محافظی كه قهرمان چهار رشته رزمی بود
پدر شهید کریمی گفت: جودو، کنگفو، کاراته، کیکبوکسینگ، الکترونیک فقط بخشی از فعالیتهای امین بود.
کد خبر: ۲۳۸۷۱۴
تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۲ - 08May 2017
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، بین تمام شهدایی که در سوریه به شهادت رسیدهاند، نام چند شهید خاص به چشم میخورد. شهدایی که شغلشان حفاظت از شخصیتهای نظام بود اما خونشان در سوریه جاری شد.
گرچه پیداکردن این اسامی و خانوادههای آنان کارآسانی نبود، اما این تلاش قطعاً در مقابل کاری که آنها کردند، نمیتواندارزش چندانی داشته باشد. شهادت یک محافظ تمامعیار، رزمیکار، عاشق، متخصص و متفاوت در سوریه موضوعی نبود کهبشود بهراحتی از کنار آن گذشت.
پای صحبتهای صميمی الياس كريمی، پدر شهيد امين كريمی می نشینیم:
هیچکجا؛ فقط سوریه!
امین از ابتدای شروع غائلهی سوریه همیشه پیگیر حضور در آنجا بود اما به دلیل مسائلی که مربوط به شغلش بود، موفقنمیشد. از قبل میدانستم که او برای اعزام به سوریه تلاش میکند، اما دخالتی نداشتم تا اینکه یکشب قبل از اعزام بهسوریه و درحالیکه مهمان خانهاش بودیم، حرف اعزام را پیش کشید. حقیقت این بود که من و مادرش نسبت به حضور او درسوریه موافقت چندانی نداشتیم.
به او گفتم شغلی که داری بهاندازهی کافی مهم و اثرگذار هست و همینجا میتوانی به تکالیفی که بر گردن داری عملکنی، اما نظرش مثبت نبود. گفت که موضوع سوریه کاملاً متفاوت است و باید برای دفاع از مسلمانان محروم و مظلوم سوریهکه مورد ظلم داعش واقع شدهاند، کاری انجام دهم. به هر ترتیبی بود، موافقت ما را جلب کرد و نهایتاً در مهرماه سال 94بهصورت داوطلبانه به سوریه اعزام شد. او ارادت خاصی به حضرت زينب (س) و مسئلهی مقاومت داشت و مدام در موردحمایت از مسلمانان جهان حرف میزد.
فکرش را نمیکردم به سوریه برود
از روزی که وارد سپاه و در خاصترین موقعیت آن مشغول خدمت شد، اصلاً فکرش را نمیکردم که یک روز برای دفاع از حرم حضرت زينب (س) و مبارزه با داعش عازم سوریه شود، حالا چه برسد به اینکه به ذهنم برسد که یک روز خبر شهادت او را خواهم شنید. نظر ما این است که هم امین و هم دیگر فرزندانم به سنی رسیدهاند که بخواهند تصمیم بگیرند، قطعاً ما هممخالفتی نداریم. ما همیشه موافق بودیم که فرزندانمان در راه اسلام حرکت کنند.
یک محافظ همهفنحریف
جودو، کنگفو، کاراته، کیکبوکسینگ، الکترونیک؛ اینها تنها بخشی از فعالیتهای امین بود. سالها در شعبهی اطلاعات حوزهی مقاومت بسیج 135 فتحالمبین، سپاه ناحیهی جماران (شمال تهران) فعالیت داشت و به دلیل قرار داشتن امامزادهعلیاکبر در این منطقه، همواره حفاظت فیزیکی از مراسم هیئت رزمندگان شمیرانات را به عهده داشت.
او استاد جنگهای نامنظم، تلههای انفجاری، ساخت و خنثیسازی بمب هم بود. در سال 88 در جریان وقوع فتنه، بسیارفعال بود و حدود دو ماه به خانه نیامد. تمام این سوابق او در شغلی که داشت، به کارش آمد. یعنی از روزی که در سپاه حفاظت انصارالمهدی مشغول به خدمت شد، به گفتهی همکارانش بسیار متخصص و کارآمد نشان میداد.
شهادتش را از اینترنت فهمیدم
خبر شهادت امین را برای اولین بار از طریق فضای مجازی باخبر شدم. امین عادت داشت که تقریباً هر روز با ما تماسمیگرفت و جویای حالمان میشد، اما یک هفته گذشت و خبری از تماس او نشد. همگی نگران او بودیم تا اینکه به محل کاراو مراجعه کردم، اما جواب خاصی دستگیرم نشد. بعد از حضور در خانه در اینترنت جستوجو کردیم و مطلع شدیم که شهیدعبدالله باقری و شهید کریمی به شهادت رسیدهاند؛ چهار روز بعد از طریق یگان محل خدمتش به ما اطلاعرسانی کردند و طیمراسمی در امامزاده حضرت علیاکبر چیذر دفن شد.
شهادت در سحرگاه تاسوعا
اینطور گفته میشد که در سحرگاه هشتم محرم(شب تاسوعا) سال 95 درحالیکه نماز صبحش را خوانده بود، در عملیاتآزادسازی ریف جنوب غربی، در یک درگیری نزدیک با داعش، با اصابت گلوله از ناحیهی پهلوی چپ مجروح و درنهایت شهیدشد. یکی از فرماندهان ایشان در سوریه میگفت آنقدر خون شهید کریمی برکت داشت که در آن عملیات، دیگر نه زخمیدادیم و نه شهید. در عوض وانت وانت جنازه بود که توسط داعش به عقبهشان اعزام میشد.
تنها آرزوی این روزهای یک پدر
در سال 95 و در حضور حضرت آقا، مراسمی به مناسبت ایام فاطمیه برگزار شد که بسیاری از خانوادههای شهدای مدافع حرم در آن حضور داشتند، اما هرگز فرصتی به ما دست نداد که بهصورت خصوصی از نزدیک ایشان را زیارت کنیم. البته این تنهاآرزوی این روزهای من و مادر امین و همچنین خانوادهی اوست؛ اما تا به امروز چنین توفیقی نداشتیم و امیدوارم بهزودی زود از نزدیک به خدمت مقام معظم رهبری برسیم و با ایشان همکلام شوم و از ایشان درخواست کنم که ما را دعا کنند. امینبعد از شهادتش ما را فراموش نکرده است.
زمانی که برای دیدن چهرهی امین به معراجالشهدا رفته بودیم، همسرم دستانش را روی گوشهای امین قرار داد. احساسمیکرد که گوشهای امین سرد شده است. در همان شب امین را در خواب دید که میگفت زمانی که دستانت را رویگوشهایم گذاشتی، احساس سرما نداشتم بلکه داشتم شما را نگاه میکردم و زنده بودم.
منبع: همشهری پایداری