دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

نگاهي به كتاب«من در شلمچه بودم»؛ خاطرات سرهنگ عراقي ثامر عبدالله

بسياري از فرماندهان دوران دفاع مقدس براي ثبت و ضبط تجربه هاي خود از هشت سال جنگ تحميلي حکومت بعثي عراق عليه جمهوري اسلامي ايران، خاطرات خود از حضور در ميادين جنگ را بازگو کرده اند که ماحصل آن چاپ و انتشار کتاب ها متعدد از اين خاطرات است. ارزش اين خاطرات که از آنها به عنوان تاريخ شفاهي جنگ هم ياد مي شود، علاوه بر بازگويي جنبه هاي ديني و انساني در رفتار رزمندگان، به منزله اسناد شفاهي ماندگاري است که تاريخ دوران دفاع مقدس را در قالب خاطرات رزمندگان به نسل هاي بعدي منتقل مي کند.

البته اين مسئله يک روي سکه است و روي ديگر سکه به بازگويي واقعيت هاي جنگ تحميلي از زاويه مقابل يعني سربازان و فرماندهان ارتش بعثي عراق بستگي دارد که آنها هم تجربه ها و مشاهدات خود از هشت سال جنگ تحميلي را بيان کنند، اين خاطرات چاپ و منتشر شود و آن گاه بشود تصوير روشن و تقريبا کاملي از واقعيت هاي هشت سال دفاع مقدس ملت مسلمان ايران در مقابل تجاوز حکومت بعثي عراق را براي آيندگان به يادگار گذاشت.

در اين زمينه، شکي نيست که بسياري از فرماندهان ارتش بعثي عراق از هشت سال جنگ تحميلي اين کشور عليه جمهوري اسلامي ايران، خاطرات بسياري در سينه دارند که تنها بخشي از آنها که حکم اسناد با ارزش و تاريخي در اين زمينه را دارند تا به حال منتشر شده و بازگويي و مکتوب کردن بقيه خاطرات اين افراد به تلاش و همت مراکز مطالعاتي در اين زمينه بستگي دارد تا بخش قابل توجهي از اين خاطرات يا همان اسناد براي نسل هاي بعدي منتقل شود. هر چند تا به حال کتاب هاي متعددي در اين باره چاپ و منتشر شده است، اما ابعاد واقعه بزرگ تر از آن است که بشود در قالب چند کتاب خاطره يا تحقيق و پژوهش به ثبت و ضبط همه آن پرداخت و مطمئن شد که وظيفه اصلي مسئولان مربوطه و محققان و پژوهشگران اين حوزه تمام شده است و اسناد اين رويداد بزرگ قرن به شکل مطلوب به نسل هاي بعدي انتقال يافته است.  

با اين حال، اکنون هم مراکز متعددي در اين زمينه فعال هستند و هر از چندي کتاب قابل تاملي درباره واقعيت هاي جنگ تحميلي عراق عليه جمهوري اسلامي منتشر مي کنند. يکي از آثار قابل توجه در اين زمينه، کتاب«من در شلمچه بودم» خاطرات سرهنگ عراقي ثامر عبدالله با ترجمه فاتن سبز پوش است که انتشارات سوره مهر آن را چاپ و منشر کرده است.

اين کتاب پانصدو سي و ششمين محصول دفتر ادبيات و هنر مقاومت است که در بخش خاطرات جنگ ايران و عراق، يکصدو شصت و سومين کتاب محسوب مي شود.

کتاب حاضر اشاره اي کوتاه از سوي دفتر هنر و ادبيات مقاومت و مقدمه اي از راوي خاطرات دارد و در ادامه مجموع خاطرات ثامر عبدالله در 9 بخش به همراه اسنادي از سال هاي جنگ تحميلي ارائه شده است.

در اشاره ابتداي کتاب آمده است که امروز آثاري كه افسران و سربازان عراقي در كشورهاي ديگر منتشر مي ‌شود، بيانگر اين نكته است كه عراقي ‌ها نيز مانند آلمان‌ها صاحب«ادبيات ضد جنگ» هستند؛ زيرا هم متجاوز بوده‌اند و هم مغلوب! به همين خاطر متجاوز شكست خورده نمي ‌تواند«ادبيات مقاومت» خلق كند.

ثامر عبدالله هم در مقدمه کتاب آورده است، در اين دفتر از حرارت جنگ و موقعيت هاي خونين آن و نيز از نيروهاي اسلامي تصوير زنده اي ارائه داده ام. همچنين در اين دفتر به شرح شديدترين نبردهايي که در آن شرکت داشتم، پرداخته ام؛ نبردهايي که در آن به عنوان فرمانده گروهان انجام وظيفه مي کردم.

بخش اول کتاب به اتفاقات محور شرهاني اختصاص يافته است.«اداره محور به عهده لشکر شش زرهي به فرماندهي سرتيپ ستاد ثابت سلطان بود. تيپ ما به فرماندهي سرهنگ ستاد حازم الدليمي، به نيروهاي لشکر شش پيوست...» (ص 12)

حرکت نيروهاي تحت فرماندهي ثامر عبدالله به سمت محور شيب در بخش بعدي کتاب توضيح داده مي شود و در ادامه به روزهاي شديد درگيري در اين محور و محورهاي اطراف آن اشاره مي شود.

سرهنگ عراقي راوي خاطرات در فصل«اوراق سرخي از فکه» به اعدام اسراي ايراني اشاره مي کند و مي گويد:« حرکت کرديم. جنگ تن به تن ما و نيروهاي اسلامي شروع شد... گروه زيادي از سربازان ايراني را اسير کرديم. تعداشان به 55 يا 65 نفر بود. سر لشکر هشام صباح الفخري، دستور اعدامشان را صادر کرد و گفت:« از طرف صدام حسين دستور رسيده که سربازان خميني را اعدام کنيم.- سند اين گفته در انتهاي کتاب ارائه شه است-» (ص 31)

شرح نبردها در محور بلغه واقع در منطقه قلعه ديزه بخش ديگري از خاطرات ثامر عبدالله است. او همچنين به شرح رويدادها در منطقه هور اشاره مي کند و در ادامه مي رسد به بيان خاطرات خود از محور شلمچه مي پردازد.«شلمچه، سرزمين گسترده اي است كه لابه لاي سنگرها قرار دارد. دراين منطقه، سيستم هاي دفاعي بي نظيري ساخته شده است. اين مواضع، در يك منطقه بياباني به مساحت ده تا سيزده كيلومتر مربع ساخته شده است؛ به اين صورت كه آن را مين گذاري كرده، سپس آب بستند و بعد، سنگرهاي خالي كوچكي كنار آب ساخته شد كه دراين سنگرها، مواضعي هم جهت انتقال نيرو و موادغذايي ديده بان ها نيز دراين جا فعال بودند و سلاح هاي سنگين نيز آماده آتش مستقر شد.

اين، تصويري كلي از جغرافيايي شلمچه است؛ منطقه اي كه لشكر يازدهم به فرماندهي آل رباط در آن عمليات موفقي انجام داده بود.» (ص 51)

سرهنگ ثامر عبدالله در ادامه شرح کاملي از موقعيت و شرايط نبردها در منطقه عمومي شلمچه ارائه مي دهد.« در تاريخ 1987.1.17، تيپ ما به منطقه رسيد. اين منطقه با تهديدي جدي روبه رو بود. به فرمانده گردان- عزت القره غولي- گفتم: «فكر مي كني چه اتفاقي مي افتد؟»گفت: «با نشان هاي شجاعت از ما تقدير خواهند كرد!» گفتم: «اما من فكر مي كنم دراين نبرد كشته مي شويم.» گفت: «نه، من از آينده خودم با خبرم و مي دانم كه زندگي ام طولاني است.» تيپ ما براي آماده سازي گروهان هاي خود در منطقأ الچباسي، در نزديكي شلمچه مستقر شد. در شب 91987.1.، تمام واحدها در اين منطقه گرد آمدند؛ طوري كه منطقه دچار كمبود موادغذايي شد؛ چون يك سوم ارتش عراق در اين جا گرد آمده بودند.

ساعت شش و نيم همان شب بلدوزرها از منطقه عقب نشيني كردند. علت عقب نشيني آن ها را از يكي از راننده ها سؤال كردم. جواب داد: «امشب درگيري سختي در پيش است.»(ص 52)

راوي کتاب«من در شلمچه بودم» در پايان به نحوه نجات خود اشاره مي کند و مي گويد: در روز 51.1.7891، نيروهاي اسلامي، پايگاه لشكر يازده را منفجر كردند. در اين عمليات، مهندسان نظامي در پايگاه لشكر بمب كار گذاشتند و توانستند آن را منهدم كنند. انفجار اين پايگاه، در كار لشكر يازده خلل ايجاد كرد؛ چون اين پايگاه حاوي اسناد مهمي بود.

من از راه درياچه به منطقه تنومه فرار كردم و بعد به پل خالد رفتم و از مرگ نجات يافتم.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/13 09:31:06.



[ پنج شنبه 4 خرداد 1396  ] [ 11:56 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]