به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 به طورکلی برای خودسازی ما به دو نوع فعالیت نیازمندیم؛ یکی فعالیت در جهت تقویت شناخت‌های صحیح و دیگری فعالیت در جهت تقویت اراده‌ برای انجام کارهای نیکو.

 
خبرگزاری فارس: بایسته‌های خودسازی

 

 

به دنبال الگوی خودسازی

در جلسات اخیر به دنبال یافتن راه‌کاری برای موفقیت در میدان خودسازی، اصلاح نفس و تهذیب اخلاق بودیم. مسلما آنچه در این راه نقش تعیین کننده دارد اراده و انتخاب ماست. الگوی کلی برای رسیدن به این هدف، سیر از آسان به مشکل است. انجام برخی کارهای خوبْ آسان است و اگر انسان خود را به انجام آن‌ها مقید سازد به تدریج برای انجام کارهای مشکل‌تر آماده می‌شود و راه تکامل برای او باز خواهد شد، اما اگر در انجام این کارهای کوچک هم سهل‌انگاری کند، به تدریج زمینه را برای گناهان بزرگ فراهم کرده و توفیق از او سلب می‌شود.

برای یافتن چنین الگویی به تحلیل رفتارهای اختیاری انسان پرداختیم و سرانجام به این نتیجه رسیدیم که انسان از انجام هر کار اختیاری به دنبال یافتن نوعی لذت است که یا به محض انجام کار حاصل می‌شود یا زمینه و مقدمه آن در آینده فراهم می‌شود. مسلما هر انگیزه‌ای که در وجود ما از سایر انگیزه‌ها قوی‌تر باشد ما را وادار به عمل می‌کند. کسانی که به عالم قیامت، نعمت‌های بهشتی و رضوان الهی اعتقاد دارند می‌دانند که هیچ لذتی به شدت و پایداری آن‌ها نمی‌رسد. لذا انگیزه رسیدن به آنها در ایشان قوی‌تر خواهد بود و از چیزهایی که مزاحم لذت‌های اخروی است (لذت‌های گناه) اجتناب می‌کنند.

 

تلاش در دو حوزه آگاهی و اراده

بنابراین و با توجه به این نکته که فعل اختیاری ما از دو عامل آگاهی و انگیزه سرچشمه می‌گیرد، اگر ندانیم چه اموری واقعا ارزش و لذت بیشتری دارند طبعا مغلوب هوس‌ها و وسوسه‌ها می‌شویم و لذت‌های آنی و حسی را مقدم می‌داریم. از طرف دیگر، هر لذتی برای انسان جنبه عادت پیدا کند ثبات پیدا خواهد کرد و انسان دیگر چندان معطل فکر کردن نمی‌شود و همین که زمینه استلذاذ برای او فراهم شود گویا اختیار از کف داده، به سراغ آن می‌رود.

پس هم باید راه تقویت انگیزه و اراده را بیابیم و هم راه جلوگیری از این‌که انگیزه‌های گناه در ما به صورت عادت درآیند، چراکه در این صورت مقابله با آن‌ها بسیار مشکل می‌گردد.برای این منظور ما باید از یک طرف شناخت‌های صحیح را در خود تقویت کنیم و از طرف دیگر باید برنامه‌هایی عملی برای تقویت اراده داشته باشیم.

پس به طور کلی برای خودسازی ما به دو نوع فعالیت نیازمندیم؛ یکی فعالیت در جهت تقویت شناخت‌های صحیح و دیگری فعالیت در جهت تقویت اراده‌ برای انجام کارهای نیکو. در هر کدام از این دو قسم فعالیت هم باید دو نوع رفتار داشته باشیم؛ یکی رفتارهای ایجابی یعنی رفتارهایی که باید انجام داد و دیگری رفتارهای سلبی یعنی پرهیزها و خودداری‌ها.

 

1. حوزه شناخت

 

1-1. فعالیت‌های ایجابی؛ کسب و زنده نگه داشتن معارف

راه دست‌یابی به شناخت صحیح، بعد از عقل، رجوع به کتاب، سنت و بیانات اهل‌بیت صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین است که الحمدلله خداوند این نعمت را به جامعه شیعه بیش از همه انسان‌ها مرحمت کرده است و ما باید تنبلی را کنار گذاشته، دست‌کم قرآن را در طول سال یک مرتبه دوره کنیم، و سعی کنیم با بیانات اهل‌بیت انس پیدا کنیم و برای مطالعه، تفکر، و مباحثه این بیانات برنامه‌ای داشته باشیم. نکته دیگر زنده نگه‌داشتن این معارف است.

اگر ما می‌بینیم که در مقام عمل، دانسته‌های ما چندان اثری ندارد و در هنگام عمل آن‌ها را فراموش می‌کنیم بدین جهت است که این معارف گرچه در وجود ما هست، اما زنده و فعال نیست و گویا اصلا آنها را نمی‌دانیم. از این رو علاوه بر دانستن، تلاشی دیگر باید کرد تا آن دانش زنده و بیدار بماند و انسان از آن غافل نشود.

پس فعالیت‌های ایجابی ما در راستای شناخت‌های صحیح یکی باید کسب شناخت‌های صحیح باشد و دیگری با یادآوری و تکرار باید این شناخت‌ها را زنده نگه داریم. اگر در شرع مقدس بر تکرار برخی از اذکار دستور داده شده حکمت اصلی آن – همان‌طور که از نام آن‌ها (ذکر) مشخص است – یادآوری و زنده نگه داشتن آن واقعیت‌ها است. برخی می‌پرسند: فایده تکرار اصل نماز یا تعداد رکعات نماز یا برخی اذکار در نماز چیست؟

در حقیقت این تکرارها به خاطر این است که انسان به گونه‌ای خلق شده است که اگر این حقایق را تکرار نکند آن‌ها را فراموش می‌کند و امور دیگری جای آن‌ها را خواهد گرفت و توجه انسان را به خود جلب خواهد کرد، اما اگر انسان برنامه‌ای برای تکرار دائمی آن حقایق سعادت‌بخش داشته باشد برای سعادت او مفید خواهد بود، گرچه اغلب به گفتن الفاظ اکتفا می‌شود و به عمق معنا توجهی نمی‌شود، اما در همین حد هم انسان بالاخره توجه به خدا پیدا می‌کند و به حال او مفید خواهد بود.مسلما اگر به معنا و لوازم آن هم توجه داشته باشیم نور علی نور است و اثر آن بسیار زیاد خواهد شد. مقصود از شناخت‌های صحیح در این بحث، دانسته‌ها و علم‌هایی است که یا مستقیما یا به‌طور غیر مستقیم در شناخت خدا و در بندگی خدا مؤثر است.

 

2-1. فعالیت‌های سلبی؛ پرهیز از سخنان و افکار باطل

اما فعالیت سلبی ما در راستای شناخت‌های صحیح باید این باشد که از مطالبی که در واقع جهل، غلط و نادرست است پرهیز کنیم و این نکته مهمی است. یکی از حقایقی که در دوران ما گاه از آن سوءاستفاده می‌شود این سخن شریف قرآن است که می‌فرماید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛1 بندگان مرا بشارت ده! همان کسانى که آن سخنان را مى‏شنوند و از نیکوترین آن‌ها پیروى مى‏کنند.» برخی می‌گویند: بنابر این آیه باید همه سخنان را شنید و بعد بهترین آن‌ها را انتخاب کرد.

اما آیا معنای آیه این است که باید همه اقوال را شنید یا «ال» در القول برای عهد است نه جنس قول؟ بله، انسان اگر تحقیق کند و بتواند سره را از ناسره تشخیص دهد و با تحقیقْ به امری معتقد شود بسیار کار خوبی است، اما حتی اگر صلاحیت این کار را هم داشته باشیم، مگر ظرفیت زندگی و عمر ما تا چه اندازه اجازه می‌دهد که همه دانستنی‌های عالم و اضداد آن‌ها را مطالعه کنیم و صحیح را از غیر آن جدا کنیم؟ آیا چنین امری امکان دارد؟

نکته مهم این است که خود قرآن به ما می‌گوید: به هر سخنی گوش ندهید! خداوند که خالق انسان است به خوبی می‌داند اگر بنا باشد انسان ذهن خویش‌ را به روی هر مطلبی باز کند و به هر گوینده‌ای گوش فرا دهد آن قدر اباطیل در ذهن او انباشته می‌شود که دیگر جایی برای شنیدن سخن حق باقی نمی‌ماند.قرآن خطاب به خود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی‏ آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی‏ حَدیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ؛2

و خطاب به مؤمنان می‌فرماید: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی‏ حَدیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَ الْکافِرینَ فی‏ جَهَنَّمَ جَمیعاً؛3اگر دیدید کسانی سخنان ناصواب می‌گویند در کنار آن‌ها ننشینید! نمی‌فرماید: به سخنان آن‌ها گوش ندهید، بلکه می‌فرماید: تا زمانی که سخنان ناصواب می‌گویند و مطمئن نشده‌اید که دست از آن سخنان باطل برداشته‌اند اصلا در کنار آن‌ها ننشینید!

 

نفاق، عاقبت گوش سپردن به سخنان باطل

سپس خداوند به نتیجه عمل نکردن به این نصحیت اشاره کرده، می‌فرماید: «اگر به این نصیحت گوش ندهید شما هم مثل آن‌ها خواهید شد.» و در پایان به صورت کلی می‌فرماید: «إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِر ِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا؛ ...» ذکر این کبرای کلی به این معناست که نشست و برخاست با چنین انسان‌هایی، ایمان انسان را از بین می‌برد و انسان را منافق می‌کند و جایگاه منافقان در کنار کفار و در جهنم خواهد بود. آیا صحیح است که انسان هر چیزی را به دهان خویش بگذارد و بگوید: اگر زهر بود بیرون می‌ریزم؟! باید ابتدا به شنیدنی بودن سخنْ اطمینان پیدا کرد.

اگر به خواندن قرآن، روایات و کلمات بزرگان اصرار شده است به خاطر این است که انسان به درستی آن‌ها اطمینان دارد.  اگر اهل خبره که قابل اعتماد هستند شهادت به خوبی کتابی بدهند شایسته است که انسان از آن استفاده کند، اما وقت گذاشتن برای خواندن سخنان مشتبه یا مطالب نادرست که وقت انسان را تلف و ذهن او را مشغول می‌کند و قلب انسان را در معرض شبهات، شکوک و بی‌ایمانی قرار می‌دهد راهی است که انسان را به نفاق می‌کشاند (إِنَّکُمْ إِذًا مِّثْلُهُمْ(

امروزه هزاران سایت که محتوای آنها چیزی جز وساوس شیطانی نیست در دسترس جوان‌ها قرار گرفته و متأسفانه بسیاری از جوانان هم شاخه به شاخه آن‌ها را دنبال می‌کنند. برخی از این شبهات آن چنان در ذهن انسان جای می‌گیرند که رهایی از آن‌ها کار دشواری است. کسانی باید به دنبال مطالعه شبهات بروند که قدرت علمی داشته باشند و بتوانند حق را از باطل تشخیص دهند.

کسی می‌تواند با یک پهلوان کُشتی بگیرد و او را زمین بزند که هم‌آورد او باشد و قدرت لازم را داشته باشد. کسی که توانایی لازم را ندارد پیشاپیش معلوم است که بازنده است. مسائل علمی هم از این قاعده مستثنی نیست. اسلام نمی‌گوید: اصلا به شبهات گوش ندهید، بلکه می‌گوید: کسی باید وارد این میدان شود که توانایی لازم را داشته باشد. کسی که از نظر علمی ضعیف است اگر با کسی که شیطنت دارد و برای فریب دیگران تمرین کرده وارد بحث شود زود شکست می‌خورد.

نه تنها باید از گوش دادن به سخنان باطل پرهیز کرد بلکه اگر افکار فاسد هم به ذهن‌مان آمد باید آن را طرد کنیم و اجازه ندهیم در ذهن ما جولان پیدا کند. برخی افراد به نوعی وسواس ذهنی مبتلا می‌شوند و هنگامی که شبهه‌ای به ذهن‌شان می‌آید صدها سخن حق را رها کرده و به آن شبهه می‌چسبند و رهایش نمی‌کنند و شبانه‌روز به آن شبهه فکر می‌کند.  درحالی که اگر شبهه او را اذیت می‌کند باید پیش عالمی برود که توانایی پاسخ دادن به آن را دارد و نگذارد ذهن او با آن شبهه انس بگیرد. وقتی ذهن انسان با مطلبی انس می‌گیرد به راحتی نمی‌تواند آن را رها کند.

 

2. حوزه اراده

 

1-2. فعالیت‌های ایجابی؛ رعایت سیر آسان به مشکل

اما در جهت تقویت اراده ابتدا لازم است فرمولی بیابیم که ما را از آسان به سخت پیش ببرد. اگر ابتدا از کارهای آسان شروع کنیم و چنین کارهایی را به درستی انجام دهیم توانایی برای کارهای مهم‌تر را هم پیدا می‌کنیم و از شرور و آفات بسیاری مصون می‌مانیم.

 

2-2. فعالیت‌های سلبی؛ پرهیز از دیدنی‌ها و شنیدنی‌های بی‌جا

از جمله چیزهایی که اثر فراوانی در اراده ما می‌گذارد دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها هستند و بیش از همه، دیدنی‌ها اراده ما را تحت تاثیر خود قرار می‌دهند. اگر چشم ما به دیدنی‌های خوب بیافتد انجام کار خوب را برای انسان راحت‌تر می‌کند و اگر چشم به دیدنی‌های بد بدوزیم زمینه گناه برای ما فراهم می‌شود. از این رو قرآن می‌فرماید: «قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ؛4 به مؤمنان بگو: نگاه‌تان را پایین بیندازید!» اگر انسان عادت کند که به همه چیز نگاه بیاندازد و چشمش همه جا بچرخد در وضعیت خطرناکی قرار می‌گیرد. نگاه چنین انسانی گاه به جایی حرام می‌افتد و دیگر نمی‌تواند چشم بردارد و ذهن او شب و روز مشغول می‌شود.

برای این‌که انسان در دام شیطان نیافتد شایسته است که از برخی امور حلال هم چشم بپوشد.اگر انسان در نگاه‌هایش احتیاط کند و چشمش را کنترل کند اراده او بسیار تقویت می‌شود و به آسانی می‌تواند برای کارهای خوب تصمیم بگیرد. با یک چشم بستن که چندان سخت هم نیست، انسان می‌تواند صدها باب گناه را به روی خود ببندد. عضو مؤثر دیگر گوش انسان است.

شنیدنی‌هایی که ما در معرض آن‌ها هستیم می‌توانند منشأ گناهان فراوانی شوند.  اگر انسان گوش خود را کنترل کند ریشه بسیاری از سوءظن‌ها، تهمت‌ها و ... از بین می‌رود. هنگامی‌که انسان می‌شنود که کسی سخنان ناصواب می‌گوید، اگر بتواند باید مسیر سخن را تغییر دهد و گرنه باید بهانه‌ای فراهم کند و از آن مجلس خارج شود.

 

سنت الهی، یاری خوبان و بدان در مسیر انتخابی

قرآن در این باره باز تأکیدی عجیب دارد و می‌فرماید: وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نِبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاء رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ * وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ.5 خداوند در این آیه شریف سنت خود را در تدبیر عالم گوش‌زد می‌کند و می‌فرماید: ما در این عالم مقرر کرده‌ایم که در مقابل عوامل خیر (عقل، انبیا و اولیای الهی، و ملائکه‌ای که مؤمنین را تأیید می‌کنند) عوامل شری باشند تا زمینه انتخاب و امتحان انسان فراهم شود. این عوامل شر سخنان تزیین شده و زیبا را به همدیگر الهام می‌کنند؛ سخنانی زیبا اما مضر و بی‌محتوا (زُخْرُفَ الْقَوْلِ).

کار شیاطین این است که سخنان زیبا را به دوستانشان از شیاطین انس و به کسانی که تحت تأثیرشان واقع می‌شوند الهام و القا می‌کنند. کسانی که ایمان به آخرت ندارند یا ایمانشان ضعیف است و آخرت را جدی نمی‌گیرند با وجود صدها سخن خوب، گوینده خوب، و نویسنده خوب، به این سخنان شیطانی تزیین شده دل می‌دهند!

آن‌ها حوصله خواندن قرآن را که کتاب خدا و زیباترین و مفیدترین سخن است و هیچ نقصی در آن نیست ندارند، اما برای خواندن برخی مقالات و کتاب‌ها بسیار وقت می‌گذارند! کار شیاطین این است که حرف‌های تزیین شده را در میان مردم پخش کنند تا افراد ضعیف‌الایمان به آن دل ببندند. این تدبیر الهی است تا آن‌هایی که ایمان به آخرت ندارند امتحان شوند و بتوانند در آن مسیری که در پیش گرفته‌اند رشد کنند. خداوند در این عالم هر کسی را در هر مسیری که در پیش بگیرد یاری می‌کند (کُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء).6

البته خداوند خوبان عالم را ده‌ها برابر یاری می‌کند، اما به هر حال خداوند هر دو گروه را یاری می‌کند و هنگامی‌که کسی مسیری را برگزید راه او را سد نمی‌کند (فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ).7 بنابراین گوش دادن به سخنان دیگران مسأله بسیار مهمی است. باید مراقب بود که به هر صدایی گوش فراندهیم.

پس برای خودسازی باید برنامه داشت.

از یک طرف باید سعی کنیم دانسته‌‌های صحیح خود را افزایش دهیم و آن‌ها را زنده نگه داریم و از طرف دیگر فعالیتی سلبی داشته، به سخنان باطل بی‌اعتنایی کنیم. برای تقویت اراده هم باید اختیار خانه دل‌ خود را در دست داشته باشیم و به شیاطین اجازه ورود ندهیم.مهم‌ترین راه ورود شیاطین چشم و گوش است. اگر این دو کنترل شوند راه شیاطین بسته می‌شود. در این صورت راه فرشتگان و اولیای خدا به درون دل انسان باز می‌شود و انسان می‌تواند روز به روز کارهای بهتر و مهم‌تر را با شوق و علاقه بیشتر و با اراده‌ای قوی‌تر انجام دهد.

پی نوشت ها:

1 . زمر، 17 و 18.

2 . انعام، 68.

3 . نساء، 140.

4 . نور، 30. 

5 . انعام، 112 و 113.

6 . اسراء، 20. 

7 . کهف، 29.

منبع: آیت الله مصباح یزدی

ادامه مطلب
سه شنبه 20 تیر 1391  - 5:53 PM

 زیبایی معقول یا ماورای مادی، در واقع به مرتبه وجود و کمال وجودی شی‌ء برمی‌گردد و در نتیجه، مفهوم جمال با مفهوم کمال تلاقی یا اتحاد پیدا می‌کند. بدین ترتیب، با تعمیم در معنای زیبایی، زیباترین موجودات خداست؛ زیرا که کامل‌ترین موجود است.

 
خبرگزاری فارس: هر جا زیبایی هست، نوعی کمال در آن جاست

 

 

اشاره:

فلسفه هنر اسلامی و تبیین زوایای آن کاری نیست که از عهده هر کسی برآید که «هزار نکته باریک‌تر زمو اینجاست...» آنچه در پیش روست چکیده‌ای است از چندین ساعت گفت‌وگوی صمیمی با علامه مصباح یزدی که توسط فرزند گرامی ایشان انجام گرفته است. از آن روی که این گفت‌وگوها در مراحل نخستین قرار دارد و چه بسا تا چندین جلسه دیگر ادامه یابد بر آن شدیم تا عصاره‌ای اندک از چندین جلسه مصاحبه انجام شده را تقدیم حضور خوانندگان نشریه نمائیم و در آینده‌ای نزدیک گفت‌وگوهای کامل در این زمینه را منتشر سازیم.

یکم: در مقدمه بحث از هر موضوع لازم است برای پرهیز از خلط مفاهیم و مغالطه، مبادی تصوری بیان شود.

دوم: در فلسفه هنر دو کلیدواژه داریم: هنر و زیبایی.

سوم: برخی مفاهیم در عرف عام یا اصطلاح خاص علمی، دارای مؤلفه‌ها و عناصر خود هستند و از لحاظ سعه و ضیق، حدود خاصی را می‌طلبند، و مفاهیمی نیز مشابه آنها هستند که با دقّت می‌توان فهمید که دست‌کم در مقام کاربرد با آنها تفاوت‌هایی دارند؛ مثلاً لفظ «زیبایی»، «حُسن» و «جمال». ممکن است به کار بردن لفظ «زیبایی» یا معادل‌های آن در زبا‌ن‌های دیگر، در جایی از نظر عرف، مجاز محسوب شود.مثلاً در عربی، «حُسن» زمینه توسعه بیشتری دارد تا «جمال». اگر بگوییم «اخلاق جمیل» یا «اخلاق زیبا»؛ به لحاظ ادبی، تعبیری مجازی و شاعرانه تلقی می‌شود؛ درحالی که «اخلاق خوب» از نظر ادبی، تعبیری مجازی نیست.

یک شیوه بحث این است که این مفاهیم را در فضای محاوره خود تعریف کنیم و تعریفشان را از عرف عام یا عرف خاصی که مربوط به آن اصطلاح است بگیریم و سپس درباره مصادیق آنها بحث کنیم که گاهی این بحث جنبه علمی و فلسفی پیدا می‌کند. این شیوه بحث که خیلی از اصحاب بحث دنبال کرده‌اند، کاستی‌هایی دارد: اول آن‌که تصور می‌شود آن مفهوم خاص با سعه و ضیق معین، ماهیتی حقیقی است که باید آن را شناخت و مثلاً آن را با جنس و فصل تعریف کرد و برای تعیین جنس و فصل آن و تمییز دادن آن از مفاهیم مشابه، دچار مشکلاتی می‌شوند.

علت این مشکلات این است که این مفاهیم عرفی تابع قراردادهای لغوی و عرفی هستند و چه بسا سعه و ضیق آنها با حقایق عینی آنها تطابق نداشته باشد. دوم آنکه این مفاهیم از لحاظ لغات مختلف مساوی نیستند و گاهی مفهومی که مرادف آن در زبان دیگر تلقی می‌شود، اوسع یا اضیق است. ما ترجیح می‌دهیم بعد از شناسایی مفهوم عرفی و لغوی، تأملات خودمان را در مصادیق و تحلیل عقلانی آنها متمرکز کنیم و در این صدد خود را محبوس در قیود و شروط قراردادی نکنیم. این یک اصل کلی است.

چهارم: در فارسی واژه «هنر» معنای عامی دارد که تقریباً به معنای مهارت است و درباره حرفه‌ها و صنایع به کار می‌رود. روح معنای مهارت این است که فاعلِ دارای اراده، حرکاتی منظم و هدف‌دار را در نظر گرفته، تلاش کند آن را با سرعت، دقت و کمال بیشتر در وقت کمتر انجام دهد و نتیجه بهتر بگیرد و به این ترتیب، توانایی و ملکه آن را پیدا کند.

پس هنر عبارت است از مهارت بر انجام دادن کار یا ساختن چیزی که لازمه آن، سرعت عمل و پیمودن راه نزدیک‌تر و کمتر بودن ریخت‌وپاش و پِرت است. یک آماتور می‌تواند چیزی از چوب بسازد، اما هنرمند آن را طوری می‌سازد که پِرتش کم است. به تعبیر دیگر، هنر استفاده بهینه از مواد است.

پنجم: البته مهارت دو کاربرد شبیه مصدر و اسم مصدر، یا کار و ملکه دارد. به همین ترتیب، هنر گاه از روی مسامحه به متعلقات کار هنرمند هم اطلاق می‌شود، مثلاً وقتی می‌گوییم یک تابلوی نقاشی، یک هنر زیباست، در واقع این جا هنر به منزله اسم مصدر و حاصل فعل به کار رفته است.

ششم: هنر به این معنا دو عنصر اصلی دارد: شناخت و توان. شناخت با آموزش دادن حاصل می‌شود، ولی توان و ملکه غالباً از راه تمرین و عمل به دست می‌آید.

هفتم: به طور کلی می‌توان مهارت‌ها را به دو دسته تقسیم کرد: یک دسته مهارت‌هایی که نیازهای زیباشناسی انسان را تأمین می‌کند و به نام «هنرهای زیبا» نامیده می‌شود و دسته دیگر، سایر مهارت‌هایی که مربوط به دیگر نیازهای انسان‌هاست، مانند نیاز به خوراک، پوشاک و مسکن.پس «هنرهای زیبا» نوعی از هنر به معنای عام است و فصل ممیز آن، ویژگی هدف و نتیجه آن است و عبارت است از این که برای این انجام می‌شوند که احساس فطری و غریزی زیباپسندی انسان را ارضا کنند و در نتیجه احساس مطلوبی در انسان به وجود آورند؛ بر خلاف هنرهای دیگر که اصالتاً برای اغراضی دیگر، مانند کسب درآمد و رفع نیازهای طبیعی دیگر انجام می‌شوند.

هشتم: پس مفهوم هنر به طور کلی مشتمل بر مفهوم زیبایی نیست، بلکه در بعضی از اقسام آن ـ به لحاظ متعلق هنر ـ با زیبایی ارتباط پیدا می‌کند و بنابراین اگر فلسفه‌ای به نام «فلسفه هنر» به طور مطلق وجود داشته باشد، ذاتاً ارتباطی با زیبایی نخواهد داشت و به عبارت دیگر «فلسفه الجمال» با «فلسفه هنر» مساوی نخواهد بود و بحث درباره حقیقت زیبایی و منشأ آن به «فلسفه زیبایی‌شناسی» مربوط است. باید بگوییم که منظور ما فلسفه هنرهای زیباست، نه فلسفه مطلق هنر؛ بلکه مقصد اصلی، فلسفه زیبایی است و ضمیمه کردن کلمه هنر به زیبایی در این بحث «ضمّ الحجر الی جنب الانسان» است.

بنابراین، باید درباره زیبابی، اقسام آن و فلسفه زیبایی با توجه به این اقسام، بحث کنیم. پس از بحث درباره اقسام زیبایی، به این بحث می‌رسیم که یک قسم از زیبایی، زیبایی‌هایی است که انسان می‌آفریند و معمولاً ایجاد اوصافی روی مواد جسمانی است. در اینجاست که بحث فلسفه زیبایی با هنر ارتباط پیدا می‌کند؛ ‌زیرا مهارت در ایجاد این اوصاف، همان هنر است.

نهم: چنان‌که در مقدمه گفتیم، یک شیوه بحث درباره مفاهیم عرفی و اصطلاحی این است که تعریف آن را از عرف عام یا خاص بگیریم و سپس درباره مصادیقی که ذیل آن تعریف قرار می‌گیرند، بحث کنیم؛ اما شیوه‌ای که ما ترجیح دادیم، این است که پس از شناسایی مفهوم عرفی و لغوی، تأمل خود را در مصادیق و تحلیل عقلانی آنها متمرکز کنیم و در بند قیود و شرایط قراردادی الفاظ نباشیم.

دهم: بر این اساس، «زیبایی» تعریفی عرفی دارد که می‌توان آن را کاربرد خاص زیبایی نامید و تعریفی دارد که با تأمل و تحلیل عقلانی مصادیق زیبایی به دست می‌آید و در بند قیود و اطلاقات عرفی و تفاوت آن با واژه‌های مشابه نیست و آن کاربرد عام «زیبایی» است.

یازدهم: کاربرد خاص زیبایی در مورد چیزها یا رفتارهایی است که شخص از «دیدن» آنها لذّت می‌برد، اما در کاربرد عام، این لذّت ممکن است لذّتی دیدنی باشد که از راه دیدن حاصل می‌شود یا لذّت محسوس دیگر که از راه شنیدن یا سایر حواس حاصل می‌شود، یا لذّتی خیالی که از راه تخیّل حاصل می‌شود یا لذّتی عقلی که از راه درک معانی به دست می‌آید یا لذّتی عارفانه باشد که حاصل شهود برخی حقایق برای اهل معرفت است.پس ممکن است زیبابی را از مبصرات به همه محسوسات و از آنها به متخیلات و از آنها به معقولات و امور ماورای مادی توسعه بدهیم که در این صورت، کاربرد عام زیبایی حاصل می‌شود.

دوازدهم: زیبایی معقول یا ماورای مادی، در واقع به مرتبه وجود و کمال وجودی شی‌ء برمی‌گردد و در نتیجه، مفهوم جمال با مفهوم کمال تلاقی یا اتحاد پیدا می‌کند. بدین ترتیب، با تعمیم در معنای زیبایی، زیباترین موجودات خداست؛ زیرا که کامل‌ترین موجود است.

سیزدهم: با این تحلیل، می‌توان گفت: «زیبایی» مفهومی کش‌دار است و مراتبی دارد. گاه مقصود از زیبایی آن است که چشم وقتی ببیند خوشش می‌آید؛ اما گاه به صدای زیبا هم توسعه داده می‌شود و بعد کم‌کم به سایر حواس. گرچه درباره بو می‌گوییم بوی خوشی دارد و لفظ «زیبا» را کمتر به کار می‌بریم، ولی در واقع، همان مفهوم است که توسعه پیدا می‌کند.

سپس از لذّت محسوس به لذّت‌های خیالی توسعه داده می‌شود؛ مثلاً می‌گوییم ترکیب شعری یا تشبیه زیبایی است؛ تصوّر این معنا که چیزی به چیزی دیگر تشبیه می‌شود، زیبایی خاصی دارد.بعد به مفاهیم و از مفاهیم به امور ماورای مادّی توسعه داده می‌شود. این تفاوت در اصطلاح، به معنای اختلاف ماهیت نیست و به بحث‌های لفظی و اصطلاحی باز می‌گردد.

چهاردهم: پس با شیوه‌ای که انتخاب کردیم، بعد از آن که مصادیق زیبایی را بررسی کردیم و مفهوم عرفی و لغوی آن را به دست آوردیم، سعی کردیم حقیقتی را بشناسیم که از نظر عقلی باید ملاک صدق این مفهوم تلقی شود، هرچند سعه و ضیق آن با استعمالات عرفی وفق ندهد و بر این اساس می‌توانیم زیبایی را به این صورت تعریف کنیم: «زیبایی وصفی است در موجودات که درک آن موجب لذّت برای درک‌کننده باشد.»

این تعریف خیلی وسیع‌تر از مفهوم عرفی زیبایی است و می‌تواند مصادیق عقلانی و ماورای طبیعی داشته باشد و حتی می‌تواند مُدرِک آن، خود موصوف باشد و هیچ گونه کثرتی بین ذات و صفت، و مُدرِک و مُدرَک وجود نداشته باشد، مانند جمالی که به خدای متعال نسبت داده می‌شود که خودش در مقام ذاتش آن را درک می‌کند. پس زیبایی به معنای عام که از تحلیل مصادیق آن به دست می‌آید، عبارت است از: تحقق چیزی یا کاری به گونه‌ای که در اثر ارتباط با آن، لذّتی برای انسان یا هر موجود ذی‌شعور دیگر پدید آید.

پانزدهم: با توجه به تعریف لذّت ـ که عبارت است از درک ملایم ـ در مقابل الم ـ که مساوی با درک منافر است ـ و با اضافه کردن این مطلب که بازگشت ملایمت با ذات مدرِک، به سنخیت و کمال است، می‌توان نتیجه گرفت که حقیقت جمال همان کمال وجود است. از این نظر که ملایمت آن با ذات مدرِک لحاظ شود؛ یعنی جمال همان کمال مدرَک یا کمال درک‌شدنی و لذّت‌بخش است.

شانزدهم: تقریباً در همه فلسفه‌های جمال بر این تأکید کرده‌اند که «تناسب»، ملاک زیبایی یا دست کم یکی از عناصر و ملاک‌های زیبایی است، اما اگر چیزی بسیط باشد، چگونه می‌تواند تناسب و زیبایی داشته باشد؟ با مفهوم توسعه‌یافته زیبایی، امر بسیط هم می‌تواند زیبا باشد. در واقع، تناسب یکی از عناصر زیبایی در مرکّبات است، اما در بسائط، این تناسب به ملایمت با ادراک انسان باز برمی‌گردد که بازگشتش به کمال وجود است.

هفدهم: اینکه هنرهای زیبا تنها به صورت و قالب مربوط‌اند یا با محتوا هم ارتباط دارند، مربوط به این است که مفهوم «زیبایی» را چه اندازه توسعه بدهیم. اگر زیبایی را به زیبایی معقول هم تعمیم بدهیم، محتوای کار هم متصف به زیبایی می‌شود و زیبایی منحصر در شکل کار که تنها به بعد حسی آن مربوط می‌شود نخواهد بود. طبق این تحلیل، محتواهایی که موجب کمال نفس می‌شود، متصف به جمال می‌گردد و متعَلَّق هنرهای زیبا واقع می‌شود، یعنی مستقیماً در حوزه زیباشناسی قرار می‌گیرد، اما اگر زیبایی را به محسوسات و حداکثر متخیّلات اختصاص دادیم، به عنوان اولی به محتوا تعلق نمی‌گیرد، بلکه برای اتصاف زیبایی به ارزش‌های مثبت ـ که عنوانی ثانوی است ـ باید محتوای آن را هم در نظر گرفت.

پس شعری که از نظر فنون ادبی زیباست یا آهنگ گوش‌نوازی دارد، اگر محتوای مفیدی هم داشته باشد، طبق معنای اول ـ که زیبایی به معقولات هم تعمیم داده شد ـ بر زیبایی آن افزوده می‌شود و طبق معنای دوم ـ که زیبایی به محسوسات و متخیّلات اختصاص داده شد ـ فقط بر ارزش آن افزوده می‌شود و طبعاً به صورت مسامحه می‌توان محتوا را هم در ارزش‌یابی هنرها دخالت داد.

هجدهم: این نوع تفکیک صورت و محتوا، در مباحث فقهی کارآیی دارد. مثلاً قدر متیقن از غنای حرام آن است که محتوای غنا، مضمون باطلی باشد. برخی از فقها گفته‌اند آنچه از اشعار غنا یا کسب مغنی که حرام است، نه به جهت آن است که زیباست و زیبا می‌خواند، بلکه به خاطر این‌ است که مطلب و محتوایش محرک است و مانند آن.

نوزدهم: بنا بر آنچه گفتیم، هنر از سنخ رفتار است و امری عینی است؛ اما آنچه درباره عینی بودن یا نبودن هنرهای زیبا باید بحث شود، درباره عنصر زیبایی آن است. زیبایی نسبی است، بدین معنا که چیزی ممکن است برای حیوانی زیبا باشد، اما برای انسان یا حیوانی دیگر زیبا نباشد.

مادر کلاغ به بچه‌اش می‌گوید: قربان دست و پای بلوری‌ات بروم! وقتی می‌گوییم چیزی برای کسی زیباست، یعنی ادراک او و احساس نیاز او را به زیبایی ارضا می‌کند؛ اما خودش فی حد نفسه نه زیباست نه نازیبا. حتی اگر خدا یا مدرکی دیگر وجود او را درک نمی‌کرد، نمی‌گفتیم زیباست.

می‌توانیم بگوییم چیزی زیباست به این معنا که ویژگی‌هایی دارد که به موجب آنها، شأنیت آن را دارد که برای مدرکی که آن را درک کند زیبا باشد؛ اما باز هم زیبایی را نسبت به مدرکی سنجیده‌ایم، هرچند مدرک بالفعل نباشد. مثلاً وقتی می‌گوییم «گل زیباست، چه کسی آن را درک کند یا نه»، از آن جهت می‌گوییم زیباست که کمالی دارد که درک‌کردنی و لذّت‌بخش است.

بیستم: درباره هنرهای زیبا، بحث‌های ارزش شناختی نیز وجود دارد: آیا هر هنری خوب و ارزش‌مند است یا هنر دارای ارزش منفی هم داریم؟ آیا هر شیء یا رفتار زیبا و ارتباط با آن و التذاذ از آن ارزش‌مند است یا از برخی امور زیبا باید اجتناب کرد؟ ملاک ارزش در هنرهای زیبا چیست؟

بیست و یکم: گفتیم زیبایی چیزی است که منشأ لذّت می‌شود و لذّت ادراک ملایم است و ملایمت به کمال باز می‌گردد. پس هر جا زیبایی باشد نوعی کمال وجود دارد. در نتیجه، اگر انسان در چیزی زیبایی ایجاد کند، معنایش این است که در آن کمالی را به وجود می‌آورد. از سوی دیگر، می‌دانیم که کمالْ مطلوب بالذات است و ملاک ارزش نیز مطلوبیت است. پس می‌توان گفت: هر هنری ارزشی را می‌آفریند. این خیلی مطلب مهمی است و من جایی ندیده‌ام که آن را طرح کرده باشند.

بیست و دوم: چون این عالم عالم تزاحم است ممکن است، کمال چیزی با کمال موجودی دیگر تزاحم داشته باشد و حتی بر نابودی یا ایجاد نقصی در آن متوقف باشد. پس ارزشی که ناشی از کمال می‌شود، نسبی خواهد بود و ممکن است وصفی برای چیزی کمال و موجب ارزش باشد و برای چیزی دیگر موجب نقص باشد و از این جهت نسبیت به زیبایی راه پیدا می‌کند.

بیست و سوم: نکته دقیق‌تر آن‌که ممکن است موجودی دارای ابعاد مختلفی باشد و بین کمالات ابعادش تزاحم وجود داشته باشد و کمالِ یک بعد، متوقف بر کاستی کمالات بعدی دیگر باشد. در این جا، هم نسبت دادن کمال به آن موجود، نسبی می‌شود و هم ارزشی که به هنرِ مربوط داده می‌شود، تفاوت می‌کند. مثال روشن آن این است که ممکن است یک نوع موسیقی موجب لذّت شنیداری بشود، ولی با کمال عقلانی و الهی انسان تزاحم داشته باشد، چنان که نظیرش در خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها ملاحظه می‌شود.

به عبارت دیگر، ساحت‌های وجود انسان در عرض هم نیستند و بعضی در خدمت بعض دیگر و وسیله و ابزار برای دیگری هستند، همان طور که کل بدن ابزاری است برای تکامل روح. پس اگر تزاحمی بین لذات روحی و بدنی پیدا شد، باید اصالت را به لذات روحی بدهیم و اگر در مواردی فرض بشود که لذّت‌ها هم‌عرض باشند، باید برآیند آنها را در نظر گرفت و آن را ملاک زیبایی قرار داد.

بیست و چهارم: لذّت تا آن‌جا که مربوط به شئون فطری انسان است و کمال واقعی را برای انسان ایجاد می‌کند، مطلوب است؛ پس زیبایی واقعی آن است که لذّت فطری ایجاد می‌کند و لذّت فطری در اثر کمال واقعی حاصل می‌شود، اما هر لذّتی این‌طور نیست و گاهی پیدایش لذّت‌ها در اثر انس و عادت است؛ مثل لذّتی که بعضی افراد از فیلم‌های خشن و وحشتناک می‌برند یا لذّتی که بعضی از دود سیگار می‌برند. این گونه لذّت‌ها نشانه کمال نیست. در نتیجه، ما زیبایی کاذب هم داریم و آن در جایی است ‌که برای کسی در اثر انحرافات، لذّت کاذب پیدا شود.

در روان‌شناسی جدید، بحثی مطرح شده و خیلی طرفدار پیدا کرده است و آن این‌که می‌گویند: تجربه ثابت کرده که بعضی‌ انسان‌ها ذاتاً هم‌جنس‌گرا هستند و لذّتشان از هم‌جنس بیشتر از جنس مخالف است و این را توجیهی قرار داده‌اند برای فلسفه هم‌جنس‌گرایی و حتی در میان روان‌شناسان و مشاوران ایرانی هم این مسئله راه پیدا کرده است؛ به کسانی که به مشاورینشان مراجعه می‌کنند، گاهی می‌گویند: احساس گناه نکنید؛ این یک ویژگی وراثتی است و بعضی اشخاص ذاتاً این طورند.

جوابش این است که این لذّت‌ها انحرافی است و باید عواملش را پیدا کرد. به عنوان مؤید دینی، قرآن می‌گوید: وَ تَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ. این عیناً مثل لذّت‌هایی است که از فیلم‌های خشن می‌برند؛ در حالی که بچه به طور فطری از دیدن آنها وحشت می‌کند، اما وقتی تدریجاً این صحنه‌ها را می‌بیند، عادت می‌کند و لذّت هم می‌برد.

بیست و پنجم: هنرمند هرچه می‌آفریند، بسیط نیست. وقتی می‌گوییم هنرمند اثری را می‌آفریند؛ یعنی با قوه متخیله ترکیبی را می‌آفریند که اجزایی دارد؛ تناسبی بین اجزایی لحاظ می‌کند که قبلاً آن اجزا را درک کرده است.

مجتبی مصباح

منبع:ماهنامه فرهنگ پویا شماره 19

ادامه مطلب
سه شنبه 20 تیر 1391  - 5:49 PM

 امیرمؤمنان علی(ع) تقسیم بیت‌المال را به روش تساوی بازگرداند. ایشان با این اقدام، همه مسلمانان را در دریافت از بیت‌المال برابر ساخت، ‌و هر گونه ویژه‌نگری در اموال همگانی را نفی کرد. البته هم‌زمان وی به رفع نیاز محرومان اهتمام ورزید.

 
خبرگزاری فارس: شیوه‌های تقسیم بیت‌المال در صدر اسلام

 

 

گستره تساوی

از مسائل مهم و مرتبط با تقسیم بالسّویه بیت‌المال از سوی امیرمؤمنان علی(ع)، گستره دریافت‌کنندگان در این تقسیم است. گستره تساوی از دو بُعد نظری و عملی شایان تحقیق است. روشن است که تقسیم بالسّویه در بُعد عملی می‌توانست با محدودیت‌هایی مواجه باشد که در رأس آن، محدودیت‌ ارتباطات در تاریخ صدر اسلام بود.

در آن دوران، در‌«عمل»، نه امکانِ شناسایی همه واجدین شرایطِ دریافت از بیت‌المال وجود داشت‌، و نه امکان تجمیع همه‌ اموال، و نه امکان پرداخت به همه واجدین شرایط در اقصی‌نقاط قلمروی پهناور اسلام. این همه محدودیت‌هایی بود که به جرأت می‌توان گفت اکنون دست‌کم در یک واحد جغرافیایی ـ یک کشور اسلامی ـ بسیار کم‌رنگ است.

در بازشناسی گستره دریافت‌کنندگان در بُعد نظری، سخنان صریحی از امیرمؤمنان علی(ع)گزارش شده است که همگی بر فراگیر‌بودنِ تقسیم بالسّویه بیت‌المال نسبت به همه‌ مسلمانان دلالت دارد.1 گفتنی است که علی(ع) در همان حال که از بیت‌المال به مال‌الله تعبیر می‌کرد،2 در تأکید بر فراگیری آن نسبت به همه مسلمانان، آن را مال‌المسلمین3 و فیء‌المسلمین4 نیز می‌خواند.

امیرمؤمنان(ع) در نامه به مَصْقَلَة ‌‌بن‌هُبَیْره شیبانی‌ فرماندار خود در اردشیر‌خُرّه ـ واقع در فارس ـ نگاشت: « ... حقّ مسلمانانی که نزد من یا پیش‌تو هستند در تقسیم بیت‌المال مساوی است...».5 همچنین در عهدنامه مالک اشتر چنین پای‌فشرد: « ... برای دورترین مسلمانان همانند نزدیک‌ترین آنان سهمی مساوی وجود دارد...».6

امیرمؤمنان(ع) در همان آغاز خلافت و هنگام بیعت‌کردنِ همگان با وی، در صریح‌ترین بیان، خطاب به همگان فرمود:از میان شما کسانی که دارای فضل و سابقه‌اند، در این باره پاداش‌شان بر خداست. هر کس که دعوت خدا و پیامبر را اجابت کرده، و در آیین ما در‌آمده، و بر قبله ما روی آورده، و ذبیحه ما را خورده است، مستوجب حقوق و حدود اسلام است. شما بندگان مسلمان خدایید و اموال از آن خداوند است که میان شما به تساوی تقسیم خواهد شد.

هیچ کس را بر دیگری فضیلتی نیست مگر به تقوی، و برای متقین بهترین پاداش و نیکوترین ثواب نزد خداست. خداوند دنیا را پاداش متقین قرار نداده است، چون فردا فرا رسد، صبح زود پیش ما آیید که نزد ما اموالی است و باید میان شما تقسیم کنیم. نباید هیچ کس از شما که « مسلمان حرّ‌(آزاد)‌» است، خودداری کند. چه آنان‌که نامشان در دفتر عطاء‌ از بیت‌المال ثبت است و چه آنان که نامشان در آن نیست.7

امام علی(ع) در این سخن، به تبیین هر دو بُعد نظری و عملیِ تقسیم ‌بالسّویه بیت‌المال پرداخت. در بُعد نظری، او با انکار دخالت شرافت و سوابق اشخاص در دریافت از بیت‌المال، به صراحت دریافت‌کنندگان را «مسلمانان حُرّ (آزاد)‌» معرّفی کرد.در بُعد عملی، او ضمن شرط ‌ندانستنِ ثبت نام در دفتر بیت‌المال، که از دوران پیش وجود داشت، بر لزوم حضور افراد هنگام تقسیم بیت‌المال تأکید ورزید.

پیداست که با حضورِ همه دریافت‌کنندگان، از اشتباه در تقسیم، نیز سوء‌استفاده یا سوء‌ تفاهم‌های احتمالی جلوگیری می‌شد. افزون بر‌ این، با توجه به محدودیت‌ ارتباطات در آن دوران ـ که پیش‌تر بیان شد ـ چاره‌ای جز تأکید بر حضور دریافت‌کنندگان نبود. از این‌رو، در عمل، فردای همان روز، به فرمان علی(ع) به هر کس که حاضر شده بود، اعم از سرخ و سیاه، مهاجر و انصار، به طور مساوی سه دینار داده شد.8

بر همین اساس، علی(ع) هنگامی‌که از تصرّف ناروای مَصْقَلَة ‌‌بن‌هُبَیْره شیبانی‌ امیر اردشیر‌خُرّه در تقسیم اموالِ غنیمت گرفته شده آگاه شد،9 به منظور حراست از بیت‌المالِ مسلمین به وی نگاشت: « ... همه باید به نزد من آیند و سهم خود را از من گیرند»؛10 البته این فرمان دشوار فقط در همین مورد خاص صادر شد، و درباره هیچ بیت‌المال محلی دیگری تکرار نشد.

در ارتباط با قید آزاد ‌بودن، باید یاد‌آور شد که نفقه بردگان بر عهده‌ صاحبان ایشان بود، و به محض آزاد‌شدنِ‌ یک برده، وی مستحق دریافت از بیت‌المال به شمار می‌آمد.11علاوه بر این، از این پس خواهد آمد که امیرمؤمنان(ع) پس از جنگ جمل، بیت‌المالِ بصره را به طور مساوی میان سپاهیان خویش تقسیم کرد. پیداست که تقسیم اموال میان رزمندگان (‌مقاتلین‌)، می‌توانست ناظر به نقش آنان در تأمین امنیت همگانی، و نیز ضرورت تأمین نیازهای مالی آنان باشد.

 

بقیه در ادامه

 

ادامه مطلب
سه شنبه 20 تیر 1391  - 5:48 PM

 پیامبر اعظم(ص) به تقسیم فوری و انباشته ‌نکردن بیت‌المال اهتمام داشت. چنان‌که اموال را حتی از بامداد تا نیمه روز، و از شبانگاه تا فردای آن نگاه نمی‌داشت. امیرمؤمنان علی(ع) نیز به تقسیم فوری اموال روی آورد و در این باره به صراحت فرمود: خلیل‌من، رسول‌خدا(ص)، مالی را برای روز بعد نگاه نمی‌داشت.

 
خبرگزاری فارس: شیوه‌های تقسیم بیت‌المال در صدر اسلام

 

 

چکیده:

در نگرش بنیادین اسلامی، چگونگی تقسیم بیت‌المال با عدالت، ارتباطی تنگاتنگ یافته و پیامدهای مهم اقتصادی و اجتماعی دارد. نوشتار حاضر، با استفاده از روش تحلیل تاریخی، به بررسی روش‌های تقسیم بیت‌المال در صدر اسلام پرداخته و میان سه شیوه توزیع بیت المال در آن دوره تمایز قائل می‌شود: شیوه تقسیم فوری و بالسّویه  بیت‌المال از سوی پیامبر اعظم(ص)، خلیفه اول و امیرمؤمنان علی(ع)؛ روش تقسیم سالانه و تفضیلی بیت المال از سوی خلیفه ‌ دوم و شیوه  انباشتِ بیت‌المال و هزینه‌سازی دلبخواهی که از سوی بیش‌تر زمامداران پسینِ دنیای اسلام مورد استفاده قرار گرفت.بر اساس شواهد تاریخی، عدول از شیوه تقسیم مساوی بیت المال موجب شکل گیری شکاف‌ طبقاتی در جامعه شد. بر این اساس، علی‌رغم عدول زمامداران اسلامی از سیره پیامبر اعظم(ص) در تقسیم مساوی بیت المال‌، این رویه همواره به عنوان رویه ای آرمانی تلقی شده است.

کلید واژه‌ها: بیت المال، تاریخ اقتصادی اسلام، رسول اکرم(ص)، امیرمؤمنان علی(ع)، خلفای سه‌گانه، تقسیم بالسّویه، تقسیم تفضیلی.

 

بقیه در ادامه

 

 

ادامه مطلب
سه شنبه 20 تیر 1391  - 5:46 PM

 دیدم از دور یک گلوله آتش به این سو و آن سو فرار می‌کند. شهید نعیمی کمک آرپیجی زن گردان بود. روی خاکریز خوابیده بوده که منور می‌زنند و خوشه‌هایش می‌ریزد روی پشتش و خرجی موشک آرپیجی‌اش آتش می‌گیرد. منصور همینطور که به این سو و آن سو می‌دویده می‌شود سیبل خوشگل دوشکا و او را به رگبار می‌بندند.

 
خبرگزاری فارس: سیبل خوشگل دوشکا

 

 حس بغل کردن رفیقم در شب عملیات را خیلی سخت است بیان کنم. سه جا شهید «محمدرضا کریمی» را در آغوش گرفتم. برادرش در خیبر پیش من شهید شد. نامش علیرضا بود که در عملیات خیبر، جزیره مجنون جا ماند. در ورامین زندگی می‌کردند. الان هم خانواده‌شان همسایه پدرم در ورامین هستند. با محمدرضا رفتیم سلیمانیه. هر دو مسئول دسته بودیم. قبل از عملیات همدیگر را بغل کردیم و گفتیم هر کس شهید شد دیگری را شفاعت کند. قبول کرد.

 گفتم: «اگر شهید شدی منو شفاعت می‌کنی؟»

ـ «آره»

ـ «حوری چطور؟»

ـ «نقل این حرف‌ها نیست جدی گفتم شفاعت می‌کنم».

ـ «اگر نشدی و من شهید شدم چطور؟» 

ـ «تو شهید نمی‌شی من شهید می‌شم». دقیقاً همین حرف را زد. شب قبل از عملیات در فکه، اردوگاه کوثر، بعد از نماز مغرب و عشا گفت: «امیر عابدی، دلم تنگ داداشمه. بریم بیابون یک روضه برام بخون». گه‌گاه مداحی هم می‌کنم. رفتیم داخل نخلستان یک گوشه‌ای نشستیم. با لحن روضه خواندم: «چی بگم محمدرضا، داداشت وقتی عملیات رو شروع کرد تانک‌ها همه جا را گرفته بودن. نورافکنا روشن شدن، بچه‌ها زخمی بودن، تانکا رو استخون بچه‌ها رژه می‌رفتن، صدای «یاحسین» بلند بود، صدای داداشت که ترکش خورده بود و می‌گفت «یا زهرا» بلند بود. اما چه کار کنم که جا موند و جنازش هم همون جا موند». به اینجای روضه که رسیدم او هم با لحن روضه گفت: «امیر عابدی چی بگم که دیشب خواب برادرم رو دیدم. گفت محمدرضا! زود داری می‌آی پیش من». به خدا عابدی! دلتنگ برادرم هستم. امیر عابدی! من در این عملیات رفتنی‌ام. به مادرم هم بگو».

با هم خیلی گریه کردیم. حال عجیبی داشتیم. عملیات شد و به پشت خاکریزهای فکه رفتیم. بچه محل‌مان به نام «فرشید منافی» که سرباز بود من را از دور دید. گفت «کجا میری؟ تانکا ریختن...، دیده‌بان ما گزارش داده، پر تانکه، یک گردانن. کجا می‌رید؟ گفتم «می‌ریم عملیات جلوشونو بگیریم». هنگام عملیات شهید "داوود حیدری" به صورت خمیده آمد پیش من و گفت: «عابدی! بیا این آرپیجی زن با دو تا کمک، این تیربارچی با دو تا کمک، برو خط رو بشکن...، برو کمین رو بزن...»

چون خاکریز خیلی کوچولو بود مجبور بود خمیده بیاید. خاکریز آن قدر کوتاه بود که همه کپ کرده بودند. گفتم «آتیش دوشکا...» فریاد زد «برووو». گفتم «بچه‌ها یا زهرا، بغلتید روی خاکریز، بعد حرکتی نکنید. هر وقت گفتم بلند بشید، هر وقت گفتم، بخوابید. هیچ کس هم تیری نمی‌زند».

تجربه داشتم. دو نفر مبتدی افتاده بود پیشم. تیر زیادی به سمتمان آمد. علی گفت: «چه کار کنیم؟» گفتم: «با کلاه خاک را بکنید سرتان را داخل خاک کنید». زیر دوشکا خوابیده بودیم. تا دیدم تیر رسام می‌آید گفتم: «قِل بخورید». بچه‌ها گفتند: «تیر می‌آد» داد زدم: «برووو». قِل خوردیم و همگی افتادیم.

وقتی تیر رسام به سمت انسان می‌آید، دوشکا با تیر جنگی طرف دیگر را می‌زند. وقتی آن طرف را می‌زند فکر می‌کنی تو را نمی‌زند تا بلند می‌شوی تو را هم می‌زند. تجربه داشتم که اینها هر دو در یک مسیر نیست، قصد فریب دارند. یکی سوت‌های خمپاره‌ها را خوب می‌شناختم، یکی تیر رسام را. تخریبچی بودم. خاک را نگاه می‌کردم می‌فهمیدم.

دیدم یکی از بچه‌ها گوش نمی‌کند و می‌خواهد اقدامی کند. گفتم: «هر وقت من به تو می‌گم، بلند شو وگرنه با تیر می‌زنمت». اگر خط را نمی‌شکستیم همه قتل عام می‌شدیم. دوتا دوشکا روی کمین نشسته بودند. ما هم وسط میدان مین، حتماً باید خاموشش می‌کردیم. کمک تیربارچی بدون اجازه تیراندازی کرد. محکم زدم روی کلاهش. داد زدم «نزززن»

البته یک ساعت بعدش شهید شد. داد زد: «چرا نزنم...؟» گفتم: «بابا جامونو نشون دادی...». با آتش دهنه جایمان را نشان داد. فکه جای صافی است، ما هم خوابیده بودیم. دوشکاچی ما را نمی‌دید. من هم وظیفه داشتم اگر بمیرم هم دوشکا را خاموش کنم. داوود حیدری گفته بود بمیری هم باید خاموشش کنی، با تو کاری ندارم. گفتم: «جلال تا گفتم بلند شو تانکو بزن». جلال هنوز هم زنده است. بلند شد بزند از ترس تیر را هوایی زد. تیر به چه بزرگی به سمتمان می‌آمد. خیلی ترس داشت. گفتم: «جلال تیرها را حرام نکن، بشین سر جات من بزنم».

خیلی عصبانی شده بودم. آمدم از جلال آرپیجی را بگیرم موشک آرپی جی افتاد زمین. تیربارچی سرخود بلند شد. دیدم بچه‌ها دارند از هم پاشیده می‌شوند مجبور شدم جایمان را تغییر دهیم. گفتم: «بچه‌ها بلند شید بدوید به سمت جلو». جلویمان یک سنگر تانک بود. گفتم به سمت آن بدوند. قبل از اینکه بدویم یکی از بچه‌ها به نام محمدرضا ربیعی تیر خورد. تیر به کمرش خورده بود. آمدم بدوم پای من را گرفت خوردم زمین.

گفتم: «چی کار می‌کنی آدم...». 

ـ «ترکش خوردم، قطع نخاع شدم». تو این شرایط من خنده‌ام گرفت. به صورت چهار دست و پا راه می‌رفت بعد می‌گفت قطع نخاع شدم. تقریباً صد متر فقط دویدیم. بعد افتادیم داخل سنگر، زیر دوشکا. فقط چند متر با دوشکاچی فاصله داشتیم. مهدی که جایمان را نشان داده بود، گفت: «اجازه میدی دوشکا را بزنم؟» گفتم: «نه تو جوونی تجربه نداری. بذار من بزنم. جان مادرت تیرها را هدر نده؛ جامونو هم نشون نده».

 ـ «نه من می‌زنمش».

دستم را به پیشانی‌اش کشیدم و گفتم «رفتنی شدی‌ها، چه خال خوشگلی داری» 

ـ «جدی می‌گی پس بلند شم بزنم».

همین که بلند شد بزند و گفت «یا مهدی(عج)» پیشانی‌اش شکافته شد. تا افتاد گرفتمش. داد زدم «مهدی مهدی...». پلاکش را کندم، روی لباسش اسم و شماره پلاکش را نوشتم. دستور بود پلاک را ببریم بگوییم شهید شده است. جنازه‌اش هم ماند. ربیعی که برادرش می‌گفت قطع نخاع شدم رسید. امدادگر بود. گفتم: «داداشت رو دیدی؟» 

ـ «آره.». خادم، معاون دسته و تک تیرانداز بود. گفت: «اجازه میدی من بزنم؟» 

ـ «خادم جان اجازه بده من بزنم.» 

ـ «من می‌زنم شما برو جلو معبرو باز کن». تا بلند شد تیر خورد به چشمش. البته خادم در راه شهید شد. بلند شدم گفتم «من می‌زنم»، یکی گفت عراقی‌ها دورمون زدن. دیدم عراقی‌ها به سمت‌مان می‌آیند. حسین اسکندرلو هم آن طرف با چند نفر از نیروهایش شهید شده بود.

بلند شدم گفتم «یا مهدی»، تیر را که زدم درست خورد وسط جایی که دوشکا آنجا بود. تا زدم خمپاره زمانی که از بالا منفجر می‌شود خورد به دستم، افتادم پایین. داوود حیدری گفته بود بروید با بچه‌های گردان علی اصغر یعنی بچه‌های «حسین اسکندرلو» دست بدهید و خلأ را پر کنید. یعنی ما از این طرف و آنها هم از طرف دیگر بیایند بعد به هم برسیم و با هم دست بدهیم. سینه خیز با دست زخمی خودم را به بچه‌های گردان علی اصغر رساندم. دیدم چند نفر افتاده‌اند. یکی از آنها را گفتند شهید «حسین اسکندرلو» است. در آن شرایط فکر می‌کردم زخمی شده است. بعداً از خاطره‌های دیگران فهمیدم شهید شده بود. هوا تاریک بود، نمی‌شد تشخیص داد.

آن لحظه که سینه خیز به سمت بچه‌های حسین اسکندرلو می‌رفتم یکدفعه علیزاده گفت عراقی‌ها! برگشتم دیدم یک عراقی می‌خواهد مرا بگیرد. با همان حالت زخمی برگشتم و او را به رگبار بستم. علی بعداً به منً گفت «کلک تو مجروح نبودی». یک روز بعد به او گفتم: «علی من دیگه با تو جبهه نمیآم. آن لحظه‌ای که تو شهید شوی برایم سخت است».

تصمیم گرفتم به عقب برگردم. امدادگر سریع دستم را بست و گفت: «همین مسیر رو می‌ری، خادم رو هم با خودت ببر. گفتم: «من از اینجا نمیرم». «علی فراتی»‌ که همکلاس و بچه محلم بود و با هم به جبهه می‌رفتیم گفت: «برو»

ـ «من تو رو تنها نمیذارم. چند تا خواهر داری، تو را به من سپردن». 

ـ  «برو وگرنه آره‌ها...».

 

دیدم عراقی‌ها همین  طور به سمتمان می‌آیند. خوابیدم اسلحه را برداشتم و گفتم خشاب بذار. دو تا تیر زدم عراقی‌ها افتادند. شانسی زدم... به خاطر این ترکش، رضایت دادم به عقب بروم، اما ای کاش رضا نمی‌دادم. بعداً خجالت کشیدم که چرا به خاطر این ترکش خمپاره عقب آمدم. خیلی ناراحت شدم.

گفتم خادم! یا جلوی من بیا یا پشت سرم. دیگر داشتم اذیت می‌شدم، روحیه‌ام را هم از دست داده بودم. خیلی شهید داده بودیم، سینه خیز می‌رفتم دیدم خادم به سمت چپ می‌رود. گفتم: «خادم نرو...» دشت صاف صاف بود، سطح تیر هم خیلی پایین بود؛ آن قدر تیر می‌آمد که دیوانه می‌شدی، نمی‌دانستی چه کار کنی. آمدم جلوتر دیدم خادم افتاده است. صدایش زدم، جواب نداد. خیلی گریه کردم. پشت سری گفت: «برو...» گفتم «کجا برم... ؟»

همان طور که گریه می‌کردم دیدم از دور یک گلوله آتش به این سو و آن سو فرار می‌کند. برادر «منصور نعیمی» بود که بعداً شهید شد. کمک آرپیجی زن بود. زمانی که داوود حیدری گفته بود برو دوشکا را خاموش کن، منتظر من بودند که حرکت کنم. روی خاکریز خوابیده بوده که منور می‌زنند و خوشه‌هایش می‌ریزد روی پشتش. خرجی موشک آرپیجی‌اش آتش می‌گیرد و منصور بلند می‌شود و داد می‌زند سوختم سوختم...

در این شرایط که مثل گلوله آتش شده بود، سیبل خوشگلی می‌شود برای دوشکا. دوشکا هم او را می‌بندد به رگبار. از روی خاکریز که می‌افتد شهید «محمدرضا کریمی» و شهید «دولت آبادی» می‌روند خاموشش کنند که هر دو همان جا شهید می‌شوند.

در راه که می‌آمدیم دیدم نعیمی جیغ و داد می‌کند. تصور کنید این چیزها را دیدم چه حالی پیدا کردم. بعد دیدم ربیعی که پایم را گرفت نصفش افتاده زمین. سوار آمبولانس بودیم. یکی از بچه‌ها جلوتر که می‌رفتیم گفت نعیمی بود با محمدرضا شهید شدند. آن قدر ناراحت شدم. گریه و جیغ و داد کردم. در آمبولانس را باز  کردم بپرم پایین که گرفتند و نگذاشتند. می‌دانستم نعیمی است اما شک داشتم. از دور صدای جیغ و دادش را شنیدم صدای قشنگی داشت. اما چون مجروح بودم و در عالم دیگری سیر می‌کردم، باور نمی‌کردم. فکر می‌کردم اشتباه می‌کنم. این صحنه‌ها هنوز در ذهنم است. آن صحنه‌ای که ربیعی را زدم هم هنوز ناراحتم می‌کند. البته بهترین کار را کردم چون برای یک مأموریتی می‌رفتم، اما می‌گویم نمی‌شد آن لگد را نمی‌زدم.

راوی: حاج امیر عابدی

ادامه مطلب
سه شنبه 20 تیر 1391  - 5:41 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 68

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5826992
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی