نوشتار زير داستان زندگي ننگين سه منافق را كه در ابتدا در اردوگاه ولايت
و از طرفداران خط ايشان بوده اما در نهايت در فتنه دنيا طلبي ، رياست طلبي
و سهم خواهي گرفتار آمده و رودروي امام خويش ايستاده و كمر به قتل اوبستند
را به تصوير كشيده است؛ باشد كه موجب عبرت گردد.
1- شمر بن ذي الجوشن :
نام اصلي او شمرابن فرط ضيابي كلابي، از طايفه بني كلاب، از فرماندهان
جنايتكار و بي رحم سپاه كوفه و از بزرگترين قاتلان تاريخ، قاتل امام سوم
شيعيان حسين بن علي عليه السلام و از مسببان شهادت اهل بيت پيامبر اسلام و
اصحاب امام حسين عليه السلام است. پدرش "ذي الجوشن " كه در آغاز اسلام از
مسلمان شدن امتناع كرد و به دعوت پيامبر اعتنايي نكرد، تنها وقتي كه متوجه
پيروزي مسلمانان بر مشركين شد، اسلام آورد و اسبي بنام "عرجاء " را بعنوان
هديه نزد پيغمبر برد ولي ايشان، هديه او را قبول نكردند. از مادر "شمر "
هم به پست فطرتي و پليدي ياد شده و چون او دامنش به گناه بي عفتي آلوده
شده بود لذا اين فرزند (شمربن ذي الجوشن) از راه نامشروع به دنيا آمد.
شمر، مردي زشت رو و پيس و آبله رو، و از روساي هوازن بود. اگر چه
اول با اميرالمومنين علي بن ابيطالب بيعت نمود و در جنگ صفين در لشگر آن
حضرت بود در جنگ با معاويه شركت داشت و شجاعت زيادي از خود نشان دادو
ضربتي از سپاه شام خورد و مجروح شد او بعدا به گروه خوارج پيوست و در كوفه
مسكن كرد و در آن شهر به روايت حديث پرداخت. او هميشه كينه آل علي را در
دل داشت و منتظر فرصت مناسبي بود تا اين كينه و عقده هاي دلش را بيرون
بريزد. سال 61 هجري قمري كه حركت امام حسين عليه السلام به سمت عراق شد،
شمر اخبار اين حركت را دقيقا پي گيري مي كرد. جاسوسان او مسير حركت امام
را تا ورود به كربلا، براي او گزارش ميدادند. در تاريخ اين واقعه عظيم،
شمربن ذي الجوشن از طرف دولت وقت و دشمنان اسلام، چند جا نقش اساسي داشت.
1- و از جمله افرادي بود كه "عبيدالله بن زياد " حاكم كوفه، او را
براي پراكنده كردن مردم كوفه از اطراف مسلم بن عقيل، يار باوفاي حسين بن
علي، به دارالاماره فرستاد.
2- زماني كه عمربن سعد، فرمانده لشگر كوفه در نامه اي براي حاكم
كوفه نوشت كه حسين بن علي حاضر شده كه يا برگردد و يا به يكي از سرحدات
كشور اسلامي برود "عبيدالله حاكم كوفه " نظر داد كه بايد پذيرفت ولي وقتي
شمر از اين نامه مطلع شد، او را منع كرد و گفت كه اگر حسين بن علي خود را
تسليم نكند و برود، بعدا قدرتمند مي شود. پس بهتر است الان كه در چنگ شما
گرفتار است، نگذاريد برود. عبيدالله هم نظر شمر را قبول كرد او را فرمانده
سپاه با 4000 جنگجوي زبده كرد و همراه با نامه اي به طرف عمربن سعد
فرمانده كوفه در كربلا فرستاد، تا از حسين بخواهد كه يا تسليم شود و يا به
جنگ تن در دهد و به دنبال اين نامه، گفت اي عمر سعد، اگر اينكار را انجام
نمي دهي از لشگر ما كناره بگير و لشگر را به شمربن ذي الجوشن واگذار.
3- اوج جنايت و شقاوت اين مرد از روز عاشورا دهم محرم سال 61 هجري
در كربلا است. در آن روز او فرمانده پياده هاي لشگر كوفه بود و جنايات
بسيار را مرتكب شد. زماني هم كه بسياري از اصحاب امام حسين شهيد شدند،
دشمنان امام، به طرف خيمه ها حمله كردند و شمر فرياد زد كه آتش بياوريد تا
خيمه ها و اهلش را بسوزانم. در اين موقع امام عليه السلام در مقابل شمر
فرمود: اي پسر ذي الجوشن، خدا ترا به آتش دوزخ بسوزاند. واي برشما، اگر
دين نداريد لااقل آزاد مرد باشيد و بعد حضرت خواستند كه تا من زنده ام به
حرم من تعرض نكنيد كه شمر از كلام امام شرم كرد و برگشت.
4- اين جنايتكار، در آخرين ساعتهاي روز دهم محرم، زماني كه امام
عليه السلام جراحت هاي زيادي در سر و بدن داشتند، دستور داد تا حضرت را از
پشت، تيرباران كردند و سپس آن خبيث كثيف، با چكمه و خنجر برهنه بر سينه
فرزند رسول خدا نشست و سر مقدس حضرت را از تن جدا كرد.
5- او بعد از شهادت امام و همه ياران حضرت، مي خواست خيمه گاه
خاندان وحي را آتش بزند و علي بن حسين، زين العابدين را به قتل برساند كه
ديگران مانع شدند.
6- در ميان مورخين اتفاق نظر است كه كسي كه به فرمان عمربن سعد،
سرهاي مقدس شهداء كربلا را نزد "ابن زياد " برد، او بود و از طرف ابن زياد
هم، سرهاي شهداء را مجددا به همراه چند نفر ديگر، نزد يزيد حاكم وقت شام
برد.
پايان زندگي شمربن ذي الجوشن
زندگي سراسر ننگين و كثيف اين مرد، زماني كه مختار ثقفي در سال 66
هجري براي خونخواهي ابا عبدالله الحسين قيام كرد، شمر از كوفه فرار كرد.
يكي از غلامان مختار، به دنبال او رفت ولي شمر با ترفندي او را كشت و بعد
به قريه ديگري فرار كرد و از آنجا هم باز به قريه «كلتانيه» تا اينكه
سپاهيان مختار در آن جا، او را محاصره كردند. ياران شمر همگي پا به فرار
گذاشتند. خود او هم فرصت نكرد تا لباس رزم بپوشد، پارچه اي به خود پيچيد و
با نيزه در مقابل سپاه مختار ايستاد تا اينكه از پاي در آمد. بعضي گويند
كه جسم او را نزد سگان انداختند و بعضي گويند كه او را دستگير كردند،
گردنش را زدند و بر بدنش اسب تاختند و سر او را، مختار نزد "محمد بن حنفيه
" فرستاد. اقوال ديگري نظير اينها هم هست. نام قاتل او "ابن ابي الكنود "
است كه به زندگي پليد و لعين او در سال 66 هجري قمري خاتمه داد.
خاقاني شرواني چنين سروده است :
من حسين وقت و نااهلان يزيد و شِمْر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان كربلا.
شبث بن ربعي چهره متلون تاريخ
شبث بن ربعي ، ابتدا از ياران اميرالمومنين علي عليه السلام و در آخر
كارش از دشمنان اهل بيت عليه السلام و از قاتلين حسين بن علي عليه السلام
و ..... او از طائفه «بني تميم» و از شخصيت هاي معروف كوفه بود. سال 36
هجري قمري از ياران علي بن ابيطالب در بين فرماندهان علي عليه السلام و در
كنار "مالك اشتر و حجربن عدي " و قبل از جنگ صفين از طرف علي عليه السلام
همراه "عدي بن حاتم " نزد معاويه رفت و با او سخناني گفت و او را دعوت به
اطاعت از اميرالمومنين عليه السلام كرد. در جنگ صفين، در ركاب علي عليه
السلام و فرماندهي جناح چپ سپاه علي ابن ابيطالب را داشت. ولي در جنگ با
خوارج در مسير حركت حضرت به طرف «نهروان» او و اشعث بن قيس و عمروبن حريث
از اطاعت حضرت بيرون رفته و ديگران را باز داشتند و به خوارج پيوستند.
آنها در يك تفريح دوستانه بطور مسخره، يك سوسمار را دست به دست داده و مي
گفتند با علي عليه السلام بيعت كرديم. علي از اينكار زشت و از آينده آنها
خبر داد و گفت به خدا قسم شما دو نفر (اشاره به عمروبن حريث) با فرزندم
حسين خواهيد جنگيد. بر ضد عثمان شوريد ولي بعدا توبه كرد و بعد از قتل
عثمان نامه اي به معاويه نوشت و او را متهم به كوتاهي در حمايت از عثمان
نمود و نوشت كه: تو دوست داشتي تا عثمان كشته شود و آن را بهانه قرار دهي
و وقتي معاويه درخواست داشت تا عمار ياسر را به عنوان قاتل عثمان در
اختيار او قرار دهد، شبث به عنوان نماينده امام با او محاجه و اعتراض كرد.
روز پنجم عبيدالله بن زياد دستور داد كه به شبث بن ربعي بگوييد به
كاخ بيايد. او جنگجو و تيرانداز ماهري است و بايد به لشكر عمر سعد
بپيوندد. شبث بن ربعي گفت : اي امير ! من بيمارم و نمي توانم در جنگ شركت
كنم.عبيدالله: بيماري را بهانه نكن و با حسين بجنگ. پاداش خوبي به تو داده
خواهد شد.شبث بن ربعي: چاره اي نيست. از پاداش امير عبيدالله نمي توانم
چشم بپوشم.
شبث از جمله كساني است كه در واقعه عاشورا به امام حسين عليه السلام
نامه نوشتند و حضرت را به كوفه دعوت كردند. روز عاشورا نيز امام حسين عليه
السلام در اولين سخنراني مفصل خود كه خطاب به كوفيان داشت از او نام برد و
فرمود: يا شبث بن ربعي و يا .... مگر شما به من ننوشتيد كه ... الي آخر!
شبث در اين واقعه فرمانده نيروهاي پياده لشگر دشمن (عمر سعد) در كربلا بود
و در قتل حسين بن علي شركت داشت. بعد از واقعه عاشورا به شكرانه كشته شدن
حسين، مسجدي را در شهر كوفه تجديد بنا كرد. او بعدا همراه مختار ثقفي به
خونخواهي حسين عليه السلام در آمد و رئيس پليس مختار شد سپس در كشته شدن
مختار حضور داشت سرانجام اين مرد خبيث در سن هشتاد سالگي در كوفه از دنيا
رفت.
عمربن سعد بن ابي وقاص
عمربن سعد معروف به "ابن سعد " فرمانده سپاه عبيدالله بن زياد در
كربلا در سال 61 هجري قمري و جزو منفورترين چهره هاي تاريخ. در بدخوئي و
شقاوت، زبانزد خاص و عام است. پدرش سعدبن ابي وقاص، كه از سرداران صدر
اسلام بود. تاريخ تولد عمر سعد، به درستي معلوم نيست. به نقل مورخين در
زمان حيات پيامبر اسلام و به قولي در دوران عمربن الخطاب به دنيا آمده
است. در نوجواني همراه پدرش در فتح عراق شركت كرد (در سال 17 هـ ق). او از
كساني بود كه در سال 37 هـ ق، در داستان حكميت امام علي عليه السلام و
معاويه، عليه حجربن عدي صحابه امام علي عليه السلام، و يارانش، شهادت به
فتنه گري داد و اين گواهي دستاويزي براي معاويه شد تا "حجر " و يارانش را
در «مرج عذراء» شهيد كند.
در اواخر خلافت معاويه كه «عبيدالله بن زياد» حاكم بصره شد، عمربن
سعد، به خدمت او در آمد و وقتي يزيد پسر معاويه خليفه شد كوفه را به قلمرو
حكومت عبيدالله اضافه كرد. زماني كه حسين بن علي عليه السلام، امام سوم
شيعيان، از بيعت با يزيدبن معاويه خودداري كرد و از مدينه به مكه مهاجرت
نمود عمر سعد، امير مكه بود كه وقتي استقبال حجاج از حسين بن علي را ديد،
براي يزيد نامه نوشت و او را از اين قصه مطلع ساخت. سال 60 هـ ق، نيز
زماني كه مسلم بن عقيل نماينده امام حسين عليه السلام به كوفه رفت تا از
مردم آنجا براي حسين (ع) بيعت بگيرد ، ابن سعد با بعضي از اشراف كوفه ، به
يزيد نامه نوشتند و توصيه هائي به او كردند. از اين رو ، مسلم به دستور
عبيدالله بن زياد، از طرف يزيد دستگير شد و به جهت خويشاوندي كه با عمربن
سعد داشت، او را وصي خودكرد، ولي اين مرد به او خيانت كرد و اسرار مسلم بن
عقيل را فاش نمود.
در همين زمان ، عبيدالله بن زياد به كوفه آمد و عمربن سعد را به
استانداري (ري) منصوب كرد. ابن سعد با 4000 سپاهي، در بيرون كوفه آماده
حركت به طرف ري بود كه خبر حركت امام حسين (ع)، به سوي كوفه رسيد.
عبيدالله، از ابن سعد خواست تا قبل از رفتن به ري، حسين و يارانش را سركوب
كند. ابن سعد ابتدا ترديد كرد ولي متوجه شد كه اگر قبول نكند، حكومت ري از
دست او خواهد رفت. از اين رو، جاذبه دنيا و رياست او را گرفت و ماموريت
جديد خود را قبول كرد و با لشگر خود به طرف كربلا رفت. روز دوم يا سوم
محرم سال 61 هـ ق در كربلا، كسي را نزد حسين بن علي فرستاد و از حضرت
خواست كه يا با "يزيد بن معاويه " بيعت كند و يا به جنگ تن در دهد و زماني
كه امتناع امام حسين از بيعت با يزيد را ديد براي اينكه نشان دهد كه در
جنگ با امام (ع) راسخ است اولين تير را به طرف حسين بن علي و يارانش
فرستاد و دستور داد تا آب را به روي آنها ببندند.
او پس از شهادت امام (ع) و يارانش، دستور داد كه سپاهيانش بر بدن
آنها با اسب بتازند. روز 12 محرم بعد از دفن اجساد سپاهيانش، خاندان حسين
بن علي (ع) را به كوفه برد. وقتي خدمت عبيدالله بن زياد رفت، عبيدالله از
او خواست تا نامه حكومت ري را به او پس بدهد. عمرسعد كه فهميد ديگر حكومت
و استانداري ري به او، وصال نمي دهدخودش را چنين توصيف كرد: هيچ كس بدتر
از من به خانه اش برنگشت، زيرا از اميري فاجر و ظالم اطاعت كردم و عدالت
را پايمال و خويشاوندي را قطع كردم. بعد از واقعه كربلا، ابن سعد مدتي از
ترس كشته شدن به دست مردم، پنهان بود. در ايام قيام مختار به كوفه، او
فرار كرد ولي وقتي مردم كوفه دوباره بر ضد مختار خروج كردند به كوفه برگشت
و با مخالفان مختار، رهبري مردم را مدتي به عهده گرفت. اما چون كوفيان
شكست خوردند ابن سعد مجددا از كوفه فرار كرد و به بصره پناهنده شد. به
دستور مختار، او را دستگير كردند و نزد او آوردند. سال 66 هـ ق، در مجلس
مختار ابن سعد به همراه پسرش به قتل رسيد. مختار، سر او را براي محمدبن
حنفيه، برادر امام حسين (ع) فرستاد (و بدين ترتيب، از روزگار حذف شده و به
درك واصل شد).
منبع: كتابخانه طهور