گرفته ذهن مرا موجی از تفکر سرخ
نمی رسد به خیالم مگر تصور سرخ
چه شعله ای است که می بارد از دو دیده ی من
گمان اشک ندارم بر این تواتر سرخ
نمانده بر لب زردم به جز حکایت درد
نمانده در دل سردم به جز تحسّر سرخ
به خون پرتپشت ای شهید زنده ی عشق
به آن تلاطم زیبا در آن تبلور سرخ
به یکّه تاختنت در میان آتش و خون
به آن شعور نهفته در آن تهوّر سرخ
به آن تفکر سبزی که لامحاله نداشت
مگر تجلی خونین، مگر تظاهر سرخ
که راه خون ترا می روم به پای جنون
کفن چو لاله به تن می کنم زچادر سرخ
به جان خصم تو ای مهنی فشرده ی عشق
شرار کینه می اندازم از تنفر سرخ
نمی رسد به خیالم مگر تصور سرخ
چه شعله ای است که می بارد از دو دیده ی من
گمان اشک ندارم بر این تواتر سرخ
نمانده بر لب زردم به جز حکایت درد
نمانده در دل سردم به جز تحسّر سرخ
به خون پرتپشت ای شهید زنده ی عشق
به آن تلاطم زیبا در آن تبلور سرخ
به یکّه تاختنت در میان آتش و خون
به آن شعور نهفته در آن تهوّر سرخ
به آن تفکر سبزی که لامحاله نداشت
مگر تجلی خونین، مگر تظاهر سرخ
که راه خون ترا می روم به پای جنون
کفن چو لاله به تن می کنم زچادر سرخ
به جان خصم تو ای مهنی فشرده ی عشق
شرار کینه می اندازم از تنفر سرخ