به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

آقا جون! الهی قربونت بشم، تو که این همه کبوتر بی‌کس را زیر بال و پرخودت گرفتی و پناهشان دادی، زیر بال و پر این کبوتر جوان من «جواد» را هم بگیر، نگذار که برود روی بام غریبه‌ها بنشیند، فکر کن این «جواد» همان «جواد» خودت است.

خبرگزاری فارس: ماجرای کبوتران نامه‌بر رضوی و دختر فقیر
 

 

عنایات ویژه هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، زمان و مکان نمی‌شناسد؛ می‌خواهد مسیحی، یهودی یا مسلمان باشد، فرقی نمی‌کند، چرا که او چراغ هدایت است و فطرت‌های پاک را به خوبی راهنمایی می‌کند، کافی است که از با عمق وجود او را صدا بزنید و او را بخوانید.

آری! ضامن آهو آنچنان به زائران حرمش عنایت دارد که این مهر و محبت گاهی در فرسنگ‌های دور همراه با قاصدکی به زمین می‌نشیند و حاجت‌های به ظاهر سخت را به لحظه‌ای کوتاه اجابت می‌کند، در ادامه به ماجرایی از کرامت رضوی اشاره می‌شود که نه تنها دل پدری را خوشحال می‌سازد، بلکه کبوتران نامه‌بر گل خوشبختی را بر خانه‌ای در تهران فرو می‌ریزند تا نشان دهند که نگاه مهربانانه ثامن الحجج(ع) به زمان و مکان اختصاص ندارد.

 اینک داستان دیگری از کتاب «کرامات امام رضا(ع)» به قلم حسین صبوری در ادامه می‌آید:

*کبوتران نامه‌بر

خادم حرم مطهر امام رضا(ع) مشغول خواندن قرآن است که صدای شخصی را می‌شنود که به او سلام می‌کند. سرش را که بالا می‌آورد، چشمش به تاجر بزرگ و دوست قدیمی و صمیمی تهرانی‌اش می‌افتد، بی‌اختیار از جای خود بلند می‌شود و در حالی که او را در آغوش می‌کشد و با وی مصافحه می‌کند می‌گوید: و علیکم‌السلام، به به! چشم ما به جمال دل‌آرای دوست عزیز و قدیمی، جناب حاج قادر روشن! چه عجب از این طرف‌ها؟!

بعد از خوش و بش اولیه، هنگامی که خادم، استکان چایی را به حاج قادر تعارف می‌کند، می‌پرسد: خب حاجی! چطور شد از این طرف‌ها، آن هم در این فصل سال که می‌دانم وقت سرخاراندن هم نداری؟!

و حاجی در حالی که استکان خالی را به نعلبکی بر می‌گرداند، آهی کشیده و می‌گوید: راستش مجبور شدم، یعنی حال و حوصله‌ کسب و تجارت را ندارم. می‌دانی که من با این همه ثروت و دارایی، تنها یک پسر دارم که در دانشگاه درس می‌خواند. حالا مدتی است که لیسانسش را گرفته و پایش را کرده است توی یک کفش که الا و بلا می‌خواهم بروم خارج! هر چه من و مادرش نصیحتش کردیم فایده نکرد که نکرد! با اینکه من و مادرش عزا گرفتیم و ته دلمان سخت مخالف بودیم، مجبور شدیم موافقت کنیم.

هر چه توی گوشش خواندم که همین جا بمان، من برایت خانه می‌خرم، ماشین می‌خرم، کاسبی راه می اندازم و هر چقدر هم دلت بخواهد پول و سرمایه در اختیارت قرار می‌دهم، یا اگر هم می‌خواهیم ادامه‌ تحصیل بدهی در همین ایران ادامه تحصیل بده، توی گوشش نرفت که نرفت! دست آخر گفتم؛ پس بیا برای خداحافظی، خدمت آقا امام رضا(ع) برسیم، بعد از زیارت آقا، به هر جایی که می‌خواهی بروی برو. او هم قبول کرد و الان با مادرش در هتل است.

راستش قصد من این بود که به این بهانه خدمت آقا برسم و از او بخواهم یک جوری پسرم را از رفتن به خارج منصرف کند! خادم که تا این لحظه با دقت به حرف‌های حاجی گوش می‌دهد یک دفعه توی حرف‌های او می‌پرد و با لحنی امیدوارانه می‌گوید: اتفاقاً، فردا صبح زود می‌خواهند ضریح آقا را غبارروبی کنند. اگر دوست داشته باشی می‌توانم تو را ببرم داخل ضریح تا با خیال راحت، حسابی با آقا درد دل کنی! ها؟ چطور است؟

و حاجی با بی‌حوصلگی جواب می‌دهد: خیلی ممنون. گمان نمی‌کنم احتیاجی به این کارها باشد، اگر آقا بخواهد کار ما را درست کند، همین طوری هم درست می‌کند، لازم نیست داخل ضریح برویم، اما اگر ممکن است وقتی داخل ضریحی رفتی، کمی از غبار ضریح آقا را برای تبرک و تیمن برایم بیاور.

ـ ای به چشم! اینکه کاری ندارد.

بعد از این گفت‌وگو، حاجی از دوست خادمش خداحافظی می‌کند و می‌رود، کبوتران حرم، در آسمان آبی و شفاف شهر مشهد پرواز می‌کنند، اوج می‌گیرند، چند دوری اطراف گنبد طلایی و گلدسته‌های آن می‌چرخند و در داخل صحن عتیق، کمی آن طرف تر از سقاخانه، درست همان جایی که مقدار زیادی گندم بر روی زمین ریخته شده است فرود می‌آیند. با خیال راحت و در امنیت کامل بر زمین نوک می‌زنند، دانه بر می‌چینند و بی آنکه از جمعیت انبوهی که آن‌ها را محاصره کرده‌اند هراسی به دل راه دهند، «بق بقو» کنان، سرودهای عاشقانه سر می‌دهند.

 زن حاجی و پسر جوانش «جواد» هم در بین جمعیت اطراف کبوترها ایستاده‌اند و هر کدام غرق در حال و هوای خودشان بودند. جواد برای کبوتران، دانه می‌پاشد و مادرش در فکر کبوتر جوان خودش نم نمک اشک می‌ریزد و زیر لب با امام رضا(ع) مناجات می‌کند: «آقا جون! الهی قربونت بشم، تو که این همه کبوتر بی‌کس و کار را زیر بال و پرخودت گرفتی و پناه شان دادی، سر و سامان شان دادی، تأمین شان کردی و نگذاشتی که به غریبه‌ها پناهنده بشوند، زیر بال و پر این کبوتر جوان من «جواد» را هم بگیر و همین جا پیش خودمان نگاهش بدار و نگذار که برود روی بام غریبه‌ها بنشیند، انگار کن این «جواد» همان «جواد» خودت است. من هم مثل خودت همین یک «جواد» را دارم، تو که درد دوری از تنها پسرت «جواد» را چشیده‌ای، نگذار این پسر از ما دور شود»!

حاج خانم غرق مناجات است که ناگهان رشته‌ افکار مناجاتی‌اش با صدای حاج قادر، پاره می‌شود: این هم غبار!

وقتی رویش را بر می‌‌گرداند چشمش به شوهرش می‌افتد که دارد یک پاکت نامه چهار تا شده را به او نشان می‌دهد، با پر چادرش اشک‌هایش را می‌چیند و می‌گوید: اینکه یک پاکت نامه است! و حاجی در حالی که لبخندی بر لب دارد جواب می‌دهد: بله یک پاکت نامه است، اما تویش غبار متبرک داخل ضریح مطهر است. حاج خادم می‌گفت: وقتی که توی ضریح رفتم، به یادم سفارش شما آمد، اما متأسفانه فراموش کرده بودم که یک پاکت پلاستیکی برای غباری که خواسته بودید با خودم ببرم. این بود که همان داخل ضریح به دور و برم نگاه کردم، چشمم به این پاکت‌نامه افتاد، آن را برداشتم و مقداری غبار داخلش ریختم و خدمت شما آوردم.

حالا ـ ببینم چقدر غبار متبرک داخلش هست...؟ و با گفتن این جمله، با احتیاط و به آهستگی، نامه‌های پاکت را باز می‌کند و در آن را می‌گشاید. جواد و مادرش هم از روی کنجکاوی به سوی پاکت‌نامه سرک می‌کشند، وقتی حاجی با دقت بیشتری به درون پاکت نگاه می‌کند، متوجه می‌شود که یک برگ نامه درون آن است. آن را در می‌آورد، مطالعه می‌کند، وقتی نامه به پایان می‌رسد اشک‌های حاجی از دیدگانش دور شده و از روی گونه‌هایش سر خورده در درون ریش‌های جو گندمی‌اش گم می‌شوند. جواد و مادرش، نگاهی به یکدیگر انداخته و وقتی نگاهشان را به سوی حاجی بر می‌گردانند هم زمان می‌پرسند:

ـ مگر توی این نامه چه نوشته است؟! و حاجی بی‌آنکه کلمه‌ای حرف بزند، نامه را به دست جواد می‌دهد. جواد هم با صدای بلند شروع به خواندن می‌کند:

به نام خداوند حکیمی که همه چیز به دست او است، امام رضا(ع) جان سلام! من مریم تهرانی، 19 ساله، اهل تهران هستم. با پدر و مادرم در محله‌ای فقیر‌نشین زندگی می‌کنم. البته چند تا خواهر و برادر ریز و درشت هم دارم. پدرم مدتی است که بدجوری مریض است و خانه‌نشین! البته شکر خدا بیماری‌اش لاعلاج نیست، ولی متأسفانه ما به دلیل فقر مالی و تنگدستی، قادر به معالجه‌اش نیستیم. همین باعث شده که مادر مجبور شود روزها توی این خانه و آن خانه برود کلفتی کند و طبیعی است که کسی به خواستگاری دختری نمی‌آید که پدرش مریض و مادرش کلفت است و وضع مالی دشواری هم دارند. آقا جان دستم به دامنت، یک کاری برای ما بکن!

نامه که به اینجا می‌رسد، اشک گرم، میهمان خانه‌ چشمان جواد هم می‌شود، جواد رو می‌کند به پدرش و می‌پرسد: ـ بابا اگر من تصمیم بگیرم که در ایران بمانم، آن هم در تهران و پیش شما، حاضری برایم چه کار کنی؟ حاجی و همسرش نگاهی به یکدیگر می‌اندازند. برق شادی به وضوح در چشمان هر دوی آن‌ها دیده می‌شود و گل لبخند میهمان لبانشان می‌شود و حاجی رو به سوی جواد بر می‌گرداند و با دستپاچگی جواب می‌دهد:

-هر کاری که دلت بخواهد عزیزم! من که جز تو کسی را ندارم، حاضرم تمامی ثروت و دار و ندارم را به پای تو بریزم به شرطی که به خارج نروی و همین جا پیش ما بمانی!

-من به یک شرط پیش شما می‌مانم!

-چه شرطی عزیزم؟! هر چه باشد قبول می‌کنم.

-اینکه همین دختر را برای من بگیری، هزینه‌ معالجه پدرش را بپردازی و سر و سامانی هم به وضع زندگی‌شان بدهی.

-همین؟!

-بله! همین!

حاجی با شنیدن این جملات جلو می‌آید با دو دست سر پسرش را می‌گیرد، پیشانی‌اش را غرق بوسه می‌کند و سرش را به سینه می‌چسباند و می‌گوید: با کمال میل قبول می‌کنم عزیزم! با کمال میل!

آن گاه نگاهش را به گنبد طلایی امام رضا(ع) می‌دوزد و می‌گوید: آقا جان! ممنونتم، خیلی آقایی! به خدا خیلی کارت درسته...!

*سکانس دوم کبوتران نامه‌بر

اتومبیل بنز، کوچه‌های خاکی، تنگ و پر از کودکان ژولیده‌ای را که با یک توپ پلاستیکی، فوتبال می‌زنند، یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذارد و بالاخره در برابر یک کوچه‌ یک متری می‌ایستد. حاج قادر، به همراه و پسرش از آن پیاده می‌شوند. جواد که یک دسته گل و یک جعبه‌ شیرینی در دست راست دارد به زحمت با دست چپ یک بار دیگر آدرس روی پاکت‌نامه را چک می‌کند و می‌گوید: درست است. باید توی همین کوچه باشد. سه نفری وارد کوچه می‌شوند. درب اول و دوم را پشت سر می‌گذارند. به درب سوم که می‌رسند می‌ایستند، حاج خانم جلو می‌رود و کوبه در را دو بار پی در پی می‌کوبد.

ـ کیه؟ صدای دخترکی جوان است که از درون دالان منزل به گوش می‌رسد.

حاج خانم جواب می‌دهد: منزل آقای تهرانی؟

- بله همین جا است. الان خدمت می‌رسم و لحظه‌ای بعد در باز می‌شود. تا چشم حاج خانم به دخترک جوان و زیبا، اما ساده پوش و متین، می‌افتد لبخند زنان می‌پرسد: شما مریم خانم هستی؟

و دخترک با تعجب نگاهی به حاج خانم، حاج آقا و جواد می‌اندازد و پاسخ می‌دهد: بله!... ش ... شما؟!

ـ ما آمده‌ایم حال بابا را بپرسیم. ایشان در منزل تشریف دارند؟ مریم، دستپاچه شده و جواب می‌دهد: ب ... بله ... خیلی خوش آمدید. بفرمایید داخل...

آقای تهرانی کمی خودش را داخل بسترش جابجا می‌کند و می‌گوید: خیلی ببخشید! شما بدون اطلاع قبلی تشریف آوردید و ما هم متأسفانه غیر از چایی، چیزی در منزل نداشتیم تا از شما پذیرایی کنیم. حالا بفرمایید چایی‌‌تان را میل کنید تا سرد نشده ... در همین موقع، صدای بر هم خوردن در حیاط به گوش می‌رسد. مریم به سرعت به طرف در حیاط می‌دود. در وسط دالان به مادرش می‌رسد و پیش از آنکه او چیزی بپرسد می‌گوید: مامان ... مامان! ... سه نفر غریبه به منزل ما آمده‌اند که از همه چیز زندگی ما خبر دارند؛ یک حاج آقا، یک حاج خانم و یک جوان شیک و پیک و محترم! نمی‌دانم چکار دارند. می‌گویند می‌خواهند احوال بابا را بپرسند، یک جعبه شیرینی و یک دسته گل هم با خودشان آورده‌اند...

وقتی احوالپرسی مادر مریم با میهمانان ناشناس به پایان می‌رسد، آقای تهرانی سر صحبت را باز می‌کند:

ـ خیلی معذرت می‌خواهم من شما را به جا نیاوردم، فرمودید از کجا تشریف آورده‌اید و از کجا ما را می‌شناسید؟!

حاج قادر دست دراز می‌کند و نامه را از جواد می‌گیرد و در حالی که آن را به دست مریم می‌دهد می‌پرسد: این دستخط شما نیست؟ و مریم با دیدن نامه غش می‌کند، مادر مریم دستپاچه می‌شود و در حالی که با دو دست محکم بر سر خود می‌کوبد گریه گنان می‌گوید: ای وای خدا! مرگم! چه بلایی بر سر دختر نازنینم آمد؟

پدر مریم هم مات و مبهوت، صحنه را مشاهده می‌کند و نمی‌تواند کلمه‌ای بر زبان جاری کند. حاج خانم، بلافاصله مقداری از آب پارچ بر روی دست خود ریخته و بر سر و صورت مریم می‌پاشد. مریم نفس عمیقی می‌کشد و به هوش می‌آید و فوراً دست و پای خود را جمع کرده، مؤدبانه می‌نشیند و می‌گوید: به خدا قسم، کسی جز خدا و امام رضا(ع) و من از این نامه خبر نداشت. این نامه در دست شما چه می‌کند؟

پدر و مادر مریم، سرزنش کنان می‌گویند ـ دیگر همین را کم داشتیم! دختر این نامه دیگر چیست که تو نوشتی؟! ما آبرو داریم، ما تو را با نان حلال بزرگ کرده‌ایم، دیگر فکر نمی‌کردیم تو هم اهل این برنامه‌ها باشی و به این و آن نامه بنویسی آخر مگر... حاجی می‌دود وسط:

ـ فکر بد نکنید این نامه، نامه خیلی خوبی است، نامه‌ای است که مریم جان به آقا امام رضا(ع) نوشته، حالا آقا هم ما را مأمور کرده که خدمت شما برسیم و با دل و جان به مشکلات شما رسیدگی کنیم...

پدر و مادر مریم نگاهی به یکدیگر انداخته و نفس راحتی می‌کشند. حاجی ادامه می‌دهد: من یک تاجر هستم و پسرم جواد هم که تازه لیسانسش را گرفته، هیچ چیز توی زندگی کم و کسر ندارد و از این جهت خدا را شکر می‌کنیم، حالا خدمت رسیده‌ایم تا از شما خواهش کنیم جواد ما را به غلامی قبول کنید. هر شرطی هم که بگذارید ما قبول می‌کنیم، در ضمن یک منزل خوب هم برای شما در یک محله مناسب می‌خریم و تمامی مخارج درمان شما را هم می‌پردازیم. برای عروس و داماد هم، یک خانه مناسب و ماشین و وسایل کامل منزل را فراهم می‌کنیم، البته، مراسم عروسی زمانی برگزار خواهد شد که شما از بیمارستان مرخص شده و سلامتی کامل خودتان را به دست آورده باشید. حالا چه می‌گویید؟

 

آقای تهرانی که سخت متعجب شده است، ابتدا کمی من و من می‌کند و از ترس این که مبادا منتی بر او یا دخترش از طرف خانواده‌ داماد باشد قبول نمی‌کند، اما هنگامی که مطمئن می‌شود این کبوتران نامه‌بر را امام رضا(ع) فرستاده است، می‌گوید: باشد، قبول می‌کنم. من که باشم که دست رد به سینه فرستاده‌‌های امام رضا(ع) بزنم؟!

 

ادامه مطلب
سه شنبه 29 مرداد 1392  - 6:20 PM

او به زبان انگلیسی حرف می‌زد، آن هم با لهجه‌ آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گفت: ببخشید، آقای علی ‌‌بن موسی‌الرضا کجاست؟ می‌خواهم او را ببینم!

خبرگزاری فارس: ماجرای عنایت امام رضا(ع) به یک شهروند کانادایی
 

 

عنایات ویژه هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، زمان و مکان نمی‌شناسد؛ می‌خواهد مسیحی، یهودی یا مسلمان باشی فرقی نمی‌کند، چرا که او چراغ هدایت است و فطرت‌های پاک را به خوبی راهنمایی می‌کند، کافی است که از با عمق وجود او را صدا بزنید و او را بخوانید.

آنچه که در ادامه می‌آید شرح حال یکی از این جوانان‌پاک ضمیر است که با اعجاز رضوی از کانادا راهی مشهد الرضا(ع) می‌شود تا با محبوب خویش ملاقاتی داشته باشد، این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی انصاری نقل می‌شود:

*همه چیز از جشن میلاد شروع می‌شود

در یک شب سرد زمستانی سال 1372 وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوان‌های انسان نفوذ می‌کرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود می‌زد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقه‌ای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود 35 سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آن‌ها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوی من آمد و گفت: شب‌ بخیر آقا!

به زبان انگلیسی حرف می‌زد، آنهم با لهجه‌ آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گل از گلش شکفت. ادامه داد:

ـ ببخشید! آقای علی ‌بن موسی‌الرضا، کجا هستند؟ می‌خواهم ایشان را ببینم.

راستش را بخواهید حسابی جا خوردم. پرسیدم:

ـ معذرت می‌خواهم، ممکن است خودتان را معرفی کنید؟

ـ من دانشجوی رشته‌ حقوق در دانشگاه تورنتوی کانادا هستم، اصالتاً لبنانی‌ام، ولی در کانادا متولد شده‌ام و دینم «مسیحیت» است.

ـ یعنی شما یک «مسیحی» هستید؟

ـ بله، یک مسیحی کاتولیک.

با تعجب پرسیدم:

ـ پس اینجا چه کار می‌کنید؟!

ـ دعوت شده‌ام که آقای علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را ملاقات کنم.

ـ چه کسی شما را دعوت کرده است؟

ـ خود ایشان.

دیگر حسابی گیج شده بودم، با وجود آن همه سابقه‌ تبلیغ دینی در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنیده بودم که حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) شخصاً از کسی دعوت کرده باشد که به دیدارش بیاید، آن هم از یک جوان مسیحی کانادایی! ادامه دادم:

ـ شما ایشان را دیده‌اید؟

ـ بله سه یا چهار بار.

این دیگر برایم باور کردنی نبود، از این رو پرسیدم:

ـ یعنی شما با چشمان خودتان علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را دیده‌اید؟!

ـ بله دیده‌ام، البته در عالم رویا.

ـ یعنی اگر الان او را ببینید می‌شناسید؟

ـ بله، البته.

موضوع دیگر خیلی جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقیقه‌ای وقتش را به من بدهد و با هم در کناری بنشینیم و صحبت کنیم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هیجان بر من غلبه می‌کرد، ضربان قلم تند‌تر شده بود، پرسیدم:

ـ ممکن است نحوه‌ آشنا شدنتان با آقای علی‌بن موسی الرضا(ع) را از اول و به طور کامل برای من بیان کنید؟

ـ بله، البته. یک شب داشتم در یکی از خیابان‌های شهر تورنتو قدم می‌زدم که دیدم جمعیت زیادی در جایی تجمع کرده‌اند و رفت و آمد زیادی در آنجا صورت می‌گیرد، آن ساختمانی را هم که مردم به آنجا رفت و آمد می‌کردند، چراغانی کرده و حسابی آذین بسته بودند. رفتم جلو و سؤالاتی کردم.

معلوم شد آنجا مسجد مسلمانان ایرانی است و در آن یک جشن مذهبی برپا است.

وارد شدم ببینم چه خبر است، چند نفر از آن‌ها به احترام من از جایشان بلند شدند و پس از خوشامد‌گویی مرا در کنار خود نشاندند و بلافاصله با شربت و شیرینی و بستنی و شکلات از من پذیرایی کردند، مرشد آن‌ها داشت به زبان انگلیسی سخنرانی می‌کرد و همه با دقت به سخنانش گوش فرا می‌دادند، من هم محو گفته‌هایش شدم و برای اولین بار، به طور مستقیم و از زبان یک مرشد مسلمان با اسلام آشنا شدم.

هنگام خروج از مسجد، به هر کس یک کتاب هدیه می‌کردند، یکی هم به من دادند، من هم خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم، وقتی قدم زنان در پیاده‌رو خیابان به سوی خانه‌ام حرکت می‌کردم، همه هوش و حواسم به حرف‌هایی بود که از آن مرشد مسلمان شنیده بودم، به طوری که متوجه اطرافم نبودم و اصلاً نفهمیدم کی به منزلم رسیدم.

وقتی لباس راحتی پوشیدم و به رختخواب رفتم، آن کتاب را هم برداشتم تا یک نگاهی به آن بیندازم چون فردایش فرصت این کار را نمی‌یافتم.

*دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما!

هر ورقی از آن کتاب را که می‌خواندم وسوسه می‌شدم ورق بعدی را هم بخوانم! نشان به این نشان که تا وقتی کتاب را تمام نکردم نتوانستم آن را زمین بگذارم! آن کتاب درباره قدیس مسلمانی به نام «علی‌بن موسی‌الرضا» بود، شخصیت و سخنان زیبا و روحانی آن قدیس آسمانی مرا مجذوب خود کرده و تمامی قلمرو اندیشه‌ام را تسخیر کرده بود، لحظه‌ای نمی‌توانستم از فکر آن قدیس خارج شوم، در رختخواب خودم دراز کشیده بودم و با آنکه تا صبح چیزی نمانده بود نمی‌توانستم بخوابم، بالاخره متوجه نشدم که کی خوابم برد زیرا با خواب هم وارد سرزمینی شدم که در آن کتاب ترسیم شده بود، سرزمینی روحانی، معنوی و آسمانی! سرزمینی که هرگز همانند آن را حتی در فیلم‌های تخیلی هم ندیده بودم و همه کاره‌ آن سرزمین، مردی نورانی و آسمانی بود که هرگز از تماشایش سیر نمی‌شدی، از او خواهش کردم که چند لحظه‌ای با من بنشیند، او هم قبول کرد وقتی نشست با خوشرویی پرسید:

ـ با من کاری دارید؟

من هم با دستپاچگی و من و من کنان جواب دادم:

ـ ب ... ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم!

ـ مرا نشناختی؟! من «علی بن موسی‌الرضا» هستم.

ـ علی‌بن موسی‌الرضا؟! این اسم را شنیده‌ام اما به خاطر نمی‌آورم...

ـ من همان کسانی هستم که شما تا پایان شب کتاب مرا مطالعه کردید و در پایان، توی دلتان گفتید؛ «خدایا اگر چنین قدیسی وجود دارد دوست دارم او را ببینم».

این را که شنیدم، گل از گلم شکفت و پرسیدم:

ـ در حال حاضر، پیش تو و میهمان توام.

ـ دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما.

ـ خب می‌توانی میهمان من باشی.

ـ میهمان شما؟ اینکه عالی است. ولی جای شما کجا است؟

ـ ایران.

ـ کجای ایران؟

ـ شهری به نام مشهد.

چند لحظه رفتم توی فکر؛ من ایران را می‌شناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنیده بودم!

رفتن به چنین شهری برای من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر ناآشنایی به منطقه و هم از جهات دیگر، این بود که پرسیدم:

ـ آخر من چه طور می‌توانم به دیدار شما بیایم؟!

ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم می‌کنم.

*خرج سفری که از سوی ضامن آهو(ع) پرداخت شد

بعدش هم آدرس و شماره تلفن یکی از نمایندگی‌های فروش بلیت هواپیما را به من دادند به همراه یک نشانی و علامت و گفتند:

ـ به آنجا که رفتی، می‌روی سراغ شخصی که پشت میز شماره‌ چهار است، نشانی را می‌دهی، بلیت را می‌گیری و به ملاقات من می‌آیی.

وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت:

ـ چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟

تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت می‌زد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری می‌کردم.

اول وقت به راه افتادم، همه نشانی‌ها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره‌ چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت:

ـ چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامده‌اید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید!

خواستم از مبلغ هزینه‌ بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت:

ـ تمام هزینه‌ بلیت شما قبلا پرداخت شده است.

بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها:

«تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو».

پس از شنیدن این حرف‌ها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهره‌ام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدید‌تر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم.

ـ همین الان از راه رسیده‌ام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علی‌بن موسی‌الرضا، او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمی‌دانم که چه طور می‌شود ایشان را ملاقات کرد؟

دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهره‌ام شد و پرسید:

ـ آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شده‌اید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!...

ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که می‌بینم شما مورد توجه آقا علی‌ بن موسی‌ الرضا(ع) واقع شده‌اید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشته‌ام.

ـ آخر برای چه؟

ـ برای اینکه این شخص از بزرگ‌ترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را می‌شناسد آرزو می‌کند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظه‌ای کوتاه !...

جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت:

- ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید؟

چمدان و کفش‌ها را به کفشداری مسجد گوهرشاد سپردیم و وارد شدیم.

هنوز از پله‌های تالار مقابل ضریح پایین نیامده بودیم که ازدحام جمعیت را دید:

- این جمعیت انبوه، در این وقت شب این جا چه کار می‌کنند؟!

- این‌ها هم مثل من و شما برای ملاقات علی بن موسی الرضا(ع) به این جا آمده‌اند.

- اما من فکر می‌کردم ایشان تنها از من دعوت کرده‌اند که به دیدارشان بیایم، آن هم یک دیدار خصوصی! حالا... حالا توی این شلوغی، چه طور می‌توانیم از ایشان وقت ملاقات بگیریم؟ من دوست دارم ایشان را به تنهایی ملاقات کنم.

- مگر ایشان شما را دعوت نکرده؟

- چرا.

- پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد.

- حالا ما چه طور خودمان را به ایشان معرفی کنیم؟

- او نیازی به معرفی ندارد، همان‌طور که قبلاً به دیدار تو آمده، خود او همین جا صدایت خواهد کرد.

به خوبی می‌شد برق شگفتی و تعجب را در چشمان او دید، اما دیگر چیزی نپرسید و با هم از پله‌ها پایین رفتیم و به سمت ضریح حرکت کردیم، او نمی‌دانست که ضریح چیست! گفت:

- حتما ایشان در جای بلندی نشسته‌اند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو می‌کنند.

- نه!

- نکند این شخص، یک موجود خیالی است و وجود خارجی ندارد؟

- نه! کاملاً واقعی است. یک موجود خیالی نمی‌تواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنیا به دیدارش بیایی، آدرس این جا را هم به تو بدهد و بلیت رفت و برگشت تو را نیز برایت تأمین کند و ...

کم کم دیگر به ضریح نزدیک شده بودیم.

پرسید:

- چرا این مردم به این صندوق چسبیده‌اند؟!

- آخر، آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) داخل آن هست.

- آیا می‌شود او را دید؟

- بله.

- چطور؟

- همان گونه که خدا را در دل می‌بینی.

- بله، درست است.

- آیا تا به حال حضرت عیسی(ع) را دیده‌ای؟

- بله، بارها، اما در خواب.

- آقای علی بن موسی الرضا هم همان طور برایت مجسم خواهد شد، زیرا او در بیش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهید شده است.

- حالا ایشان چه گونه با ما ارتباط برقرار می‌کند؟

- مگر تو نحوه‌ ارتباط خدا با بشر را نمی‌دانی؟ اصلاً تو چطور با حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) ارتباط برقرار می‌کنی؟

- خب ما یک چیزی در جهان غرب داریم که دانشمندان و روانکاوان درباره‌ آن صحبت می‌کنند...

- بله، ارتباطی به نام «تله پاتی»، یعنی ارتباط روحی بین دو انسان، از راه دور، درست است؟

- بله، همین طور است.

پس از رد و بدل شدن این حرف‌ها، برای اینکه در میان ازدحام جمعیت، اذیت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزدیک ضریح هدایت کردم و گفتم:

- تو در همین جا بایست تا خود آقا به دیدارت بیاید.

بعد هم کتاب دعایی را باز کردم و در کنار وی مشغول خواندن زیارت‌نامه شدم، اما راستش را بخواهید تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادایی بود و از خواندن زیارت‌نامه چیزی نفهمیدم.

او هم به ضریح زل زده بود و انگار که رفته باشد توی یک عالم دیگر ناگهان به زبان آمد و گفت:

- آقای علی بن موسی الرضا ...

و بی آنکه سلامی بکند ادامه داد:

- شما مرا دعوت کردید، من هم آمدم و ...

حدود یک ساعت و نیم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ریخت، اشکی به پهنای تمام صورتش! من بعضی از حرف‌هایش را می‌فهمیدم و بعضی را نه، وقتی ملاقاتش به پایان رسید به او گفتم:

- گمان نمی‌کردم شما این همه راه را برای دیدن کسی آمده باشی و آن وقت با دیدنش این چنین گریه کنی!

*صحبت‌هایی که امام رضا(ع) با این جوان کانادایی کرد

- بله، خودم هم گمان نمی‌کردم، اما جذابیت فوق‌العاده‌ای این قدیس آسمانی، بی‌اختیار مرا به گریه وا می‌داشت، به خصوص لحظه‌ پایانی دیدار که به من گفت:

«شما دیگر خسته شده‌اید، بروید و استراحت کنید، فردا منتظر شما هستم».

این جدایی و انفصال برایم خیلی سخت بود و اشک مرا بیشتر درآورد!...

بی ‌آنکه جوان کانادایی نمازی بخواند یا دعایی بکند، از حرم خارج شدیم.

در هتل تهران یک اتاق دو نفره برایش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پی بگیرم. پس از صرف شام، پرسیدم:

- با آقای علی بن موسی‌الرضا (ع) چه صحبت‌هایی کردی؟

- از ایشان سؤال‌هایی کردم و ایشان هم جوابم را داد، سؤال‌هایی درباره دنیا، آخرت، انسانیت، عاقبت انسان و آینده‌ بشریت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر می‌خواهی درهای روشن زندگی و بهشت دنیا و آخرت را ببینی حتماً به قرآن سری بزن»

گفتم: اسم قرآن را شنیده‌ام، ولی تا به حال به آن سر نزده‌ام.

آقا هم مدتی برای من قرآن خواند، آن هم با لحنی جذاب و ملکوتی! چنان جذب آوای ملکوتی قرآنش شده بودم که یکسره و بی‌اختیار، اشک می‌ریختم! از همان جا حسابی شیفته‌ قرآن شدم و اظهار داشتم:

- امیدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم.

- گفت: به شرطی می‌توانی از این کتاب بهره‌‌ کامل ببری که اصل و ریشه‌ آن را بپذیری.

گفتم: اصل و ریشه‌ این کتاب چیست؟

آن وقت برایم سلسله‌‌ پیامبران الهی را توضیح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پایان می‌پذیرد، حضرت محمد(ص) هم جانشینانی دارد که آقای علی بن موسی الرضا، هشتمین جانشین ایشان است و من باید همان‌گونه که حضرت عیسی(ع) را پذیرفتم، سایر پیامبران و جانشینان آخرین پیامبر را نیز بپذیرم، در این صورت است که ایمانم کامل شده و می‌توانم از قرآن، بیشترین بهره را ببرم...

من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادایی گوش می‌دادم با کنجکاوی فراوان پرسیدم:

- خب، آقا چیز دیگری هم برای تو فرمودند؟

- بله، ایشان پنج اصل اعتقادی را به من فهماندند.

- خب، آن پنج اصل چه بودند؟

کاغذی را که پس از مکاشفه بر روی آن چیزهایی را یادداشت کرده بود، از جیبش درآورد و از روی آن خواند:

«توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد»

بعد هم اعتقاد به قیامت را شرح داد و گفت:

- من تاکنون این پنج اصل را در هیچ سبک و روش دینی نشنیده بودم!

- درباره‌ اسم دین برای شما توضیحی نداد؟

- اتفاقاً چرا! زیرا من پرسیدم؛ «دین شما چه دینی است؟» و ایشان پاسخ داد:

«دین اسلام، و تا کسی مسلمان نباشد در دنیا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد.»

- خب تو چه کردی؟

- من هم به دست ایشان مسلمان شدم.

با هیجان و شگفتی و با حالت ذوق زدگی سؤال بعدیم را مطرح کردم:

- چه گونه مسلمان شدی و چه کلماتی را بیان کردی؟

- من برای اولین بار این کلمات را یاد گرفتم و با بیان آن‌ها مسلمان شدم...

و آن‌گاه به زبان عربی شکسته گفت:

«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علیاً ولی الله»

من هم خیلی خسته‌اش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتیم و استراحت کردیم، وقتی من طبق عادت، پیش از اذان صبح از خواب بیدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، او هم بیدار شد و پرسید:

- کجا می‌روی؟

- می‌روم به دیدار علی بن موسی الرضا(ع)‌

- صبر کن! من هم با تو می‌آیم.

- تو که همین چند ساعت قبل با او صحبت کردی آن هم به مدت یک ساعت و نیم...

- ولی من خیلی حرف‌های دیگر هم دارم که باید با او بزنم. حرف‌های من به این زودی‌ها تمام نمی‌شود.

وقتی دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ایستاد و به ضریح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرف‌هایش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بی‌ آنکه کسی قبلاً به او حمد و سوره و سایر کلمات عربی نماز را یاد داده باشد، با زبان عربی لهجه‌‌دار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت:

در پایان دیدارم با آقای علی بن موسی الرضا، گفتم:

 

- دلم می‌‌خواهد باز هم به دیدار شما بیایم.

ادامه مطلب
سه شنبه 29 مرداد 1392  - 6:18 PM

ترویج حجاب باید از برنامه‌های کودک آغاز شود. همان گونه که نمایش روابط دوستانه دختر و پسر در برنامه‌های کودک بر ذهن کودک تأثیرگذار است، نشان دادن نزدیکی دختران باحجاب به خدا از طریق برنامه‌های کودک، می‌تواند تأثیر گذار باشد.

خبرگزاری فارس: رسانه‌های ‌دیداری‌ و ‌رسالـت‌ ترویـج ‌حجاب
 

 

اشاره

«عفاف» و «حجاب» به عنوان دو مقوله‌ای که در سال‌های اخیر تا حدودی مورد بی‌توجهی قرار گرفته‌اند، همواره دغدغة‌ خاطر اندیشمندان دینی بوده و بزرگانی مانند شهید مطهری (ره) دربارة آن مطالب مهمی ارایه کرده‌اند. در زمینه احیای فرهنگ حجاب، نهادهای مختلفی موظف به ایفای نقش هستند که از جملة آن‌‌ها صدا و سیما است. این نهاد در جایگاه یکی از اصلی‌ترین رسانه‌های جمهوری اسلامی ایران، وظیفة نهادینه کردن ملزومات اسلامی و در زمرة‌ آن‌ها حجاب را بر عهده دارد؛ نوشتار پیش‌رو بر آن است تا به تبیین نقش رسانه‌های دیداری و به ویژه تلویزیون در ترویج فرهنگ حجاب بپردازد.

دنیای غرب، با تکیه بر رسانه‌های جمعی و به ویژه شبکه‌های تلویزیونی، سال‌هاست پروژة دنباله‌‌داری را برای ضربه زدن به هویت ملت‌های گوناگون و نیز ترویج مقاصد شوم خود طرح‌ریزی و اجرا کرده است. یکی از مسائلی که از سوی این مجامع مورد توجه قرار گرفته، ضربه زدن به عفاف و حجاب زنان مسلمان می‌باشد. افزایش تولیدات مستهجن رسانه‌ای، ترویج بی‌بند و باری و فرهنگ برهنگی، بزرگنمایی اقدامات دولت‌ها علیه حجاب، اخراج گوینده‌های محجبه و نیز تمسخر نمادهای حجاب اسلامی (مقنعه، پوشیه، چادر و ...) از جمله اقداماتی است که در راستای رسیدن به اهداف مذکور از سوی رسانه‌های تصویری غرب شدت گرفته است. با توجه به این‌که براساس تحقیقات انجام شده در شهر تهران، پس از کودکان زیر 15 سال، زنان خانه‌دار بیش‌ترین درصد تماشاگران تلویزیون را تشکیل می‌دهند،1 این رسانه وظیفه گسترده‌ای را در جهت مبارزه با فرهنگ برهنگی و نیز نهادینه کردن فرهنگ حجاب بر عهده دارد.

در برنامه‌ها و تولیدات رسانه‌های تصویری، ضعف‌هایی وجود دارد که مستقیم یا غیر مستقیم به فراگیر شدن فرهنگ بدحجابی در جامعه دامن می‌زند. برای روشن شدن این ادعا، مواردی را با ذکر مصداق بیان می‌کنیم.

آسیب‌رسانی رسانه‌های دیداری به فرهنگ حجاب و عفاف

استفاده از بازیگران خارجی در فیلم‌های ایرانی

حضور بازیگران خارجی در فیلم‌های ایرانی سابقه‌ای طولانی دارد و به سینمای پیش از انقلاب برمی‌گردد؛ ولی باید توجه داشت که این سینما با سینمای پس از انقلاب، تفاوت اساسی دارد و هر یک دارای مؤلفه‌هایی به طور کامل متمایز از دیگری است. با وجود این، در فیلم‌ها و حتی سریال‌های محصول مشترک، شاهد زنانی بی‌حجاب هستیم که به آسانی در کنار هنرپیشه‌های ایرانی قرار می‌گیرند و ایفای نقش می‌کنند. توجیه فیلم‌سازان و برخی نقادان سینمایی در این زمینه، غیر مسلمان بودن این زنان و جواز نگاه به آن‌ها و تصویرشان است؛ اما به راستی حضور بازیگران خارجی در فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی چه نیازی از مخاطب مسلمان ایرانی را پاسخ می‌دهد؟! اگر این شیوه از تکنیک‌های دنیای فیلم‌سازی به شمار می‌آید، چرا فیلم‌سازان خارجی، نیازی به نشان دادن زنی با حجاب کامل اسلامی در فیلم‌هایشان ندارند و فقط فیلم‌سازان ما نیازمند بهره‌مندی از بازیگری هنرپیشه‌های بدون حجاب در فیلم‌هایشان هستند؟! بی‌گمان این موضوع نه به عنوان تکنیک حرفه‌ای و نه به منظور پاسخ‌گویی به نیازهای حقیقی مخاطب، بلکه تنها به منظور جذابیت بخشیدن، ایجاد تنوع در پوشش بانوان حاضر در فیلم و نیز گیشه پسند بودن محصول تولیدی، انجام می‌شود. این روند، ممکن است در آینده به صرف هزینه‌های میلیاردی برای دعوت از ستاره‌های بالیوود و هالیوود و چهره‌های برجستة سینمای جهان برای حضور در فیلم‌های ایرانی بینجامد که در آن صورت نمی‌توان به باقی ماندن هویت ایرانی و حجاب اسلامی امید داشت.

بی‌توجهی به حجاب

پوشاندن تمام بدن، به استثنای صورت و دو دست برای زنان مسلمان واجب است و در این زمینه هیچ‌گونه اختلافی میان علما وجود ندارد؛ ولی این مسأله از سوی برخی فیلم‌سازان مورد غفلت قرار گرفته و بیرون بودن قسمتی از موی جلوی سر بازیگران زن، داشتن مانتوهای آستین کوتاه و نپوشیدن جوراب برای زنان، امری رایج در فیلم‌ها به شمار می‌رود. این بی‌توجهی به حجاب، موجب نوعی عادی سازی در ذهن مخاطب و گرایش به آن می‌شود. بی‌گمان، هیچ کدام از مراجع بر بی‌اشکال بودن این نوع پوشش صحه نمی‌گذارند و سازندگان این‌گونه فیلم‌ها آرای شخصی و تفسیرهای به رأی خود از احکام دینی مربوط به حجاب را به مخاطبان القا می‌کنند.

استفاده از آرایش‌های غلیظ

واجب نبودن پوشش صورت و دستان در دین مبین اسلام، مشروط به آراسته نبودن آن‌ها است؛ اما رسانه‌های تصویری برای جذاب‌تر کردن تصاویر، آرایش‌هایی بسیار غلیظ با استفاده از گریم‌های حرفه‌ای را برای هنر پیشه‌های زن به کار می‌برند که حتی در فیلم‌های خارجی هم دیده نمی‌شود. این مسأله درباره اغلب به اصطلاح ستاره‌های سینمای ایران و اکثر فیلم‌های سینمایی صادق است.

تخریب نقش‌های تأثیرگذار و محبوب توسط صاحبان نقش‌ها

در رسانه‌های دیداری کشورمان، هر چند وقت یک‌بار شاهد شهرت چشم‌گیر بازیگرانی می‌شویم که اغلب نه به واسطة هنر بازیگری، بلکه به سبب بازی در فیلم‌های کم مایه و مبتذل به مهره‌های اصلی سینما و گزینه‌های دائمی فیلم‌سازان تبدیل می‌شوند؛ بازیگرانی که گویی هیچ هویتی ندارند، هیچ گونه محدودیتی را برای خود قائل نیستند و پوشش و رفتارشان دستمایة خواست فیلم‌سازان است. در فیلمی با پوشش چادر و نقاب حاضر می‌شوند و در فیلمی دیگر با لباس اسپرت و روسری کوتاه و... در صورتی که اگر بازیگر دارای تعهد دینی باشد، از پذیرفتن نقش‌های نامناسب با شأن خود پرهیز می‌کند و هویت خویش را فدای شهرت نمی‌سازد. وجود این‌گونه افراد در سینمای ایران، خطری جدی برای مخاطبان جوان است که با الگو قرار دادن ایشان از هویت اصلی خود دور مانده، به کج راهه می‌روند.

تأثیر بازیگر بر احساسات جامعه را نمی‌توان انکار کرد. اثر مرگ بعضی بازیگران بر مردم شاهدی بر این مدعا به شمار می‌آید. تأثیر رفتارها و حتی کلام بازیگران بر مخاطب نیز امری تجربه شده است. پخش تصاویر بازیگران با پوشش‌های نامناسب و یا بدون حجاب، در حقیقت شخصیتی را که ایفای آن نقش را بر عهده داشته، در ذهن مخاطب تخریب می‌کند.

لازم است برای ایفای نقش‌های کلیدی فیلم‌ها و سریال‌ها که بر روحیه و عواطف مردم، تأثیرگذارند، از بازیگرانی بدون سابقه منفی در اذهان عمومی و یا افرادی متناسب با روحیات نقش، دعوت به همکاری شود. استفاده از بازیگری کاملاً غریبه برای ایفای نقش اول زن در سریال «مریم مقدس» و یا بازیگر نقش قطام در سریال «امام علی (ع)» و تأثیر ویژه آن بر روی مخاطبان،‌ تجربه‌ای از این جنس است.

یکپارچه نبودن حضور چادر در سریال‌ها و تولیدات تلویزیونی

یکپارچه نبودن حضور چادر در برنامه‌های تلویزیونی، سبب سرگردانی مخاطب در مورد ضرورت و اهمیت آن می‌شود. مجریان برخی از برنامه ها با پوشش چادر و برخی دیگر با پوشش های رنگارنگ حاضر می‌شوند. این در حالی است که مسأله دربارة مردان متفاوت بوده، گویا پوشیدن کت و شلوار به عنوان لباسی مشترک میان گویندگان بخش‌های خبری و اغلب برنامه های تلویزیونی رایج است. چنان‌چه فرم مناسبی از پوشش چادر با طراحی شایسته، برای مجریان زن بخش‌های گوناگون به صورت همسان در نظر گرفته شود، می‌توان غیر مستقیم و با تکیه بر تصویر، چادر را با نگاه مخاطب گره زد و شاهد رواج آن در میان زنان بود.

نمایش مردان برهنه

رعایت حجاب و حفظ عفاف منحصر به زنان نیست و مردان را نیز در بر می‌گیرد؛ ولی متأسفانه در برخی فیلم‌ها، تصاویری از مردان پخش می‌شود که عفت جامعه را لکه‌دار می‌کند.

راهکار‌های پیشنهادی برای ترویج فرهنگ حجاب از طریق رسانه‌های دیداری

ترویج حجاب در میان کودکان

ترویج حجاب باید از برنامه‌های کودک آغاز شود. همان گونه که نمایش روابط دوستانة دختر و پسر در برنامه‌های کودک، تبلیغات و ... بر ذهن کودک تأثیرگذار است، نشان دادن نزدیکی دختران باحجاب به خدا و علاقه‌مندی اهل بیت (علیهم السلام) به ایشان، از طریق ساخت کارتون و برنامه‌های کودک، می‌تواند در روحیه و تصمیم‌گیری او برای انتخاب پوشش آینده‌اش تأثیر گذار باشد. گاهی دختران 9 و 10 ساله همانند کودکان کوچک‌تر بدون پوشش در برنامه‌های زندة تلویزیونی حاضر می‌شوند!

تبیین فلسفة حجاب با حضور کارشناسان دینی

تاکنون هیچ گونه برنامه‌ای در زمینة تبیین «فلسفة حجاب» و چرایی و حدود آن، از سوی صدا و سیما اجرایی نشده است. این در حالی است که براساس بررسی‌ها، نوع پوشش و ظاهر افراد و رفتارهای خارج از عرف دینی ایشان به دلیل ناآگاهی و عدم شناخت مسائل اسلامی بوده2 و بی‌گمان، تلویزیون بهترین وسیله برای تفهیم این مسائل به شمار می‌آید.

با توجه به شبهات متعددی که در زمینه حجاب وجود دارد، لازم است تولید برنامه‌های قوی و کارآمد با حضور کارشناسان در دستور کار صدا و سیما قرار گیرد تا شبهات مربوط پاسخ‌گویی شوند.

ارائة الگوهای پوششی مناسب

رسانه‌های تصویری، باید با رعایت موازین اسلامی در تهیه و پخش برنامه‌های خود، افزون بر نوع پوشش به انتخاب رنگ نیز توجه داشته باشند. بی‌شک، مجری تلویزیونی که طی اجرای برنامه یک ساعته، 10 لباس با مدل‌ها و رنگ‌های گوناگون بر تن می‌کند، نه تنها هیچ نیازی از مخاطب را با این عمل برطرف نمی‌کند، بلکه سبب تشدید روحیة اسراف و تجمل‌گرایی در وی می‌شود.

استفاده از ظرفیت‌های رسانه در تبیین آفت‌های فردی و اجتماعی بی‌حجابی

اگر صدا و سیما با استفاده از ظرفیت‌های گسترده رسانه‌ای، به انعکاس خطرها و آفت‌های رواج بی‌حجابی برای فرد و اجتماع و نیز مصونیت حاصل از بهره‌مندی حجاب بپردازد، در مدتی کوتاه می‌توان فرهنگ حجاب را نهادینه کرد، به گونه‌ای که فقط تعدادی انگشت شمار، به حجاب بی‌توجه باشند. تشریح رابطة متقابل دوری زنان از حجاب و عفاف و افزایش آمار جرم و جنایت در جامعه و نیز تأثیر بی‌عفتی و بی‌حجابی در شدت یافتن بحران‌های روحی و اختلاف‌های خانوادگی می‌تواند تا حدّی چشمگیر، میزان گرایش به بی‌حجابی را کاهش دهد.

معرفی حجاب به عنوان شاخصة هویت ملی و مذهبی زن مسلمان ایرانی

سیرة عملی بانوان نمونه اسلام به ویژه حضرت فاطمه زهرا (س) و حضرت زینب کبری (س)، الگوی رفتاری مناسبی را در اختیار زنان مسلمان قرار می‌دهد تا با تکیه بر عملکرد و فرمایشات گهربار این بزرگواران، به حقیقت حجاب پی برده، آن را پیشة خود سازند. بررسی پوشش این دو گوهر گرانقدر در مقابل نامحرم به عنوان شاخصة هویت دینی زن مسلمان در کنار تبیین پوشش زن ایرانی در طول تاریخ به عنوان شاخصه هویت ملی زن ایرانی، می‌تواند نقش‌پذیری جوانان از هویت بیگانگان را کاهش دهد.

تحلیل رخدادهای جهانی دربارة حجاب

هر روزه شاهد پخش خبرهای متعددی از گوشه و کنار جهان دربارة مخالفت‌های غرب با مظاهر دینی مسلمین و به ویژه حجاب هستیم. اخراج گویندگان محجبه از شبکه‌های تلویزیونی و ممنوعیت حجاب در کشورهای اروپایی مانند فرانسه و حتی آسیایی نظیر ترکیه در زمرة این اقدامات است. ضرورت دارد صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران به اعلام خبر این وقایع دنباله‌دار و هدفمند، بسنده نکند، بلکه با واکنش به موقع از طریق برنامه‌سازی سریع و مناسب، تهیة گزارش و تشکیل نشست‌های تحلیلی در شبکه‌های گوناگون، این اقدامات را بررسی و دلایل اهمیت حجاب و تهدیدهای آن برای دشمنان را تبیین کند.

پی‌نوشت‌ها

1. داور شیخاوندی، جامعه شناسی انحرافات و آسیب‌شناسی جامعه، نشر مرندیز، 1373، ص 344.

2. پایگاه اینترنتی مرکز امور زنان و خانواده ریاست جمهوری،

 

منبع: ماهنامه فرهنگ پویا شماره8و9

 

ادامه مطلب
سه شنبه 29 مرداد 1392  - 6:16 PM

کم رویی باعث می شود فرد در عین برتری از نظر صلاحیت های علمی، فکری و اخلاقی، در میان هم سالان، نتواند رهبری گروه را عهده دار شود، در حالی که فرصت رهبری گروهی، از عوامل مؤثر افزایش اعتماد به نفس است.

خبرگزاری فارس: «خود توجهی» فوق العاده و راه درمان
 

 

کم رویی یک توجه غیرعادی و مضطربانه به خویشتن در یک موقعیت اجتماعی است که در نتیجه ی آن، فرد دچار نوعی تنش روانی ـ عضلانی می شود و شرایط عاطفی و شناختی اش متأثر گردیده، زمینه ی بروز رفتارهای خام و ناسنجیده و واکنش های نامناسب در وی فراهم می شود. به دیگر سخن، پدیده ی کم رویی به یک مشکل شخصی و آزاردهنده ی روانی ـ اجتماعی مربوط می شود که همواره به صورت یک ناتوانی یا معلولیت اجتماعی ظاهر می گردد. به کلام ساده، کم رویی یعنی «خودتوجهی» فوق العاده و ترس از مواجه شدن با دیگران؛ زیرا کم رویی نوعی ترس یا اضطراب اجتماعی است که در آن، فرد از مواجه شدن با افراد ناآشنا و ارتباطات اجتماعی گریز دارد. بنابراین:

1ـ کم رویی، روبه رو شدن با افراد جدید را برای فرد، نگران کننده و دشوار می کند.

2ـ کم رویی، وارد شدن به اماکن جدید و کسب و کار و تجارت تازه را برای فرد سخت می نماید.

3ـ کم رویی، مخفی شدن از انظار و احساس عجز در عین توانمندی را سبب می شود.

باید توجه داشت که احساس کم رویی افراد همیشه در برابر انسان ها متبلور می شود نه در برابر حیوانات، اشیا و موقعیت-های طبیعی و جغرافیایی.

علل و عوامل بروز کم رویی در کودکان

از نظر روان شناسان و متخصصان بهداشت روانی، کم رویی و انزواطلبی یکی از مشکلات جدی کودکان است. کم رویی شدید، مشکل عادی در عین حال ویژگی پر دردسری است. بخشی از این ویژگی ارثی و بخش عمده ی آن محیطی است. کم رویی برای کودک دوازده ماهه ای که خود را پشت دامان مادرش مخفی می کند، بسیار طبیعی است. معمولاً کودکانِ شدیداً کم رو، دارای پدر و مادر کم رو و خجالتی هستند به همین دلیل، فرصت ها و روابط کمتری برای ملاقات و معاشرت با دیگران داشته اند. در تمام موارد هرگز نباید کودک را به خاطر کم رویی تمسخر و یا تنبیه نمود.

کم رویی در بُعد شناختی

در بسیاری از مواقع، هوش و استعدادی سرشار در پس ابرهای تیره ی کم رویی پنهان می ماند. به عبارت دیگر، بعضی از کودکان و نوجوانان کم رو به رغم آن که ممکن است فوق العاده تیزهوش و سرآمد باشند اما قدرت هوشمندی ایشان، توسط دیگران به خصوص معلمان، به طور واقع بینانه مورد ارزیابی قرار نمی گیرد.

کم رویی «پایدار» می تواند منجر به یک ترس و تنش عمومی بشود. ممکن است کودک یا نوجوان کم رو، اعتماد به نفس و جرأت تجربه ی هیچ کار تازه ای را پیدا نکند و در نتیجه، عمل کرد و پیش رفت او به طور معنی داری پایین تر از سطح توانایی اش ظاهر گردد. به کلام دیگر، همیشه فاصله ای قابل توجه بین توان بالقوه و توان بالفعل افراد کم رو وجود دارد.

کم رویی و محدودیت قدرت تفکر

کم رویی موجب افزایش فوق العاده ی خودتوجهی و اشتغال ذهنی فرد کم رو نسبت به واکنش های خویش می شود، به گونه ای که شخص از هر گونه تفکر مولد و خلاق و ارتباط برتر باز می ماند؛ چرا که خلاقیت، متضمن برخورداری از شخصیتی سالم، پویا و فعال است و کودکان و نوجوانان خلاق عموماً افرادی کنجکاو، جستجوگر، اهل چالش ذهنی، انعطاف پذیر، صریح الکلام و شجاع، راحت و بی تکلف، گشاده رو و متبسم هستند. بنابراین کم رویی قدرت تفکر خلاق و خلاقیت فرد را محدود می کند.

کم رویی و احساس تنهایی

احساس تنهایی یک واکنش هیجانی است. فردی که قادر به برقراری ارتباط با دیگران نیست، احساس می کند از دوستان و نزدیکان جداست و به طور قابل ملاحظه ای کمتر از دیگران از روابط اجتماعی بهره می برد. چنین فردی نمی تواند احساسات خوشایند، ترس ها، نگرانی ها و امیدهایش را با نزدیکان و دوستانش در میان بگذارد و پاسخ ها و عکس العمل-های ایشان را دریافت کند. احساس تنهایی نیز همانند کم رویی، نوعی ناتوانی اجتماعی است.

و هر کدام از ما در یک موقعیت، با شرایط خاص، ممکن است احساس کنیم که تنها هستیم. افرادی که دچار احساس تنهایی می شوند، و این احساس با شدت و مداومت، افکار و رفتار ایشان را فرا می گیرد، به تدریج از تمایلات اجتماعی و ارتباطات بین فردی شان کاسته می شود تا به حداقل می رسد و از این نظر، بعضی از ویژگی های افراد کم رو را پیدا می-کنند. کم رویی همان ناتوانی و معلولیت فرد در برقراری ارتباط است. و تنهایی، مشکل انسان در اثر فقر ارتباطی است.

کم رویی در بعد عاطفی ـ روانی ـ اجتماعی

افراد کم رو غالباً دچار اضطراب، افسردگی و احساس تنهایی بوده، در برقراری و حفظ پیوندهای عاطفی با مشکل جدی مواجه هستند. کم رویی مانع اصلی رشد مطلوب عاطفی و روانی فرد است. در افراد کم رو، ترس از غریبه ها ممکن است به تدریج تعمیم یابد و باعث شود که آنان از هر چیز تازه ای بترسند. این امر می تواند محصور کننده ی فرد در میان دیوارهای احساسات بازدارنده باشد و زمینه ی رشد نابهنجاری روانی ـ اجتماعی او را تقویت کند.

گر چه معمولاً افراد کم رو به خصوص به خاطر تبعیت پذیری و زمان بری از سوی اعضای گروه طرد نمی شوند اما باید اذعان داشت که غالباً مورد کم توجهی واقع می شوند و در نتیجه، چنین نقش غیر فعال در گروه و سازش یافتگی ضعیف، از کسب یادگیری ها، مهارت ها و تجارب مؤثر فعالیت های اجتماعی محروم می مانند.

کم رویی باعث می شود فرد در عین برتری از نظر صلاحیت های علمی، فکری و اخلاقی، در میان هم سالان، نتواند رهبری گروه را عهده دار شود، در حالی که فرصت رهبری گروهی، از تجارب ارزشمند رشد اجتماعی و از عوامل مؤثر افزایش اعتماد به نفس است. از آن جا که فرد کم رو غالباً می ترسد با دیگران، به ویژه با مخاطبان ناآشنا، تازه واردها و غریبه ها صحبت کند، با لطبع دیگران نیز با او کمتر سخن می گویند. ارتباط مؤثر کلامی، برآیندی از تعامل فردی است و امری است متقابل و مستلزم علاقه، تمایل و انگیزه ی طرفین.  و در صورت کمیِ ارتباطات کلامی و روابط اجتماعی، کودک، نوجوان یا فرد بزرگ سال کم رو، دچار خود محصوری می شود و از زندگی فعال و خوشایند اجتماعی محروم می ماند.

روش های اصلاح کودک کم رو

الف) ایجاد فرصت ها و برقراری روابط و معاشرت با دیگران و دادن نقش فعال به این گونه کودکان

ب) عدم تنبیه و تمسخر کودک به خاطر کم رویی

ج) شرکت دادن کودکان در محافل علمی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی و سپردن نقش های فعال به آنان

د) کوشش مسئولان و معلمان مدرسه در شرکت دادن این گونه کودکان در فعالیت های گروهی از قبیل گروه های سرود، نمایش، فعالیت های ورزشی، گروهی، شعرخوانی، اجرای دکلمه و غیره

ه) شرکت دادن این گونه کودکان در فعالیت ها و گردش های علمی، تفریحی و زیارتی و دادن نقش و مسئولیت به آنان

و) شرکت دادن این گونه کودکان در فعالیت ها و تصمیم گیری های خانواده و سپردن مسئولیت به آنان متناسب با رشد جسمی و ذهنی آنان؛

ز) حمایت کامل معنوی و مادی والدین از این گونه کودکان در فعالیت های فردی و اجتماعی.

 

منبع: ماهنامه پیام زن - شماره 225

 

ادامه مطلب
سه شنبه 29 مرداد 1392  - 6:15 PM

با توجه به نبود حزب سیاسی، پارلمان و انتخابات در عربستان، ۷ هزار عضو دودمان آل سعود به صورت مطلق به تمامی کشور حکمرانی می‌کنند و میانگین سنی کابینه دولت نیز بیش از 67 سال است.

خبرگزاری فارس: اینفوگرافی/ کابینه سالمندان
 

 

عربستان سعودی بزرگترین کشور در غرب آسیا ست که بخش عمده‌ای از شبه جزیره عربستان را در برگرفته و به دلیل داشتن ذخایر نفت و گاز فراوان یکی از بزرگترین تولید کنندگان و صادر کنندگان نفت جهان به شمار می‌آید.

از سال 1932 پادشاهی آل سعود در عربستان بنیان نهاده شده و نام کشور را منسوب به دودمان خود کرده است.

فرمانروایی در عربستان به صورت پادشاهی مطلقه است و در این کشور حزب سیاسی، پارلمان و انتخابات وجود ندارد.

در عربستان سعودی 7 هزار عضو از دودمان سلطنتی آل‌سعود، به تمامی کشور و بیش از 25 میلیون ساکن آن حکم‌رانی می‌کنند. این گروه علاوه بر در دست‌داشتن تمامی امور حساس کشور، ثروت‌های نجومی حاصل از فروش نفت و گاز و تمامی امور کشور را بدون حضور هر گونه نهاد انتخابی و یا نظارت مردمی در اختیار خود گرفته‌اند.

مجموع ثروت خاندان سعود برابر با 1000 میلیارد دلار است . بر اساس سندی که ویکی‌لیکس آن را منتشر کرده، فرزندان عبدالله عبدالعزیز بن سعود ماهانه مبلغ معادل 270 هزار دلار از خزانه ی دولتی دریافت می‌کنند،‌ همچنین دادن دختر به شاه زادگان آل سعود برای ازدواج به عنوان هدیه نیز بسیار مرسوم است.

ویکی‌لیکس همچنین از تصرف و فروش زمین‌ها و منابع دولتی و ملی عربستان توسط آل سعود بدون ضوابط و مقررات قانونی خبر داده است.

حکومت فعلی عربستان فاقد نخست وزیر است و ریاست شورای وزیران نیز به عهده «عبدالله بن عبدالعزیز آل سعود» پادشاه 89 ساله عربستان است.

به دلیل انحصار قدرت در خاندان پادشاهی بدون در نظر گرفتن صلاحیت‌های افراد و پست‌های تشریفاتی «سلمان بن عبدالعزیز» 78 ساله به ولیعهدی و معاونت رئیس شورای وزیران انتخاب شده است.

وی همچنین با وجود ناتوانی جسمی و گمانه‌هایی در باره ابتلا به بیماری آلزایمر توانایی حرکت دادن بازوی راست خود را ندارد.

کابینه تشریفاتی عربستان نیز با میانگین سنی بالای 67 سال به کابینه سالمندان تبدیل شده است.

 

 

برای دیدن اینفوگرافی کلیک کنید

 

ادامه مطلب
سه شنبه 29 مرداد 1392  - 6:14 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 25

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5822434
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی