دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، در خاطره ای درباره شهید رضا شکری‌پور آمده است:

شب‌های دوشنبه و پنج‌شنبه توی سپاه اعلام می‌کرد: «روزه‌گیراش اسمشون را بدن مسئول شب، تا تدارک سحر ببینیم.»

می‌گفت: «این چیه هر کس برای خودش سحری می‌خوره؟»

سحر که می‌شد، همه را جمع می‌کرد دور یه سفره تا دل‌هایشان به هم نزدیک‌تر بشه.

تابستان‌ها، رضا کار می‌کرد. پول در می‌آورد. همیشه هم دست به جیب بود. کسی نیاز داشت، بهش می‌داد. نمی‌بخشید. می‌گفت: «قرضه اگر داشتی، برگردون»

نمی‌خواست کرامتشان از بین برود.

رضا یه دوچرخه‌ تازه خریده بود؛ با پول کارگری. همون روز اول گفت: «بازی کنید، عصری بیاریدش در خونه»

نامردی نکردیم! هفت نفری سوار دوچرخه شدیم. راننده ناشی بازی درآورد. با سر رفتیم توی کانال آب. از دوچرخه هم یه چرخ ماند و یه فرمان کج. رفتم خانه‌شان. آمد جلوی در. دید سرم باندپیچه. هول کرد: «چی شده؟ بقیه کجان؟»

گفتم: بیمارستان.

رضا گفت: «وایسا که اومدم.»

گفتم: رضا دوچرخه ت ...

گفت: «بی‌خیال! فدای سرتون!»

کتاب ققنوس و آتش. ص 8 و 29



[ یک شنبه 14 شهریور 1395  ] [ 7:29 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]