خاطره ای کوتاه از شهید مهدی کازرونی
|
چادر به جای کت
لباس فرم معلمها کتهای بلند با شلوار بود . زنگهای تفریح کتهاشون را در میآوردند و با بلوز آستین کوتاه وسط حیاط والیبال می کردند . مهدی کلاس چهارم بود . با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد . گفت :" چرا باید این قدر راحت مسائل اسلام را زیر پا بگذارند . میخوام ادبشان کنم .
" جواد دوید جلو و گفت :" میخوای چی کار کنی نکنه دردسر بشه ! " خندید و گفت :" نه ، فقط میخوام مجبورشون کنم با چادر برند خونه " .
مهدی چادرهای نماز خانه را برداشت . رفت بالای پشت بام . آهسته پرید توی حیات . کتهای معلم هارا بدون این که متوجه شوند برداشت و جای آن چادر گذشت .
بعضی معلمها که نمیتوانستند با این وضع جلوی روستائیان از مدرسه بیرون روند مجبور شدند چادر هارا سر کنند و به خانه روند .
لباس فرم معلمها کتهای بلند با شلوار بود . زنگهای تفریح کتهاشون را در میآوردند و با بلوز آستین کوتاه وسط حیاط والیبال می کردند . مهدی کلاس چهارم بود . با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد . گفت :" چرا باید این قدر راحت مسائل اسلام را زیر پا بگذارند . میخوام ادبشان کنم .
" جواد دوید جلو و گفت :" میخوای چی کار کنی نکنه دردسر بشه ! " خندید و گفت :" نه ، فقط میخوام مجبورشون کنم با چادر برند خونه " .
مهدی چادرهای نماز خانه را برداشت . رفت بالای پشت بام . آهسته پرید توی حیات . کتهای معلم هارا بدون این که متوجه شوند برداشت و جای آن چادر گذشت .
بعضی معلمها که نمیتوانستند با این وضع جلوی روستائیان از مدرسه بیرون روند مجبور شدند چادر هارا سر کنند و به خانه روند .
نگارنده : admin در 1391/10/27 11:43:34.