دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

ماجرای شلغم‌های اردوگاه اسرای ایرانی

مادر جان؛ اینجا وضع ما خوب است؛ دیروز برایمان شلغم آوردند؛ به هر پنجاه نفر، پنج عدد شلغم رسید.

کد خبر: ۲۳۹۱۳۹

تاریخ انتشار: ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۱ - 13May 2017

ماجرای شلغم های اردوگاه اسرای ایرانی /// معرفی کتاب

به گزارش دفاع پرس از کرمان، کتاب «رنج شیرین» مجموعه  خاطرات «احمد یوسف زاده» نویسنده دفاع مقدس و از آزادگان کرمانی است.

در ادامه یکی از خاطرات این کتاب به قلم این نویسنده توانمند را مرور می کنیم:

 

پنج شلغم؛ پنجاه نفر

وقتی گرسنگی و تنگدستی به اوج خود می رسید، تا جایی که می توانستیم، به این و آن شکایت می کردیم. اگر عراقی ها جوابمان را نمی دادند، به صلیبی ها می گفتیم و اگر آن‌ها نیز کاری نمی کردند؛ شکایت همه شان را از طریق نامه به مادرهایمان می کردیم.

یک روز افسر توجیه سیاسی وارد اردوگاه شد و سراغ مرتضی را گرفت. وقتی پیدایش کرد؛ پس از نواختن یکی سیلی محکم به گوشش، گفت:

«چرا در نامه یتان حرف های دروغ می نویسید؟ خوبی به شما نیامده؟»

 

مرتضی: «کی حرف دروغ نوشته؟ منظورتان را نمی فهمم جناب سروان».

 

 

افسر عراقی: «خودت را نزن به آن راه. کی ما پنج تا شلغم به پنجاه نفر دادیم که ورداشتی تو نامه ات نوشتی؟»

 

مرتضی: «من نوشتم؟»

مرتضی شستش با خبر شد. ماه قبل؛ شکایت عراقی ها را به مادرش کرده بود.

افسر توجیه سیاسی؛ نامه ای از جیب بیرون آورد و پیش چشم مرتضی گرفت و گفت: «این نامه از تو نیست؟»

مرتضی که راه گریز را بسته دید؛ درمانده گفت: «بله، مال من است».

افسر عراقی: «اینجا را بخوان».

افسر یکی از خطوط نامه را که زیرش خط قرمزی کشیده بود؛ به مرتضی نشان داد. مرتضی من و من کرد. افسر تشر زد: «با توام؛  این را بخوان».

مرتضی خواند: «مادر جان؛ اینجا وضع ما خوب است؛ دیروز برایمان شلغم آوردند؛ به هر پنجاه نفر، پنج عدد شلغم رسید».

افسر؛ گوش مرتضی را گرفت و به شدت فشرد و گفت: «چرا دروغ نوشتی».

مرتضی لحظه ای مردد ماند و سپس مثل این که جوابی را به یاد آورده باشد, گفت: «دروغ ننوشتم جناب سروان! شما بد برداشت کرده اید! اتفاقاً من  می خواستم پیش مادرم از شما تعریف کرده باشم».

افسر عراقی گفت: «تعریف کرده باشی؛ چه تعریفی؛ این جوری تعریف می کنند؟ جواب محبت را این جوری می دهند».

مرتضی گفت: «نه؛ نه؛ ببین جناب سروان، من فقط می خواستم بگویم که شلغم های عراق این قدر بزرگند که پنج تاش پنجاه نفر رو سیر می کند. آخر جناب سروان، شلغم های ایران خیلی کوچکتر از شلغم های عراق هستند. من خدای ناکرده منظور بدی نداشتم».

افسر عراقی به همین سادگی ادعای مرتضی را باور کرد و گفت: «آفرین آفرین.... همیشه در نامه هایتان بنویسید که با شما مثل مهمان برخورد می شود».

مرتضی گفت: «این که گفتن ندارد جناب سروان! ما آدم های نمک نشناسی نیستیم! حتماً حقیقت را می نویسیم».

افسر راضی و خشنود از اردوگاه خارج شد.

انتهای پیام/ 

 



[ شنبه 23 اردیبهشت 1396  ] [ 3:06 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]