باران خنجر فرو ريخت، خون تا فراسو شتك زد
خوني كه بر زخم انسان تا عمق جانها نمك زد
خوني كه جاري شد از عشق تا آسمان قد برافراشت
خوني كه هر سد ميان خاك و خدا بود برداشت
خوني كه از كربلا رفت تا ناكجاي مكانها
ميزان ايمان به حق شد، در امتداد زمانها
باران آتش فرو ريخت، هفتاد و دو شعله برخاست
تا شب دليلي نباشد وقتي كه خورشيد پيداست
هفتاد و دو شعله، يعني: هفتاد و دو حرف روشن
در هاي و هوي شقاوت شيواترين شعر بودن
اي داغ مظلوم هستي، اي شوق در خون شناور
اي بر ستيغ شهادت اعجاز خورشيد باور
آتش به جان زمان زد خون تو تا بر زمين ريخت
بيداري خفتگان را، از خاك آتش برانگيخت
تكثير عشق و جنون را جان داد در چشم عاشق
شد نام تو تا هميشه ورد زبان دقايق
خوني كه بر زخم انسان تا عمق جانها نمك زد
خوني كه جاري شد از عشق تا آسمان قد برافراشت
خوني كه هر سد ميان خاك و خدا بود برداشت
خوني كه از كربلا رفت تا ناكجاي مكانها
ميزان ايمان به حق شد، در امتداد زمانها
باران آتش فرو ريخت، هفتاد و دو شعله برخاست
تا شب دليلي نباشد وقتي كه خورشيد پيداست
هفتاد و دو شعله، يعني: هفتاد و دو حرف روشن
در هاي و هوي شقاوت شيواترين شعر بودن
اي داغ مظلوم هستي، اي شوق در خون شناور
اي بر ستيغ شهادت اعجاز خورشيد باور
آتش به جان زمان زد خون تو تا بر زمين ريخت
بيداري خفتگان را، از خاك آتش برانگيخت
تكثير عشق و جنون را جان داد در چشم عاشق
شد نام تو تا هميشه ورد زبان دقايق