به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، پس از گذشت چند روز از پایان عملیات پیروزمندانه فتح المبین، روزی دستور دادند که بایستی تیپ به اطراف اهواز حرکت کند این خبر تقریبا باور نکردنی بود. چون بعد از عملیات به آن وسیعی به این زودیها امکان عملیات جدید نبود و اگر هم میبایست عملیات جدیدی صورت گیرد چرا به این ضرب الاجلی؟ این مسئله قدری سؤال برانگیز بود ولی کسی درست نمی دانست که قرار است عملیات بیت المقدس شروع شود.
به هر ترتیبی بود حرکت کردیم و به اهواز رسیدیم و به زودی در تاسیسات شرکت پیروز مستقر شدیم پس از استقرار، اکثر پرسنل به مرخصی اعزام شدند. پس از مراجعت از مرخصی جهت عملیات جدید به پشت رودخانه کارون روبروی ایستگاه حسینه اعزام شدیم. بعد از چند روز آمادگی و شناسایی محورها در شب 10 اردیبهشت 61 با گذشتن از پل شناور که روی رودخانه کارون احداث شده بود عملیات بیت المقدس را شروع کردیم.
در آغاز عملیات، یگانهای تیپ 55 هوا برد زودتر از یگانهای دیگر به هدف رسیده بودند و توانستند پس از درگیری شدید تعداد اسیر مواضع اولیه قبل از جاده اهواز خرمشهر را به تصرف خود در آوردند که خود شاهد بودیم این خبر را خیلی سریع به وسیله بی سیم جهت اطلاع و روحیه دادن به یگانها مخابره کردند.
یگانهای دیگر با تلاش فراوان به هدفهای اولیه خود دست یافتند. ما با سلاحهای ضد تانک همگی منتظر دستور حرکت بودیم. با نزدیک شدن به صبح هر چه با فرماندهی تماس گرفتیم، به علت دور بودن نتوانستیم صدای آنها را دریافت کنیم و اگر آنها هم میخواستند با ما تماس بگیرند صدایشان به ما نمیرسید.
همین که هوا روشن شد با تمامی سلاحهای ضد تانک گردان که زیر امر من بودند حرکت کردیم که خودمان را به یگانهای پیاده برسانیم اما هر چه رفتیم یگانهای خودی را ندیدیم، تا اینکه به نزدیک جاده اهواز خرمشهر رسیدیم.
از دور تانکها و نفربرهای مسلح به مالیوتکای دشمن را دیدم که مدام تیر اندازی میکنند. نفرات پیاده خودی هم چند کیلومتری سمت چپ ما سعی داشتند به جاده اهواز خرمشهر نزدیک شوند. اما حرکت تانکهای مستقر در روی جاده آسفالته به سختی صورت میگرفت و پیش روی آنها کند شده بود.
دستور دادند تفنگهای 106 م م که 10 قبضه بودند به صورت دشتبان آرایش گرفته و با آتش و حرکت پیش بروند تا در برد موشک تاو قرار بگیرند، همین کار انجام گرفت. با 10 قبضه تفنگ 106 و با دو قبضه موشک به صورت خط زنجیر حرکت کردیم و یک در میان سلاحهای تفنگ 106 تیر اندازی میکردند و پیش میرفتیم تا به برد موشک رسیدیم در این هنگام من شروع به تیر اندازی و انهدام تانکها و نفربرهای مسلح به موشک مالیوتکا کردم.
وقتی تعداد 14 دستگاه تانک و نفربر را در روی جاده منهدم کردم بقیه تانکها از روی جاده عقب نشینی کردند و نیروهای پیاده توانستند خودشان را به جاده برسانند. البته باز هم کمک و یاری خدا بود که ما بدون آسیب به آن صورت در مقابل آن همه تانک دشمن که بی وقفه سعی میکردند ما را مورد هدف قرار دهند، ایستادیم و آنها را منهدم کردیم.
در همان زمان وقتی میخواستم تانکی را مورد هدف قرار دهم، پشت دوربین موشک تاو نشستم، یکی از خدمهها فریاد کشید: غفاری مواظب باش موشک میآید ولی من تا بیایم از خود حرکتی نشان دهم دیر شده بود. خدا شاهد است، موشک مالیو تکا که دشمن شلیک کرده بود از چند سانتی متری از کنار گوشم رد شد و چند متر پشت سر من به زمین خورد و منفجر شد.
حتی سیم موشک مالیوتکا بین آنتن بیسیم چی آر سی 46 که روی جیپ نصب بود و قبضه موشک تاو که روی جیپ سوار بود قرار گرفت که به وسیله سوزاندن توانستیم آن را پاره کنیم و تغییر مکان دادیم.
حدودا 200 الی 300 متر به جیپ رفته و آن 1 نفربری را که تیر اندازی میکرد، منهدم کردم آن روز بعد از تصرف جاده گزارش شد که عراقیها با تعداد زیادی تانک شروع به پاتک کرده و از سمت راست به گردان ما نزدیک میشوند تا خود را به جاده برسانند.
به من نیز خبر دادند که خودم را به یگان سمت راست برسانم. با دیگر خدمه موشک سوار جیپ شدیم و به طرف جلو حرکت کردیم در آنجا دیدم تا چشم کار میکند عراقی است.
ما شروع به تیر اندازی کردیم چهار تانک منهدم کرده بودم که بقیه تانکها شروع کردند به عقب نشینی فقط یک موشک دیگر داشتم، دنبال تانک میگشتم، در همین زمان یک تانک را که ایستاده و تیر اندازی میکرد انتخاب نمودم و به طرف آن شلیک کردم. اما یک اتفاق باور نکردنی رخ داد. وقتی موشک را به سمت هدف هدایت میکردم، درست در زمانی که موشک میخواست به هدف بخورد یک تانک که عقب نشینی میکرد و تعداد زیادی از نفرات دشمن روی آن سوار بودند، در مسیر موشک و هدف قرار گرفت و موشک به آن اصابت کرد. آن تانک با نفراتی که روی آن بودند منهدم شد.
وقتی موشکهای ما تمام شد، با هماهنگی که با جناب سرهنگ مهرپویا فرمانده گردان 158 کردم تعدادی موشک تاو از گردان آنها گرفتم و به گردان خودمان منتقل کردم. در این هنگام سربازی سراغ مرا گرفت.
وقتی پیش من آمد در حالی که اشک شوق میریخت و دعا و ثنا میکرد، گفت: ما چند نفر بودیم. رفته بودیم جلو و از داخل سنگرهای عراقی، غنائم جمع میکردیم و آنها پاتک کردند و ما را اسیر کردند. حتی تفنگهای ما را گرفتند میخواستند دستهای ما را ببندند که ناگهان دیدند که تعدادی از تانکهایشان منهدم میشود و بقیه هم عقب نشینی میکنند چون با نفر بر آمده بودند. بدون اینکه به ما کاری داشته باشند با عجله دویدند، سوار نفر برها شدند و عقب نشینی کردند و ما هم به یگان برگشتیم من هم با اظهار اینکه خواست خدای مهربان بود و مرا وسیله قرار داده بود که آنها اسیر نشوند صورت او را بوسیدم ودلداریش دادم دیگر آن روز خبری از دشمن نشد.
فردای آن روز با یکی دو کیلومتر جلو رفتن به وسیله تفنگ 106 دو دستگاه نفر بر منهدم کردیم و برگشتیم پشت جاده اهواز - خرمشهر
عصر روز 14 اردیبهشت ماه در حالی که روی جاده آسفالته پشت قبضه تیر انداز نشسته بودم، میخواستم تانکی را هدف قرار دهم که آن تانک زودتر از من شلیک کرد. گلوله تانک درست روبروی من به لبه آسفالت اصابت کرد. ضمن اینکه موج انفجار مرا از روی جیپ به پایین پرت کرد.
ترکشی هم به سمت چپ صورتم خورد وقتی دست روی صورتم گذاشتم احساس کردم قسمتی از صورتم رفته است، ترکش صورتم را شکافته بود. بطوری که فکر کردم کارم تمام است. با فریاد یا حسین تقریبا از هوش رفتم تا اینکه آمبولانس آمد و مرا تخلیه کرد.
در بین راه از شدت درد کاملا از هوش رفتم، ولی خواست خدا بود باز هم زنده بمانم و بیش از پیش در راه او و قرآن و اسلام و میهن اسلامی خدمت کنم.
پس از دو ماه بستری در بیمارستان و استراحت تا حدودی بهبودی نسبی بدست آوردم و با توجه به زمزمه هایی که در مورد ماموریت گردان ما در خارج از کشور یعنی لبنان بر سرزبانها بود، به یگان خود در چنانه ملحق شدم اما در حین این ماموریت به دستور امام رضوان الله علیه ماموریت ما نیمه تمام ماند و لغو گردید.
راوی: رفیع غفاری