تو از کدام طلوعي که پرتوان تنت
خطي کشيده ز خون، در ميان ما و منت
تو جلوههاي بهشتي که هر سپيدهي صبح
گرفته عطر شقايق نفس نفس زدنت
در آستان عروجت شميم زخمي که
هنوز ميرسد از تار و پود آن کفنت
نماز آن شب آخر، سرود روشن عشق
گرفت رنگ شهادت لبان ياسمنت
تو را به سينهي فردوس تا حريم خدا
طواف کعبه دلها از او جدا شدنت
بخواب و در دل بيتاب خاک شادي کن
که هر بهار ببارد شکوفه از تنت