دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

گفتگو با جانباز هفتاد درصد، پدر شهید رضا یار احمدی اگر روزى به ملاقاتش بروید، احوال همه را مى‌پرسد. احوال پدر، مادر و فامیل! با گشاده‌رویى حرف مى‌زند و تو هیچ حس نمى‌کنى که ۸۵ سال دارد و بیست سالى است که دلخوشى راه رفتنش شده چرخ‌هاى ویلچر … دست در جیب مى‌برد و عکس ۳×۴ سیاه و سفیدى را روبرویم مى‌گیرد؛ جوانى که به خودش شباهت دارد. مى‌خندد و با لحنى گیرا مى‌گوید:‌ “این رضاى من است”. تازه متوجه مى‌شوم؛ او شهیدى دارد که هرازگاه ناگفته‌هاى دلش را با عکسش باز مى‌گوید.
برایم از او مى‌گوید
وقتى شاه خائن به امام خمینی(ره) گفت:‌ “به سربازانت بگوکه در برابر ما بایستند.”
امام خمینی(ره) فرمودند: سربازان ما یا در بطن مادر هستند و یا در گهواره.”
آن زمان، رضاى من شش ماهه بود. با شنیدن حرف ایشان رو به همسرم کردم و گفتم: “اگر آقا تبعیدش به پایان برسد و به وطن باز گردد واگر رضا راه امام را ادامه داد؛ ایمانم به ایشان محکم‌تر مى‌شود.
سال‌ها در کارخانه کانادا نمایندگى توزیع نوشابه داشتم. پسرم (رضا) هجده ساله شده بود. یکى از شب‌ها که به خانه بازگشتم متوجه شدم رضا نیامده! نیمه‌هاى شب با صداى در خانه به خود آمدم. وقتى در را باز کردم، با کیفى در دست روبرویم ایستاده بود. مرا کنار کشید و آرام گفت: “پدر، مواظب باش که همسایه‌هاى اطرافمان ساواکى هستند … سر و صدایى راه نینداز و …” سپس به خانه آمد و کیف را در برابرمان گشود.
داخل کیف پر بود از اعلامیه‌ها و عکس‌هاى امام خمینی(ره.) خندید و به من گفت: در مسجد امام محمد باقر مشغول هستم و قرار است فردا شب تمامى اعلامیه‌ها را روى در و دیوار بچسبانیم …”
آن شب، قلبم عجیب لرزید و به یاد حرف امام خمینی(ره) افتادم.
چه شد که رضا به جبهه رفت؟
دیپلم گرفته بود و مى‌خواست در کنکور شرکت کند؛ اما یک روز به من گفت: “چون امام دستور داده جبهه‌ها را پر کنید، مى‌روم سه ماه در منطقه مى‌مانم و وقتى برگشتم کنکور مى‌دهم.”
چه جوابى مى‌توانستم بدهم جز اینکه “جهاد در راه خداست؛ پس برو …”
فرداى آن روز از سوى بسیج مسجد امام محمدباقر علیه‌السلام به ایلام اعزام شد.
چه کسى خبر شهادتش را برایتان آورد؟
یکى از شب‌هاى سال ۱۳۵۹ خواب دیدم که دو کبوتر از آسمان پایین آمدند. اولى بر شانه راست و دیگرى برشانه چپم نشست. دست بلند کردم تا بگیرمشان که ناگهان پرواز کردند. چند روز گذشت؛ هنگام ظهر بود که براى اقامه نماز وضو گرفتم. زنگ در خانه به صدا در آمد. وقتى در را باز کردم همرزم رضا در مقابلم ایستاده بود. آن روز خوابم تعبیر گشت و دانستم که پروردگار امانت خویش را بازستانده است.
با وجود اینکه یکبار در سال ۶۱ به منطقه اعزام شده بودید، چگونه دوباره تصمیم به رفتن گرفتید؟
چند سالى از شهادت گذشت. یک شب رضا همراه دو سید به اتاقم وارد شدند. گویى اتاق پسرم روشن شد و عطرى دل‌انگیز فضا را پر کرد. از بستر خواب بلند شدم و نشستم. یکى از بزرگواران سمت راست و دیگرى سمت چپ من نشستند و رضا نیز روبرویم نشست. به او گفتم:‌ “این بزرگواران را معرفى کن.”
در جوابم سرى تکان داد و گفت: “اجازه ندارم.” ادامه داد: “تنها آمده‌ام از شما خواهشى داشته باشم …” گویى در تمام مدت خواب صدایش در فکرم طنین‌انداز شده بود‌؛ “سپاهى به نام حضرت محمد(ص) براى عملیات کربلاى ۵، به سمت شلمچه در حال حرکت است. دوست دارم که شما سنگرم را پر کنید. در این راه یا مجروح مى‌شوید و یا شهید …” حتى ساعت مجروح شدنم را نیز بیان کرد و آن‌گاه دست به آسمان بلند کرد و من درخششى عجیب را در آسمان دیدم و از خواب پریدم.
فرداى‌ آن شب موضوع خوابم را براى یکى از همکاران تعریف کردم. ایشان گفت:‌ شما یک بار در جبهه حضور داشتید. در ضمن پدر شهید هم هستید و وظیفه‌تان را انجام دادید.” حرفش به اینجا که رسید گفتم: ‌”هراسم از این است که نروم و اتفاقى برایم بیفتد.” پس از گذشت یک هفته اعلام شد که هر کارخانه‌ باید براى سپاه محمد(ص) که عازم عملیات کربلاى ۵ هستند نیرو فراهم کند و من نیز اعزام شدم.
شاهد امدادهاى غیبى در منطقه بودید؟
اگر عنایت خدا و ائمه اطهار(ع) در منطقه نبود نمى‌توانستیم در مقابل دشمن تا به دندان مسلح مقابله کنیم. امام خمینی(ره) بارها در سخنانشان فرمودند دست خدا یارى دهنده پیروزى رزمندگان است و با قدرت خداوند و ائمه اطهار(ع) پیشروى مى‌کنند. مغرور به خود نشوید که اگر مغرور شوید شکست مى‌خورید.
چه سالى مجروح شدید؟
سال ۱۳۶۵ در سن ۶۵ سالگی، در عملیات کربلاى ۵ و راس همان ساعتى که رضا در خواب گفته بود، مجروح شدم. (مى‌خندد) خداوند روحیه‌اى عجیب به من داده بود؛ وقتى ترکش به نخاعم اصابت کرد رو به همرزمم گفتم: “زنبور عراقى مرا نیش زد.”
بیست سال از آن زمان مى‌گذرد. اما حتى در دلم نیز احساس نگرانى نکردم. ساعتى که بند پوتین‌هایم را بستم با خود گفتم که تنها و تنها براى رضاى خدا، براى دین و آب و خاکم در این راه گام مى‌گذارم و پاى جانبازی، اسارت و شهادتش هم ایستاد‌ه‌ام.
و کلام آخر شما …
براى خواهران، رعایت حجاب و مودت بین خانواده و فامیل و تربیت صحیح فرزند؛ و براى برادران داشتن تقواى خداوندى و تهیه معاش زندگى از راه حلال، آرزو مى‌کنم.
و در آخر اینکه اگر انسان (چه زن و چه مرد) در زندگى از خود گذشتگى داشته باشد، هیچ‌گاه در برابر خدا و خلق خدا شرمنده نمى‌شود و هیچ‌گاه شکست نمى‌خورد.

گفتگو از: مریم عرفانیان
روزنامه رسالت

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/29 11:29:44.


[ یک شنبه 3 مرداد 1395  ] [ 4:21 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]