دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

«هراچ» توپچی که دل دشمن را نشانه گرفت

مادر شهید «هراچ» چنین نقل می کند: هراچ پسر بسیار خوبی بود. پدر او بیمار بود و در آخرین مرخصی اش، همواره در فکر این بود که چگونه بعد از پایان خدمت از پدرش نگه داری نموده و کمک کند تا پدرش معالجه شود.

کد خبر: ۲۱۸۹۸۵

تاریخ انتشار: ۱۰ دی ۱۳۹۵ - ۱۰:۳۳ - 30December 2016

به گزارش دفاع پرس از آذربایجان شرقی، خصوصیات فردی و خبر شهادت شهید ارامنه «هراچ» به نقل از زبان مادرش چنین نقل شده است:  «هراچ» پسر بسیار خوبی بود. پدر او بیمار بود و در آخرین مرخصی اش ، همواره در فکر این بود که چگونه بعد از پایان خدمت از پدرش نگه داری نموده و کمک کند تا پدرش معالجه شود.

او همیشه ناراحت بود از اینکه من، هم از بچه ها مواظبت کرده و هم از همسر بیمارم، پرستاری کرده ام.

«هراچ» ماه ها در مکان خطرناکی خدمت کرده بود. او هرگز دوست نداشت تا از فرمانده ای خواهش کند تا او را به نقطه امن تری برای ادامه خدمت بفرستد. چند روز از او خبر نداشتم. دیر وقت بود که صدای زنگ تلفن به صدا درآمد و با او تلفنی صحبت کردم.

«هراچ» گفت: نگران من نباش، ما در بهمن گیر کرده بودیم. «هراچ» می بایست اول آذر که خدمتش به پایان میرسید، به خانه بر میگشت. از صبح انتظار او را میکشیدم . ساعت ها را می شماردم اما از او خبری نشد! هر کجا که تماس گرفتم، از او خبری نداشتند. احساس میکردم مردم طور عجیبی به من نگاه میکنند. اما به من چیزی نمی گفتند.

پسر دوم من « هرایر» نیز در حال خدمت نظامی بود. ناگهان «هرایر» به خانه آمد و من تعجب کردم از « هرایر» علت آمدنش را پرسیدم. در جواب گفت: نگران نباش، مرخصی گرفته ام تا پدرم را ملاقات کنم.

 از « هراچ » پرسیدم، گفت: خبری از او ندارم تا ساعت 9 شب به این طرف و آن طرف رفته و نمیتوانستم از « هراچ » خبری بدست آورم . دلم شور میزد. او خیلی دیر کرده بود. زنگ درب خانه به صدا درآمد. وقتی درب را باز کردم، کشیش محله مان را دیدم! با دیدن او همه چیز را حدس زدم.

جناب کشیش گفت : تنها شما نیستید که « هراچ » را از دست داده اید، ما نیز او را از دست داده ایم. مسئولیت او توپخانه بود. فرمانده «هراچ» به دیدن ما آمده و برای ما تعریف کرد که روزی محاصره شده بودند و « هراچ » در تاریکی عینک خود را گذاشته و با مهارت هرچه تمام تر، آنقدر گلوله توپ بسوی دشمن شلیک کرد تا آنها توانستند راهی برای نیرو هایی که برای کمک ما آمده بودند باز نموده و منطقه آزاد شود.

او خدمت بسیار سختی را در کوه ها انجام میداد . زمانی که با هم رزمانش از آخرین ماموریت خود برمی گشت ، ماشین جیپ آنها واژگون میگردد. سر او به سنگ های کنار جاده اصابت کرده و همین مسئله باعث شهادت او میگردد. پدر بیمارش ، بعد از شهادت او ، فوت کرد . پسرم « هرایر » نیز چهارده ماه خدمت کرد و معاف شد و به آغوش ما بازگشت ...)).

لباس های « هراچ » را نگه داشته ام و هر سال ، روز تولدش آنها را بیرون آورده ،شسته ، اطو میکنم و دوباره سر جای خود میگذارم.

انتهای پیام/ 



[ جمعه 10 دی 1395  ] [ 2:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]