دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

حکایت خلبان جانباز و آزاده‌ای که شهادت را هم معنا کرد

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، وقتی به جبهه رفت، فرزندش علی، نوزادی چهار ماهه و بدون دندان بود؛ اما وقتی بازگشت، همان علی جوانی ۱۸ ساله و دانشجوی دندانپزشکی شده بود.

سخن از خلبان حسین لشکری است؛ متولد سال ۱۳۳۱ در روستای ضیاءآباد قزوین. از همان کودکی به خلبانی علاقه داشت؛ این بود که در جوانی در آزمون دانشکده خلبانی شرکت کرد و با موفقیت، وارد مجموعه نیروی هوایی شد. چندی بعد هم برای تکمیل آموزشها، راهی ایالات متحده شد.

شهریورماه ۱۳۵۹ بود که تحرکات نیروهای رژیم بعث در مرزها، باعث مشکوک شدن نیروهای مسلح ایران شد. هنوز ۳۱ شهریور فرا نرسیده بود که حسین لشکری به همراه برخی خلبانان دیگر برای شناسایی وضعیت، چند ماموریت هوایی داشتند. در یکی از همین شناسایی ها، هواپیمای او هدف قرار می گیرد و خلبان لشکری مجبور به فرود در خاک عراق شده و اسارتی ۶۴۱۰ روزه آغاز می‌شود؛ اسارتی که بیش از نیمی از آن در سلول های انفرادی می گذرد.

حسین لشکری اگرچه اسیر شد، اما نامی از او در لیست‌های صلیب سرخ جهانی به چشم نمی خورد و خانواده از او بی اطلاع بودند. سال ۱۳۶۹ که بازگشت آزادگان به میهن آغاز می‌شود و البته تا پایان بازگشت آن عزیزان، باز هم از حسین لشکری خبری نبود.

خرداد ماه سال ۱۳۷۴ نور امیدی روشن شد و نامه‌ای با این مضمون به دست همسر خلبان حسین لشکری رسید:

«به نام خدا

همسر عزیزم سلام، حالت چطور است؟ ان شاءالله که خوب هستی. حال علی چطور هست و به یاری خدا او هم که خوب هست.

من این نامه را برای اولین بار برایت می‌نویسم. امروز ملاقات با نماینده صلیب سرخ داشتم و مشخصات مرا ثبت کرد و گفت که از این به بعد می‌توانم نامه برایت بنویسم. من نمی‌دانم که چقدر این حرف‌ها درست هست و ما می‌توانیم نامه برای همدیگر بنویسیم ولی من هنوز شک دارم و اگر آن نامه به دست تو رسید، برایم آدرس محل زندگی خودت را بنویس تا نامه‌های بعدی را به آنجا بفرستم. از آنجا که نمی‌دانم هنوز آنجا هستید یا نه و در کجا منزل و مکان دارید، نامه را برای نیروی هوایی نوشتم. امید دارم که آنها هم سعی بکنند و به دست شما برسانند.

خودم هم باور ندارم که نامه می‌نویسم. وضعیت من معلوم نیست و تو شرعا و عرفا اجازه داری که اگر خواستی ازدواج کنی. می‌دانم که خیلی سخت هست ولی چاره چیست، در تربیت علی کوشا باش و من راضی به راحتی و آسایش شما هستم. حسین لشکری.»

و اما پاسخ همسر چنین بود:

«به نام خدا

حسین عزیزم سلام، حالت چطور است؟

نامه‌ات رسید و خیلی خوشحال شدم. پس از ۱۶ سال حیرانی و بی‌خبری از تو نامه دریافت کردم. نامه‌ات خیلی خشک بود، نمی‌دانم روزگار چطور برایت می‌گذرد. من ۱۶ سال در اوج بی‌خبری برای تو صبر کردم و با مشکلات زندگی مبارزه کردم و تو خیلی راحت می‌نویسی بروم و ازدواج کنم. بنیاد شهید از سال‌ها قبل و همچنین بعضی از اقوام گفتند بروم و ازدواج کنم. گرچه تو نوشتی مخیر هستی ولی وقتی خودم فکر می‌کنم که در این میان علی را داریم، او موجودی بی‌گناه است، چه تقصیری دارد که باید سرنوشت ناپدری را داشته باشد، من هم وقتی در مهمانی‌های فامیل می‌بینم که هر کس با شوهرش هست و من تنها هستم به این مسئله فکر می‌کنم آیا می‌توانم ازدواج کنم یا نه؟

ولی چهره معصوم و بی‌گناه علی را می‌بینم، آیا سرنوشت برای او چه نوشته است. لذا از ازدواج پشیمان می‌شوم. زندگی برایم سخت شده ولی چه باید بکنم سعی خودم را می‌کنم، تو هم دعا کن و از خدا کمک بخواه. ناراحت نشوی من هم احساس دارم. قربانت – منیژه لشکری.»

این دو یار جدا افتاده، نامه‌های محدود بعدی را هم امیدوارانه برای هم می‌نویسند و حسین لشکری در نامه دوم، سالروز تولد پسرش علی را هم به او تبریک می‌گوید.

سال ۱۳۷۶ فرا می‌رسد و کنفرانس سران کشورهای اسلامی در تهران برگزار می‌شود. حضور هیئت بلندپایه عراقی در ایران، فرصت مناسبی برای مذاکرات پدید می آورد.

اوایل سال ۱۳۷۷ به حسین اطلاع می‌دهند که آزادی نزدیک است. او همچنان باور ندارد تا اینکه پس از زیارت عتبات عالیات، در خاک ایران به نیروهای نظامی میهن تحویل داده می شود. او از همان مناطق مرزی و به صورت تلفنی، با خانواده صحبت می کند و خبر سلامتی اش را می دهد.

مرور تاریخ نشان می‌دهد که حسین لشکری در ۲۸ سالگی به اسارت درآمد و در ۴۷ سالگی آزاد شد و در حقیقت، اولین اسیر دفاع مقدس ما و همچنین آخرین آزاده آزاد شده بود.

او در حالی به میهن بازگشت که آثار شکنجه در بدنش هویدا بود و به عنوان جانبازی ۷۰ درصد شناخته شد و البته پس از دیدار با رهبر مجاهد انقلاب، به عنوان «سید الاُسَرای ایران» هم مفتخر شد.

او بازگشته بود اما با لهجه‌ای عربی که یادگار بیش از ۱۷ سال اسارت سرافرازانه بود.

وقتی سخن از محاسبه درصد جانبازی‌اش شد، به همسرش می‌گفت باید تو را ببرم؛ چراکه جانباز اصلی تو هستی و درست می گفت.

وقتی شنید که امام فرموده است جنگ برای ما نعمت بود، گفت: من در اسارت معنی این جمله امام را فهمیدم؛ من در اسارت، زندگی را دوباره شناختم؛ خدا را دوباره شناختم و البته خودم را دوباره شناختم.

و این بازشناسی، سرانجام به شهادتی عاشقانه ختم شد و در مانند چنین روزی یعنی در نوزدهمین روز از مرداد ماه سال ۱۳۸۸، خلبان جانباز آزاده، حسین لشکری شهد شهادت را نیز نوشید و به سوی حق شتافت.

و امروز اگرچه یادآور مجاهدت‌های بی شمار اوست؛ اما در عین حال صبوری های همسر و فرزندش نیز فراموش نشدنی است و ملت قدرشناس ایران این صبوری‌ها را تا ابد پاس خواهد داشت؛ ان شاء الله.

منبع: مهر



[ سه شنبه 19 مرداد 1395  ] [ 12:54 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]