به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

سایت ایتنا، در سال 2017 میلادی 2/5 میلیارد مشترک تلفن‌همراه روی کره زمین حاضر خواهند بود که این رقم در سال 2012 میلادی 3/4 میلیارد نفر بوده است.

شرکت سیسکو بر پایه یک مطالعه جدید پیش‌بینی کرده است که ترافیک اطلاعاتی شبکه موبایلی جهان تا سال 2017 میلادی یعنی دو دوره زمانی 4 ساله 13 برابر رشد می‌کند.

بر اساس بررسی جدید این شرکت، با رشد 13 برابری ترافیک اطلاعات شبکه موبایلی جهان طی 4 سال آینده حجم اطلاعات رد و بدل شده در این شبکه ماهانه به 2/11 اگزابایت(Exabyte) می‌رسد تا بر این اساس شاهد جابجایی سالانه 134 اگزابایت اطلاعات در سال 2017 میلادی باشیم.

شرکت سیسکو اعلام کرده است که در سال 2017 میلادی 2/5 میلیارد مشترک تلفن‌همراه روی کره زمین حاضر خواهند بود که این رقم در سال 2012 میلادی 3/4 میلیارد نفر بوده است.

همچنین گزارش شده که در آن سال بیش از 10 میلیارد دستگاه موبایلی و ارتباط اینترنتی در سراسر جهان وجود خواهند داشت که 7/1 میلیارد دستگاه از آن‌ها برمبنای سیستم M2M فعالیت خواهند کرد.

لازم به ذکر است که در سال 2012 میلادی تنها 7 میلیارد دستگاه الکترونیکی همراه در جهان وجود داشته است.

گفته شده است که میانگین سرعت اتصال به شبکه‌های موبایلی در این دوره زمانی از 5/0 مگابیت در ثانیه برای سال 2012 به 9/3 مگابیت در ثانیه برای سال 2017 افزایش خواهد یافت.

رشد سرعت اینترنت موبایلی در این دوره زمانی 7 برابر اعلام شده است.

گفته شده است که در سال 2017 تصاویر ویدیویی موبایلی 66 درصد از تمام ترافیک اطلاعاتی شبکه موبایلی جهان را به خود اختصاص خواهند داد که این رقم در سال 2012 میلادی 51 درصد بوده است.

ادامه مطلب
سه شنبه 24 بهمن 1391  - 5:15 PM

 

باشگاه خبرنگاران،‌ نسل پستانداران به نیاکانی شب گرد در دوره دایناسورها باز می گردد که به خاطر شب گرد بودن، تنها سلول های حساس به نور کم داشتند که قدرت تشخیص رنگ ها را ندارند.

پستانداران باید دید سیاه و سفید داشته باشند اما خیلی از پستاندارانی که از نسل این اجداد شب گرد برگشت یافتند روزگرد شدند و بنا به نیازشان دوباره توانایی دید رنگی یافتند.

بررسی ها نشان می دهند؛ سگ ها هم می توانند بعضی رنگ ها را ببینند در واقع دید سگ ها دو رنگ است آنها می توانند رنگ زرد و آبی و طیف میان این دو رنگ را تشخیص دهند. 

ادامه مطلب
سه شنبه 24 بهمن 1391  - 5:12 PM

 

 رزمندگان گردان بلال لشکر 7 ولیعصر(عج) هم مانند سایر لشکرها در عملیات «والفجر 8» در زمستان 1364 با آن هوای سرد حاشیه اروندرود کولاک کردند، ایستادند تا فاو را به دست بگیرند. در این عملیات باز هم نا‌ب‌ترین‌ها به شهادت رسیدند که یکی از این بچه‌های مخلص شهید «فرج‌الله پیکرستان» بود.

                                                            ***

یکی از همرزمان این فرمانده شهید می‌گوید: فرج‌الله از بچه‌های مخلص گردان بلال بود که دو ماه بعد از عروسی‌اش به جبهه آمد؛ شجاعت و معنویتش سبب شد تا مسئولیت دسته را به او بدهند که بعد از اصرار زیاد پذیرفت.

یک روز با هم درد دل می‌کردیم، فرج‌‌الله گفت: «تا زمانی که یک نیروی عادی بودیم، هر وقت ما را برای آموزش سینه‌خیز می‌بردند، آرنج‌هایم ساییده می‌شد، اما الان که مجبوریم بچه‌های مردم را برای آموزش وادار به سینه‌خیز رفتن کنم، آرنج‌های روحم ساییده می‌شود».

                                                           ***

از راست: شهیدان عبدالحسین صحتی، فرج الله پیکرستان، امیر پریان

با شهید «فرج الله پیکرستان» برای اولین بار در پلاژ دزفول آشنا شدم؛ نمی‌دانستم که متأهل است و به زودی صاحب فرزند می‌شود؛ قد بلند و رشید بود؛ یک روز برای راهپیمایی در حاشیه رودخانه رفتیم تا عادت کنیم در هوای سرد دل به آب بزنیم؛ فرج‌الله در جلوی نیروها حرکت می‌کرد، حاشیه رودخانه یکدست نبود و گاهی که عمق آب زیاد می‌شد آب از سر بعضی از نیروها می‌گذشت و دادشان به هوا می‌رفت.

حاج علیرضا زمانی هم بیان می‌دارد: فرج‌الله پیکرستان در عملیات «والفجر 8» دلیرانه جنگید و به شهادت رسید؛ باز هم شب عملیات «والفجر 8» و انهدام سنگرها با نارنجک‌های شهید پیکرستان ادامه داشت تا به یک سنگر رسید که چند بعثی در داخل آن بودند، پیکرستان یک نارنجک به سمت سنگر پرتاب کرد و سپس سرش را بالا کرد تا نتیجه را ببیند که سرش مورد اصابت گلوله قرار گرفت، سربند زیبایش به خونش آغشته شد و به شهادت رسید.

پیکر فرج‌الله در شهیدآباد دزفول و در یک منطقه دور از سایر شهدا به خاک سپرده شد.

ادامه مطلب
سه شنبه 24 بهمن 1391  - 5:11 PM

 

 در دوران دفاع مقدس در میان اسرای ایرانی دربند رژیم بعث عراق اسرایی بودند که با در میان گذاشتن اطلاعات اسرای هموطن خود باعث آزار و اذیت بیشتر آنها می شدند.

علی سلطانی یکی از استواران ارتش بود. این مزدور ایرانی بی‌نهایت بی‌رحم و پست و عقده‌ای بود این مزدور همیشه نسبت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و رزمندگان اسلام توهین می‌کرد و از آنها منتفر بود و اظهار انزجار می‌کرد او که خود در جبهه‌های جنگ فرمانده تعدادی از رزمندگان ارتش جمهوری اسلامی بوده و فرماندهی نیروهای زرهی بخشی از ارتش را نیز به عهده داشته است خدا می‌داند در جبهه‌های جنگ چه بلایی بر سر نیروهای تحت امرش آورده است.

ما هیچ اطلاعی از آن مزدور در جنگ نداریم. فقط از موقعی که او وارد اردوگاه ما شد با او آشنایی پیدا کردیم و ای کاش این آشنایی را هم با او پیدا نکرده بودیم.

او به هرحال از همان اوایل اسارت خون‌آشام بودن خود را برای عراقی‌ها ثابت کرده بود و به آنها فهماند که به مراتب بیش از عراقی‌ها با رزمندگان اسلام سرجنگ و دشمنی دارد.

شما تصور کنید کسی که از ریشه با دین و انسانیت مشکل دارد حالا که میدان برای او باز است چه کار می‌کند. به هر تقدیر پس از اینکه عراقی‌ها از مزدوری و خود فروختگی او مطمئن شدند وی را به عنوان ارشد اردوگاه معرفی کردند.

اردوگاه مشتمل بود بر چهار قاطع که مجموعاً حدود دو هزار نفر اسیر در آن وجود داشت و لیکن چهار قاطع از نفر تعداد با هم مساوی نبودند. با معرفی او به عنوان ارشد اردوگاه از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید و لحظه‌های انتقام برای او مهیا شده بود.

از همان لحظات اول با سنگدلی تمام شروع کرد به بدرفتاری و توهین کردن به رزمندگان اسلام. و از شانس بد، مکان خواب و استراحت این حیوان درنده‌خوی در قاطع ما بود و بیشتر از همه اسراء این قاطع با او سروکار داشتند.

اگر از اسیری بدش می‌آمد اوقاتی که اسرا در آسایشگاه بودند این افراد را جهت بیگاری از آسایشگاه بیرون می‌آورد و چپ و راست با کابل و شیلنگ به جان این بندگان خدا می‌افتاد و هر چه می‌توانست به آنها بد و بیراه گفته نسبت به آنها فحاشی می‌کرد و از آن بدتر به خدا و رسول (ص) هم توهین می‌کرد.

بالاخره چند ماهی از حکومت ننگین این مزدور بر اسراء می‌گذشت. همه اسراء از این قضیه جداً ناراحت و محزون براسراء می‌گذشت. همه اسراء از این قضیه جدا ناراحت و محزون بودند و از ستمی که مزدوران بعثی در حق اسراء می‌کردند هیچ کس گله‌ای نداشت چون عملاً دشمن دین و قرآن و رزمندگان ایران بودند.

ولی این مزدور ایرانی که در قالب دفاع از اسلام و قرآن و میهن اسلامی به جبهه آمده بود و امروز در اردوگاه اسارت در چنگال مزدوران بعثی این چنین اسراء را تحت فشار و اذیت و آزار قرار داده بود. به نحوی که او برای سرباز عراقی به عنوان یک راهنما عمل می‌کرد و آنها را راهنمایی می‌کرد که چطور بر ما بیشتر از پیش سخت بگیرند.

دیگر توان تحمل آن مزدور برای اسراء نبود، به ناچار روزی یکی از بچه‌ها تصمیم می‌گیرد که این احمق لاشخور را به هر نحوی که امکان دارد به درک واصل کند. با توجه به تصمیم خود مبنی بر کشتن او تعدادی از بچه‌هایی را که به آنها اطمینان داشت به کمک می‌طلبد و از جمله آنها این حقیر بودم. نقشه قتل این پلید ملعون را کشیدیم. از این قرار با توجه به اینکه هیچ گونه آلت قتاله‌ای یا وسیله دیگری در اختیار نداشتیم، هماهنگ شدیدم تا موقعی که سوت داخل‌باش توسط این مزدور به صدا در می‌آید نقشه خود را عملی کنیم.

در اردوگاه چند ماه اول اسارت در روز چندین مرتبه ما را از آسایشگاه بیرون می‌آورند و پس از یک ساعت بلکه کمتر دوباره می‌گفتند به داخل آسایشگاه برویم. یعنی با سوت زدن او باید به سرعت از آسایشگاه بیرون بیاییم چرا که اگر کسی به علتی در آسایشگاه می‌ماند مورد اهانت و ضرب و شتم او قرار می‌گرفت و زیاد اتفاق می‌افتاد که به علت مریضی و یا مجروح بودن اسرا آمدن آنها کمی طول می‌کشید که با فحش و کتک زدن او همراه می‌شدند و به محض اینکه دوباره سوت داخل باش را می‌زد باید بدون معطلی به آسایشگاه می‌رفتیم چرا که او بلافاصله پس از به صدا درآوردن سوت دم درب خروجی دستشویی‌ها می‌ایستاد و با ضرب و شتم می‌گفت زود باشید.

از آنجایی که موقع داخل باش بلافاصله خود را دم درب خروجی دستشویی‌ها حاضر کرد و اگر مشاهده می‌کرد که هنوز بچه‌ها در صف دستشویی هستند و منتظر نوبت هستند وارد محوطه دستشویی می‌شد تا با سرعت هرچه تمام‌تر بچه‌ها را از رفتن به دستشویی باز دارد.

آن هم موقعی که وارد می‌شد چنان می‌غرید و فحش و کتک می‌زد که امان را از تمامی اسراء گرفته بود. لذا ما چند نفر که گروهی را تشکیل می‌دادیم برآن شدیم تا درست زمانی که سوت داخل باش را می‌زند و خودش وارد دستشویی‌ها می‌شود.

ما گروهی که هم وعده شده بودیم به عنوان اینکه در صف توالت هستیم و هنوز نوبتمان نشده خودمان را علی‌رغم فحاشی و ناسزاهای او معطل کنیم تا افراد دیگر که هرچه زودتر در حال خارج شدن هستند محوطه را خلوت کنند آنگاه ما چند نفر او را داخل یک توالت برده و همانجا او را خلاص کنیم.

بعد از همه این کارها و آمادگی ما بالاخره از آنجایی که خدا نمی‌خواست دست ما به خون این مزدور وطن‌فروش که از یهودی‌ها هم بدتر بود آغشته شود درست پس از آنکه سوت داخل باش را زد عراقی‌ها هم او را برای کاری صدا کردند و او نیز رفت ببیند بعثی‌های کافر چه می‌گویند به هر تقدیر صلاح نبود تا این وحشی به درک واصل شود.

روزها به همین منوال می‌گذشت و ما نیز با توجه به اینکه آن روز نقشه ما عملی نشده بود دیگر از کشتن او صرف‌نظر کردیم چرا که نگران بودیم که مبادا نقشه ما لو رفته باشد و عاقبت ناخوشایندی در انتظار ما باشد. پس از مدتی که گذشت، مجددا به فکر افتادیم که حداقل او را گوشمالی بدهیم تا هم تنبیه شود و هم بعد از این حواسش را جمع کند و این قدر بی حد و مرز به تاخت و تاز خود ادامه ندهد.

نقشه کشیدیم تا درست زمانی که سوت داخل باش را می‌زند و بچه‌ها از دستشویی‌ها بیرون می‌آیند و او در حال قدم زدن در راهرو آسایشگاه‌ها است، ناگهان تعدادی از بچه‌ها پتویی بر روی سرش بیندازند تا کسی را شناسایی نکند و این کار عاقبت انجام شد آنقدر او را کتک زدیم آنقدر او را لگد‌مال کردیم و سر و کله او را به طور فجیعی زخمی کردیم و همانطور که زیر پتو بود او را رها کردیم.

بالاخره سربازان عراقی بیرون از سیم خاردار که در کیوسک نگهبانی بودند و مراقب اوضاع داخل بودند متوجه شدند و با سر و صدا سربازان داخل اردوگاه را متوجه ساختند که اتفاقی در اردوگاه افتاده است. بلافاصله خودشان را حاضر کردند. ولی کسی از اسراء را ندیدند. فقط متوجه زیر پتو شدند که شخصی با آه و ناله زیر آن فریاد می‌زند. پتو را بر می‌دارند می‌بینند که این مزدور خود فروخته است که تا حدودی بچه‌ها مزه کتک خوردن را به او چشانده‌اند.

کمی به سر روی او می‌رسند و پس از دلداری او می‌گویند ناراحت نباش نوبت تلافی تو هم می‌رسد و از وی می‌پرسند: آیا اگر افراد را بینی می‌شناسی که چه کسانی بودند که به تو حمله کرده‌اند و تو را به این روز انداخته‌اند. این مزدور بی‌دین و احمق می‌گوید بله. من همه آنهایی را که من را زده‌اند دیده‌ام و یکی یکی آنها را می‌شناسم.

در صورتی که به جرأت می‌توانم بگویم احدی از اسرا را ندیده و نشناخته بود. چرا که به طور ناگهانی و از پشت او را داخل پتو پیچاندیم و بدون هیچ سر و صدایی طعم کتکی مفصل را به او چشاندیم! ولی او بدون توجه به اینکه چه کسی او را زده است، از نظر او همه رزمندگان و اسراء مستحق شکنجه و اذیت و آزار بودند.

برای او فرقی نمی‌کرد که کدام افراد را به عنوان اینکه اینها کسانی بوده‌اند که مرا زده‌اند به بعثی‌های کافر معرفی کند.

لذا چندین بار سربازان عراقی در حالی که باتوم و کابل در دست داشتند به همراه این مزدور به راه افتادند و یکی یکی آسایشگاه‌ها را گشتند تا به مثلا افراد را شناسایی کند. این حیوان هم‌الله بختکی از هر آسایشگاه تعدادی را بلند می‌کرد و می‌گفت من با چشم خودم دیدم که اینها هم مرا می‌زدند.

به همین روال حدود 20 الی 30 نفری را جدا کردند. عراقی‌ها پس از ضرب و شتم این افراد آنها را به آن مزدور سپردند تا او هم انتقام بگیرد. پس از آن همگی آنها را در اتاقی حدود 4*3 زندانی کردند و بدون اینکه آب و غذایی به این اسراء مظلوم بدهند هر روز بعثی‌های کافر هم با این مزدور در روز چندین مرتبه این بندگان خدا را می‌زدند و حتی نمی‌گذاشتند از دستشویی هم استفاده کنند.

در همان اتاق کوچک با این تعداد زیاد باید گوشه آن دستشویی کنند. این بندگان خدا روزگار سختی را در زندان محقر اردوگاه ما به مکان دیگر منتقل کردند. سپس اسراء را آزاد کردند. در نتیجه با این کار یعنی کتک زدن او سرانجام از دست این ملعون نجات پیدا کردیم.

راوی:محمد ابراهیمی نسب

ادامه مطلب
سه شنبه 24 بهمن 1391  - 5:08 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 48

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6071383
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی