دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

روایت «عبور از کویر» یک شهید

کتاب «عبور از کویر» به زندگی سردار شهید «علی محمدی پور» از فرماندهان کرمانی دفاع مقدس می‌پردازد.

کد خبر: ۲۳۴۲۱۴

تاریخ انتشار: ۱۷ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۲ - 06April 2017

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، «عبور از کویر» نام کتابی است که به همت کنگره بزرگداشت سرداران و هشت هزار شهید استان های کرمان و سیستان و بلوچستان به چاپ رسیده است. کتابی به نویسندگی «محمدرضا بایرامی» که به زندگی سردار شهید حاج «علی محمدی پور» در 190 صفحه به همراه عکس هایی از این شهید در پایان کتاب می پردازد.

نویسنده در این اثر روایتی خطی از زندگی سردار محمدی پور را به رشته تحریر درآورده است از آنجا که وارد خانه ی پدری شده و ماجرای تولد او را که به همراه نذری عجیب از سوی پدر و مادر بود بیان می کند، پس از گذر از دوران نوجوانی وارد دوران تحصیل شده و سپس به دوران ورود وی به مقطع راهنمایی و دبیرستان و حضور در عرصه فعالیت سیاسی بر ضد رژیم شاهنشاهی می پردازد.

راوی داستان در صفحه 40 کتاب به اولین رویارویی شهید با رساله امام خمینی(ره) که آن روزها در تبعید به سر می برد اشاره کرده و نوشته است: «علی کتاب ها را پیچید توی پارچه ای که مهدی داده بود و به سرعت راه افتاد. انگار در خواب راه می رفت. کم خوابی یکی دو شب گذشته از پا انداخته بودش. شب قبل مجبور شده بود بعد از اینکه همه خوابیدند، فانوس را بردارد و برود توی اتاق دیگر. رساله را لا به لای رخت خواب ها قایم کرده بود. با عجله بیرونش آورده بود و شروع کرده بود به خواندن. تا صبح باید کتاب را برمی گرداند. نمی توانست آن را با خود به یزد ببرد. از طرفی هم دلش نمی آمد ناخوانده رهایش کند. پس چاره ای نبود جز آن که باز هم از خوابش بزند و زده بود. گاهی مجبور می شد راه برود. طول اتاق را طی می کرد. می رفت و می آمد و می خواند.»

در بخشی از کتاب آمده است: «همانطور که جلو می رفت، خاطرات گذشته از ذهنش می گذشت و خواه ناخواه زندگی اش را مرور می کرد. این بازنگری برای چه بود؟ برای یادآوری به خود یا برای اطمینان از درستی راهی که رفته بود؟ به یاد کودکی اش افتاد. به یاد شب های درس خواندن و روزهای کار، به یاد کودکی اش افتاد. به یاد شب های درس خواندن و روزهای کار، به یاد یزد، رفسنجان، به یاد محمد، به یاد کتاب هایی گه خوانده بود، به یاد سال های بعد از انقلاب و آن شور و شوق بی پایان و شیرینی که جنگ کردستان نگذاشته بود آن طور که باید و شاید، از آن بهره مند شوند. و بعد هم که جنگ ایران و عراق شروع شده بود. مادر اما چه اصراری داشت به ازدواج کردن او! آیا نمی دانست مرد جنگی، پیش از هر چیزی باید به وظیفه اصلی اش برسد؟»

در قسمت دیگری کتاب نویسنده به ازدواج شهید پرداخته و نوشته است: «روزهای بعد نوبت خرید رسید. خودش عازم جبهه بود. نمی توانست برای خرید برود. برای همین برادرش محمود را وکیل خود کرد. مراسم عروسی را ساده گرفتند. از خودشان خانه ای نداشتند. بنابراین مجبور بودند بروند خانه پدری، هرچند آن جا ماندن یازده روز بیشتر طول نکشید و بعد رفتند سرچشمه. همان جایی که علی کار پیدا کرده بود و فقط توانست ده روز بماند. جواد آمده بود دنبالش. باید می رفتند. طاهره چه گریه ای می کرد! فکر می کرد همسرش همان روزی که پایش به جبهه برسد، شهید خواهد شد. انگار قبل از آن ندیده بود رفتن و بازآمدنش را. قضیه را خیلی ساده گرفته بود. با این حال نمی شد او را با چشم گریان، پشت سر خود برجای گذاشت.»

شیوایی و روانی کتاب در کنار پرداخت درست نویسنده به وقایع زندگی باعث شده است که خواننده تا پایان کتاب با روایت های داستان همراه باشد و به دور از نتیجه گیری نویسنده خود برای شخصیت داستان شهادت را متصور شود.

نویسنده در آنجا که به زندگی مشترک شهید اشاره دارد و به خوبی چهره واقعی ایشان را به تصویر کشیده است که چگونه خود را در وادی عرفان عملی وارد شده و در نهایت شهادت را به جان می خرد. چنانچه در قسمتی آمده است: «پیراهن را گرفت. سلیقه طاهره بود. حتما برای خریدنش مدتی پس انداز کرده بود و فروشگاه های زیادی را زیر پا گذاشت. از پیراهن خوشش نیامد. چطور می توانست به طاهره بگوید که لباس های ساده می پوشم؟ چطور می توانست بگوید من فقط روی زمین سخت می خوابم، بدون تشک و بالشت نرم.

_دستت درد نکند. پیراهن قشنگی خریده ای. ولی آن را بده به یکی دیگه.

_ چرا؟

_ من عادت ندارم لباس های اینجوری بپوشم.

_ مگه چه عیبی دارد؟

_ عیبی ندارد فقط به نظر می رسد کمی گران قیمت باشد. من به لباس های ارزان قیمت عادت کرده ام.

علاقه مندان به تهیه این کتاب می توانند از دفاتر نشر معارف واقع در تهران و قم و یا باغ موزه دفاع مقدس استان کرمان تهیه نمایند.

انتهای پیام/ 141



[ پنج شنبه 17 فروردین 1396  ] [ 10:58 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]