این پرستوها که خون پر می زند در بالشان
عشق و مستی اوج می گیرند با اقبالشان
خاک این ویرانه را با شور خود جان داده اند
تا بهاری مهربان آید به استقبالشان
زخم هاشان زخم های کهنه ی آیینه هاست
اخم اگر می جوشد از لبخند یا تمثالشان
گرچه دیگر صورتک بر خود نمی بندد کسی
تا بپرسد در هیاهوی فریب احوالشان
یا نمی پرسد که این میراث زهرآلود کیست
داغ هایی را که می گوید جنون بر بالشان
ای شقایق ها که باران خورده افسانه اید
نوحه ای خوانید تا سوز دلی بر حالشان
سر به دامان تغزل های خونینم گذار
تا ببینی خواب هایی رفته را دنبالشان
خرم آن روزی که با اعجاز حسرت سوز خویش
قرعه شادی بیفشاند فلک بر فالشان
عشق و مستی اوج می گیرند با اقبالشان
خاک این ویرانه را با شور خود جان داده اند
تا بهاری مهربان آید به استقبالشان
زخم هاشان زخم های کهنه ی آیینه هاست
اخم اگر می جوشد از لبخند یا تمثالشان
گرچه دیگر صورتک بر خود نمی بندد کسی
تا بپرسد در هیاهوی فریب احوالشان
یا نمی پرسد که این میراث زهرآلود کیست
داغ هایی را که می گوید جنون بر بالشان
ای شقایق ها که باران خورده افسانه اید
نوحه ای خوانید تا سوز دلی بر حالشان
سر به دامان تغزل های خونینم گذار
تا ببینی خواب هایی رفته را دنبالشان
خرم آن روزی که با اعجاز حسرت سوز خویش
قرعه شادی بیفشاند فلک بر فالشان