پوتین
نام شاعر: مهدی زارعی
با رمز: روح، حادثه، باروت، استخوان
اندام سرد و خاکي پوتين، گرفت جان
پوتين نشست و بند خودش را دوباره بست
و رفت سمت حادثهاي در دل زمان...
اطراف جاده پر شده بود از غبار و دود
از انفجار و خون و بدنهاي نيمهجان
از التهاب، پوست تاول زده، عطش
گرما و حجم قمقمهي خالي و دهان
از پشت خاکريز صدايي بلند شد
سرد و مهيب و مرتعش و تند و بيامان
پوتين، به سمت برجک بيديدهبان دويد
اما...، همين که رفت به بالاي پلکان
: با چشمهاي بهت زده ديد: خسته و
آرام و سينهخيز، جواني کشان کشان:
خود را به زير تانک رسانيد و بعد: ... آه...
آتش گرفت تانک به همراه آن جوان
دنيا سياه شد و شب و دود ماند و تانک
با سيزده منوّر رنگي در آسمان...
اندام سرد و خاکي پوتين، گرفت جان
پوتين نشست و بند خودش را دوباره بست
و رفت سمت حادثهاي در دل زمان...
اطراف جاده پر شده بود از غبار و دود
از انفجار و خون و بدنهاي نيمهجان
از التهاب، پوست تاول زده، عطش
گرما و حجم قمقمهي خالي و دهان
از پشت خاکريز صدايي بلند شد
سرد و مهيب و مرتعش و تند و بيامان
پوتين، به سمت برجک بيديدهبان دويد
اما...، همين که رفت به بالاي پلکان
: با چشمهاي بهت زده ديد: خسته و
آرام و سينهخيز، جواني کشان کشان:
خود را به زير تانک رسانيد و بعد: ... آه...
آتش گرفت تانک به همراه آن جوان
دنيا سياه شد و شب و دود ماند و تانک
با سيزده منوّر رنگي در آسمان...