به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 فراماسونری با توجه به همان نهانْ‌روشی، اساساً هیچ وقت با تابلو و پلاکارد وارد نمی‌شود. به طور مخفی می آید، نفوذ می‌کند، وقتی سیطره‌اش به اندازه کافی شد، آن موقع شاید عین کشورهای اروپایی اعلان موجودیت بکند.

 
خبرگزاری فارس: نشانه های کابالیسم در لباس و مدهای رایج

 

 

اشاره

جریان فراماسونری از مهم‌ترین جریانات سرنوشت‌ساز و تأثیرگذار در تاریخ معاصر ایران است. در فراز حاضر آقای دکتر موسی فقیه حقانی از کارشناسان تاریخ معاصر در سخنانی به بررسی ماهیت، تاریخچه شکل‌گیری و ریشه‌های فراماسونری و نمادهای آن در جهان و ایران پرداخته و تلاش نموده‌اند ارتباط این جریان را با شیطان‌پرستی و سایر جریانات انحرافی آشکار نمایند. تبیین اصول فراماسونری و بررسی، از دیگر موضوعاتی است که مورد توجه ایشان قرار گرفته است.

در خصوص فراماسونری، یک بحث، تاریخچه فراماسونری است. اگر ما بخواهیم در تاریخچه خیلی عمیق بشویم، وقت زیادی را می‌طلبد، به ویژه با توجه به این‌که یک بخش، تاریخ این تشکیلات و تشکیل آن در جهان است و بخشی از آن مربوط به ایران است. حوزه ایران خیلی مهم است.

فراماسونری یک تشکیلات نهانْ‌روش و نخبه‌گراست. از اصول فرامانسونری یا دستورهایی که در فراماسونری حاکم است، سرّ نگه داشتن و حفظ اسرار است. فراماسونری نهانْ‌روش است. کاملاً مخفی عمل می‌کند و اسرار خودش را به هیچ وجه ذکر یا افشا نمی‌کند. «استیفن نایتی» به جرم نوشتن کتاب دربارة فراماسونری و افشای اسرار، در یک تصادف مشکوک کشته شد و فراماسونرها از او انتقام گرفتند. در تاریخ مشروطه، مشروطه‌خواهان غرب‌گرا، عمدتاً فراماسونر بودند. غیر از مرحوم «آشیخ فضل‌الله نوری» که ارتباطی با این تشکیلات نداشت، دو سه نفر دیگری که اعدام شدند، آن فراماسونرهایی بودند که به نحوی اسرار را افشا کرده بودند.

فراماسونری تشکیلاتی است که توسط الیگارشی یهود ساخته شد؛ با این هدف که سلطه یهود را بر جهان اعمال کند. بعضی‌ها فکر می‌کنند فراماسونری یک جریان صرفاً سیاسی یا یک جریان جاسوسی است. «محمود هومن» یک فیلسوف است و شاید خیلی از کسانی که فلسفه خوانده‌اند، حداقل در دوره پهلوی، شاگرد دکتر هومن بودند. من با بعضی از آنها صحبت کردم، گفتند ما اصلاً فکر نمی‌کردیم هومن فراماسون باشد. تصورشان هم از فراماسونری این بود که یعنی جاسوسی. نهایتاً در همین حد شناخت از فراماسونری محدود می‌شود. علاوه بر این‌که فراماسونری یک جریان جاسوسی است و شکی در آن نیست.

حتّی طلایه‌دار قشون و لشگر نظامی هم هست. یک تشکیلات فرهنگی هم هست و اتفاقاً تمرکزش روی نخبگان و جذب نخبگان است. مثلاً این‌که تقی‌زاده را انتخاب می‌کنند، عبد‌الحسین زرین‌کوب را انتخاب می‌کنند، از این افراد چیزی فراتر از جاسوسی توقع می‌رود. جاسوسی را که خیلی‌ها می‌توانند انجام دهند، اما این‌که مثلاً یک استاد تاریخ مانند زریاب خویی، زرین‌کوب و امثال این‌ها وارد تشکیلات می‌شوند یا یک فیلسوف نظیر محمود هومن وارد تشکیلات فراماسونری می‌شود، یک توقعی دیگر انتظار است که این همان کارکرد فرهنگی فراماسونری است و نباید از آن غفلت کنیم.

بعضی از همین آقایان به ظاهر فیلسوف و مورّخ، جاسوسی هم می‌کنند. نمونه‌اش تقی‌زاده است. تقی‌زاده کسی است که در حوزه تاریخ قلم می‌زد، البته در زمینه باستان‌گرایی که بعد از مشروطه در کشور رواج پیدا کرد. تقی‌زاده با تشکیلات جاسوسی ارتباط داشت و به عنوان یکی از شخصیت‌های پیچیده می‌توانیم از آن نام ببریم یا میرزا ملکم‌خان مؤسس فراموش‌خانه در ایران است و او نیز کارکرد جاسوسی در ایران را دارد و هم مروّج تفکر جدید و غربی در ایران است. حتی می‌توان گفت یکی از ریشه‌های بحث مدرنیته و تفکر مدرن و قانون‌گرایی در ایران، میرزا ملکم‌خان است.

فراماسونری از لحاظ لغوی هم از دو واژه فری و ماسونری تشکیل شده است؛ فری به معنای آزاد و ماسونری هم به معنای بنایی است. ممکن است تصور شود این‌ها خود را ادامه تشکیلات صنف بنایان می‌دانند، در حالی که اصلاً این طور نیست. این‌ تشکیلات برخاسته از سه چهار تشکل اسرارآمیز شیطانی در قرون وسطی است که توضیح خواهم داد. البته خود آن‌ها ریشه باستانی دارند، ولی ربطی به بنایی ندارد؛ بلکه با یک منظور خاصی فراماسونرها خود را به صنف بنایان می‌چسبانند.

دلیل آن‌ها، هم از جهت سمبلیک دلیل است و هم از جهت تشکیلاتی. از جهت تشکیلاتی می‌خواهند به مردم بگویند ما یک تشکیلات بی‌آزار با سابقه گسترده هستیم که وظیفه‌ ما تربیت انسان است. تعریف فراماسونری که من نهایتاً به آن رسیدم و به آن اشاره هم کردم، این است: فراماسونری جمعیتی نهانْ‌روش و نخبه‌گراست که به وسیله الیگارشی یهود در 1717 در انگلستان تأسیس شد و ادعای آن این است که یک طریقت فلسفی برای تربیت انسان است.

برخی معتقدند فراماسونری دین نیست، ولی دین است. دین نیست به معنای این‌که ریشه وحیانی ندارد و دین است به معنای این‌که می‌خواهد انسان را با اصول فلسفی تربیت بکند، البته اخلاق را هم مطرح می‌کند. به ادعای فراماسونرها، حضرت آدم اولین فراماسون است. می‌گویند حضرت سلیمان به جهت ساختن معبد، فراماسون بود. روایت‌های مختلفی اظهار می‌کنند که هیچ کدام سندیت ندارد.

حتی فراماسون‌های منصف و اهل تحقیق هم خیلی روی این روایت‌ها متوقف نمی‌شوند. سپس قرون وسطی را مطرح می‌کنند و می‌گویند در قرون وسطی، توجه به ساختن بناهای بزرگ نظیر کلیساها و قصرهای بزرگ رواج پیدا کرد، کار بنایی گرفت و برخلاف همه صنوف که باید بیگاری می‌دادند، بناها از بیگاری معاف شدند. برای همین به آنها فریماسون می‌گویند؛ یعنی بنای آزاد. این‌ها توجیهاتی است که فراماسونرها مطرح می‌کنند. بنده قبول ندارم.

می‌گویند مدت‌ها به این صنف لطف می‌شد، به جهت این‌که فقط این‌ها می توانستند آن اصول و کلیساهای بزرگ را بسازند. این‌ها هم برای این‌که این موقعیت را حفظ کنند، کم‌کم مقرراتی برای خودشان تعریف کردند تا هر کسی نتواند وارد این تشکیلات بشود. یک سری مقررات و درجات تعریف کردند؛ ازجمله این‌که کسی که اول کار وارد می‌شود، به او می‌گویند شاگرد. بعد از مدتی می‌شود بنا یا کارورز یا کاریار. وقتی که خیلی وارد می‌شود، می‌شود استاد اعظم. بعد می‌گویند وقتی توجه به ساختن کلیسا و قصر در دوران جدید بعد از رنسانس رو به افول رفت، این‌ها گفتند باید کاری کنیم آن توجه سابق را بازیابیم؛ لذا گفتند باید رویکردمان را عوض کنیم. خود را از حالت یک صنف خارج کنیم و به یک تشکل فکری سیاسی تبدیل شویم و سیاست‌مدارها و متفکرها را هم وارد تشکل خود کنیم. لذا می‌گویند در سال 1600 اولین فرد غیر بنا به نام «جالوزول» وارد تشکیلات فراماسونری شد و در ادامه پادشاهان و شاهزادگان و فلاسفه و دیگران وارد شدند. این آخرین ادعایی است که مطرح می‌کنند و خیلی هم روی آن مانور می‌دهند، اما ما وقتی روی مبانی فراماسونری و اصول فراماسونری و تشکیلاتش دقت می‌کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که این‌ها همه ادعاست. چطور می‌شود که یک صنف بنایی، آن هم یک بار در تاریخ تبدیل شود به یک تشکّل مخوف جهانی که ادعای اداره جهان و رهبری بر جهان را هم دارد و از اول هم دنبالش بود؟!

عمده کشورها در جهان در چنبره فراماسونری قرار دارد. مشاهده می‌شود رئیس‌جمهور یک کشور، رئیس مجلس، نخست‌وزیر، نمایندگان مجلس و عمده نخبگانش فراماسون هستند.چطور می‌شود یک مشت بنا تشکیلات‌شان تبدیل بشود به یک چنین تشکیلات جهانی و معظمی که داعیه رهبری بر جهان را دارد؟!

توجه به اصول و مرام فراماسونری نشان می‌دهد که این تشکیلات برگرفته از چند تشکّل است که قبل از سال 1717 در دنیا فعالیت داشت. کابالیسم را یهودی‌ها عرفان یهودی می‌گویند. این تفکر ریشه در مصر باستان و یونان باستان دارد. هم در مصر و هم در یونان، تفکر اومانیستی و شیطان‌پرستی مشاهده می‌شود. از زمانی که بنی‌اسرائیل به مصر رفتند، اسیر یک چنین جریانی شدند؛ یعنی به دام فرقه‌های رازآلود و شیطان‌پرستی افتادند. بنی‌اسرائیل نهایتاً به سمت گوساله‌پرستی و ساختن گوساله توسط سامری رفتند و این‌ها دقیقاً برگرفته از همین تفکرات شیطان‌پرستانه و غیرتوحیدی مصر باستان است.

کابالیسم با توجه به همان آموزه‌های شیطانی، یک رویکرد کاملاً دنیایی و اومانیستی نسبت به انسان و جهان دارد. در مصر و یونان باستان؛ اومانیسم یعنی انسان‌گرایی و انسان‌محوری، حرف اصلی و اساسی را می‌زند. به همین جهت هم می‌توان انواع و اقسام مجسمه‌ها و خدایان را دید که با همان هیکل و رویکرد انسانی مطرح می‌شود. در تورات مسخ شده آمده است که در درجه 22 فراماسونری [نعوذ بالله] خداوند تجسّم پیدا می‌کند، پایین می‌آید و با حضرت یعقوب کشتی می‌گیرد و شکست می‌خورد! در نهایت حضرت یعقوب به خدا لطف می‌کند و او را رها می‌کند و دوباره خدا به جایگاه خودش در آسمان هفتم که زن است، باز می‌گردد!

فرقه دیگری که در تشکیلات فراماسونری بعد از کابالا یا کابولیست‌ها بسیار مؤثر است، فرقه شهسواران معبد است. به این‌ها فرقه روزن کروتس هم می‌گویند. الان این فرقه فعالیت دارد. کابالیست‌ها هم الان فعالیت دارند. حتی به مدل شلوار بچه‌های ما هم رسیده است. شلوارهای لی سوراخ سوراخ و پاره‌پاره، همان مدل کابالی است. به فوتبالیست‌های ما هم کم‌کم سرایت می‌کند. خالکوبی‌هایی که فوتبالیست‌ها انجام می‌دهند، همان خالکوبی‌هایی است که کابالیست‌ها می‌کنند. فوتبالیست‌های اروپایی و انگلیسی نظیر دیوید بکهام که یک کابالیست است، انجام می‌دهند.

فرقه دیگر روزن کوروتس‌ها یا شهسواران معبد به ظاهر مسیحی‌اند، اساس تأسیس این فرقه برای دفاع از زوّار بیت‌المقدس بود؛ با شعارهای مسیحی صهیونی. این‌ها وقتی به بیت‌المقدس آمدند، در آن‌جا کم‌کم با آیین کابالی یا کابالیسم آشنا شدند و تحت تأثیر این آیین قرار گرفتند. فعالیت این گروه هم جنبه نظامی است و هم جنبه اقتصادی؛ لذا به یک جمعیت قدرتمند نظامی ـ اقتصادی تبدیل شدند.

قدرت این‌ها به گونه‌ای افزایش پیدا کرد که حکام آن دوره دچار وحشت شدند. پس از انجام تحقیقاتی معلوم شد که این‌ گروه از مسیح‌گرایی، با موعودگرایی به شیطان پرستی رسیده‌اند. رهبر این فرقه ژاک دمولا است که دستگیر و محاکمه شده است. از کارهای این فرقه خوردن خاکستر انسان، انجام انواع و اقسام منعیاتی که در کلیسای کاتولیک و آیین مسیح هم نهی شده، ارتباط با محارم و خیلی کارهای متعدد است که شیطان‌پرست‌ها انجام می‌دهند. این‌که در این جریان انحرافی هم نشانه‌هایی از شیطان‌پرستی و شیطان‌پرست‌ها دیده می‌شود، از مواردی است که صحت فرمایش حضرت آیت‌الله مصباح را نشان می‌دهد.

بر اساس آن‌چه تا الان گفته و منتشر شده، یکی از آقایانی که در ارتباط با این جریان انحرافی دستگیر شده، بنا بر اعترافات خودش شیطان‌پرست بوده است. به هر حال آن فرقه به سرنوشت شیطان‌پرستی دچار می‌شوند و لذا کلیسای کاتولیک حکم اعدام این‌ها را صادر می‌کند. اعضای این‌ فرقه را عمدتاً به دار زدند یا سوزاندند، اما کار این فرقه تمام نشد. آن‌ها به اسکاتلند رفتند. پادشاه اسکاتلند که هیچ ارتباطی با کلیسا نداشت، با اعضای این فرقه همراه شد و آن‌ها در اسکاتلند رشد کرده و به فعالیت خود ادامه دادند.

یک فرقه دیگری هم وجود دارد که البته نسبت به این دو فرقه نامبرده، از اهمیت کمتری برخوردار است و آن فرقه مسیحیان یثویی یا ژزویتا هستند. آن‌ها از جهت تشکیلاتی و نوع ساختاری که در آیین خودشان دارند، بسیار سختگیرند. سِیْر از یک درجه به یک درجه بالاتر، باید با یک سری تعالیم توأم باشد. فراماسونری از این جریان‌ها بهره می‌گیرد.

بنابراین ماحصل آن چیزی که از منابع به طور روشن به دست می‌آید این است که فراماسونری نه جمعیتی صنفی است، نه مربوط به حضرت سلیمان (ع) است، نه مربوط به حضرت آدم (ع) است؛ به هیچ کدام مربوط نیست، بلکه یک جمعیت نهانْ روش نخبه‌گراست که از در هم آمیختن این سه چهار جریانی که خدمتتان عرض کردم، به وجود می‌آید. همان صهیونیزم و همان شرک و شیطان‌پرستی که قصد سلطه بر انسان و قصد سلطه بر جهان را دارد.

 

آغاز شکل‌گیری فراماسونری

در 1714 خانواده‌ای یهودی و مورد حمایت یهودیان به نام خاندان هاوس بورگ در انگلیس روی کار آمدند. ژانتئوفیلدزا گوئلی که با جان لاک همراه و رفیق بود و با نیوتن ارتباطی عمیق داشت، یکی از افرادی است که در روی کار آمدن خاندان هاوس بورگ در 1714 مؤثر بود. این‌ها به این نتیجه می‌رسند که برای غلبه بر انگلستان که جامعه‌ای با مذاهب و گروه‌ها و گرایش‌های متفاوت بود، باید تشکیلاتی تأسیس کنند که بتواند همه را زیر چتر خود جمع کند و تشکیلاتی را از در هم آمیختن این سه چهار جریان و با یک سری اصول به وجود بیاورند. این اصول باید طوری باشد که بتواند همه آدم‌ها را علی‌رغم تفاوت‌هایی که با هم دارند؛ چه از جهت مذهب، چه از جهت نوع معیشت، درجه و طبقات درون آن تشکیلات جمع نماید و آن‌ها با یک فعالیت مشترک برای سلطه بر جهان یا فراهم کردن مقدمات سلطه بر جهان، دست بزنند.

 

اصول فراماسونری

 

1.اومانیسم

اومانیسم که برگرفته از آیین‌های شرک‌آلود مصر باستان و یونان باستان است، در فراماسونری هم کاملاً رواج دارد. اومانیسم برای مقابله با ادیان به وجود آمد. بعضی از اومانیست‌ها، از اساس دین را منکر شدند، بعضی‌ دیگر دین و خدا را منکر شدند، بعضی‌ها هم گفتند ما دین را قبول نداریم و فقط خدا را قبول داریم که به این گروه دئیست می‌گویند. تصویری از شیطان که در علائم ماسونی هم زیاد دیده می‌شود، مربوط به قرن هفتم است. یک نقاشی از قرن هفتم که قدیمی است وجود دارد که در آن دست‌ها و جانورانی دور و برش دیده می‌شوند که با مفاهیم فعلی که از شیطان‌پرستی و علائمی که می‌بینیم کاملاً منطبق است و شباهت دارد.

 

2. سکولاریسم

غیر از اومانیسم، اصل دیگری در فراماسونری حاکم است که به آن سکولاریسم می‌گویند. وقتی کسی به اومانیسم معتقد شد، به طور طبیعی سکولار هم می‌شود. سکولاریسم به این معنی است که دین و مفاهیم دینی در سیاست و در زندگی اجتماعی دخالت نکند. این‌ اصول کاملاً با فضای زندگی یهود و صهیونیزم، همخوانی دارد.

 

3. پلورالیسم

اصل بعدی پلورالیسم است. به معنی نسبی‌انگاری است که انسان به جایی برسد که به هیچ اصل و حقیقتی قائل نباشد و دچار نسبی‌انگاری در همه زمینه‌ها، به ویژه در حوزه معرفتی بشود. یک ماسون بعد از چند جلسه ورود به فراماسونری، چنین ویژگی پیدا می‌کند.

 

4. دئیسم

ماسون‌ها دئیسم را ترویج می‌کنند. دئیست‌ها کسانی هستند که در اروپا و در عصر روشنگری پیدا شدند. این‌ گروه چون نمی‌توانند با صراحت بگویند ما خدا را نمی‌پرستیم، عنوان می‌کنند که ما خداپرستیم، ولی به هیچ دینی اعتقاد نداریم؛ چون دین موجب اختلاف بین بشر می‌شود؛ یعنی هر کسی ادعا می‌کند دین من حق است و این باعث اختلاف می‌شود. یک ماسون و اساساً بشر نمی‌بایستی وارد این عرصه شود.

دئیست‌ها می‌گویند ما به دین نیاز نداریم، خدا ما را آفرید و دیگر با بقیه ماجرا کار ندارد. در جلسات بالاتر اصلاً خود این آفرینش هم زیر سؤال می‌رود. می‌گویند این چیزی که ما به عنوان خدا از آن یاد می‌کنیم، می‌تواند ماده باشد یا آن انفجار اولیه باشد.

این‌ها یعنی عبور از دین. دوره اسلام‌گرایی به پایان رسیده، دوره دین به پایان رسیده و یک تعبیر دیگر این‌که امام زمان (عج) اگر بیاید، دیگر با زبان دین با مردم صحبت نمی‌کند، با یک زبان دیگری صحبت می‌کند که آن زبان اومانیستی است. مدتی است که این جمله دائم تکرار می‌شود. اول تحت عنوان نجات بشریت، بعد حقوق بشر انسانی، بعد کم‌کم بیداری انسانی و بعد آن دیدگاه دینی و انسانی به مرور کم‌رنگ می‌شود و یک نوع دیدگاه اومانیستی عملاً رواج پیدا می‌کند.

 

5. کاسماپلوتیسم (جهان وطنی)

یک بحث دیگری فراماسون‌ها دارند و آن نگاه جهانی است. یک نوع جهان‌گرایی در تفکر ماسونی وجود دارد که به آن کاسماپلوتیسم می‌گویند؛ یعنی جهان وطنی. اساساً فراماسونری برای ترویج جهان وطنی تأسیس شد، با همان شعارهایی که مطرح شد: آزادی، برابری و برادری. با این‌ها حلقه‌ای در سراسر جهان به وجود می‌آید که همه با همدیگر بر اساس همان اصولی که عرض کردم، مرتبط هستند و جهان را اداره می‌کنند؛ بنابراین اومانیسم، سکولاریسم، پلورالیسم، دئیسم و کاسماپلوتیسم یا جهان وطنی جزء‌ عمده‌ترین اصول فراماسونری است.

این‌ها به کمک افرادی نظیر دزاگولیه و دکتر جیمز اندرسن و خاندان سلطنتی هاوس بورگ، در انگلستان قدرت را به دست می‌گیرند: اسکاتلند، فرانسه و بعد سراسر جهان. بعد از اروپا سراغ کشورهای اسلامی می‌آیند.

 

تاریخچه فراماسونری در ایران

 

بسترهای ورود فراماسونری به ایران

فراماسونری در ایران از چند نقطه وارد می‌شود. یک موردش میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی است که می‌گویند اولین فراماسونر ایرانی است. این‌ها یهودی بودند، بعد به ظاهر مسلمان می‌شوند و در این مقطع تلفات و لطمات زیادی از ناحیه این جریان به کشورهای اسلامی وارد می‌شود. این پدیده یهودی تازه‌مسلمان. یهودی تازه‌مسیحی هم داشتیم. این‌ها در مسیحیت هم به نحوی همان جریان پروتستانتیسم را که مسیحیت یهودیزه شده است راه می‌اندازند. همین برنامه را در کشورهای اسلامی داشتند. منتها در کشورهای اسلامی از آن به عنوان پروتستانتیسم اسلامی یاد کرده‌اند.

دو سه نفر هم در این زمینه خیلی فعال بحث کرده‌اند که یکی از آن‌ها آخوندزاده است. دیگری میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی است. خاندان وی تار و مار شدند. خودش به هندوستان فرار می‌کند. در هندوستان تحت حمایت استعمار انگلیس قرار می‌گیرد. از آن‌جا او را به انگلستان می‌برند. به فاصله نُه سال سفیر ایران در انگلستان می‌شود. وی به همراه فردی به نام سِرگور اوزلی در کشور ایران فعالیت خود را برای ترویج فراماسونری آغاز می‌کند. یک یهودی‌زاده است.

در داخل پرانتز عرض بکنم، در امپراتوری عثمانی وقتی انگلستان تصمیم گرفت امپراتوری عثمانی را متلاشی کند، اولین کاری که کرد، ترویج همین جریان بود. تعدادی یهودی مسلمان شدند؛ ازجمله آتاتورک مسلمان شد. به این‌ها در ترکیه دونمه می‌گویند. دونمه‌ها به ظاهر مسلمان هستند، ولی همان آیین یهود را در باطن دنبال می‌کنند. این‌ها با یهودیان ایالت سالونیک، با تشکیلات فراماسونری که در ترکیه یا در عثمانی راه می‌افتد، بساط امپراتوری عثمانی را جمع می‌کنند. در ایران هم این‌ها در قالب این‌که ما مسلمان هستیم یا جدیدالاسلام هستیم، وارد می‌شوند؛ اما آن ضربات جدی را در راستای سیاست‌های صهیونیسم و یهود به کشور ما و کشورهای اسلامی وارد می‌کنند.

ابوالحسن‌خان ایلچی به همراه سرگور اوزلی به ایران می‌آیند. سِرگور اوزلی دو مأموریت داشت؛ یکی از طریق تشکیلات فراماسونری و دیگر از طریق پادشاه انگلستان. خودش فراماسون بود، منتها به عنوان پادشاه، یک حکم مأموریت سیاسی به او داده می‌شود و به عنوان رییس تشکیلات ماسونی هم یک حکم دیگر می‌گیرد. آن حکم دوم برای ما در این بحث مهم است.

حکم اولش هم اهمیت دارد. در حکم دوم دستور داده می‌شود که در ایران لژی به نام اصفهان تأسیس کند و او هم وقتی وارد می‌شود، در این راستا تلاش می‌کند، امّا نمی‌تواند به تأسیس لژ در ایران برسد. خود او می‌گوید: «موفق شدم اغلب اطرافیان فتحعلی‌شاه را وارد تشکیلات فراماسونری بکنم.» واقعاً این ‌هم یک موفقیت بزرگ است. در حساس‌ترین مقطع از تاریخ ما، ناگهان یک جریان ماسونی در بدنه دولت نفوذ می‌کند و بدترین شرایط را برای کشور ما به وجود می‌آورد.

فراماسونری با توجه به همان نهانْ‌روشی، اساساً هیچ وقت با تابلو و پلاکارد وارد نمی‌شود. به طور مخفی می آید، نفوذ می‌کند، وقتی سیطره‌اش به اندازه کافی شد، آن موقع شاید عین کشورهای اروپایی اعلان موجودیت بکند، ولی باز در اروپا هم به راحتی نمی‌توان به آیین ماسونی و تشکیلات ماسونی پی برد. «جیمز اندرسن» نویسنده قانون اساسی فراماسونری است. دزاگولیه هم جز مؤسسین تشکیلات فراماسونری است. هر دو گرایش پروتستانی و یهودی پیدا کردند و از جهت اقتصادی و سیاسی هم، با صهیونیسم کاملاً هم‌پیمان هستند.

تشکیلات فراماسونری به طور خزنده وارد می‌شود و شروع می‌کند به بحران‌سازی و ایجاد آشوب‌های کور اجتماعی و مقصود خود را از همین طریق به دست می‌آورد.میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی و سِرگور اوزلی؛ تشکیلات فراماسونری را در ایران تأسیس و افراد را به فراماسونری وارد کردند؛ اما بزرگ‌ترین خدمتی که این‌ها می‌کنند، خدمت به سیاست استعماری انگلستان است و این همان وجه جاسوسی فراماسونری است. در شرایطی که ایران با روسیه در حال جنگ است، نیاز به کمک دارد و قرار است انگلستان به ما کمک بکند؛ تشکیلات ماسونی دقیقاً جلوی یک سیاستی که علما در ایران و چهره‌های ملی در ایران دنبال می‌کردند را می‌گیرد.

در بحرانی که برای ما در جنگ‌های ایران و روس به وجود آمد، دو راه پیش روی ما بود؛ یک راه این‌که ما با تکیه بر مردم خویش و امکانات خود و ظرفیت‌هایی که روحانیت و مرجعیت شیعه دارد حرکت بکنیم و راه دوم هم این است که یک متحد قوی پیدا کنیم. طرفداران تز اول عباس‌میرزا و قائم‌مقام بودند که معتقد بودند با ظرفیت‌های خود ولو با استفاده از امکانات غربی‌ها و تجربیات آن‌ها حرکت ‌کنیم. بر این اساس عباس‌میرزا و قائم‌مقام از علما فتوای جهاد می‌گیرند. به دنبال آن وضع جبهه‌ها به هم می‌خورد. یک دفعه با نیرویی که بعد از صدور فتاوای جهادیه تزریق می‌شود، جبهه‌ها وضعش به نفع ما عوض می‌شود. خیلی از مناطقی را که از دست داده بودیم، دوباره پس می‌گیریم.

جریان ماسونی به این نتیجه می‌رسد که باید جلوی این تفکر را گرفت. مدام تبلیغ می‌کند راه این است که فقط به یک غربی و یک متحد قوی متصل شویم. آن موقع پای انگلستان وسط آمد. انگلیسی‌ها هم تا زمانی که خودشان با روس‌ها مشکل داشتند، با ما همراه بودند. به محض این‌که با فرانسه درگیر شدند و نیاز پیدا کردند که از ظرفیت روسیه هم استفاده کنند، به ما فشار آوردند و خواستار آتش‌بس شدند. در حالی که بسیاری از مناطق ایران در قفقاز و آذربایجان زیر سلطه روس قرار داشت، به ما فشار آوردند آتش‌بس بدهید. بعد از دادن آتش‌بس، عملاً ما هیچ نتیجه‌ای هم نگرفتیم. سرزمین ما را هم تخلیه نکردند و قفقاز از ایران جدا شد. قرارداد گلستان به ما تحمیل شد و به دنبال آن قرارداد ترکمانچای به ایران تحمیل شد. این یک ورودی برای جریان فراماسونری است.

ورودی دیگر از هند است که تشکیلات ماسونی باز به سمت ایران هجوم می‌آورد. یک فردی هست به نام مانکجی که زرتشتی است. از لژ اعظم ماسون زرتشتی که کاملاً در خدمت استعمار انگلستان هستند، مأموریت پیدا می‌کند جریان ماسونی را در ایران ترویج دهد. او با افرادی نظیر میرزا حسین‌خان سپهسالار و میرزا ملکم‌خان و آخوندزاده ارتباط برقرار می‌کند. این جریانات چه جریان انگلیسی که سِرگور اوزلی در رأس آن قرار دارد و چه جریانی که مانکجی در رأس آن است، در سه نقطه با هم مشترک‌اند: یکی اسلام‌ستیزی است. به نحو جسورانه این‌ها علیه اسلام، شعائر اسلام و مقدسات شروع به تبلیغات می‌کنند. بحث بعدی آن‌ها ایران‌گرایی یا باستان‌گرایی است.

هم مانکجی و هم تیم سِر گور اوزلی، هر دوی آن‌ها روی این ماجرا تأکید و تشویق و ترویج می‌کنند. آخوندزاده به مانکجی می‌نویسد که خیلی از تو ممنون هستم که دین نیاکان ما را در مقابل دین اعراب زنده نگه می‌داری. جریانی که الان هم ما به نحوی با آن مواجه هستیم، به اسم مکتب ایرانی که نماد باستانی است. در نمایشگاه کتاب پارسال، برای تزئینات، سرتاسر نمایشگاه را نمادهای باستانی گذاشته بودند که بخشی از آن در همین علائم ماسونی هم دیده می‌شود. این برای نشان دادن تفکر باستان‌گرایانه است که هم در دوره قاجار و هم در دوره پهلوی به کشور ما و به اسلام لطمات جدی وارد کرد.

ورودی دیگر فراماسونری، از طریق عثمانی است که لژهای عثمانی با لژهای ایران مرتبط بودند و به ترویج فراماسونری در ایران کمک کردند. خیانت ماسون‌ها در ایران در بخش فرهنگی‌ در چهارچوب باستان‌گرایی و اسلام‌ستیزی و غرب‌گرایی یا ترویج غرب صورت گرفت و در حوزه سیاسی می‌توان به فشل کردن حاکمیت قاجار و دادن امتیازات مختلف به بیگانگان از گلستان و ترکمانچای گرفته تا صدها امتیازی که داده شد، اشاره کرد؛ مثل امتیاز رویتر که منابع زیرزمینی و روی زمینی ایران را به مدت 70 سال به یک یهودی انگلیسی واگذار می‌کنند.

 

جریان مبارزه با فراماسونری

نیرویی که به مقابله جدی با فراماسونرها برخاست، تفکر دینی و مرجعیت و روحانیت شیعه است. در این زمینه تشابهی با راهی که جریانات انحرافی در کشور ما طی می‌کنند، وجود دارد. استعمار وقتی وارد ایران شد، مصمم بودند کشور را وابسته و ما را مستعمره انگلستان کنند. نقطه مقابل این جریان، مرجعیت و روحانیت شیعه قرار داشت.

حاج ملاعلی کنی به ناصرالدین شاه در آن سفری که به همراه سپهسالار به فرنگ کرد و امتیاز رویتر را داد، می‌گوید: اگر پایت را در کشور بگذاری و صدر اعظمت را با خودت بیاری، دیگر خودت هم در ایران سلطنت نخواهی داشت و شاه مجبور می‌شود میرزا حسین‌خان سپهسالار را در مرز عزل کند. یک چنین جریانی می‌آید در دهان فراماسونری و جریان وابسته به استعمار می‌زند و بساطش را جمع می‌کند. فراموش‌خانه‌ای که ملکم‌خان در ایران تأسیس می‌کند، باز حاج ملاعلی کنی می‌آید اعلامیه صادر می‌کند و به ناصرالدین شاه نامه می‌نویسد و می‌گوید باید بساط این جریان مرموز جمع شود.

در دوره مرحوم میرزای شیرازی، کالاهای غربی به ایران سرازیر شد. بحث تحریم پیش می‌آید. یک گام جلوتر قرارداد تنباکو بسته می‌شود، نهضت تحریم تنباکو راه می‌افتد. اساس ورود روحانیت و مرجعیت در دوره مشروطه، برای مبارزه با استبداد و سلطه استعمار و غرب است. بنابراین آن‌ها اساس برنامه خود را در از بین بردن روحانیت و هتک حرمت آن‌ها می‌گذارند. الان هم می‌خواهند مرجعیت شیعه را بی‌حرمت و بی‌حیثیت بکنند و به همین منظور در مقابل مرجعیت می‌ایستند. با ادعای حمایت از رهبری و این‌که ما پیرو رهبری هستیم، اول شروع کردند به زدن علما و روحانیت و بعد کم‌کم نوبت دیگران هم می‌رسد. همان‌هایی که یک زمانی به اسم امام، به مراجع حمله می‌کردند، بعداً سراغ خود امام آمدند. بعداً طرفداران‌شان گفتند که امام به تاریخ پیوست و تفکرش به موزه پیوست.

در هر صورت یک جا گذر از اسلام و پایان دوره اسلام‌گرایی اعلام می‌شود، یک جا هم در حمله به روحانیت و مرجعیت، با صراحت می‌گویند دوره فقه و فقاهت به سر آمده است. ما باید الان دنبال این باشیم که امام حی دارد به ما چه می‌گوید؟ باید به امام حی مراجعه کنی و دیگر قال الباقر (ع) و قال الصادق (ع) به دردت نمی‌خورد. با صراحت می‌گوید این حرف‌ها مال همان دوره است که شیعیان می‌رفتند پیش امام باقر (ع)، ایشان هم نکاتی را می‌فرمود و همان را به کار می‌بستند. الان ما باید ببینیم حضرت حجت چه می‌گوید؟!

فقه و فقاهت و مراجع کنار گذاشته می‌شوند. در بابیه هم اولین چیزی که وجود داشت، زدن فقاهت و روحانیت بود. با همان رکن رابع و عدم نیاز رجوع به مراجع و رجوع به کسی که به امام دسترسی دارد.اگر مقاومت روحانیت و مرجعیت شیعه نبود، با کار عظیمی که این‌ها انجام دادند، الان باید اثری از اسلام و روحانیت و تشیع در ایران نمی‌دیدید، ولی این مقاومت باعث شد که ما به آن وضعیتی که این جریان مدنظرشان بود، دچار نشویم.

محمد ملک‌زاده

منبع : ماهنامه فرهنگ پویا شماره 20

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1391  - 9:03 PM

 کشاورزی صهیونیستی که آن را «کشاورزی مسلحانه» می نامیم با نظامی گری صهیونیستی ارتباط کامل دارد؛ به طوری که از یکدیگرجدایی ناپذیرند و هر دو یک روی سکه عملیات شهرک نشینی و اشغالگری می باشند.

 
خبرگزاری فارس: تجزیه و ترکیب برخی اصطلاحات صهیونیستی

 

 

1  .سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین

این دروغ بزرگ صهیونیسم است که صهیونیست ها دهها سال از آن برای فریب افکارعمومی غرب بهره برده اند. شعار سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین، شعاری صهیونیستی است که آگاهی یافتن از زمان پیدایش آن سخت است.با این حال می توانیم فرآیند تجزیه این اصطلاح را شروع کنیم. این اصطلاح قالب سکولار شده از نگاهی انجیلی است که معتقد است فلسطین سرزمین موعود و سرزمین مقدس است. یهودیان نیز ملت مقدس اند.

از این رو ملت مقدس باید به سرزمین مقدس برگردد چرا که او صاحب این سرزمین است. شاید اولین کسی که اقدام به سکولار کردن این قالب نمود «لرد شافتسبری» (صهیونیست غیر یهودی) بود که در نیمه قرن نوزدهم سخن ازسرزمین قدیم برای ملتی کهن به میان آورد. سپس این فرآیند سکولاریزاسیون کامل تر شد وبه شکل فعلی در آمد: «سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین».

این شعار بازاری ساده، به یک الگوی تکرار پذیر در گفتمان جدید غرب بر می گردد که ازنگاه معرفت شناختی سکولاری امپریالیستی تراوش یافته است. نگاهی که به سکولاریزاسیون دیدگاههای انجیلی اقدام نمود و آنها را از شکل های مجازی که در آخرالزمان با مشیت الهی محقق می گردند، به شعارهای شهرک نشینانه و تحت اللفظی تبدیل نمود که در زمان و مکان حاضر با زور سلاح محقق می گردند. این نوع نگاه به هستی (طبیعت و بشر) به عنوان ماده ای مصرفی، انسان غربی را در محور قرار می دهد.

در نتیجه تمام جهان خالی از بشر و بدون تاریخ می گردد که اگر هم بشری در آن یافت شود ماده مصرفی عَرَضی و بی ارزش خواهدبود. شاید آنچه در آمریکای شمالی اتفاق افتاد از بهترین مثال های عملی و متبلورترین اقدامات این نوع جهان بینی باشد.  انسان سفید با این باور که خود مرکز هستی است وسرزمینی را که کشف کرده تنها از آن اوست و این سرزمین بدون ملت است، وارد این منطقه شد. لذا کشتار ساکنان اصلی این سرزمین و انتقال میلیونها افریقایی به منظور به کارگیری درجهت منافع اش امری سخت نبود. صهیونیست ها نیز در همین راستا حرکت کردند و فلسطین برای آنان همان ارتس یسرائیل، سرزمین موعود، منطقه عاری از سکنه و سرزمین بدون ملت شد که حق دارند انسانهای موجود در آن را استثمار کنند.

در نتیجه فلسطین سرزمینی بدون سکنه یعنی بدون ملت می شود و فلسطینی ها ماده مصرفی می شوند که به خودی خود ارزشی ندارند.اعضای گروههای یهودی نیز خود در همین فرآیند قرار می گیرند. به جای آنکه ملت مقدس به معنای مجازی دینی باشند، «ملت یهود» به معنای لغوی (نژادی یا قومی[ . در زبان انگلیسی nohte به معنای نژاد می باشد. اما به اعتقاد نگارنده میان این واژه و نژاد تفاوت وجود دارد. نژادعبارت از اموری زیست شناختی است که با وراثت منتقل می شوند ولیکن nohte عبارت است از سنت های موروث تمدنی گروه در طول تاریخ از قوم و نسل های پیشین به ارث برده شده است (ر. ک . مباحث پاکی نژادی و پاکی قومی یهود) .

لذا در این متن برای تمایز میان این دو معنای مورد نظر نگارنده معادل این واژه لاتینی را «قوم» گذاشتیم. م.] مبدل می گردد. ازآنجا که آنان یک ملت می باشند، به تمدن غرب وابسته نیستند و در نتیجه باید سرزمین داشته باشند. پس از آن نوبت به فرآیند به کارگیری و استثمار می رسد که شکل ترانسفر دو سویه به خود می گیرد: تحریک یهودیان برای انتقال از سرزمین تبعید به وطن و تحریک ساکنان اصلی از وطن به تبعید در راستای خدمت به منافع غرب. این همان طرح صهیونیستی فراگیر است.شعار «سرزمین بدون ملت برای ملت بدون سرزمین» هم آهنگی لفظی سحرانگیزی دارد.

این شعار به دو بخش مساوی و با تعداد کلمات مساوی تقسیم می شود. کلمه «بدون» در هردو بخش محور ثابت و عنصر مشترک است. کلمه «سرزمین» و «ملت» در حال جابجایی اند جای خود را به دیگری می دهند، همان گونه که یهودیان و اعراب موقعیت خود را معاوضه خواهند کرد!این شعار یک انسجام عالی و وحدت کامل دارد. نه حرف زائدی در آن هست و نه کلمه ای که در جای خود قرار نداشته باشد. این تجلی بارز این دیدگاه مبهم و آلی است که گفتمان جدید تمدنی غرب به آن متصف است.

گفتمانی که به کارگیری شکل های زیبا و از لحاظ لفظی منسجم را ترجیح می دهد به طوری که این صیغه مبنا و اساس این گفتمان می شود و مانند«شمایل» به امر دیگری مبتنی نیست. بسا که فرد در برابر زیبایی عبارت بهت زده شود وفراموش کند که این عبارت برای قلع و قمع کردن، و به معنای پنهان کردن اعراب و از بین بردن آنان [ وضع شده ] است. از یاد می برد که این عبارت به معنای جدا کردن مجموعه ای بشری (یهودیان) از سرزمینهایشان و اسکان آنان در میان یک بافت تمدنی است که آنان راطرد می کند. این عبارت در اعلامیه بالفور با اشاره نمودن به اعراب به عنوان «گروههای غیریهودی» ترجمه ای سیاسی شد.

این شعار خود را در مقوله ای که «عرب غائب» در گفتمان نژادی صهیونیستی می نامیم نشان داد. ما بر این باوریم که ادراک جهان عرب نسبت به فلسطینی هاهمچنان در چارچوب مقوله «سرزمین بدون ملت» در حرکت است و رفتار اعراب که ممکن است برای ما غیر عقلانی باشد بر همین اساس است.نیاز به ذکر این نکته نیست که این شکل بازاری صهیونیستی و آشکار کننده ماهیت حقیقی صهیونیسم، بیانگر گرایش نژادپرستانه و نابودکننده و درنده، به طور کامل در گفتمان صهیونیستی پنهان شده و جای خود را به شکل های پیچیده و جذاب تر مانند «حقوق مطلق ملت یهود» داده است.

این عبارت در حقیقت به این معناست که حقوق اغیار (اعراب) نسبی و عرضی است. بنابراین می توان آن را به حاشیه راند و در نهایت امر از بین برد.همچنان که گفتمان صهیونیسم بعد از سال 1967م و پس از اشغال بخش دیگری از اراضی فلسطین که از تراکم جمعیتی بالایی برخوردار است، ناچار شد به وجود ملت در این سرزمین اعتراف کند. لذا به خدعه متوسل شد تا این شعار قدیمی را بر جهان خارج تحمیل کند. به همین دلیل مفهوم اسرائیلی «تشکیلات خودگردان»، به معنای حقوق فلسطینی ها دراداره امورشان می باشد بدون آنکه هیچ حقی برای آنها در مورد این سرزمین داشته باشند یعنی که فلسطینی ها ملتی بدون سرزمین اند. همچنان که «راههای محاصره کننده».By-PassRoads.

بقیه در ادامه

 

 

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1391  - 9:00 PM

 مخالفت با سلطه‌ی غرب به‌ویژه آمریکا و زندگی و پیشرفت، بدون رابطه‌ی با آمریکا به یک پیام برای همه‌ی مسلمان‌ها تبدیل شده است. مخالفت با اسرائیل، مخالفت با کمپ‌دوید و مخالفت با سازش یک پیام است برای همه‌ی مسلمانان.

 
خبرگزاری فارس: خواب دیروز و بیداری امروز

 

عنوان صحبت بنده «خواب دیروز و بیداری امروز» است. وقتی می‌گوییم «بیداری»، با «خواب»ی که قبلاً بوده ملازمه دارد. اول خوابی بوده است که بعد از آن بیداری حاصل شده است. بنابراین برای آن‌که بیداری را بهتر درک کنیم باید بدانیم خواب دیروز چه بوده است؟ بنده از تقابل بین خواب دیروز و بیداری امروز در جهان اسلام به حکم تعرف‌الاشیاء باضدادها استفاده می‌کنم تا بیداری اسلامی بهتر تبیین شود.

در قرن پانزدهم میلادی در دنیا میان قوای مسلمین و مسیحیان نوعی توازن و تعادل کلی وجود داشت؛ یعنی هیچ‌یک از این دو تمدن بر دیگری از نظر نیروی مادی غلبه‌ی آشکار و مطلق نداشت. اما این توازن به هم خورد و از قرن‌های شانزدهم به بعد با تحولاتی که در دنیای غرب پدید آمد، دنیای غرب دست بالا را از نظر قدرت مادی پیدا کرد. اختراع سلاح از راه دور، تفنگ، توپ و امثال آن، عامل مؤثری در تغییر این موازنه بود. توسعه‌ی علوم طبیعی و ریاضی، افتادن علوم به مسیر دیگر - راهی که توسط نیوتون آغاز شد و ریاضی‌دانان و فیزیک‌دانان آن را دنبال کردند - در تسلط دنیای غرب بر طبیعت مؤثر بود.

انقلاب صنعتی دنیای غرب را قادر ساخت تا از انرژی طبیعت برای تولید انبوه و انباشت ثروت استفاده بکند. تسلط بر دریاها و قوت‌یافتن در دریانوردی و استخدام نیروی نظامی دریایی به دنیای غرب امکان دست‌اندازی به کشورهای دور و اداره‌ی آن کشورها را داد و پدیده‌ای به نام «استعمار» از مجموع این عوامل و‌ عوامل دیگر در جهان پدید آمد.

توازن به هم خورد و به موازات قوت‌یافتن‌ تمدن غرب، ضعف تمدن کشورهای اسلامی در برابر غرب آغاز و آشکار شد و این پوسیدگی درونی ادامه پیدا کرد تا در قرن بیستم این بنا فرو ریخت. قرن بیستم تا سال 1979 که سال پیروزی انقلاب اسلامی است، قرن ناکامی‌های مسلمانان در جهان است. قرنی سیاه، تلخ و قرن شکست‌های پی‌درپی و از دست رفتن قدرت سیاسی مسلمانها است.

در قرن بیستم، خصوصاً در نیمه‌ی دوم آن، از بعد از جنگ دوم جهانی، کشورهای مستعمره استقلال ظاهری پیدا کردند، اما از این تحولات هیچ بهره‌ای عملاً عاید جهان اسلام نشد. یعنی تحولات سیاسی ناشی از پایان جنگ دوم جهانی به احیای قدرت اسلامی در هیچ جای جهان منجر نشد. مهم‌ترین اتفاقی که در قرن بیستم برای جهان اسلام روی داد، فروپاشی امپراتوری عثمانی بود.

عثمانی قدرتی بود‌ که سراسر خاورمیانه‌ی امروز و شمال آفریقا و بخش‌هایی از خلیج فارس و بالکان را در اختیار داشت و این قدرت در اروپا تا پشت دروازه‌ی وین پیش رفته بود. اما در جنگ جهانی اول از پای در‌آمد و آن اتفاقی افتاد که هنوز که هنوز است دودش به چشم مسلمان‌ها می‌رود.

بنده برای آن‌که اهمیت این موضوع بهتر معلوم شود، مناسب دیدم بخشی از بیانات امام راحل را که در هجدهم شهریور ماه 1343 در قم ایراد فرموده‌اند بازگو کنم. ایشان می‌فرمایند: «مسلمین آنها بودند که مجد آنها دنیا را گرفته بود، تمدن آنها فوق تمدن‌ها بود، معنویات آنها بالاترین معنویات بود، رجال آنها برجسته‌ترین رجال بود، توسعه‌ی مملکت‌شان از همه‌ی ممالک‌ بیشتر بود، سیطره‌ی حکومت‌شان بر دنیا غالب شده بود، دیدند که با این سیطره، با این وحدت دول اسلامی نمی‌شود تحمیل کرد چیزهایی را که آنها می‌خواهند.

نمی‌شود ذخایر اینها را، طلای سیاه اینها را، طلای زرد اینها را، نمی‌شود اینها را قبضه کرد، درصدد چاره بر‌آمدند. چاره این بود که بین ممالک اسلامی تفرقه بیندازند. شاید بسیاری، بعضی از شما یادشان بیاید جنگ بین‌المللی را، جنگ اول بین‌المللی را که با مسلمین و با دولت بزرگ عثمانی چه کردند.

دولت عثمانی یکی از دولی بود که اگر با شوروی طرف می‌شد گاهی او را زمین می‌زد. سایر دول، حریف میدان او نبودند. دولت عثمانی یک دولت اسلامی بود که سیطره‌اش گرفته‌ بود تقریباً از شرق تا غرب را. آنها دیدند که با این دولت اسلامی به این قوی‌ای نمی‌شود چاره‌ای کرد. نمی‌شود ذخایر را برد، بعد از این‌که در آن جنگ با آن بساط غلبه پیدا کردند، تجزیه کردند دولت عثمانی را به دول بسیار کوچک کوچک. برای هر یک از آنها هم یا امیری قرار دادند، یا سلطانی قرار دادند، یا رئیس جمهوری قرار دادند.

آنها در قبضه‌ی مستعمره‌چی‌ها و ملت بیچاره در قبضه‌ی آنها. با این وضع یک دولت عثمانی با آن مجد را زمین زده‌اند و دولت‌های اسلامی از خواب بیدار نشده‌اند یا خودشان را به خواب زده‌اند. این دولت اسلامی در تحت ظل خلافت اسلامی، در تحت ظل اتکای به قرآن مجید آن مجد را داشت، بعد از آن‌که تجزیه شد در زمان ما ]...[ اسلام را در آن‌جا القا کردند و الآن دولت ترکیه، دولت مسلم نیست. دولت حسابش از اسلام جداست، مراسم دینی ندارد.

دولت، احکام دینی دولت ندارد. لکن ملت شریف ترکیه مسلم هستند و اینها هستند که در سال‌هایی که به مکه می‌روند طایفه‌ی اینها به نسبت بیشتر از دیگران است. دولت یک همچین دولتی است. آن مجد را به اتکای اسلام به دست آورد و آنها دیدند که اتکای به اسلام نقطه‌ی بسیار بزرگی است که با این اتکا نمی‌شود دولت‌های اسلامی را از بین برد. در ترکیه اسلام را از حساب دولت جدا کردند.»

امام در واقع سکولار شدن دولت ترکیه را با این بیان می‌فرمایند. کلمه‌ی سکولاریسم را به زبان نمی‌آوردند، اما مفهوم و مدلول آن را بیان می‌کنند. بعد باز قدری بعدتر می‌فرمایند: «دولت عثمانی با آن عرض و طول را حالا چند تا دولت کرده‌اند، همه کوچک کوچک کوچک. ملت‌های بیچاره را، این ملت انبوه چند صد میلیونی را در تحت اسارت یک عده از خدا بی‌‌خبر قرار داده‌اند و آنها، آنها را استعمار می‌کنند و این سران ممالک، ملت خودشان را بیچاره می‌کنند. نباید این دول اسلامی از خواب بیدار بشوند؟» اینها بیانات امام است در سال 1343.

اما ناکامی‌ها محدود به فروپاشی عثمانی نبود. گرچه از همه مهم‌تر، فروپاشی عثمانی بود.‌ این به معنای این نیست که امام، همه‌ی رفتارهای سلاطین عثمانی را منطبق بر اسلام می‌دانستند. امام یک دیدگاه دیگری داشتند فراتر از این امور. اتفاق دیگری که افتاد که لطمه‌ی دیگر قرن‌ بیستم بود، پیروزی انقلاب مارکسیستی و کمونیستی در روسیه و پدید آمدن آن‌چه اتحاد جماهیر شوروی خوانده شد بود که سبب شد ده‌ها میلیون مسلمان در قفقاز، تاجیکستان، ترکمنستان، قزاقستان، قرقیزستان و در آسیای میانه، همه‌ی اینها تحت سیطره‌ی حکومت ضد دینی و الحادی مارکسیستی قرار گرفتند و رابطه‌ی آنها با اسلام و با جهان اسلام برای مدت هفتاد سال قطع شد.

  اتفاق بسیار فاجعه‌‌بار دیگر، پدید آمدن یک دولت جعلی به نام اسرائیل در خاورمیانه در سال 1948 و بعد از جنگ دوم جهانی بود که همچون خنجری بر پیکر جهان اسلام فرو رفت که به تعبیر امام یک «غده‌ی سرطانی» بود. در این شصت و چند سالی که از پدید آمدن این دولت غاصب مجعول گذشته است، چه مصائبی که بر سر مردم فلسطین و اعراب و مسلمان‌ها آمده و چه مصیبت‌هایی دامن‌گیر جهان اسلام شده است.

اتفاق دیگری که در شرق جهان اسلام افتاد، تشکیل کشور پاکستان بود. بنیان‌گذاران پاکستان نیت‌شان این بود که یک کشور اسلامی ایجاد کنند و مسلمان‌ها را در یک جا متمرکز کنند و به قدرت برسانند. اما آرزوی آنها برآورده نشد. پاکستان متأسفانه به یک کشور اسلامی نیرومند مبدل نشد. از همان آغاز جدایی هند و پاکستان مرزهای هند و پاکستان مرز صلح نبود بلکه مرز جنگ بود.

   این زخم کهنه‌ی کشمیر همچنان سبب درگیری بود و دشمنان نمی‌خواستند این مسأله حل شود. هند به سوی شوروی متمایل شد و پاکستان به دامن آمریکا افتاد. بعدها همان پاکستان به نوبه‌ی خود تجزیه شد و پاکستان شرقی به نام بنگلادش از پاکستان غربی جدا شد و باز هم تجزیه و تفرقه‌ای دیگر شکل گرفت.

اگر ما در دهه‌ی شصت و هفتاد میلادی نقشه‌ی جهان اسلام را باز کنیم و از اندونزی در خاور دور تا مراکش در مغرب اقصای جهان اسلام را در نظر بگیریم، می‌بینیم عموم این کشورها تحت سلطه‌ی غرب هستند و غرب برای این کشورها دو الگوی حکومت و به اصطلاح دو مدل طراحی کرده است. آن‌جا که تظاهر به دموکراسی می‌شود، مثل پاکستان و ترکیه، شما می‌بینید که غرب، دخالت و سلطه‌ی خودش را از طریق ارتش و ژنرال‌های ارتشی اعمال می‌کند.

   ما در عمر خودمان شاهد بوده‌ایم که تقریباً هر ده سال یک بار که فضای دموکراسی ظاهری در پاکستان آشفته می‌شد و مصلحت غرب چیز دیگری بود، یک ژنرال ارتشی پنجره‌ی کودتا را باز می‌کرد و یک سوتی می‌کشید و همه را به خط می‌کرد و بعد تا ده سال دیگر یک نظم جدیدی شکل می‌گرفت و ژنرال دیگری به سیاست وارد می‌شد.

در ترکیه هم همین‌طور بود. به محض این‌که احساس می‌شد که یک کمی ممکن است اوضاع تغییر کند، ژنرال‌های ارتشی - ارتشی که در اختیار آمریکا بود - با اجازه‌ و اشاره‌ی آمریکا وارد عمل می‌شدند. این یک مدل بود. مدل دوم که الگوی بسیاری از کشورهای عربی بود، این بود که در آن‌جاها از دموکراسی و انتخابات خبری نبود. هر جایی یک شیخی، یک امیری، یک رئیس قبیله‌ای - حالا یا به نام شیخ یا رئیس جمهور یا شاه - حاکم می‌شد و دیگر صحبت از دموکراسی نبود. آن شیخ و آن امیر و آن شاه به صورت مستقیم مأمور و مزدور و گماشته‌ی غرب بر آن ملت بود.

در این سرزمین پهناور جهان اسلام آن‌چه از جهان اسلام برای دنیای غرب معنا داشت این بود که توده‌های مسلمان، یک میلیارد مسلمان در دهه‌ی هفتاد، بازار مصرف گسترده‌ی کالاهای غربی بودند. سرزمین‌های مسلمان‌ها هم جایی بود برای پایگاه‌های نظامی غرب، هم این جغرافیا تأمین‌کننده‌ی مواد خام برای صنایع غربی به‌ویژه نفت بود و هم این دنیای پهناور از نظر فکری و فرهنگی مقهور دنیای غرب و جهان‌بینی غرب بود. خودباختگی و تسلیم شدن در برابر افکار غربی، امری طبیعی بود.

  روشنفکران در کشورهای اسلامی راه نجات را در اسلام نمی‌جستند، گروهی به ناسیونالیسم پناه می‌بردند، گروه دیگری به سوسیالیسم و مارکسیسم پناه می‌بردند و همه به سکولاریسم معتقد بودند. دانشگاه‌ها به‌ویژه در علوم انسانی تحت سیطره‌ی نظریه‌های غربی بود و هیچ کشور اسلامی در دانشگاه، داعیه‌ای و انگیزه‌ای‌ و اندیشه‌ای برای ایجاد علوم انسانی دیگری غیر از آن‌چه در تمدن غرب پدید آمده بود و به کشورهای اسلامی سرازیر شده بود، نداشت. و از همه‌جا بدتر خاورمیانه بود که با حضور اسرائیل در آن‌جا، ظلم و جنگ و تجاوز دائمی بود.

قرن بیستم تا قبل از سال 1979، قرن ناکامی‌های بزرگ، شکست‌های پی‌درپی، قرن انحطاط جهان اسلام و اضمحلال قدرت سیاسی مسلمان‌ها بود. هیچ راه نجاتی وجود نداشت و از هیچ‌سو نور امیدی نمی‌تابید. در چنین شرایطی در یک کشور بزرگ در جهان اسلام و در یک کشور به نسبت پرجمعیت، یعنی ایران، ایران کهن، ایران با سابقه‌، در عین ناباوری دنیای غرب، انقلابی به نام انقلاب اسلامی به رهبری یک روحانی، یک فقیه و یک مرجع تقلید در سال 1357 شمسی و 1979 میلادی به پیروزی رسید.

این انقلاب بر پایه‌ی اندیشه‌های اسلامی، نهضتی بود ضد استعماری، ضد استبدادی، استقلال‌طلبانه، اما متکی به خود؛ هم از حیث فکری و فرهنگی و هم از حیث روش‌های مبارزه. انقلابی که امام آن را به پیروزی رساند هیچ وابستگی به شرق و غرب نداشت. شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» استقلال فکری و سیاسی این انقلاب را در برابر قدرت‌های حاکم آن زمان نشان می‌داد و به همه‌ی کشورهای اسلامی اعلام می‌کرد که این انقلاب با همه‌ی حرکت‌ها، جنبش‌ها و نهضت‌هایی که تحت عناوین «ایسم»‌های گوناگون غربی در کشورهای اسلامی صورت گرفته به کلی متفاوت است؛ هم با شرق کمونیستی و هم با غرب سرمایه‌داری مخالف است.

  امام در روش مبارزه از هیچ یک از روش‌های مرسوم و معلوم در غرب سرمایه‌داری و شرق کمونیستی تبعیت نکردند؛ نه از قواعد حزبی غربی طبیعیت کردند و نه از مبارزات کارگری و چریکی و دهقانی و طبقاتی و زیرزمینی و مسلحانه‌ی کشورهای کمونیستی. اتکای به خدا و بهره‌مندی از حمایت توده‌های مردم و مبارزه با دست خالی، روش مبارزه‌ی امام بود. بعد که انقلاب به پیروزی رسید فرمودند «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد»

کار امام در آن دنیای پر از ناامیدی، در آن قرن آکنده از ناکامی، در آن روزگاری که از هیچ‌سو هیچ چراغی دل هیچ جوان مسلمانی را در آفاق اسلامی روشن نمی‌کرد این بود که حکومت دینی را در جهان احیا کرد. مفهومی که غرب چهارصد سال بود‌ پرونده‌ی آن را مختومه اعلام کرده بود و آن را به تاریخ اندیشه سپرده بود و تصور نمی‌کرد که یک بار دیگر دین بر مسند حکومت بنشیند.

  امام، حکومت دینی اعلام کرد و فرهنگ جهاد و شهادت را احیا کرد. احکام فراموش‌شده‌ی جهاد و شهادت را احیا کرد. کاری که امام کرد، نفی سکولاریسم فراگیری بود که بر اندیشه‌ی غرب و شرق و غرب‌زدگان و شرق‌زدگان در کشورهای اسلامی سیطره داشت.

   امام، قدرت سیاسی اسلام را احیا کرد. هم نظریه‌ی حکومت دینی را تدوین کرد و در آن نظریه، رابطه‌ی مردم و خدا و جایگاه وحی و احکام الهی و جایگاه مردم و نقش مردم را به صورت نظری تبیین کرد؛ و مهم‌تر از آن این‌که یک نمونه‌ی واقعی در عمل ایجاد کرد. یک حکومت به وجود آورد تا گفته نشود که این حرف‌ها قابل اجرا نیست و فقط روی کاغذ است و به درد حجره‌ها می‌خورد.

امام در میدان عمل آن‌چه را که در قالب نظریه‌ی ولایت فقیه تدوین کرده بود اجرا کرد. اجرای متناسب با زمان، با استفاده از همه‌ی ظرفیت‌های اسلام از جمله ظرفیت اجتهاد. این حکومت در سی و سه سال گذشته ممکن بودن حکومت اسلامی را به همه‌ی مسلمان‌های دنیا نشان داده است. امروز، دیگر صحبت از امکان حکومت اسلامی مطرح نیست، یعنی یگر کسی در امکان حکومت اسلامی شک ندارد. برای این‌که اقوی دلیل بر امکان چیزی، وجود آن چیز است.

  حکومت اسلامی در ایران با دوام خودش، با پایداری خودش در برابر مشکلات، ممکن بودن حکومت دینی را روز به روز اثبات می‌کند. حالا برای سایر مسلمانان، سؤال این نیست که آیا می‌شود با دین حکومت کرد یا خیر، که این سؤال جوابش داده شده است؛ سؤال این است که چگونه در کشورهای خودشان این امکان را به وجود بیاورند و این امر ممکن را از قوه به فعل در بیاورند.

ایستادگی جمهوری اسلامی در برابر تحریم‌ها، تهدید‌ها، توطئه‌ها و ایجاد انواع نظام‌های نرم‌افزاری و امکانات سخت‌افزاری و پیشرفت‌های علمی و‌ صنعتی در جمهوری اسلامی، همه‌ی اینها پیام است برای همه‌ی مسلمان‌ها، از نوجوان‌هایی که در مدارس و دانشگاه‌های اندونزی با ایمان اسلامی رشد می‌کنند تا جوان‌هایی که در میدان تحریر قاهره قلب‌شان به نام اسلام می‌تپد؛ همه و همه چشم به جمهوری اسلامی دوخته‌اند و آن را یک نمونه‌ای از ورق خوردن تاریخ می‌دانند.

  جمهوری اسلامی الگویی برای سایر مسلمان‌ها شده است. مخالفت با سلطه‌ی غرب به‌ویژه آمریکا و زندگی و پیشرفت، بدون رابطه‌ی با آمریکا به یک پیام برای همه‌ی مسلمان‌ها تبدیل شده است. مخالفت با اسرائیل، مخالفت با کمپ‌دوید و مخالفت با سازش یک پیام است برای همه‌ی مسلمانان.

آثار این انقلاب چه بوده است؟ پدید آمدن مقاومت اسلامی و حزب‌الله در لبنان، پدید آمدن انتفاضه و حماس در فلسطین و انواع حرکت‌ها و نهضت‌های اسلامی در جهان اسلام، همه‌ی اینها برخاسته از این است که مردم، توده‌های مسلمان به‌ویژه جوانان و دانشجویان باور کرده‌اند که می‌شود با اعتقاد به اسلام و قرآن جامعه را اداره کرد و حکومت دینی و اسلامی داشت. امروز، اسلام به‌ عنوان یک نظام اجتماعی، یک نظام جامعی که سعادت فرد و جامعه توأمان در آن ملحوظ شده قد علم کرده است. دیگر اسلام صرفاً یک سلسله‌ معنویات فردی و قلبی و متعلق به عالم درون نیست. اسلام هم برای عالم درون همه برای محیط بیرون برنامه دارد. همان‌طور که مقام معظم رهبری فرمودند نتیجه‌ی این تحول این شده است که امروز دنیا بر سر یک پیچ تاریخی قرار دارد.

اما این تحول چقدر و تا کجا بوده است؟ یک صد سال پیش خاورمیانه درست کردند. وقتی امپراتوری عثمانی متلاشی شد، امثال چرچیل نشستند و مثل بچه‌هایی که با مقوا بازی می‌کنند، قیچی دست گرفتند و هر جایی دوست داشتند کشور درست کردند. گفته می‌شد که عراق، کاردستی چرچیل است. اینها دنیای اسلام را این‌گونه طراحی و تجزیه کردند. خاورمیانه را این‌گونه درست کردند. اصلاً اصطلاح خاورمیانه را باب کردند. ما چنین اصطلاحی نداشتیم، برای این‌که از اطلاق لفظ اسلام خودداری کنند، این عنوان را جعل کردند.

دوباره در آغاز قرن بیست و یکم یک هجوم دیگر آوردند به نام خاورمیانه‌ی جدید. تصور می‌کردند دنیای اسلام همان دنیای صد سال پیش است. اما آیا توانستند مثل یکصد سال پیش به راحتی طراحی و کشورسازی کنند؟ این خاورمیانه‌ی جدید که درست شد، نقطه‌ی مقابل آن چیزی بود‌ که می‌خواستند. همه‌ی اینها ناشی از این بود که اسلام به یک قدرت سیاسی مبدل شده است.

مسلمان‌ها به قدرت خود پی بردند. دیگر راه برای غربی‌ها باز نیست و دیگر روشنفکران و جوانان و تحصیل‌کردگان مسلمان پیش پای حکام و سلطه‌گران غربی فرش قرمز پهن نمی‌کنند و این‌طور نیست که در کشوری مثل ایران هر کس می‌خواهد کاری بکند از غرب اجازه بگیرد.

وقتی رهبر معظم انقلاب یک هفته پیش از سقوط نامبارک مصر، با حضور در نماز جمعه، مردم مصر را به ایستادگی و قیام فراخواندند و خطبه‌ی ایشان به فارسی و عربی در مصر پخش می‌شد و ما هم توفیق داشتیم که از نزدیک می‌شنیدیم. آن روز من مجد و عظمت مسلمان‌ها و مسلمان‌های ایران و مردم خودمان را در قامت و در سخن رهبری لمس کردم و حس نمودم.

رهبری به عنوان یک رهبر جهان اسلام که به‌عنوان یک مسلمان در پیشگاه خدا احساس وظیفه می‌کند فراتر از همه‌ی عرف‌های دیپلماتیک آمدند و ملت مصر را به قیام و نهضت و سرنگونی حکومت حسنی مبارک فراخواندند. هنوز مبارک حاکم بر مصر بود؛ یعنی یک رهبر اسلامی بدون کمترین اعتنایی به آمریکا و اروپا و قدرت‌های غربی، جهان اسلام را مخاطب قرار می‌دهد و آنها را به حرکت دعوت می‌کند. این یک نمادی است از آن تحولی که در جهان اسلام از لحاظ نظری و عملی رخ داده است. شجاعت، صداقت، اسلامی بودن، خدایی بودن، مستقل بودن، اینها آن چیزهایی است که در ایران اتفاق افتاده و از ایران به جاهای دیگر سرایت کرده است.

در پایان یک پیشنهادی را ارائه می‌کنم. ای کاش دوستان جوان ما و مؤسساتی که به این امور اهتمام دارند، همت می‌کردند تا کتابی نوشته شود تحت عنوان «جهان اسلام در قرن بیستم» و انقلاب اسلامی را در دو دهه‌ی آخر قرن بیستم به عنوان نقطه‌ی عطف ناکامی‌ها تحلیل کنند.

بنده به کتاب‌های مختلفی که اوضاع سیاسی دنیا را در قرن بیستم بیان کرده مراجعه که می‌کنم می‌بینم چیزی که اصلاً وجود ندارد، قدرت سیاسی مسلمان‌ها است و غربی‌ها مادامی که کتاب بنویسند بر همان عادت خودشان هستند. آنها حالا طول می‌کشد تا متوجه بشوند چه اتفاقی افتاده است.

اما خود ما باید کتابی دقیق، جامع، دانشگاهی و متین تألیف کنیم تا جوان‌های ما بدانند که امام و مقام معظم رهبری چه خدمتی با اندیشه‌های خودشان به بیداری اسلامی کردند و شهدای ما جان‌شان را برای چه هدف والایی نثار کردند و ما چه وظیفه‌ای داریم. خداوند ان‌شالله به همه‌ی ما توفیق قدردانی و پاسداری از این نعمت بزرگ و این میراث ارزشمند امام را عنایت بفرماید.

دکتر غلامعلی حدادعادل

منبع:دفترحفظ ونشرآثارحضرت آیت الله العظمی خامنه ای

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1391  - 8:58 PM

 "جهان جهان حرکت است جهان کاراست ازبزرگترین کرات آسمانی تاکوچکترین ذرات زمینی که بشرتاکنون کشف کرده همه وهمه درکاروحرکت وفعالیتند ویک ذره ویک قطره بیکارنیست انسان نیزازاین قاعده مستثنی نیست."

 
خبرگزاری فارس: اصول گسترش وتقویت اقتصادملی(بااقتباس ازحکومت علوی)

 

 

مقدمه:

شکی نیست که فقروفلاکت بعنوان یکی ازواقعیت های موجوددرعالم وجوامع بشریست که براثر عواملی چون بیکاری وتنبلی،عدم ایجادمشاغل کارآمدومولد،عدم تقسیم عادلانه سرمایه های ملی،عدم تنظیم سطح درآمدها وسرانه مصرف،عدم کنترل وضعیت عرضه وتقاضا،بی تفاوتی وعدم اشراف وواقع نگر نبودن نسبت به وضعیت موجود،عدم نظارت وکنترل بر عرصه تمولسودجویان،عدم ایجادهماهنگی بر وضعیت بازار قیمت هاوقدرت خریدمردم، ودیگرموارداجتماعی،حکومتی وفردی پدیدمی آید.

وگاهی هم پای قراردادطبیعی وامتحان الهی درمیان است تا بنحوی اغنیاءجامعه وحاکمان ومسؤلان امروخود فقراء راعیارسنجی نماید.ودرمجموع ازمنظراسلام فقر پدیده ای نامبارک وازنظرعقل ودین وعرف مذموم و برای جامعه وافراد آن زجرآورومخرب خواهدبود.خوب است بدانیددرزمانی که امام علی(ع)به اصرار مردم حکومت کوفه راپذیرفت،اوضاع اقتصادی جامعه ومردم کوفی آنچنان آشفته بودکه محرومین وپابرهنه ها اکثریت جامعه راتشکیل میدادندوبجزعده ای ازاطرافیان ووابستگان به حکومت وقت "عثمان"همه بنوعی بافقردست و پنجه نرم میکردند.

بنابرشهادت تاریخ دردوران خلفاءراشدین فاصله طبقاتی میان مردم چنان عمیق شده بودکه جامعه هم زمان باحکومت عثما ن به حدبالائی ازفقروفسادوبی عدالتی ودرنهایت نارضایتی شدیدمردم و اعتصاب آنهامنجرشدومردم که ازاین اوضاع به ستوه آمده بودندبه حضرت روی آورده بااصرارازایشان خواستند که زمام اموررابدست بگیرد.آن حضرت که اوضاع جامعه رابسیارنابسامان واصلاح اوضاع رابسی مشکل می دیدومیدانست که تحقق آن ازعهده کسی جزاوبرنمی آیدونیزمردم رامضطرب وپریشان و مسلمانان رامتفرق وروبه انزوا یافت وفقراء ومستمندان که(عیال الله بودند)رادرمعرض ظلم ونابودی احساس می کردهرچنددل خوشی ازآنهانداشت وچندان راضی به پذیرش زعا مت براین قوم سست بنیادو فراموش عهد نبوداماتنهابراساس همان عهدی که باخدا ورسولش بسته بود برمحوریت عدالت وارد میدان کارو زارشد وخوددربیان همین علت بزرگ همان ابتدافرمود:

"لولاحضورالحاضربقیام الحجه ومااخذالله علی العلماء ان یقارواعلی کظ الظلم ولاسغب المظلوم لالقیت حبلهاعلی غاربها..."1وسپس فرمود:"بخداسوگندبیت المال تاراج شده راهرکجا بیابم به صاحبان اصلی آن بازمی گردانم گرچه با آن کنیزانی خریده باشند.زیرادرعدالت گشایش برای عموم مردم است"2

بنابراین حضرت علیرغم میل خودچون مردم را مضطرو مصریافت براساس تکلیف دینی وارد عرصه شدوازهمان آغازکاربنارابراستیفای حقوق ازدست رفته مستمندان ومظلومان جامعه وبازگرداندن اموال حیف ومیل شده وبتاراج رفته امت وبیت المال مسلمین گذاشت وباایرادخطبه هایی غراء واتمام حجت با مردم واغنیاءجامعه ومرابطین ووابستگان وبازماندگان حکومتهای پیشین امرمدبرانه حکومت خویش را بدست گرفت وراه پرفرازو نشیب وپرتلاشی رادرپیش گرفت.

وبادرایت وتدبیروقاطعیت شناخته شده و جایگاه والاومعتمدی که درمیان مردم داشت یکی یکی مشکلات راازسرراه مردم وجامعه برداشت وبه قله های سربلندی وموفقیت دست یافت.چنانکه در اواخردوران حکومت پربارش فرمود:"الحمدلله درشرائطی هستیم که هیچ کس درکوفه نیست که زندگیش سامانی نیافته باشد.پائین ترین مردم نان گندم می خورندوخانه دارندوازبهترین آب آشامیدنی استفاده میکنند."3

و مواردواصول کاربردی وعملیاتی وقابل اجراء که حضرت درطول این دوره محدودحکومتشان که با محدودیتهاومشکلات وموانع جدی ازناحیه برخی مردم نادان وجاهل ودشمنان ومنافقان برای برپایی و تقویت اقتصادحاکم ونجات بخش براساس علم وعدل بکاربردند درست همان چیزهاییست که ما ازآنها بعنوان عوامل موفقیت اقتصادی حکومت علوی می شناسیم ودراین نوشتارمحدودبه بررسی اجمالی گوشه ای ازآنها می پردازم.

 

حفظ سرمایه ها ی ملی وکنترل اموال بیت المال

اولین شیوه واقدام عملی وسیاست وتدبیرحضرت دربازسازی اقتصاد وفقرزدائی ازجامعه احیاء حقوق از دست رفته مردم وبرپائی حق وعدل وکنترل وبازستانی وتقسیم عادلانه ثروت بود.چنانکه درهمان آغاز راه شرط پذیرش حکومت رابراین مبنا قرارداد. و دراولین فرصت وقدم بعدازپذیرش حکومت بااعزام مامورا ن سرکشی بدل مردم ودرمیان اقشار مرفه و وابستگان حکومت های پیشین به کنترل وبازستانی آن اموال ودرنهایت تقسیم مدبرانه وعودت آن به مظلومان وخسارت دیدگان وپابرهنگان جامعه پرداخت.

وحضرت این سیاست رادرکنارکنترل مخارج عمومی وصرف هزینه های بیت المال وجلوگیری از اسراف واتلاف اموال مردم حکومت پرباروعادلانه خویش به جدیت ونیکی دنبال کردوهر گونه باج خواهی ومافیاءاقتصادی وباندورانت راازسطح جامعه وحکومت بکلی محوساخت. چنانکه درهمان آغاز راه فرمود:"والله لووجدته قدتزوج النساء وملک به الاماء لرردته "4

یعنی:بخداقسم ازاموال بیت المال دربخشش های عثمان هرچه راکه بیابم به صاحبان آنان باز می گردانم هر چندکه اینهادرتملک زنان شوی گرفته وکنیزان خریداری شده باشد.ولذادیگرشمشیربرهنه مولاابائی نداشت که که دست نابکاران راازبیت المال قطع کندوحقوق تباه شده مردم را از چنگال تبهکاران وسودجویان ومستکبران بستاند .

جرا که معتقدبودتادست اینگونه افرادازمخازن وسرچشمه های اموال بیت المال قطع نشودوهمچنان آب ازبالا گل آلودباقی بما ندهیچ کس به حقش نخواهد رسید. .بنابراین دردستورو منشورحکومتی خود به مالک اشترفرمانداررشیدودانشمند مصرکه درواقع قانون اساسی یک حکومت عدله بتمام معناست وجا داردکه درهردولتی که بانوای عدالت واسلامیت بمیدان می آیدبعنوان یک محورقرار بگیردخطاب به مالک مرقوم فرمودند:

"همانازمامداران راخواص ونزدیکانی است که خودخواه وچپاولگرندودرمعاملات انصاف نداردند.ریشه ستمکاریشان رابابریدن اسباب آن بخشکان وبه هیج یک ازاطرافیان و خویشاوندانت زمین واگذارمکن وبگونه ای باآنان رفتارکن که قراردادی به سودشان منعقد نگرددکه به مردم زیان رساند.مانندآبیاری مزارع یازراعت مشترک که هزینه های آن رابردیگران تحمیل کنند.درآن صورت سودش برای آنان وعیب وننگش دردنیاوآخرت برای توخواهدماند.حق رابه صاحب حق هرکس که باشددوریانزدیک برسان .

ودراین کارشکیبا باش وآن رابه حساب خدابگذار.گرچه اجرای حق مشکلاتی برا ی نزدیکانت فراهم آورد. تحمل سنگینی آن رابیادقیامت برخودهموارساز.زیراتحمل آن پسندیده است وهرگاه رعیت برتوبدگمان گرددقدرخویش راآشکاراباایشان درمیان بگذاروبااین کارازبدگمانی نجاتشان بده که این کارراهی برای خودسازی توومهربانی کردن نسبت به رعیت است. " 5

 

جلوگیری ازاسراف وتجمل گرائی وتشویق به ساده زیستی وقناعت

قال الله تعالی"کلواواشربواولاتسرفواانه لایحب المسرفین"6ساده زیستی وصرفه جوئی وروحیه زهدوقناعت بعنوان یکی ازسیاستهاوا هرمهای مبارزه با فقر درسیره حکومتی علوی بچشم میخوردودراین راستا ازآغاز وقبل ازتشویق ویاتحمیل دیگران به این امردر شیوه زندگانی خودمولا (ع)و کارگزاران واطرافیانشان به منصه ظهور و به مرحله عمل رسید.

ودراین راستا با اقداما ت عملی خودراه وروش خاصی رادرنحوه زندگی مردم ترسیم نمودوباایجادموازنه هاو سیاستهای اقتصادی واجرائی بسان حفظ وکنترل سرمایه ومنابع ملی درآمدی وجلوگیری ازاسراف وتبذیروبریز وبپاشهاوتنظیم درآمدومخارج خانوارها وفرهنگ سازی به کمک سخنرانی ونامه وگستر ش روحیه قناعت وصرفه جوئی وبهره وری صحیح ازاموال ودارائی هادرسطح جامعه به مبارزه بازیاده رویهاو ولخرجی هاواسراف واتلاف اموال پرداخت تاآنکه بالاخره توانست درمدت حدودپنج سال مردم فقیر کوفه رابه یک غنای نسبی برساند.چراکه معتقدبوداسرافکاری هم موجب نابودی اموال ومنابع وسرمایه های موجود و هم مایه غضب الهی وزوال برکت ازجامعه وبروزخشکسالیهاوفقروگرسنگی هاوتشدیدآن دربلادفقیر نشین ودرنتیجه باعث زیادشدن جمعیت فقراءدرجامعه میشود.بنابراین میفرمود:

"التقدیرنصف العیش ...فمن قدررزقه الله ومن بذرحرمه الله"7یعنی: قناعت وتقدیاموال وبیادروزواپسین بودن شرط اول ودرواقع نیمی ازمعیشت است. و کسیکه چنین کندخداوندنیزبررزق اوخواهدافزودوردمقابل کسی راکه اسراف وتمول واتلاف مال درپیش بگیرداز نعمت وروزی محرومش می سازد.ودرنامه ای خطاب به یکی ازفرماندارانش بنام زیاد چنین مرقوم فرمود: "فدع الاسراف مقنصداواذکرفی الیوم غدا وامسک من المال بقدرضرورتک وقدم الفضل لیوم حاجتک" 8 یعنی:ازاسراف بپرهیزومیانه روی را دراموربرگزین وازامروزبه فکرفردایت باش و از اموال دنیا به اندازه کفاف خویش نگهدار .

علاوه براین درصددآن بودکه مخالفت علنی خود رابا ولنگاریهای برخی دست اندرکاران امرحکومت بعنوان کارگزاران والگوهای عملی جامعه با خطبه ونامه وپیام واخطارو تهدید اعلام داشته وباجملاتی تکان دهنده وعتاب آمیزبه پرهیزاز اسراف ومدارای حال مستمندان وادار شان نماید. تابدینوسیله هم به اعمال قدرت بازدارنده درراستای مبارزه با حیف ومیل ها و بریزوبپاشهای اقتصادی اموال اعم ازبیت المال و...درسطح جامعه وبطورخاص حاکمانوموالیان امرحکومت بپردازد وهم در صددارائه الگوئی عملی درمرحله اولی برای کارگزاران ودرنهایت برای جامعه دراین راستا برآید. چه آنکه معتقدبود:

"ان الله تعالی فرض علی ائمه الحق ان یقدرواانفسهم بضعفه الناس کیلایتبع بالفقیرفقره"9یعنی:خداوندبرپیشوایان امت خویش چنین فرض وتکلیف نموده که خودرادرنحوه زندگی با مردم فقیر وتنگدست نزدیک ویکسان سازندتاآنکه فقیررازپریشانی فقربرهانند. ودربیتی(منسوب)می فرماید: "حسبک داء ان تبیت ببطنه وحولک الاکبادتحن الی الغد"10

یعنی:همین یک دردبرای توکافیست که باشکم پربخوابی ودراطراف توافرادی گرسنه شب رابه صبح برسانند.بخشی ازنامه حضرت خطاب به عثمان بن حنیف دراین زمینه چنین است: "ای پسرحنیف بمن خبررسیده که مردی ازمتمکنین بصره تورابه میهمانی فراخوانده وتو برای رفتن بدانجا شتاب ورزیدی درحالیکه غذاهای رنگارنگ وظرفهای بزرگ خوراکی مقابلت نهاده وتورا گوارا بود.من گمان نمی کردم که که تودعوت گروهی رابپذیری که تنگدستان و مستمندان ازدرایشان رانده می شوند...بدانید وآگاه باشیدکه امام شماازدنیای خود به دو جامه کهنه وازخوردنی هابه دوقرص نان اکتفاء کرده.گرچه نتوانید که بسان اوزیست لیکن بایدکه درپرهیزگاری وزهدبکوشید.قسم بخداکه از دنیای شمانه بدره زری اندوختم ونه مال فراوانی یافتم ونه حتی بجزجامه ای کهنه پیرهنی ازبرای خود آماده ساختم."11

 

جمع آوری ومدیریت مالیات وکنترل بازارو ساماندهی درآمدها

می دانیم که اخذمالیات بعنوان یکی ازارکان عدا لت بخش اقتصادی جوامع وازمنابع مهم درآمدی دولتها محسوب می شودکه موازین صحیح وعادلانه وعدالت بخش آن درحکومت مولا علی(ع)بنا نهاده شده تا به کمک آن باشاخصهایی چون کنترل عرضه وتقاضا ءوسطح تولیدوصرف جامعه وایجادشغل و تقویت تولیدوکاروزراعت به کنترل وتعدیل وکارآمدسازی وتنظیم درآمدهادرجهت آبادانی مملکت و گسترش اقتصاد جامعه وفقرزدائی بپردازد. دراینخصوص دیدگاه مولا(ع)رادرخصوص مالیات ونحوه بهره برداری ازآن درراستای آبادانی مملکت درعهدنامه مالک اشترجویا می شویم که حضرت مرقوم فرمودند: "وتفقدامرالخراج بمایصلح اهله....ولیکن نظرک فی عماره الارض ابلغ من نظرک فی استجلاب الخراج "12

یعنی:ای مالک!امرمالیات رابگونه ای وارسی کن که صلاح مالیات دهندگان درآن باشدزیرا بهبودی مالیات ومالیات دهندگان عامل اصلاح اموردیگراقشارجامعه است.وتاامور مالیات دهندگان اصلاح نشودکاردیگران نیزسامان نخواهدیافت......پس بایدنظرواهتمام وتوجه تو نسبت به آبادانی مملکت رساتروبیشترازنظرت نسبت به دریافت خراج ومالیات باشد.برای اینکه دریافت مالیات جزباآبادانی مملکت وزمین میسرنمی گرددوهرکسی بی آنکه زمینی آباد شود یاشغلی ایجاد گردد مالیات طلب کندشهرهاراخراب وبندگان خدا را هلاک ساخته وکارراوجزدرمدت کوتاهی پایدارنمی ماند.

همانطورکه میدانیم علت اصلی گسیل مردم به درخانه مولاعلی(ع)ظلم فراوان عثمان درحق مردم و تاراج امئوال ایشان وفقروتهیدستی شدیدقشرغالب آنها بودکه دیگرمنجی وصاحب خرد وتوان وقدرت علمی وتجربی وایمانی بجزعلی نیافتند.ولذانه بصرف یک پیشنهادو یا تقاضابلکه گسیل جمعیتی بازبان عجزو لابه واستمدادبودکه درخانه حضرت گردآمده بودندواین دردالبته دردل حکومتهارسوخ کرده و جلوی تقسیم عادلانه ثروت ملی وبیت المال را گرفته بودکه این درنوع خود ظلم واجحاف ونابرابری فراوانی را درجامعه شایع ساخته وافرادزیاده طلب وسودجوووابستگان به حکومت رادراین میان به ثروتهایهنگفت می رساندودرمقابل اقشارمختلفی رادربحران نابرابری وفقرواتلاف حقوقشان وامی نهاد .

بنابراین حضرت درطول حکومت پربارخویش توانست همواره باچشمانی بازودقت وتدبیری خاص باحفظ همه جوانب مثل کنترل بازارکالا وتورم واخذومدیریت مالیاتهاوبهره برداری صحیح وکار آمداز آنهادرراه آبادانی مملکت درطو ل چهارسال فقرراازجامعه ریشه کن کند.

 

احقاق حقوق مستمندان وپوشش مالی فقراء وگسترش امورعام المنفعه

قال علی(ع):"ان الله سبحانه فرض فی مال الاغنیاء اقوات الفقراء فماجاع فقیرالابمامتع به غنی والله تعالی سائلهم عن ذالک"13یعنی:خداوندروزی فقراء رادراموال اغنیاء جامعه قرارداده.پس فقیری گرسنه نمی ماند مگر آنکه متمکنی حقش رادریغ ساخته وخداوندمتعال ازاودراینباره خواهدپرسید.

میدانیم که چیزی که بیش ازهمه حضرت رابه وادی حکومت سوق دادحق خواهی هاو دفاع ازحریم مستمندان وفقراء جامعه بعنوان یکی ازاهداف والای حکومت اسلامی بود.چنانکه درمنشور حکومتی خویش خطاب به مالک اشترفرماندارمصرتاکیدفرمود:"ثم الله الله فی الطبقه السفلی اللذین لاحیله لهم وللمساکین والمحتاجین واهل البؤسی والزمنی..." 14

یعنی:خدارراخدارادررعایت حال طبقات محروم وزیرین جامعه شامل گرفتاران زمین گیرودرد مندان که چاره ای درکارشان وجودندارد.گروهی ازآنان خویشتنداری کرده وگروهیبه گدائی واعلام نیاز به این وآن تن میدهند.پس برای خداپاسدارحقی باش که خداوندبرای این طبقه معین فرموده است... سپس برای این گروه ازمردم ازمیان افرادمورداطمینانخودکسانی راانتخاب کن تا پیرامونشان تحقیق کرده مسائل آنانرابه توبازگوکنندآنگاه دررفع عذرشان چنان عمل کن که درپیشگاه الهی عذری داشته باشید.

زیرااین گروه درمیان رعیت بیش از دیگران به عدالت نیازمندندو حق آنانرا بگونه ای بپردازکه درنزدخدامعذورباشی.ازیتیمان خردسال وپیران سالخورده که راه چاره ای ندارندو دست نیازبرنمیدارند پیوسته دلجوئی کن که مسئولیتی سنگین بردوش زمامداران است...بخشی ازبیت المال وغله های زمینهایغنیمتی رادرهرشهری به طبقات پایین اختصاص ده زیرابرای دورترین مسلمانان همانندنزدیک ترین سهمی مساوی وجودداردوتومسئول رعایت آن میباشی.مباداسرمستی حکومت ترااز رسیدگی به آنان بازداردکه هرگزانجام کارهای فراوان ومهم عذری برای ترک مسئولیتهای کوچکتر نخواهدبود. پس همواره درفکرمشکلات آنان باش وازآنان روی برمگردان .بو.یژه به کسانی ازآنان بیشتر رسیدگی کن که ازکوچکی بچشم نمی آیندودیگران آنان راکوچک می شمرندو آنان کمتربه تودسترسی ندارند."

نقل است که حضرت به اتفاق چندتن ازدست اندرکاران امر حکومتی ازجائی عبورمیکردندکه پیرمردی نا بینا رادرحال گدائی وسئوال ازدیگران یافتند.ازهمراهان پرسیدکه این مرد کیست؟جواب دادندآقا این مردنصرانیست؟حضرت از این نحوه جواب برآشفت وفرمود:

تازمانی که این مردجوان بودازاوکارکشیدید حالاکه پیر شدهمه رهایش کردید؟برای اوازبیت المال درآمدی تعیین وماهیانه پرداخت نمائید.میدانیم که اسلام عزیزازآغاز این مسئله رابعنوان یک ضرورت اجتماعی موردطرح وتاکیدقراردادو وجوهات شرعیه بسان خمس وزکات ووقف وصداق وفئ وجزیه وانفال وغنیمت و...رابرهمین اساس بنانهاده است.

بنابراین حضرت علی(ع)بامدیریت صحیح وکارآمداموال بیت المال ودرآمدحاصله ازبیت المال ودریافت وساماندهی وجوهات شرعیه توانست بخشی ازفقراء جامعه راباایجاد اشتغال وکمک هزینه کاری ومعیشتی تحت پوشش قراردهدتابدستورخداورسول(ص)دراینباره به نیکی جامه عمل بپوشاند.چنانکه درمنشورحکومتی خودخطاب به مالک اشتردراین خصوص تاکید فرمود:

"ومنهاالطبقه السفلی من ذوی الحاجه والمسکنه..."15یعنی:ازمیان اقشارمختلف اجتماعی طبقه پایین جامعه یعنی نیازمندان ومستمندانند که برای هریک خداوندسهمی مقررداشته ومقدارواجب آنرا در قرآن یاسنت پیامبر(ص)تعیین کرده که پیمانی ازطرف خداست ونگهداریآن برمالازم است.خوب است که بدانیدجمع آوری سالیانه اموالی چونگندم،جو،خرما،کشمش،طلا،نقره،شتر،گاووگوسفندتحت عنوان زکات واخذیک پنجم ازاموالی چون منفعت کسب،معدن،گنج،مال حلال مخلوط به حرام ،جواهردریا،غنیمت ،فئ،زمین کافرذمی و...تحت عنوان خمس از اغنیاء جامعه طبق دستوروآئین اقتصادی اسلام عمومابرای کمک مالی وتحت پوشش قراردادن فقراء جامعه است که عمده مصارف آن درمواردی چون

-نیازمندانی که درتامین هزینه معاش دچارمشکل اند

-مامورین جمع آموری وحفظ زکات

-پرداخت به بیگانگان که موجب تمایل آنهابه دین شود.

-آزادکردن بردگان

-اداءدین مستمندان ومقروضین

-برای امورعام المنفعه که رضایت خدادرآن باشدبسان مسجدوپل ومدرسه و...

-برای درراه ماندگان وافراددورازوطن واسراء

-برای امورمتفرقه موردنیازازجمله تولیدوکارواشتغال وآبادانی به تشخیص حاکم اسلامی

بنابراین حضرت بااجراء وسامان بخشی دقیق به این بعدمهم دینی وجمع آوری وتنظیم و بکارگیری اموال بیت المال ووجوه شرعیه درجهت گسترش امورعام المنفعه ازجمله عمران وآبادانی وخدمات رسانی وارائه تسهیلات به مردم فقیرومناطق فقیر نشین موفق شدتاحد قابل توجهی تابوی فقرراازرخسارآن بلاد ودرنهایت جامعه تحت امرحکومتش بزداید.

 

گسترش فرهنگ کارواشتغال زائی

قال الله تعالی:"ان لیس للانسان الا ماسعی وان سعیه سوف یری"16کاروتلاش رمزاصلى بقاءوسرزندگى همه جوامع انسانیست.مردمیکه با تکیه برتوانمندى وذخایر خدا دادی ملى خویش، برضعف وفقرغلبه کنند،بغیرازخودکفائی ما لی قدمی هم درراستای اقتدار ملى سرزمین خودبرداشته اند.با نگاهى به سیره امامان شیعه(علیهم السلام)درمى یابیم که سخت کوشى، تلاش وپرداختن به فعالیت وتولیدازبرجسته ترین ویژگیهاوسیره عملی وحکومتی این بزرگواران بوده تادرس بزرگی چون عزّت نفس به شیعیا ن بیاموزند....

درتعریف دیگر همانطورکه دین مبین اسلام برای کارو تلاش ارزش قائل است وصاحبان پیشه وحرفه راموردتشویق وتکریم قرارمی دهد بیکاری وتنبلی رانیزمذموم ومننفورمیداندو افرادبیکاروتنبل رابعنوان سربارجامعه مورد مذمت وسرزنش قرارداده آنرا ریشه همه بدبختی ها وفسادها وفلاکتهای جامعه بحساب می آورد.وازدیدگاه جامعه شناسان کار جزواصلی ترین پایه های تشکیل دهنده زندگی درهمه جوامع محسوب شده وجامعه بیکارجامعه ای منفسخ وازهم پاشیده معرفی میشوند.وازطرفی کار لازمه گردش طبیعت وتکلیفی غریزی نهفته درذات موجودات زنده عالم است.چنانکه برای عبرت پذیری انسانهادرقرآن کریم سوره های مستقلی بنامهای "النمل"و"النحل"آمده که به زندگی پرتلاش دوموجودزنده ریزاماپرنقش وفعال میپردازدوبدینسان بامخاطبقراردادن انسانها آنهارابه تحرک وکار وتلاش وامی دارند.به این ایات دقت کنید:

"دقت کن درکارمورچه وببین که باآن جثه کوچک واندام نازک که نزدیک است به چشم دیده نشود چگونه درجنبش است وچگونه به روزی خودعشق می ورزدودانه هارابه لانه های خودمنتقل میسازدودر آنجابامهارت واستادی ازآنهامحافظت می کند"17

استادمطهری(ره)دراینباره می گوید:"جهان جهان حرکت است جهان کاراست ازبزرگترین کرات آسمانی تاکوچکترین ذرات زمینی که بشرتاکنون کشف کرده همه وهمه درکاروحرکت وفعالیتند ویک ذره ویک قطره بیکارنیست انسان نیزازاین قاعده مستثنی نیست..."18

ابروباد ومه وخورشیدوفلک درکارند                                                        تاتونانی بکف آری و بغفلت نخوری

اینهمه ازبهرتوسرگشته وفرمانبردار                                                       شرط انصاف نباشدکه توفرمان نبری

درفرهنگ غنی اسلام کاربرمبنای کسب رزق حلال وتامین معاش اهل وعیال درهرطبقه وشئون شغلی هم که باشدمقدس ودرحدجهادفی سبیل الله است که درروایت آمده:"الکادعلی عیاله کالمجاهدفی سبیل الله" 19 در اینباره به حکایت وروایتی منقول ازناحیه نبی مکرم اسلام(ص) می پردازیم:

نقل است که پیغمبراسلام(ص)بهمراه یارانش ازجنگ پیروزمندانه تبوک برمی‌گشتندومردم به استقبالشان آمده بودند.ازجمله آنان،سعد انصاری بودکه پیش رفت وبا حضرت مصافحه کرد. حضرت احساس کرد که دست سعد زبروباصطلاح پینه بسته است.پرسید::چه آسیبی به دستهایت رسیده ؟سعد جواب داد:"اضرب بالمرّوالمسحاة، فأنفق علی عیالی" یعنی: من کارگرم،کار می‌کنم، بیل می‌زنم و با درآمدش خانواده‌ام را تأمین می‌کنم.«فقبّل رسول الله یده»:پیامبر دستش را گرفت و بوسید به گونه‌ای که همه دیدند، سپس فرمودند:«هذه ید لاتمسّه النّار» 20یعنی: این دستی است که آتش جهنّم آن را لمس نخواهدکرد.وحضرت علی(ع)خودنیزدرکنارامرخطیرحکومت بسان رسول الله(ص)به امرکشاورزیوکاربادست مبارکش میپرداخت وبه آن افتخارمی ورزید چنانکه دربیتی منسوب به آنحضرت آمده که فرمودند: "لَنقُل الصّخرِ ه مِن قُللِ الجبالِ اَحبُّ اِلىَّ مِن مِننَ الرّجالِ یَقولُ النّاسُ لی فی الکسبِ عارٌ فإنّ العارَ فی ذُلِّ السّؤالِ"21

یعنی:براى من سنگ کشى ازقله هاى کوه آسانتراست ازاینکه منّت دیگران بدوش بکشم.به من میگویندکسب وکارننگ است،ولى من میگویم ننگ آنست که انسان ازدیگر چیزی درخواست کندسخن اینجاست که امروزه دیدگاه ما درباره کار چیست وجوانان ما باچه دیدی به آن مینگرند؟ بایداذعان داشت که علیرغم سختکوشی بسیاری ازجوانان درببارنشاندن آنهمه اختراعات و اکتشافات و فعالیتهای اجتماعی وفرهنگی وتکنولولوژیکی وروندروبه رشد

فرآورده های علمی وفنآوریهای هسته ای وپزشکی وتسلیحاتی بازهم باکمال تاسف مشاهده میکنیم که تعداد جوانان بیکارماروزبروزروبه افزایش است وبجای استقبال ازکارمفیدو مولد گرایشهابسمت مشاغل مزاحم ومخربی چون دلالی وواسطه گری وسودپرستی ومصرفگرائی محضروندرو به فزونیست که این مساله ازنظراقتصادی وفرهنگی خطروبحران قابل توجهی را برای کشور بارمغان خواهدآورد.

بنابراین درقدم اول مسؤولان امربایددراین زمینه فکری عاجل بیندیشندوباحمایت جدی ازتولیدکنندگان و جوانان صاحب علم وفن وتحصیلات و ایجاد اشتغالات مفید ومولدو تشویق هرچه بیشتر نسل جوان به کار و تلاش ومحدودکردن دستهای واسطه وسودجویان وکنترل درآمدهای بادآورده این معضل بزرگ راازصحنه اجتماع محوسازند در اینباره استادشهید مطهرى(رحمه الله)میگوید:"خوشا بحال اجتماعى که سیستم اجتماعى اش به شکلى باشدکه راه درآمدمنحصر باشد به فعالیت،وآثا فعالیت فردهم مخصوص خودش باشد!بدا بحال اجتماعى که کاردرآن اجتماع صرف نمیکند،اما بورس بازى و کارهاى غیرتولیدى و کارهاى انحرافى درآن صرف بکند و بالاخره، فعالیت مفید و سالم راه درآمد نباشد" 22

 

برقراری عدالت اجتماعی درهمه ابعاد

درابتدابایدبدانیم که منظورازعدالت اجتماعی چیست؟دریک جمله بایدگفت که منظوراز عدالت در سطح مدیریت اجتماعی تساوی وبرابری حقوق وتقسیم امکانات مالی وسرمایه های ملی ازبرای عموم بدون هیچ تبعیض وتنهابراساس صلاحیتها ی افرادکه اصولا بمعنای قراردادن هرچیزی سرجای شایسته وزمان خاص خویش است.

جامعه اسلامی ازعصرپیغمبر(ص)تاکنون درحکومتها وزمانهای مختلف فرازو نشیب های فراوانی رادر زمینه برقراری عدالت اجتماعی ومشکل طبقات اجتماعی پشت سرگذاشت.اگرچه این جامعه درزمان رسول الله(ص)تاسطح بالائی اصلاح وبه مرزعدالت نزدیک شده بودوآنحضرت براساس معیارهای اسلامی وعدالتجویانه وانسان دوستانه کاملا ساختاربسیارنازل اجتماعی زمان جاهلیت رامتحول وفاصله های طبقاتی رااصلاح کردامابعد از آنحضرت باکنارگذاشتن خلیفه برحق حضرتش امام معصوم زمان یعنی امیرمؤمنان علی(ع)درطول بیست وپنج سال همزمان باحکومت خلفاءسه گانه این ساختاربشدت روبه تنزل رفت و دوباره سیرقهقرائی بخودگرفت ودوباره این.اما بعداز پایان دوره هاومرگ عثمان وپذیرش خلافت توسط حضرت درهمان زمان اندک 4ساله دوباره به رشدبالائی دست یافت چنانکه درهمه ابعاد الگوی عدالت عملی ازبرای همه زمانها وحکومتهاشد.

واگرچه بازدرزمان حکومت خلفای اموی وعباسی و... درهرمقطعی که عملا زمام امورمسلمین وحکومت جوامع اسلامی بدست حاکمان و سلاطین جورویاناآشنابا علم وتجربه و فنون مملکت داری ویا ایمان وتعهدونیزکنارزدن ائمه بزرگوار (ع)ازعرصه حکومت وعدم مشورت ودخالت دادن ایشان درامورمملکت داری ونیزفاصله گرفتن از محضر علمی وآسمانیشان ین فرازونشیبها ادامه یافت وظلمها وحق کشیها ونابرابریهادامنه وتوسعه پیدا کردو..مابحکم این ضرورت وخلائی که قرنها بجهت همین سهل انگاریهای حاکمان همواره احساس میشودوجانهاراتشنه حقیقتی بنام عدالت ساخت وتشنه کامان عالم رادرآرزوی آن منتظر ساخت به امید برآوری آن آرزوی بزرگ درتحقق ظهورفرزندی ازسلاله اهل بیت(ع)منجی بشیریت امام زمان (عج) آخرالزمان بابهره گیری والهام ازشیوه عملی جدبزرگوارشان سرآمدعدالت پیشگان مولاعلی (ع) در صددپرداختن به این شیوه ها اززاویه حکومت علوی هستیم.

ازدیدگاه وسیره عملی حضرت بایدگفت که ازشاخصه های اصلی وبهینه کلیه کار ویژه های حکومت حضرت عدالت ورزی بودکه نقش حیاتی وپیامدهای مثبت وافزایش کارآمدی ودرآمدی فراوانی از برای جامعه بهمراه داشته ودرواقع رمزبقاوترقی نظام سیاسی وضامن ثبات وامنیت ومنافی خشونت وظلم وستم ونابرابری درجامعه بوده است.که فقدان آنها بطورجد جامعه را ازاساس متزلزل میسازدبراین اساس حضرت عدل راحتی ازجودبالاتر وآنرا سیاستگری فراترواداره کننده عموم میدانستند.23

.چراکه براین واقف بودندکه عدل همه اموررادرجای خویش قرارمیدهدولاجرم این شیوه وبلکه هدف راباقاطعیت وجامعیت تمام درطول حکومت خویش پی گرفته واثرآنرادرجامعه بخوبی وبزودی بصورت محسوس وملموس یافتندچنانکه فرمودند: "کسانی که درحکومت من بسربردندعدل رادیدند وباجان خودیافتند"24

البته ازدیدحضرت عدل دامنه وسیعی داردکه ازآنجمله ملتزم دانستن نفس خویش به عدالت وتقوی وکنترل نفس اززیاده خواهی هاست که این شرط عقل نیزهست" 25

براین اساس ازآنجاکه ثبات یک جامعه به اقتصادآن ونیزاصلاح وضعیت معیشت مردم بمنزله رگهای حیاتی پیکره اجتماع بسته است مولاعلی(ع) دراولین قدمها تمام سعی خویش رامعطوف به این نمود که بحکم دین مبین اسلام وقرآن وسیره وتعلیمات پیغمبرخاتم(ص) عدالت محوری رابه تمام معنادر پیش گیردتا بلکه این خون خشکیده رادرشریان جامعه به حرکت درآورد وسپس به اصلاح دیگرامور از جمله آبادانی وفرهنگ و...بپردازد.وبدینوسیله دریک نظرکلی ارائه الگوی برتردرجهت گرایش جمعی مردم به یک سمت وسو فراهم سازد.

چراکه معنقدبود:"العدل یضع الامورمواضعها "26ولذا عدالت اجتماعی رابرهرچیزمقدم میدانست ومعتقدبودکه تنهابابرپائی چنین امری بعنوان یک ضرورت میتوان به یک جامعه ای متعادل وروبه رشد رسید ونیزمعتقدبودکه مردم با احساس عدالت واعتماد نسبت به حاکم وقت آنگاه که همه شاهدیک توازن عملی واستفاده ازامکانات وسرمایه های عمومی بطوریکسان وبدون تبعیض درجامعه باشندوحاکم زمان خویش رادراجرای عدالت اجتماعی پایبندو دست حمایتگر وهدایتگرش رابرسرخوش خودبعینه ببینندبخودبه سمت الگوئی مشترک وقابل اجراء هدایت وسوق داده وازدل وجان آن راپذیراخواهندشد.

حجت الاسلام سیدمحمدابراهیم حسنی ،کارشناس معاونت پژوهشی وآموزشی

پی نوشت:

1- مضمون کلام دراصول کافی ج5ص74

2- مناقب ابن شهرآشوب ج2 ص99 وبحارج4ص327

3- نهج البلاغه حکمت319

4- نهج البلاغه خ15

5- نهج البلاغه نامه53

6-سوره اعراف آیه 31

7-تحف العقول ص247حدیث 137

8- نهج البلاغه نامه21

9-نهج البلاغه خطبه209

10-دیوان منسوب به امام علی

11- نهج البلاغه نامه 45

12- نهج البلاغه نامه53

13- نهج البلاغه حکمت 328

14- نهج البلاغه نامه53

15- نهج البلاغه نامه53

16-سوره نجم آیه39

17-سوره نمل آیات

18-بنقل ازکتاب"حکمتها واندرزها"ص49

19- اصول کافی ج5ص88

20- اسدالغابه ج2ص337

21- دیوان منسوب به امام علی(ع)ص434شعر/ش/336

22- بنقل ازکتاب"حکمتها واندرزها"ص60

23- مضمون بنقل ازنهج البلاغه ترجمه فیض ص1290

24- نهج البلاغه ترجمه فیض الاسلام ص147

25- مضمون بنقل ازنهج البلاغه ترجمه ص210

26- نهج البلاغه حکمت437

منبع : سازمان تبلیغات اسلامی

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1391  - 8:56 PM

 از برجسته ترین القاب نورانی وجود مبارک امام زمان بقیة الله است که خدا او را باقی نگه داشت و باقی نگه می دارد؛ ما هم می توانیم بقیة الله بشویم منتها در دامنه آن حضرت و به اندازه خودمان .

 
خبرگزاری فارس: آثار مثبت و منفی شناخت و عدم شناخت امام زمان (عج)

 

در جریان وجود مبارک ولی عصر(عج) هم آثار مثبت مشخص شد، هم آثار منفی، این مطلب اول که باید مشخص بشود. و ما –ان شاء الله- اگر آثار مثبت را داریم، شاکر باشیم و همان را تعقیب کنیم. و اگر -خدای ناکرده-آثار منفی در ما پیدا شده آن را ترمیم بکنیم . مطلب دوم آن است که برخی از القاب و اوصاف و صفات برجسته وجود مبارک ولی عصر به شاگردان آن حضرت هم می رسد. ما هم می توانیم به آن القاب برسیم و هم به ما امر کردند و هم به ما راه نشان دادند .

این دو مطلب را در مطلع کار شما عزیزان به عرض برسانیم. آن بخش منفی که در غالب این نوشته ها و کتابها ملاحظه فرمودید که از وجود مبارک پیغمبر-علیه و علی آله آلاف التحیة والثنا- رسیده است که : «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة»[1] اگر کسی –معاذالله- بمیرد و امام زمانش را نشناسد مرگ او مرگ جاهلیت است.  این را هم شیعه ها نقل کردند هم سنی ها نقل کردند که وجود مبارک پیغمبر فرمود. مرگ وقتی مرگ جاهلی شد نشان آن است که حیات، حیات جاهلی است چون مرگ ،عصاره حیات است.

انسان که می میرد یعنی آن شربت زندگی خود را می چشد. کسی که شصت سال، هفتاد سال، هشتاد سال، زندگی کرد، زنده بود. این مثل درختی است که میوه ای داشت، این میوه را به صورت آب و عصاره آب درآوردند و عصاره میوه زندگی او را در هنگام مرگ به او می چشانند، این همان است که گفته می شود : ﴿  کلّ نفس ذائقة الموت ﴾[2]  نه « کلّ نفس یذوقها الموت» یعنی اینگونه نیست که مرگ ما را بچشد بلکه ما مرگ را می چشیم؛ در فرهنگ قرآن ما مرگ را می میرانیم نه اینکه مرگ ما را بمیراند.

ما برای ابد خواهیم ماند، منتها عصاره زندگی ما را در زمان مرگ به ما می چشانند و این کریمه ﴿  کلّ نفس ذائقة الموت ﴾ ناظر به آن است اگر کسی خدای ناکرده امام زمانش را نشناخت آن عصاره ای که می نوشد عصاره حنظل بسیار تلخ است، تلخی آن مرگ این گونه نیست که نظیر یک لیوان شربت تلخ که انسان بچشد و بعد از یک ساعت آرام بشود، این می سوزاند که می سوزاند !

گاهی آب حنظل که یک میوه تلخ است می گیرند و به کسی می دهند، این بعد از یک ساعت یا بعد از یک شبانه روز حل می شود، این گونه نیست که بماند. اما اگر کسی -خدای ناکرده- عمرش به معصیت گذشت، عصاره آن عمر را به عنوان موت به او می چشانند و او- خدای ناکرده- برای ابد یا دراز مدت در زحمت است؛ فرمود: ﴿  کلّ نفس ذائقة الموت ﴾ نه« کل نفس یذوقها الموت». این آثار منفی است که اگر کسی امام زمانش را نشناخت و با او رابطه نداشت، این خطر هست.

آثار مثبتش در سوره مبارکه انفال هست فرمود: ﴿  استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم﴾[3]  چون اگر کسی امام زمانش را شناخت، یقیناً پیغمبر را شناخت، یقینا خدا را شناخت. این دعایی که بعد از نمازها خوانده می شود، برای آن است که زراره از وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه سؤال کرد که در عصر غیبت چه عملی انجام دهیم؟ حضرت همین دعا را فرمود که بخوانید : «اللّهم عرّفنی نفسک فانک ان لم تعرّفنی نفسک لم اعرف رسولک اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک [4]»

چرا اگر ما خدا را نشناختیم، پیامبر را نمی شناسیم؟ چرا اگر پیامبر را نشناختیم، امام زمان را نمی شناسیم؟ برای اینکه پیامبرخلیفة الله است، اگر کسی مستخلف عنه را نشناسد، جانشینش را نمی شناسد. امام زمان خلیفةالرسول است، اگر کسی رسول را نشناسد، مستخلف عنه را نشناسد، خلیفه را نمی شناسد. ما اگر اصل را نشناسیم، جانشین را چگونه بشناسیم؟ می گویند فلان کس جانشین فلان مقام است، ما آن مقام را نمی شناسیم، جانشینی او یعنی چه؟! این برهان "لم" برهان فلسفی است که وجود مبارک امام صادق به "زراه" فرمود و اصل دعای غیبت این است.

خوب اگر کسی این طور فیلسوفانه فکر نکند، بین غدیر و سقیفه فرق نمی گذارد. این خیال می کند امام را مردم انتخاب می کنند! امام انتخابی نیست وکالت نیست.  رأی مردم نیست، انتصابی است. امام جانشین مردم نیست،  امام جانشین پیغمبر است. کسی که نبی شناس نباشد، نبوت را نشناسد، امام شناس نیست. پیامبر هم خلیفة الله است کسی که الله را نشناسد، توحید را نشناسد، جهان بینی الهی نداشته باشد، این رسالت را نمی شناسد. بنابراین این دعا تعلیم توحید از یک سو وحی و نبوت از سوی دیگر است و امامت سوی دیگر هست. در سوره مبارکه انفال فرمود:

﴿  استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم﴾  پس من مات و عرف رسول را، عرف قرآن را، عرف عترت را، مات میتة عاقلیة , این قسمت مثبت و اگر کسی -خدا ناکرده- بمیرد و «لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة»، امام زمانش رانشناخت، یقیناً پیامبرش را نشناخت، برای این که اگر مستخلف عنه را می شناخت، دیگر گرفتار سقیفه نمی شد، چون او جانشین پیغمبر است.

کسی که پیغمبر را نشناسد، یقیناً امام را نمی شناسد، اگر کسی امام را شناخته یقیناً پیغمبر را شناخته، کسی که پیغمبر را شناخته، یقیناً خدا را شناخته، پس عصاره فصل اول این است که ما یک برکات مثبت داریم. یک آثار تلخ منفی داریم. اگر کسی ان شاء الله الرحمن خدا را شناخت، موحد خوبی بود، پیامبر را شناخت، رسول شناس خوبی بود، نبی شناس خوبی بود، وحی شناس خوبی بود، او می رسد به جایی که امامت را بشناسد،  امام را بشناسد و مانند آن.

این بیان نورانی را مرحوم کلینی که این روزها سالگرد رحلت این بزرگوار هم هست، در جلد اول اصول کافی نقل کرده است. که « اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِی الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَهی عَن المُنکَر [5]» بهترین راه خداشناسی، شناختن خدایی است. خدایی یعنی چه؛ اگر کسی الوهیت را بشناسد، اله شناس خوبی است. اگر کسی نبوت را بشناسد، نبی شناس خوبی است. اگر کسی رسالت را بشناسد، رسول شناس خوبی است. اگر کسی امامت را بشناسد، امام شناس خوبی است. اما امام شناسی تاریخی، که فلان امام پسر فلان کس است، این امام شناسی نیست ، این شخصیت حقیقی را کسی نمی گوید. امام، آن شخصیت حقوقی را می گویند امام . فرمود: اول امامت را بشناس که الامامة ماهی، بعد امام را بشناس . امامت این است، رسالت این است، نبوت این است، ولایت این است .

خوب، پس اگر این چنین باشد، ما موظفیم که بگوییم امامت یعنی چه ؟بعد شناختن امام آسان است. وقتی انسان امامت را بشناسد، معلوم است که الان تنها کسی که زیر گنبد خضرا امام است، وجود مبارک ولی عصر است . بنابر این آثار مثبتش مشخص است، آثار منفی اش مشخص است. آن را هم که مرحوم کلینی-رضوان الله علیه- در همان جلد اول کافی نقل کرد، فرمود: الوهیت را بشناس، خداشناس می شوی. نبوت را بشناس، نبی شناس می شوی. امامت را بشناس، امام شناس می شوی. این بهترین راهش است.

فرق ما که در حوزه و دانشگاهیم با توده مردم این است، که آنها در کف معرفتند، بالاخره ما عمری را صرف می کنیم باید در سقف معرفت باشیم، نه در کف معرفت، البته پایان کار و سعادت نهایی با کیست. آن دیگر نه حوزه و دانشگاه معیار است، نه سطح بازار ؛ آن بیان نورانی حضرت امیر-سلام الله علیه- دارد که : « الغنیٰ و الفقر بعد العرض علی الله[6]»

چه کسی توانگر است و چه کسی تهیدست است، در روز حساب مشخص می شود. خیلی از این کارگرهای ساده هستند که ممکن است از ما جلوتر بروند. این فعلاً معیار نیست. این از بیانات واقعاً نورانی حضرت امیر-سلام الله علیه- است : « الغنیٰ و الفقر بعد العرض علی الله» آنجا معلوم می شود، که چه کسی برنده است و چه کسی بازنده . دو رکعت نماز کارگری که با این وضع دارد، آبرویش را حفظ می کند، خیلی بیشتر از نمازهای مستحبی ما اثر دارد.  فرمود: « الغنیٰ و الفقر بعد العرض علی الله» اما از نظر ظاهری ما عمرمان را صرف می کنیم یا در حوزه یا در دانشگاه.  لذا با دیگران باید فرق داشته باشیم، به ما گفتند که به کف معرفت اکتفا نکنید، به آن سقف معرفت نگاه کنید. این عصاره بحث در فصل اول .

بحث در فصل دوم  این است که ما امام را برای چه می شناسیم؟ برای این که به او اقتدا بکنیم، اقتدا بکنیم یعنی چه؟ یعنی هرچه او گفت، ما عمل بکنیم که این می شود، کف امام شناسی. یا برای این که به او نزدیک بشویم بعضی از اوصاف او را هم پیدا بکنیم، دست دیگران را هم بگیریم، امام دیگران بشویم؟

کار افراد عادی با ماها که عمری را درکنار سفره امام زمان می گذرانیم، باید فرق بکند. الان این کارگر ساده از او توقعی بیش از این نیست که واجباتش را انجام بدهد و محرماتش را ترک کند. اما به ما گفتند بفهم یعنی بفهم!  تا امام جامعه نشدی عقب افتاده ای فرمود: ﴿واجعلنا للمتقین اماماً﴾ بخواه ، اگر دعا مستجاب نباشد که نمی شود ﴿ربنا هب لنا من أزواجنا و ذریاتنا قرة أعین و اجعلنا للمتقین إماماً﴾[7] این راه را با این دعا به ما نشان دادند، به ما فرمودند شما که در حوزه یا دانشگاه هستید، آن قدر عرضه داشته باشید که چند نفر انسان خوب به شما اقتدا بکنند.

یک وقت است که کسی راه می افتد و دنبالش عده ای حرکت می کنند، این معیار نیست، کسانی که قرآن آنها را متقی می داند، می گویند: خدایا ما را به طرزی تربیت کن که متقیان به ما اقتدا بکنند این کم مقامی نیست! برخی چون دیدند کار خیلی سخت است گفتند باید این گونه قرائت بکنیم : « واجعل لنا من المتقین اماماً»؛  نه،قرائت همین است: ﴿واجعلنا للمتقین اماماً ﴾ خدایا آن توفیق را به ما بده ما حالا که آمدیم حوزه، آمدیم دانشگاه، در علوم الهی داریم کار می کنیم، نه تنها خودمان مشکلی نداشته باشیم، نه خودمان باری روی جامعه نباشیم،  بار جامعه را برداریم ( یک)، خوبان جامعه، انسان های بفهم  به دنبال ما راه بیفتند (دو) ، این یعنی چه؟ این را به ما گفتند. ما تمام سعی و کوششمان این است که نسوزیم ،نسوختن هنر نیست، این همه دیوانه ها را خدا به جهنم نمی برد ، آن نازل ترین درجه این است که انسان از خدا بخواهد که خدایا ما را به جهنم نبر ، این کجا آن دستورات دینی کجا!

هیچ دیوانه ای را خدا به جهنم نمی برد، هیچ کودکی را خدا به جهنم نمی برد، هیچ کافر مستضعفی که حجت خدا به آنها نرسیده را به جهنم نمی برد . خب، می بینید که بخشی از آسیا و بخشی از اروپا را، این شوروی سابق داشتند. این نقشه شوروی را می دیدید، در نقشه جهان نوشته بود: « اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» که بخشی از آن در آسیا بود و بخشی از آن در اروپا ، بسیاری از این دهات دور افتاده ای که این کمونیستها حکومت می کردند، اصلا قرآن نشنیدند که چیست، اینها را که خدا جهنم نمی برد، فرمود: ﴿لِیَهلِکَ مَن هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ ویَحیی مَن حَی عَن بَیِّنَة [8]﴾  اینها که هیچ حجتی بر این ها ابلاغ نشد. بنابر این نسوختن هنر نیست، خدایا مرا نسوزان و جهنم نبر ، این کافی نیست. باید مسئلت کنیم ما را با انبیا محشور بکن، ما را با اولیا محشور بکن، اینها هنر است.

بنابر این، ما با توده مردم فرق داریم، فرق داریم. هم یعنی باید کاری بکنیم که عده زیادی از خوبهای جامعه به دنبال ما راه بیفتند. نه این که برای ما شعار بدهند، نه این که با القاب ما را بخوانند، اگر این شد که همان بازی هاست!

از سخنان جناب زمخشری است که : « و ما التلقیب بالعلّامة الا شبه الرقم والعلامة [9]» فرمود این بازیها چیست؟ آن روزها که کارتن نبود، جعبه نبود، همه اش گونی بود، فرمود: این تلقیب یعنی لقب دادن. این تلقیب به علامه مثل همین رنگهاست، که روی گونی ها می زنید؛ این می شود زمخشری ، اینها هستند که هزار سال می مانند .

به ما گفتند، که از خدا بخواهید که نیکان جامعه به دنبال شما راه بیفتند، اگر نیکان به دنبال کسی راه افتادند، دیگر بازی در او نیست. خوب ما چه کار کنیم که نیکان جامعه به دنبال ما به راه بیفتند، این هم که دعاست که ﴿  واجعلنا للمتقین اماماً ﴾ . آن که در طلیعه بحث عرض شد که برخی از القاب شایسته وجود مبارک ولی عصر نصیب ما می شود، همین لقب بقیة الله است از برجسته ترین القاب نورانی وجود مبارک امام زمان بقیة الله است که خدا او را باقی نگه داشت و باقی نگه می دارد؛ ما هم می توانیم بقیة الله بشویم، منتها در دامنه آن حضرت و به اندازه خودمان .

بیان این است، که ذات اقدس الهی در قرآن کریم از علمای راستین تعبیر به «اولوا بقیة»کرد ﴿ فَلَوْلاَ کَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِکُمْ أُوْلُواْ بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِی الأَرْضِ [10]﴾ . ما یک اولوا الابصار داریم ، یک اولوالالباب داریم، یک اولوا بقیة. این کلمه اولوابقیة از بقیة الله بودن قوی تر نشان می دهد، یعنی ولیّ بقا والی بقا . اولوالالباب ما به چه کسی می گوییم؟ ما گاهی می گوییم فلان شخص لبیب است، فلان شخص عاقل است، گاهی می گوییم اوالوالعقل است، اولواللّب است، اولوا بقیة است، اینها والیان بقایند، متولیان بقایند، ولایتی بر بقا دارند، اینها ماندگارند. خب، اگر قرآن کریم یک عده را اولوا بقیة فرمود وجود مبارک حضرت امیر به خودش حق می دهد که بگوید: « العلماء باقون ما بقی الدهر[11]» تا روزگار هست عالمان دین هستند آن وقت ما می توانیم باشیم.

نه هزار سال، نه دو هزار سال. ما می گوییم نوح –سلام الله علیه- عمر پربرکتی کرده، خب اگر نوح عمر پربرکتی کرده شاگردان نوح هم به تبع او می توانند باقی باشند. فرمود: « العلماء باقون ما بقی الدهر» . اینها چون راهیان وجود مبارک حضرت ولی عصرند حضرت را رها نمی کنند، حضرت بقیة الله است اینها هم هستند .

الآن دوران نقش گیری شما جوانهاست از همین الآن خودتان را آزاد کنید، یعنی پیمان ببندید که نه بیراهه بروید، نه راه کسی را ببندید، نه کسی شما را بازی بگیرد، نه شما کسی را به بازی بگیرید. بدانید که با ابدیت سروکار دارید، می شوید «اولوا بقیة » ،می شوید « العلماء باقون ما بقی الدهر».

اگر این چنین -ان شاء الله – برادران و خواهران حوزوی و دانشگاهی ما «اولوا بقیة » شدند، اینها پیروان راستین وجود مبارک حضرت ولی عصر بقیة الله –ارواحنا فداه- هستند  که می شود شد، آنگاه حیات طیّبه دارند، از حیات عقلانی برخوردارند. از مرگ جاهلی مصون اند. آنگاه این نظام تا ظهور صاحب اصلی اش از هر خطری محفوظ خواهد بود .

پی نوشت:

[1] الکافی،ج1،ص377 ، ن ک: مسند احمد،ج4،ص96

[2] سوره آل عمران،آیه 185؛ سوره انبیاء آیه 35 با سوره عنکبوت،آیه 57

[3] سوره انفال،آیه 24

[4] اعلام الوری،ص432

[5] الکافی،ج1،ص85

[6] نهج البلاغه،حکمت 452

[7] سوره فرقان،آیه 74

[8] سوره انفال،آیه 42

[9] معجم الادباء،ج6،ص2690

[10] سوره هود،آیه 116

[11] نهج البلاغه،حکمت

منبع: بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسرا

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1391  - 8:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 105

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5823190
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی