دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

مردم فکر می‌کردند جنگ طایفه‌ای است و به زودی تمام می‌شود

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، مقام معظم رهبری در خصوص تاریخ شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران فرموده‌اند که «روز 31 شهریور 59 جنگ در واقع آغاز نشد- آن روز تهران بمباران شد- جنگ از پیش شروع شده بود.» این سخن ایشان اشاره به وقایعی دارد که مدت‌ها قبل از شروع جنگ تحمیلی در طول مرزهای کشورمان با عراق رخ می‌داد و در پایتخت کمتر به آنها توجه می‌شد. شاید از همان بدو پیروزی انقلاب، استارت تهاجمی قریب‌الوقوع به کشورمان زده شد و در شهریورماه و خصوصاً این روزها که در آن قرار داریم، سایه‌های شوم جنگ به شکل علنی خود را نشان می‌داد. از همین رو گفت‌و‌گویی را با سید محمد علی موسوی، از رزمندگان خوزستانی کشورمان انجام دادیم که آن روزها در سوسنگرد حضور داشت. گفت و گوی کوتاه ما نگاهی به روزهای پایانی شهریور59 دارد.

شما زاده سوسنگرد هستید؟ وقتی که جنگ در شرف آغاز بود چند سال داشتید؟

اصالتاً آبادانی هستم. منتها چون پدرم فرهنگی بود از سال 58 ساکن سوسنگرد شدیم. تابستان 59 من قرار بود از کلاس دوم راهنمایی به کلاس سوم بروم. خوب یادم است اواخر شهریورماه در تب و تاب خرید کتاب‌های درسی‌ام بودم که دیدم یک هواپیمای جنگی عراقی را روی یک کامیون به شهر آورده‌اند. می‌گفتند یکی از هنگ‌های مرزی ژاندارمری یا ارتش این هواپیمای جاسوسی را زده است. یک هواپیمای دوموتوره زرد رنگ بود و خال‌های قهوه‌ای داشت. گویا برای شناسایی وارد فضای ایران شده بود که آن را زده بودند. جای گلوله‌ها را روی بدنه‌اش می‌دیدیم. قبلاً فکر می‌کردم اینها هواپیمای سمپاشی هستند.

یعنی ترددشان آن قدر بود که مردم عادی هم هواپیماهای شناسایی دشمن را می‌دیدند؟

بله؛ روزهای منتهی به شروع جنگ که دیگر تعداد این هواپیماها خیلی زیاد شده بود.
من در همان عوالم نوجوانی فکر می‌کردم آنها هواپیمای سمپاشی هستند. نگو جنگی هستند و با هدف شناسایی در آسمان منطقه پرواز می‌کنند.

حال و هوای جنگ در شهری مثل سوسنگرد که نزدیک به مرز است چطور خودش را نشان داد؟ قاعدتاً شما زودتر از مناطق دیگر جنگ را احساس کردید؟

بله، می‌شود گفت از فروردین سال 59 نشانه‌های جنگ خودش را در سوسنگرد نشان داد. خلق عرب و گروه‌های ضد انقلاب فعالیت خودشان را گسترش داده بودند. مرتب سعی می‌کردند بین مردم نارضایتی ایجاد کنند. بحثی را پیش می‌کشیدند که چرا سوسنگرد پیشرفت نمی‌کند. هیچ کسی در مرکز فکر شما نیست و دولتی‌ها به فکر مردم ما نیستند. بعدها فهمیدیم اینها مقدمه‌ای برای ایجاد نارضایتی در مردم است تا وقتی که جنگ شروع شد، سوسنگردی‌ها از نظام اسلامی حمایت نکنند. اما غالب مردم سرشان در کار خودشان بود. یک نکته‌ای هم که آن ماه‌ها خودش را زیاد نشان می‌داد، تردد اسلحه از مرزها بود. سوسنگرد 35 کیلومتری با مرز فاصله دارد، در مرز پاسگاه‌های مرزی وجود داشتند، اما نمی‌دانم چطور این قدر راحت اسلحه وارد کشور می‌شد. خود مردم شهر هم تعجب می‌کردند و می‌پرسیدند علت ورود این همه اسلحه توسط برخی از گروه‌ها چیست و مگر قرار است چه کاری انجام دهند.

درگیری هم در خود شهر قبل از شروع رسمی جنگ صورت گرفت؟

در خود شهر درگیری به آن شکل نداشتیم، اما یادم است پسردایی مادرم آقای جلیل پابندان که آن زمان در چزابه سرباز بود، در درگیری با عراقی‌ها مجروح شده بود. در بیمارستان به ملاقاتش رفتیم. می‌گفت کلی تانک عراقی در مرز آرایش حمله گرفته‌اند. عن قریب است حمله کنند. بنده خدا یک کمی اهل غلو بود و فامیل‌ها حرفش را جدی نمی‌گرفتند. نگو در این یک مورد حق با اوست. آن روز از پدرم پرسیدم این جنگ چقدر طول می‌کشد. گفت مثل درگیری طایفه‌ای دو، سه روزه تمام می‌شود. نمی‌دانستیم که قرار است یک حمله سراسری صورت بگیرد.

تبلیغاتی هم از طرف دشمن می‌شد؟

غیر از تبلیغات گروهک‌ها که عرض کردم. آن روزها اتفاق جالبی می‌افتاد. رادیو را که باز می‌کردیم، به راحتی می‌توانستیم مکالمه بی‌سیم عراقی‌ها با عوامل خودشان در داخل کشور را شنود کنیم. هر کانالی را هم جست‌وجو می‌کردیم فقط صدای این مکالمات می‌آمد. یکی می‌گفت من الان نزدیک بستان هستم، تردد مردم را می‌بینم. دیگری هم از او توضیحات بیشتر می‌خواست. این قدر راحت با هم ارتباط داشتند. روزهای آخر که دیگر اصلاً نمی‌توانستیم موج‌های دیگر را بگیریم. رادیو دربست مکالمات بی‌سیم دشمن را پخش می‌کرد.

حضرت آقا می‌گویند که اگر مسئولان دولت بنی‌صدر به تعرضات دشمن قبل از شروع جنگ توجه می‌کردند، نه خرمشهر آنطور می‌شد، نه سوسنگرد و. . . نظر شما چیست؟

کاملاً درست است. ما که به عنوان مردم عادی خبر نداشتیم چه اتفاقی در شرف رخ دادن است، اما کسی که کمی علم سیاست و نظامی داشت به خوبی می‌فهمید اوضاع از چه قرار است. اما دولت وقت اهمال‌کاری زیادی می‌کرد. البته نظامی‌های موجود در منطقه کار خودشان را انجام می‌دادند. 28 یا 29 شهریورماه من و دوستم آقای سیاوش هندی‌جان در شهر بودیم. دیدیم پدر سیاوش که درجه‌دار رسته زرهی بود سوار بر یک نفربر به سرعت وارد شهر شد. گفتم سیاوش پدرت چرا با این وسیله نقلیه نظامی این طور در شهر می‌راند. گفت ازش می‌پرسم. عصر از پدرش پرسیده بود و او هم گفته بود مطمئناً عراقی‌ها به ما حمله می‌کنند و نمی‌توانیم با این ادوات جلویشان را بگیریم. عقب‌تر منتقلشان می‌کنیم تا بلکه مورد اصابت دشمن قرار نگیرند و اول کاری از بین نروند.

بالاخره جنگ شروع شد و معلوم شد که چیزی بیشتر از یک درگیری طایفه‌ای چند روزه است.

بله، متأسفانه مسئولان وقت آن قدر دست دست کردند که دشمن هرکاری اعم از شناسایی و جذب نیرو و تخریب پاسگاه‌های مرزی و مسائلی از این دست انجام داد و نهایتاً حمله اصلی‌اش را آغاز کرد. در سوسنگرد با شروع جنگ، فرمانداری را با خمپاره منفجر کردند. مردم که دیدند جنگ جدی است از شهر مهاجرت کردند. خود ما پای پیاده از سوسنگرد تا اهواز رفتیم. جنگ جدی جدی شروع شده بود.

منبع: جوان



[ یک شنبه 21 شهریور 1395  ] [ 2:00 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]