لقمه حلال پسرم را به راه جهاد در راه خدا کشاند
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، ردپای عشق را در مردمک چشمهایشان میبینم آن گاه که بغضی نجیب در گوشه پلکهایشان حلقه میزند و در سکوتی شاعرانه، ابیات صبرشان را بر صفحه گونه هایشان مینگارند. خانواده شهید «یزدانی» که عطر سادگی و نجابت را از لابلای صفحات زندگی شان می توان شنید را می گویم.
شهید «علی اکبر یزدانی» در 20 مردادماه سال 44 در یکی از روستاهای هرات مروست متولد شد؛ 21 سال بیشتر نداشت که به گفته خودش با هدف رضای خدا، یاری کردن دین اسلام و رهبر عظیم الشان انقلاب به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد. شهید یزدانی در فرازی از وصیت نامه اش آورده است: «من از روی آگاهی و بیش دقیق و از روی اختیار راه خود را انتخاب کرده ام و می دانم که منجی بشریت دین مبین اسلام است.»
وی در 12 شهریور ماه سال 65 در منطقه سرپل ذهاب در رویارویی با دشمن بعثی جان به جان آفرین تسلیم کرد و پیکر پک شهید در روستای محل تولدش به خاک سپرده شد.
برای آشنایی بیشتر بااین شهید بزرگوار، خبرنگار ما به گفتوگو با «شرف یزدانی» مادر شهید پرداخت که در ادامه میخوانید.
دفاع پرس: حاج خانم چند سال دارید؟
نود سال دارم (متولد 1306) ده سال کوچکتر از شوهرم هستم.
دفاع پرس: چند فرزند به دنیا آورده اید و الان چند فرزند دارید؟
ده فرزند به دنیا آوردم؛ الان هم شش فرزندم در قید حیات هستند.
دفاع پرس: حاج خانم شما هیچ وقت خواب فرزند شهیدتان را دیده اید؟
بله، همان موقع که به شهادت رسید؛ و بعد ها بارها او را در خواب دیدم.
دفاع پرس: علی اکبر را در کنار خود احساس می کنید؟
او همیشه در کنار ما هست؛ ما به خاطر او زنده هستیم؛ هرجا برویم و هرکار بکنیم همراهمان هست؛ دستمان را گرفته و پهلوی مان نشسته است افتخار می کنم که چنین شهید و پرستاری دارم.
دفاع پرس: حاج خانم هیچوقت شده مشکلی برای خودتان پیش بیاید و از شهید بخواهید کمک تان کند؟
بله همیشه هرمشکل و دردی داشته باشم خودش می آید و کمکم می کند.
دفاع پرس: چه چیز در زندگی تان باعث شد که خداوند توفیق فرزندی به این خوبی را به شما بدهد؟
ما از لحاظ مالی خیلی در رنج و سختی بودیم ولی همیشه لقمه حلال سر سفرمان می گذاشتیم؛ همین باعث شد خداوند هدیه ای به ما عطا کند.
دفاع پرس: حاج خانم قضیه نباتی که شهید برای شفا به نامزدش داده است، چیست؟
برای علی اکبر دختر یکی از اقوام خواستگاری کردیم و نامزد شدند؛ این دختر و پدرش بعد از شهادت علی اکبر خیلی بی تابی می کردند.
بعد از مدتی پدر دختر کمر درد شدیدی شد و یک هفته در بیمارستان شیراز بستری بود؛ وقتی پدر از بیمارستان مرخص می شود و به خانه می آید، دخترش از مریضی پدر خیلی گریه می کند و با چشمانی گریان به اتاقش می رود که بخوابد.
خودش می گفت: «تا رفتم بخوابم، دیدم علی اکبر از در آمد تو، و از من احوال پدرم را پرسید و بعد دستش را در جیبش کرد و تکه نباتی را بیرون آورد و به دستم داد و گفت این را بگیر کمی از آن را به پدرت و بقیه اش را به مادر بده. وقتی نبات را از علی اکبر گرفتم یکدفعه یادم آمد که او شهید شده است؛ جیغی کشیدم و از هوش رفتم؛ مادرم با صدای جیغ من سریع به طرف اتاق می آید و می بیند که من بی هوش کف اتاق افتاده ام و دستم را محکم بسته ام، هر چه صدایم می زند به هوش نمی آیم.
به زور دستم را باز می کند و می بیند تکه نباتی در دستم است، بعد از به هوش آمدنم، مادرم جویای بی هوش شدن و تکه نبات در دستم می شود و من از ایشان سئوال می کنم مگر علی اکبر را ندیدید که آمد و این نبات را به من داد و وقتی مادرم می گوید او را ندیده، دوباره از هوش می روم.»
آنها بعداً نبات را به من دادند و من آن را در خانه گذاشتم. عالم زاده ای از مروست آمد و گفت: در مهریز به من گفتند که شهیدت نباتی آورده که درونش محمد و علی نوشته شده است. وقتی نبات را به دستش دادیم که ببیند، با دست آن را شکست. گفتم: چرا این کار را کردی؟ گفت: می خواهم تکه ای از نبات را به مشهد ببرم و نشان کسی بدهم. بعد که از سپاه یزد و مهریز آمدند گفتند: نباید آن را می شکستید. بعد هم نبات را از آن فرد پس گرفتند و در داخل شیشه ای گذاشتند و به ما دادند.
مدتی بعد هم یک قاری قرآن از طبس آمد، این نبات را زیارت کرد و گفت: این نبات را به کسی که وضو ندارد و ناپاک است نشان ندهید.
یک روز یک نفر برای دیدن نبات به خانه مان آمد و ما چون نمی دانستیم ناپاک است نبات را به او دادیم تا ببیند و بعد نبات را سر جایش گذاشتیم. چند روز بعد مادر شهیدی آمد تا برای شفای پسر بیمارش، تکه قندی را با آن نبات متبرک کند، وقتی که رفتم نبات را برایش بیاورم، در عین ناباوری دیدم که نبات سر جایش نیست و غیب شده است. هر چه جستجو کردم نتوانستم آن را پیدا کنم. چند روز بعد زن علیرضا پسر دیگرم آمد و گفت: دیشب خیلی مریض بودم، شروع کردم با علی اکبر درددل کردم و گفتم: «علی اکبر تو همیشه احوالم را می پرسیدی و کمکم می کردی، حالا چرا سراغی از من نمی گیری؟»
شب خواب علی اکبر را دیدم که که با لباس سربازی آمد و به من گفت: بی بی گل بلند شوید. گفتم: مریضم علی اکبر گفت: برو از مادرم نبات بگیر و بخور تا بهتر شوی.»
صبح وقتی آمد تا از من نبات را بگیرد. گفتم: شش روز است از نبات خبری نیست گفت: پسرت گفته نبات سر جایش است. خدا می داند وقتی نگاه کردم، دیدم نبات سرجایش است.
دفاع پرس: نامزد علی اکبر الان ازدواج کرده است؟
بله ما فقط به خواستگاری رفتیم و آنها جواب مثبت دادند. دیگر عقدی انجام نشد. علی اکبر به خواهرش همان موقع گفته بود: «عصمت که خواست عروس شود، برای عقد بندانش تور سبز روی سرش بیندازد و برای خانه بردنش تور سفید. عصمت این ها را همیشه با گریه تعریف می کند.»
دفاع پرس: آیا فرزند شهید تان وصیت نامه دارد؟
بله. پسرم علی اصغر وصیت نامه اش را به یزد برده و قاب گرفته است.
دفاع پرس: فرزندتان در کدام منطقه شهید شد؟
باختران سر پل ذهاب؛ چند ماه از خدمتش را در آن منطقه گذرانده بود.
دفاع پرس: علی اکبر در کار های خانه به شما کمک می کرد؟
بله، در بیشتر کارها به من کمک می کرد؛ حتی دستمزد سر کار رفتنش را برای خرج خانه به من می داد.
دفاع پرس: آخرین خاطره ای که از علی اکبر دارید.
بار آخری که می خواست به جبهه برود؛ رفت طرف ماشین اما دوباره برگشت و مرا بوسید. یکی از آشنایان گفت: انگار نمیتوانی از مادرت دل بکنی؟ گفت: مگر نمی دانید که مادرم اگر دیر برایش نامه بنویسم یا به مرخصی نیایم ناراحت می شود. حالا رویش را می بوسم که حلالم کند.
دفاع پرس: حاج خانم هدف پسر شما و دیگر شهیدان از شهادت چه بود.
هدفشان دفاع از اسلام، دین و راه حق بود.
دفاع پرس: نسل پیش رو باید چگونه عمل کنند تا خون شهیدان پایمال نشود
باید کردار و گفتارشان در راه حق و اسلام باشد.
دفاع پرس: شما از خداوند چه خواسته ای دارید.
همیشه به درگاه خداوند دعا می کنم که افتاده و محتاج نشوم و مانند فرزند شهیدم مرگ با افتخار نصیبم شود.
دفاع پرس: مملکت ما به برکت خون همین شهیدان و شما روی پا مانده است. کسانی که بعد از این می آیند و عهده دار چرخاندن مملکت هستند چه باید بکنند.
باید راه خدا و سخنان امام را سر لوحه کارشان قرار دهند.
دفاع پرس: حاج خانم شما به جبهه کمک هم کرده اید؟
بله گاهی وقت ها جعبه ی انگور و انار به جبهه می فرستادم گاهی هم نان می پختم و برایشان می فرستادم یا به اندازه توانمان پول پرداخت می کردیم.
با دعای شما، مصاحبه را پایان خواهیم داد
خداوندا به حق امام زمان و دوازده امام، جوانان و فرزندانمان را حفظ و به راه راست هدایت فرما و کمک کن تا همیشه گوش به فرمان امام باشیم تا خون شهیدانمان پایمال نشود و در آخر هم دعا می کنم برای سلامتی همه ی سربازان اسلام و قرآن.
انتهای پیام/