در این کرهی خاکی هر مکانی در طول شبانهروز دارای حالت خاصی است. یعنی مناطقی دارای صبحی روشن و زیبایند. مناطقی دیگر در هنگام روز و در بلندای آفتاب جلوهای خاص دارند. مناطقی نیز شب در آنها از روز زیباتر است. مثلا طلوع زیباست، زیرا امید در آن شروع میشود. ظهر تماشایی است زیرا هیچ نقطه تاریکی باقی نمیماند. شب تحسین برانگیز است زیرا پدیدههای آفرینش با انسان سخن میگویند. اما غروب...
همراه با کاروان راهیان نور (1) |
در این کرهی خاکی هر مکانی در طول شبانهروز دارای حالت خاصی است. یعنی مناطقی دارای صبحی روشن و زیبایند. مناطقی دیگر در هنگام روز و در بلندای آفتاب جلوهای خاص دارند. مناطقی نیز شب در آنها از روز زیباتر است. مثلا طلوع زیباست، زیرا امید در آن شروع میشود. ظهر تماشایی است زیرا هیچ نقطه تاریکی باقی نمیماند. شب تحسین برانگیز است زیرا پدیدههای آفرینش با انسان سخن میگویند. اما غروب...
در این کرهی خاکی هر مکانی در طول شبانهروز دارای حالت خاصی است. یعنی مناطقی دارای صبحی روشن و زیبایند. مناطقی دیگر در هنگام روز و در بلندای آفتاب جلوهای خاص دارند. مناطقی نیز شب در آنها از روز زیباتر است. مثلا طلوع زیباست، زیرا امید در آن شروع میشود. ظهر تماشایی است زیرا هیچ نقطه تاریکی باقی نمیماند. شب تحسین برانگیز است زیرا پدیدههای آفرینش با انسان سخن میگویند. اما غروب، چیز دیگری است.
در غروب و جنوب ایران و در جبهههای نبرد، غروب با انسان حرف میزند. این سرزمین هنگام مغرب، آدمی را به مدینه و کوفه میبرد.
اردوگاه قبل از فرورفتن در سیاهی شب در یک نور نارنجی و قرمز شستشو مییابد. آفتاب آخرین ذرات نورانی خود را از لابلای دشت و چادرها برمیچیند. سایهها از بین میرود. دل سنگین میشود. چشمها به افول خورشید دوخته میشود. گویی خورشید با اکراه زمین را ترک میکند و به پشت کوهها میرود. اما چارهای نیست. او میتواند برای دقایقی چند آخرین نمایش نور را اجرا کند و زیبایی خود را در تمام افق مجسم سازد. به هر حال غروب است و خورشید میرود. اردوگاه سنگین شده. کمتر کار نظامی صورت میگیرد. بهترین زمان برای نجوا و زمزمه با آسمان فرا رسیده. در هر گوشهای میتوان رزمندهای را یافت که بر روی زمین نشسته و با غروب سخن میگوید.
یاد شهیدان بهترین بهانه برای گریه است. جا ماندن از شهیدان بهترین زمان برای شیون است. آنان که رفتند و آنان که خواهند رفت. دنیا چیست؟ ما برای چه آمدهایم؟ چه باید بکنیم؟ خود را در اوج آسمان مییابی و تمام سنگینی دلت خالی میشود. سبک میشوی. نالهای و سپس نفسی بلند. زانوهایت را در بغل میگیری و خود را از پهلو میجنبانی. رزمندهای که از جلویت عبور میکند، آیینهای است از تو. تو هم رزمندهای. تو هم آمدهای. تو هم هستی. پس آماده شو. برای رفتن. برای شدن. برای لقاء الله. برای ایمان. برای فناء فی الله. برای صعود الی الله. برای روزی خوردن نزد خدا. تو در این غروب تصمیم بگیر. اگر ماندی، باید زینبگونه عمل کنی. از ظلم نترسی. خطبهی حریت بر زبان داشته باشی و برای حکومت حق حرکت کنی.
تو هم رزمندهای. تو هم آمدهای. تو هم هستی. پس آماده شو. برای رفتن. برای شدن. برای لقاء الله. برای ایمان. برای فناء فی الله. برای صعود الی الله. برای روزی خوردن نزد خدا. تو در این غروب تصمیم بگیر. اگر ماندی، باید زینبگونه عمل کنی. از ظلم نترسی. خطبهی حریت بر زبان داشته باشی و برای حکومت حق حرکت کنی
عجب غروب عرفانی است. گویی در کلاس درس نشستهای. چیزی در تو حلول کرده و با تو سخن میگوید. نمیترسی. تصمیم میگیری. دعا میکنی و برای رسیدن به آرزوهایت دست به آسمان بلند میکنی.
صحنههای زیبایی خلق شده. کمکم آسمان تاریک میشود و چلهنشینان سنگر عشق در تاریکی محو میشوند. صدای تلاوت قرآن، فراخوان نماز جماعت مغرب و عشاء است و باید غروب را به حال خود واگذاشت و آفرینندهی غروب را دریافت.
آستین ها بالا. آب از بالا به پایین. از رستنگاه مو. تا انتهای چانه. از طرفین به اندازهی فاصلهی انگشت کوچک تا شست. باز هم از بالا به پایین. از پشت آرنج تا نوک انگشتان. مسح سر و سپس مسح دو پا.
حالا آمادهای. محل نماز نیز حسینیه. لباس هم حلال و پاک و مطهر و زیبا. لباس رزم. همه یکرنگ و بیآلایش. رو به خدا. پشت سر امام جماعت الله اکبر..
رکعت اول، رکعت دوم، رکعت سوم: السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
تسبیحات حضرت زهرا (س). صلوات بر رسول خدا و آل مطهرش. تعقیبات نماز.
دلها پر است. پر از غم و غصه و هجران. غم جدایی. اشتیاق وصل، چشمها را گریان میکند.
سر را به سجده میگذاری، « الهی قلبی محجوب و عقلی معیوب و هوائی غالب و نفسی مقلوب... صدای کشیده و حزین آن برادر، مخفیگاهی برای قطرههای اشک باقی نمیگذارد و بیاختیار سر به سجده مینهی و بدون هیچگونه شائبهای گریه میکنی. نترس، گریه کن. خجالت نکش، گریه کن. برای خودت گریه کن. برای غریبی حسین گریه کن. برای مظلومیت مسلمین گریه کن، برای پاک شدن گناهان گریه کن. با خدا حرف بزن. به او بگو چگونهای، چه کردهای، کجا بودهای... شوخی ندارد. خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است. پس چرا توبه نمیکنی. توبهای نصوح. همین طور که سر به سجده داری با خدای خود آشتی کن و از غفلت و دوری از او معذرت بخواه. او خوب خدایی است ولی تو غافلی. گاه مغرور میشوی. خدای نکرده به رزمنده بودن خود مغرور نشوی. اگر خدا نخواهد، میروی و دیگر برنمیگردی.
هر چه خدا خواست همان میشود. تو هیچ نیستی. هر چه هست خداست. خدا خواسته که لباس رزم پوشیدهای و در میان خوبان امتش زندگی میکنی.
اگر توفیق مولی نبود تو نیز مرد نمیشدی و اردوگاه و حسینیه و میدان رزم را حتی نمیدیدی چه برسد به اینکه درک کنی. پس گریه کن. بدان که خیلی کوچکی. در این دنیای بزرگ تو کوچکی.
کوچک در مقابل همین سرزمین، بعد ایران، سپس قارهی آسیا، آنگاه در مقابل زمین. تو کوچکی در مقابل سیارات و ستارگان، در مقابل تمام آفرینش پروردگار. تو بسیار ریز و ناچیزی. حالا در مقابل خدایی قرار گرفتهای که در توصیف نیاید و بزرگتر از آن است که وصف شود. پس خوب گریه کن و بدان که به همین زمین خاکی فرو خواهی رفت و تنها خداوند تبارک و تعالی میتواند تو را کمک کند.
دعا تمام میشود. چهرهها با اشک شستشو یافته. برافروخته و سرخ شده. روحانی گردان بلند میشود و در مقابل صفوف نماز میایستد و لب به سخن میگشاید. پس از حمد و ستایش خداوند تبارک و تعالی بر محمد و آلش درود میفرستد و حدیثی از حضرت امام صادق (ع) میخواند و چند کلمه نیز پیرامون آن سخن میگوید.
بعضی از بچهها مشغول ذکر خدا میشوند و عدهای هم در گوشه و کنار نماز مستحبی میخوانند. در انتهای حسینیه نیز رفت و آمد ادامه دارد و پیرمردی باصفا مشغول جفت کردن کفشها و پوتینهای رزمندگان است. چند چراغ محدود، محوطهی حسینیه را روشن کرده و در پرتو آن عدهای قرآن میخوانند. نماز دوم پس از اذان مؤذن شروع و پس از پایان نماز نیز دعای فرج امام زمان (عج) خوانده میشود. از حسینیه که خارج میشوی همهجا تاریک است و تنها چادرهایی را مشاهده میکنی که در کورسوی یک یا دو چراغ فانوس کمی روشن شده. اما تاریکی غالب است. اول با احتیاط گام برمیداری، زمانی نمیگذرد که چشمانت به تاریکی عادت میکند و تمام اطراف را خوب تشخیص میدهی. خانهی تو چادر توست. به سوی چادر میروی به همراه رزمندهای دیگر. شام هم مختصر و اندک. خوراک لوبیا و یا به قول بچههای جبهه « رویداد هفته! »
اینجا شبنشینی و گپ و گعده معنا ندارد. حرفهای بیهوده بازاری ندارد. غیبت و تهمت و دروغ ممنوع است و هر کس خطایی کند، دیگران صلوات میفرستند. اگر اشتباهی و یا از روی فراموشی غیبت کنی، ناگهان در هیاهوی یک صلوات مردانه، به خود میآیی و متوجه خطای خود میشوی. پس مواظب باش. اگر میخواهی خجالتزده نشوی، اشتباه نکن.
حرفها باید کوتاه و مفید باشد. اگر چه گاهی اوقات دوستانی پیدا میشوند که قداست جبهه را خدشهدار میکنند ولی تو نیز باید ناهی از منکر و آمر به معروف شوی.
اینجا شبنشینی و گپ و گعده معنا ندارد. حرفهای بیهوده بازاری ندارد. غیبت و تهمت و دروغ ممنوع است و هر کس خطایی کند، دیگران صلوات میفرستند. اگر اشتباهی و یا از روی فراموشی غیبت کنی، ناگهان در هیاهوی یک صلوات مردانه، به خود میآیی و متوجه خطای خود میشوی. پس مواظب باش. اگر میخواهی خجالتزده نشوی، اشتباه نکن
رزمندگان زود میخوابند تا برای رزم شبانه احتمالی آماده باشند. البته نماز شب که جای خود دارد. در آخرین لحظهها، تجدید وضو میکنند و سورهی « واقعه » به صورت دستهجمعی تلاوت میشود. مقررات نظامی نباید نادیده گرفته شود و در زمان مناسب خواب همه را فرامیگیرد. خواب نیز ضروری است و هر رزمندهای به آن نیاز دارد.
صدای نوحه برادر آهنگران واقعا روحنواز و باعث تقویت روحیه است. گروهان در مقابل جایگاه به خط شده و آماده یک راهپیمایی بلندمدت است. این نیز جزو رزمها و آموزشهای نظامی است و هر رزمنده باید آماده باشد تا بتواند چند ساعت راه برود و استقامت کند و در تمام طول مدت پیمودن راه، اطاعت از فرماندهی را از یاد نبرد. پس باید تمرین کرد. باید راه رفت و استقامت نمود.
همه تجهیزات کافی برداشتهاند و اسلحه را به دوش انداختهاند. پس از اینکه مسئول گروهان توضیحات لازم را داد، راه میافتیم. در یک ستون بلند و طویل. پشت سر یکدیگر. اول صبح است. گامها استوار و محکم. مسئول گروهان و معاونش در کنار ستون راه میروند و هر از چند گاهی میایستند و به سر و ته ستون نگاه میکنند. شاید حدود دو ساعت است که راه آمدهایم. کمی خسته شدهایم و گاهی پشت سر را نگاه میکنیم. دیگر از اردوگاه خبری نیست. خیلی از اردوگاه فاصله گرفتهایم و هر لحظه این فاصله بیشتر میشود. آب قمقمهها خوردن دارد اما به اندازهی ضرورت، زیرا در ادامهی راه به آن نیاز داریم.
ادامه دارد...
نگارنده : fatehan1 در 1391/07/25 11:07:35.