تنها سه سال مادر 2 شهيد بودم
مادر شهید حسینی قیداری گفت: بعد از شهادت محمدعلی، برادر کوچکترش دوباره به جبهه رفت و در سال 66 مفقود شد. ما فکر میکردیم دومین فرزندمان هم به شهادت رسیده است. تا مدت سه سال فکر میکردم مادر 2 شهید هستم؛ تا اینکه سال 69 اسرا آزاد شدند و در کمال تعجب دیدیم نام پسر کوچکمان در میان اسرای آزاد شده است.
کد خبر: ۲۳۷۳۸۵
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۵ - 29April 2017
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، وقتی برای گفتوگو با مادر شهید محمدعلی حسینی قیداری به منزلشان در جنوب غرب تهران رفتیم، هدفمان این بود که هرچه امکان دارد از زندگیاو بیشتر بدانیم. اما ذهن این مادر 75 ساله یاری نمیکرد تاجزئیات زیادی را به خاطر آورد.
در تردید بودیم چه داشتهای از یک شهید پیش روی خواننده قراربدهیم که با روایت عجیب این مادر شهید درخصوص رؤیای صادقهدو فرزندش روبهرو شدیم. رؤیایی که عیناً به حقیقت میپیوندد و در زندگی هر دو برادر تعبیر میشود. روایتهای فاطمه صبوری مادر شهید سیدمحمدعلی حسینی قیداری را پیش رو دارید.
رهایی از گمنامی
اصالتاً اهل شمال هستم و دقیق یادم نیست چه تاریخی با مرحوم اسدالله حسینی قیداری که اصالتی زنجانی داشت، ازدواج کردم. ما از زمان ازدواج در تهران بودیم و در همین محله خزانه فلاح زندگی میکردیم. من و همسرم از قومیتهایمتفاوتی بودیم، اما زندگی خوبی را در کنار هم سپری میکردیم. خدا به ما دو پسر و دو دختر داد که در یک مقطع سه سالهفکر میکردم هر دو پسرم به شهادت رسیدهاند و من مادر دو شهید هستم اما مقدر بود یکی از فرزندان چند سال بعد از اسارت و مفقودی رهایی یابد و چشم و دیده ما را روشن کند.
رؤیای صادقه
شهید محمدعلی حسینی قیداری پسر بزرگ خانوادهمان بود. عاشق خدا بود و نمیدانم این عشق از کجا در دلش جوانه زدکه شبها در نمازهای شبش داغی عشق خود را درمان میکرد. من و همسرم بچههایمان را با نان حلال بزرگ کردیم، کمبود اما برکت داشت. برکتش وقتی مشخص شد که زمان جنگ هر دو پسرم بارها به جبهه رفتند.
در یک مقطعی هر دوی آنها همزمان در جبهه بودند و با هم در عملیات کربلای یک و آزادسازی مهران شرکت کردند. عجیباست که هر دو پسرم در یک شب یک خواب را عیناً میبینند. خوابشان این بود که پسر کوچکم از ناحیه پا مجروح و ناپدیدمیشود. پسر بزرگم محمدعلی هم به شهادت میرسد. روز بعد که هر دو خواب یکسانشان را برای هم تعریف میکنند،تصمیم میگیرند برای اینکه از مفقودی پسرم کوچکم جلوگیری کنند، لباسهایشان را با هم عوض کنند.
محمدعلی در جریان عملیات کربلای یک طبق خوابی که دیده بود ترکش خمپاره به سرش اصابت میکند و به تاریخ پنجمتیرماه 1365 شهید میشود اما پسر کوچکم میماند و ماجرای این خواب را برایمان تعریف میکند.
تحقق یک رؤیا
بعد از شهادت محمدعلی، برادر کوچکترش باز به جبهه رفت تا اینکه او نیز سال 66 مفقود شد. طبق تعاریفی که ما از خواباین دو برادر شنیده بودیم، تا اینجای کار موضوع مفقودی پسرکوچکمان هم محقق شده بود الا اینکه ما فکر میکردیم دومینفرزندمان را نیز از دست دادهایم و او هم به شهادت رسیده است. ما برای پسر کوچکمان مراسم گرفتیم و حتی روی یک قبرخالی برایش سنگ گذاشتیم. تا مدت سه سال فکر میکردم مادر دو شهید هستم و هر دو پسرم را از دست دادهام، تا اینکهسال 69 اسرا آزاد شدند و در کمال تعجب دیدیم نام پسر کوچکمان در میان اسرای آزاد شده است.
پسری باغیرت
محمدعلی پسر شهیدم خیلی باغیرت و شجاع بود. دوست نداشت حتی نامحرم صدای خواهرانش را بشنود. از همانکودکی به اسراف خیلی حساس بود، جبهه که رفت این خصوصیتش تقویت شد. وقتی میدید خرده نانها را دور میریزیم، ناراحت میشد و میگفت ما در جبهه نان خشکها را آب میزنیم و با ولع میخوریم، آن وقت شما اسراف میکنید و برکتخدا را دور میریزید.
من خاطرات زیبایی از نماز شبهایی دارم که محمدعلی با خلوص نیت میخواند. او از کودکی قواعد شرعی را رعایت میکردو از ما که پدر و مادرش بودیم در خصوص رعایت نماز و روضه و واجبات و مستحبات جلوتر بود. فرزندم در پنجم تیرماه 1365 بهچیزی که لیاقتش را داشت، رسید. او اهل این دنیا نبود و نباید با مرگی جز شهادت از این دنیا میرفت. پس از شهادت پیکر او را در قطعه 53 بهشت زهرا (س) دفن کردیم.
فرازی از وصیتنامه شهید
ای برادر عزیزم هرگز اسلحهام را به روی زمین نگذار و بعد از شهادتم راهم را ادامه بده. ای خواهران عزیزم همیشه با عفت وپاکدامنی و چادرتان مشت محکمی به دهان دشمن بزنید. ای پدر و مادر بزرگورم برایم سوگواری نکنید، باشد که با امامحسين (ع) و اهل بیتش محشور شوید. به مستمندان کمک کنید...
منبع: روزنامه جوان