دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

دوست دارم شهید شوم و جسمم مفقود شود

به گزارش دفاع پرس از کرمان، غلامرضا ششمین فرزند خانواده‌ای بود که در 2 دی ماه سال47 متولد شد. تا دوم راهنمایی در کرمان تحصیل کرد و سپس برای کسب تحصیلات حوزوی راهی قم شد. در آنجا از وی مدرک پایان سوم راهنمایی را خواستند، مجبور شد در مدرسه ثبت نام کند و پس از اخذ مدرک فوق، وارد حوزه علمیه شود. غلامرضا علاوه بر تحصیل علوم حوزوی، داوطلب اعزام به جبهه نیز شد و نهایتاً در عملیات کربلای 5 به فیض شهادت نائل شد.

بخشی از خاطرات شهید غلامرضا ساعدی کرمانی

من در بچگی دو تا از لامپ‌های بیت المال را شکسته‌ام؛ خسارت آن چند می‌شود؟

به حق الناس خیلی اهمیت می‌داد. زمانی که برای اولین بار می‌خواست به جبهه برود، به شهرداری رفت و گفت، من در بچگی دو تا از لامپ‌های بیت المال را شکسته‌ام. خسارت آن چند می‌شود؟ غلامرضا خسارت لامپ ها را پرداخت و با خیال راحت به جبهه رفت.

انسان باید از شکم و دنیا بگذرد تا به  خدا برسد

در سال‌هایی که در قم درس می‌خواند، با توجه به اینکه به او شهریه  داده بودند، یک روز سرزده پیش او رفتم. وقتی وارد اتاقش شدم، دیدم که چند دانه سیب زمینی را آب‌پز کرده تا به عنوان ناهار بخورد. به او اعتراض کردم که مگر پول نداری؟ چرا غذای کامل‌تری نمی‌خوری؟ ‌گفت: انسان باید از شکم و دنیا بگذرد تا به خدا برسد.

قدش کوتاه بود، اعزامش نمی‌کردند

بار اول و دوم از قم به عنوان «طلبه‌ی تبلیغی- رزمی» اعزام شد. بار سوم به کرمان رفت تا از آن‌جا به عنوان بسیجی اعزام شود. چون قد کوتاهی داشت ممکن بود با اعزامش مخالفت کنند. آن روزها کسانی را که سن کمی داشتند و یا قدشان کوتاه بود، اعزام نمی‌کردند. با اصرار داوطلب، او را آموزش می‌دادند.

وقتی سوار اتوبوس می‌شد در باغین او را به خاطر سن کم و یا قد کوتاه، پیاده می‌کردند و می‌گفتند شما نیّت خود را در راه خدا و انجام تکلیف به اثبات رساندید، برگردید و در کرمان در پایگاه‌های بسیج خدمت کنید. سومین اعزام غلامرضا که از کرمان صورت گرفت برای ایشان هم این اتفاق افتاد و در باغین می‌خواستند او را پیاده کنند. خیلی بحث کرد و گفت بار اولم نیست، قبلاً هم اعزام شده‌ام و نهایتاً اشک‌هایش جاری شد و به او اجازه ی حضور در جبهه را دادند.

بعضی وقت‌ها دیگران از زیادی بحث کردن او خسته می‌شدند

در انجام فریضه‌ی امر به معروف و نهی از منکر بسیار سماجت به خرج می‌داد. اگر رفتاری از رزمنده‌ای می‌دید که شایسته‌ی او نبود،‌ خیلی با او بحث می‌کرد تا او را قانع کند که از آن رفتار دست بردارد. مثلاً اگر رزمنده‌ای سیگار می‌کشید، آن قدر با او صحبت می‌کرد و از ضررهای سیگار و اهمیت حفظ سلامت جسم به عنوان امانت الهی سخن می‌گفت که آن رزمنده مجاب می‌شد سیگار نکشد. بعضی وقت‌ها دیگران از زیادی بحث کردن او خسته می‌شدند؛ اما او کوتاه نمی‌آمد تا نتیجه بگیرد.

دوست دارم شهید شوم و جسمم مفقود شود

در آخرین وصیت‌هایش به مادر چنین گفت: دوست دارم شهید شوم و جسمم مفقود شود؛ چرا که این جور، ثوابش بیشتر است.

غلامرضا ساعدی کرمانی در کربلای 5، به شهادت رسید و پیکرش مفقود شد. سال 74 گروه تفحص او را یافته و به زادگاهش منتقل کردند. خاک‌سپاری او مقارن با اربعین حسینی بود.

انتهای پیام/



[ چهارشنبه 3 شهریور 1395  ] [ 12:43 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]