به گزارش دفاع پرس از سمنان، محمود اخلاقی در سال 1335 در شهر سمنان و در خانوادهای مذهبی که سرشار از معنویت و عشق به ائمه اطهار(ع) بود، متولد شد. در کار کشاورزی به پدر و در کارهای منزل به مادر کمک میکرد.
پس از اخذ دیپلم توانست در رشته طراحی، در دانشگاه سمنان به مدرک فوق دیپلم دست یابد و با لطافت روحی خود در روستای «چاشم» به شغل معلمی مشغول شود.
قبل از طلوع جاودانه خورشید آزادی، یعنی از سال 1352 فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. در سال 1356 فعالیتهای او در دانشگاه دوچندان شد. برای اینکه از هجوم نیروهای ساواک در امان بماند، گاه از پشتبام وارد منزل میشد و شبها در باغ پدریاش به سر میبرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ضدانقلاب کردستان را پناهگاه خود کرده بود تا از آن نقطه انقلاب را تهدید کند.
محمود مشتاقانه به آن دیار شتافت؛ تا در وادی عشق، غرورآفرین باشد. او یک بسیجی بینشان و گمنام بود. شجاعت، تقوا و نظم زیبنده قامت دلاورش و نور اخلاص تجلی چهره با وقارش بود. مرد خدا بود و مهربانی در نگاهش موج میزد. زندگی سادهاش چشمگیر و قابل توجه بود. در سال 1359 همراه زندگی خود را یافت و به سنت رسولالله (ص) ارج نهاد و از این ازدواج 2 پسر و یک دختر به یادگار مانده است.
در نگاهش عشق و ارادت به امام (ره) موج میزد. در وصیتنامهاش از دوستان و آشنایان خواسته است تا فرمان امام (ره) را از دل و جان ارج نهند و گوش به فرمان او باشند.
سال 1366 به جمع دلاورمردان سپاه پیوست. ارتفاعات قلاویزان و مقر دهکده چنگول در مهران، به این فرمانده دلاور گردان موسی بن جعفر (ع) افتخار میکرد و از نزدیک شاهد رشادتهای او بود.
به جهت مدیریت و لیاقت، از فرماندهی گردان تا فرماندهی تیپ را پشت سر گذاشت. او از برجستهترین فرماندهان منطقه شلمچه بود و بهعنوان یک الگو، در دل رزمندگان لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) جا گرفته بود.
تعدادی از دانشآموزان حاج محمود در گردان او بودند. این فرمانده دلاور علاوه بر امور فرماندهی در خط برای آنان کلاس درسی تشکیل داده بود.
این عزیزان بهوجود فرمانده و دبیر ریاضی خود افتخار میکردند و خاطرات سبز حاج محمود برایشان به یادگار مانده است. کارکشتگی و استعداد او در امور نظامی سرآمد بود. او به پیکرهای جامانده شهیدان در معرکه جنگ اهمیت زیادی میداد و تا حد ممکن برای انتقال آنان به پشت خط تلاش میکرد. در عملیات کربلای 1 وقتی یکی از چشمهایش را خالصانه تقدیم درگاه دوست کرد؛ ذکر «یا مهدی» بر لبانش جاری بود. هنوز بانگ «یا مهدی» گفتنش در گوش همرزمانش طنینانداز است و تداعیکننده آن لحظههای لبریز از عشق و ایثار.
در عملیات بدر به راحتی با زخم گلوله در ناحیه پا کنار آمد؛ اما حاضر به ترک منطقه نشد. در عملیات بستان نیز شاهد زخمی بود که عاشقانه به جان خرید و کربلای 5 از پیکر سوخته و ورم کرده حاجی خبر داد. او وقتی چهره غمگین اطرافیان را میبیند میگوید: «مرگ در راه خدا افتخار است». اینها گواهی است بر ایثار و فداکاری او. از اینکه در جنگ شهید نشده بود بسیار غمگین بود؛ تا اینکه خدا سوز نالههای عاشقانهاش را پسندید و فرصتی دیگر پیش آورد تا او نیز آسمانی شود.
تاریخ 1367.5.3 بود که منافقین کوردل از غرب کشور وارد مرزهای اسلامی شده، ناجوانمردانه به جنگ با ملت ایران پرداختند. در تاریخ 1367.5.7 خداوند متعال حاج محمود را فرا خواند؛ تا او نیز در جوار فرشتگان زمینی در لامکان مأوی گزیند و مزد سالها تلاش و مجاهدتش را بگیرد.
او از درگیریهای اولیه در کردستان که از اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 شروع شد تا پذیرش قطعنامه 598 و برقراری آتشبس بین ایران و عراق در سال 1367 به صورت مستمر در جبهههای جنوب و غرب کشورحضور داشت. از سال 1358 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و به عنوان معاون و بعد فرمانده گروهان در کامیاران، تکاب، گیلانغرب و جایجای خاک مقدس ایران بزرگ حماسههای بسیاری آفرید.
در سال 1364 به فرماندهی محور سوم لشکر 17 علی ابن ابی طالب(ع) منصوب شد و در سال 1367 قائممقام فرماندهی این لشکر شد.
او در طول حضورش در جبهههای جنگ، چندین بار مجروح شد؛ که این مجروحیتها 55 درصد از توان جسمی او را گرفت.
شهید اخلاقی با شرکت در عملیات آزادسازی بستان، بدر، کربلای 5 و...عملا درس شجاعت و آزادگی را به دانشآموزانش آموخت.
یکی از همرزمان شهید اخلاقی در مورد خوابی که او قبل از شهادتش دیده بود، چنین نقل میکند: نشسته بودیم که حاج محمود گفت «خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم منافقین حمله کرده بودند، داشتند ما را محاصره میکردند، تعداد رزمندههای ما هم خیلی کم بود. چند نفری بسیج شده بودیم که نیرو جمع کنیم. نیروهای دشمن آنقدر نزدیک شده بودند که سینهام به سینهشان میخورد. این آخرین اعزام من است. من این دفعه شهید میشوم. به او گفتیم: «حاجی از این حرفها نزن، نیروها به فرمانده با تجربهای مثل شما نیاز دارند. آرام و مطمئن گفت: «نه این خواب صد در صد تعبیر میشود».
یکی دیگر از همرزمان و همراهان او در عملیات مرصاد شرح شهادت او را چنین نقل میکند: نماز را خواندیم و راه افتادیم . حاج محمود و برادران، خالصی، ملاح و قنبری جلو نشسته بودند؛ من و برادران سیادت و سلامی هم عقب نشسته بودیم. عملیات مرصاد تمام شده بود و ما برای بازدید از منطقه رفته بودیم. داشتیم خرابیهایی را که منافقین به بار آورده بودند، تماشا میکردیم.
هنوز از شهر خیلی دور نشده بودیم و گرم صحبت بودیم که یک دفعه صدای انفجارشدیدی بلند شد. یک گلوله آرپی جی خورده بود جلوی تویوتا. ماشین با تکانهای شدید جلو میرفت و چرخهای جلو افتاد داخل یک گودال .
در همان لحظه اول خالصی، مداح و قنبری شهید شدند. حاجی خودش را از در سمت راننده بیرون کشید. با اینکه به شدت از او خون میرفت. میخواست منافقین را که موشک زده بودند، پیدا کند. هنوز چند قدمی از ماشین دور نشده بود که صدای تیربار منافقین بلند شد. وقتی بالای سرش رسیدم هنوز زنده بود؛ ولی قبل از آنکه اورژانس برسد به آرزوی دیرینه خود رسید.
به این ترتیب بود که «محمود اخلاقی» در چهارم مردادماه سال 1367 به شهادت رسید.
برگی از خاطرات همرزمان شهید
سیدمحمدتقی شاهچراغی:
آشنایی من با حاج محمود اخلاقی برمیگردد؛ به سال 1358 و زمانی که سپاه در شهرستان سمنان تشکیل شد و خوب از همان زمان هم به عضویت سپاه درآمدیم و میشود گفت ورود ما به سپاه همزمان بود با ورود ایشان. از همان زمان ارتباط و شرایط سال 58 باعث شده بود که این ارتباطات قوت پیدا کند و از همان زمان، بهعنوان 2 دوست صمیمی با شهید اخلاقی آشنایی ما شروع شد و تا زمان شهادتش هم ادامه داشت.
شهید اخلاقی با توجه به اینکه تحصیلکرده دانشگاه بود؛ در قبل از انقلاب البته تا مقطع کاردانی بیشتر نخواند. آموزشی عالی خود سمنان که آن زمان به اسم تکنولوژی معروف بود محل تحصیل ایشان بود. از فعالیت های ایشان حضور خیلی فعالی در بر نامه های انقلاب اسلامی بود و اطلاعات مختلف را در اختیار مسئولین جنگ قرار میدادند تا اینکه مسئولین جنگ بتوانند تصمیمگیری کنند. درعملیات گیلانغرب از برکت شناسایی های این عزیزان عملیاتی شد که قلهی چرمیان به دست سپاه اسلام افتاد و همچنین تنگه حاجیان که از لحاظ استراتژیک بسیار تنگه مهمی بود. این تنگه متصل بود به سرپلذهاب و این مسیر مسدود شده بود. از ابتدای شروع جنگ مدتی گذشته بود و منطقه به دست عراق مسدود شده بود و هیچگونه ترددی صورت نمیگرفت. با همت و تلاش این دوستان که شناسایی دقیقی از دشمن به دست آوردند، عملیات بسیار جالبی شد و منطقه توسط سربازان امام زمان و نیروهای مخلص بسیجی و سپاهی و ارتشی آزاد شد و به دست نیروهای اسلام افتاد و آن منطقه استراتژیک آزاد شد.
شهید اخلاقی همانند دیگر شهدای ما به نماز های اول وقت و به نماز جمعه و جماعت تاکید داشت. حتی اگر ما روزهایی را مرخصی بودیم، مثلا در اندیمشک بودیم، یا دزفول یا اهواز، ایشان تاکید داشتند که ما به نماز جمعه برویم و به نماز اول وقت بسیار تاکید داشتند. ایشان روح بسیار بلندی داشتند. در جمع بسیجیها اگر از قبل شهید اخلاقی را نمی شناختی نمیشد تشخیص داد که ایشان فرمانده است یا بسیجی. چون ایشان با بچه ها بود و خدای نا کرده اهل تجمل طلبی و منیت اصلا نبود. یعنی واقعا یک نیروی خاکی و پر تلاش و پرتحرک و دوستداشتنی و زبانزد اکثر بچه هایی بود که در سمنان و زنجان و آنهایی که ایشان را میشناختند، بود. ایشان توجه زیادی به نمازهای مستحبی و دعاها داشتند و معتقد بود که این مسائل معنوی انسان است که باعث پیروزی و موفقیت ها در جنگ می شود. این بود که ایشان توجه خاصی داشت. در گردانهایی که تحت امر ایشان بودند در مقاطعی که فرماندهی گردان را به عهده داشتند، بسیار تاکید داشت که مراسم عبادی، دعای توسل، زیارت عاشورا، دعای کمیل و مانند اینها بر گزار شود و من یادم نمی رود که وقتی مراجعه می کردی در یک اتاق یا داخل سنگری که برادران بودند، میدیدی که از 10- 15 تا از آنها بیش از نیمی نماز شب میخوانند و شهید اخلاقی هم بین این جماعت بود. عجیب تاکید داشت روی مسائل عبادی و مسائل معنوی و بسیار هم کار می کرد روی این مسائل .
اوقات فراغت با آن چیزی که در ذهن ما است برای ایشان متفاوئت بود، ایشان دائما در تلاش بودند. اگر به هر حال در منطقهای بودند تلاش می کردند ببینند موقعیت دشمن کجاست و موقعیت خودشان کجاست؛ به چه آموزش هایی نیاز دارند و سعی می کردند نیروهای خودشان را آماده نگه دارند و نیروها را سازماندهی می کردند و به هر نیرویی آموزشهای خودش را می داد؛ که آن ابزاری که در دستشان بود، بهترین کارایی را داشته باشد.
ایشان کسی نبودند که دنبال تفریح و استراحت باشند. وقتی در مقاطعی که فرمانده گردان بودند و مسئول محور منطقه شدند، چند گردان عملیاتی تحت امر ایشان بودند و برای گردانها برنامهریزی می کردند؛ که کدام گردان برای عملیات از کدام جناح وارد شود. طرحریزی عملیاتی را داشتند و در مقطعی هم ایشان مسئول عملیات لشکر 17 (علی ابن ابی طالب بودند) طرحریزی عملیات را داشتند و ایشان از تلاشها و کوشش های فراوانی که داشتند باعث شده بودند که مورد توجه مسئولین جنگ قرار بگیرند و این که شهید زین الدین به ایشان خیلی علاقه داشت.
به هر حال ایشان از نیروهایی بودند که اگر چند روزی هم برای استراحت و مرخصی به شهر می آمدند دست از برنامهریزی برنمیداشتند و کار میکردند و سعی داشتند تجمع برادران حزبالله را نگه دارند.
ایشان خستگی برایشان معنا نداشت؛ در بعضی عملیات ها شاید ایشان در عرض 24 ساعت 2 ساعت میخوابیدند.
هر جایی که ایشان می رفت اگر قرار بود عملیاتی صورت گیرد با برادران در تماس بود. ایشان مقاطعی که قرار بود عملیات شود یک ماه قبل دیگران را باخبر می کرد و بسیجیهای سمنان استقبال می کردند و در آن منطقه دست گردانها و فرماندهان جنگ را می گرفتند تا عملیات به خوبی انجام شود.
ایشان تابع محض ولایت فقیه بودند. مسئله جنگ را یک واجب می دانستند. حالا ما برای خودمان عنوان می کنیم که مسئله جنگ واجب کفایی است؛ یک تعداد که بروند از دیگران ساقط است؛ ولی ایشان می گفتند «چون ما از ابتدا از سابقین بودیم و از درگیری کردستان قبل از شروع جنگ تحمیلی در منطقه بودیم و آشنا بودیم با سلاحهای جنگی ما بهعنوان متولیان تشکیلات مقدس جنگ هستیم، نباید میدان را خالی کنیم». وی تا آخرین قطره خون خود ایستاد.
برخورد ایشان با دیگران بسیار متین و دوستانه بود. ایشان وقتی در جمع بسیجیان بودند تشخیص داده نمی شد که ایشان فرمانده است و بسیار اتفاق افتاده که در جمع بسیجیان که بودیم در شرایطی بود که ایشان مسئول عملیات لشکر علی ابن ابی طالب(ع) بود. در آن زمان آمده بود به کمک تیپ 12که در مرخصی برادرشان مرحوم شد.
در حین مرخصی بود که آمده بود و می گفت که با برادران تیپ 12 هستم و بعد میروم لشکر. در آن زمان بود که به درجه رفیع شهادت نائل آمد. انگار نه انگار که فرمانده عملیات لشکر هستند، آمده بودند مسئولیت طرح عملیات تیپ 12 قائم را به عهده گرفته بودند. من یادم هست که سردار احمدی برای بچهها صحبت کرد و از نظرات ایشان در رابطه با ضربه زدن به مزدوران منافق در آن منطقه صحبت کرد و ایشان نظرات خود را ارائه داد. بسیار خودمانی و نیرویی دوستداشتنی بود و همین خصلت های خوبشان بود که باعث شد در این دنیا عرصه برایشان تنگ باشد و به درجه رفیع شهادت نائل شود.
سید اسماعیل سیادت:
از سال 1359 با شهید اخلاقی آشنا شدم. از ابتدای ورودم به سپاه و با شروع جنگ تحمیلی با اعزام به منطقه عملیاتی گیلانغرب در خدمت شهید اخلاقی و دیگر دوستان بودیم. شهید اخلاقی واقعا افق بسیار بالایی را میدید. با آن شناخت و دیدگاه و بینشی که داشتند. لذا ایشان به این اکتفا نمیکرد که فقط در یک خط، پدافندی و یا اینکه در یک مدت سه ماه برویم ماموریت و در خط پدافندی باشیم و یک عملیاتی را انجام دهیم. اینها یک گروه شناسایی در شهرستان گیلانغرب تشکیل داده بودند. اینها خودشان را به آن گروه رساندند و سازماندهی شدند و به عقبههای دشمن می رفتند تا شناسایی لازم از استعداد دشمن و اینکه عقبه دشمن چه خبر است و نیرو و استعداد دشمن به چه اندازه است را داشته باشند. برای شناسایی میرفتند و گویا یک بار تا خانقین عراق هم پیشروی کرده بودند و برگشته بودند و اطلاعات دقیقی را از استعداد دشمن و اینکه دشمن تحرکاتش در این منطقه وسیع در کدام نقطه بیشتر است و در کدام نقطه کمتر و در کدام نقطه ما میتوانیم به دشمن ضربه وارد کنیم را با خود آورده بودند.
شهید اخلاقی با روحیاتی که داشت یک سری از موارد را تحمل نمیکرد. آدم خیلی رکی بود و با صراحت حرفش را میزد؛ به خاطر همین در بعضی جاها مورد بی مهری قرار میگرفت؛ ولی با توجه به روحیاتی که داشت و تواضعی که داشت، تحمل میکرد. ما اگر بودیم این تهاجماتی که میشد زود میبریدیم؛ ولی ایشان ایستاد و صبر کرد. من فکر نمیکنم در مجموع بچههای استان کسی نباشد که به اندازه ایشان حضور مداوم در جبهه داشته باشد.
شهید اخلاقی شاخصترین چهره جنگ ما از استان بود و بهترین فرمانده بود. بقیه نیروها هم ویژگیهایی داشتند؛ اما هیچکدام شهید اخلاقی نمیشوند؛ یعنی برداشتمان این است که شهید اخلاقی باز یک رده بالاتر از دیگران بود و این توفیقی بود که در شخصیت شهید اخلاقی وجود داشت و نهایتا ختم به شهادت شد. امیدوارم که خدا کمک کند که ما بتوانیم راهشان را ادامه دهیم.
انتهای پیام/