به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بچه‌ها که از این نام و فامیل حسابی به خنده افتاده بودند به آرامی شروع کردند به خندیدن. یکی از دوستان گفت: بچه‌ها، حالا نخندید تا به آسایشگاه‌های دیگر هم بروند و بقیه هم بهشان بخندند.

خبرگزاری فارس: اسمی که بمب خنده اسارتگاه شد

 

 طنز و خنده در اسارتگاه‌های بعثی‌ها سلاح کوبنده اسرای ایرانی علیه دشمن بعثی بود؛ این حربه در تضعیف روحیه دشمن و همچنین شکست غرور افسران بعثی کاربرد فراوانی داشت. خاطره زیر روایت آزاده دفاع مقدس «رحمان آغازی» است که از کتاب «خاکریز پنهان» نقل می‌شود:

***

بعد از مدتی که در زندان‌های عراق و به اصطلاح خودمان آسایشگاه‌ها جابه‌جا شدیم، دستور دادند که همه باید سرهایمان را از ته بتراشیم. بعد هم اعلام کردند که اسرا موظفند هفته‌ای دوبار محاسن خود را با تیغ بتراشند. بعد از این همه بچه‌ها مثل هم شده بودند و از دور مشکل می‌شد کسی را تشخیص داد.

 عراقی‌ها وقتی می‌خواستند کسی را صدا بزنند اول اسم او، بعد نام پدر و بعد فامیلی‌اش را می‌گفتند. مثلاً می‌گفتند «علی جعفر شعبانی». نگهبان عراقی مأمور بودند به کوچک‌ترین بهانه‌ای نام بچه‌ها را بنویسند و بعدازظهر هنگامی که برای شمردن اسرا می‌آمدند و می‌خواستند آنها را به زندان‌ها بفرستند، افرادی را که نام آنها یادداشت شده بود، بیرون می‌آوردند و روانه شکنجه‌گاه‌ها می‌کردند.

 مثلاً یکی از بهانه‌ها این بود که چرا ریشت را کامل نزده‌ای، چرا موقعی که سرباز عراقی از کنار تو رد شده با دوستت خندیده‌ای و...

روزی چند تا از دوستان ما مشغول قدم زدن در حیاط اردوگاه بودند که نگهبان متوجه یکی از آنها می‌شود و به یکی از همین بهانه‌ها نام او را می‌پرسد. دوست ما می‌گوید: نام من حبّانه قوطی‌کانه حلبی‌زاده است.

بعد نگهبان عراقی نام آسایشگاه او را می‌پرسد و می‌رود. بعدازظهر همان روز سرباز عراقی به همراه افسران و درجه‌داران برای سرشماری آمدند و وقتی به آسایشگاهی که اسیر مذکور گفته بود، رسیدند، یکی از عراقی‌ها با صدای بسیار کلفت و گوشخراش فریاد زد: «حبانه قوطی‌کانه حلبی‌زاده» بیاید بیرون.

بچه‌ها که از این نام و فامیل حسابی به خنده افتاده بودند به آرامی شروع کردند به خندیدن. یکی از دوستان گفت: بچه‌ها، حالا نخندید تا به آسایشگاه‌های دیگر هم بروند و بقیه هم بهشان بخندند.

مسئول اتاق گفت که چنین شخصی در اینجا نیست و خلاصه به آسایشگاه‌های دیگر هم رفته و بالاخره متوجه شده بودند که آنها را مسخره کرده‌اند. بعدها سرباز عراقی هر چه می‌گشت نمی‌توانست دوست ما را پیدا کند.

ادامه مطلب
سه شنبه 2 آبان 1391  - 7:26 AM

 

مادر ۴ شهید برادران بارفروش در مدینةالنبی(ص) که اینک زائر خانه خداست، آرزوی عزت اسلام و ظهور امام زمان(عج) و سلامتی رهبر حکیم انقلاب را دارد.

خبرگزاری فارس: روایت مادر ۴ شهیدی که به جای فرزندانش حج به جای آورد

 

  پایگاه اطلاع‌رسانی نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مادر شهیدان «محسن، جواد، اصغر و رضا بارفروش» از شهدای 8 سال دفاع مقدس امسال برای بار پنجم در سفر معنوی حج تمتع حضور یافته و خبرنگار این پایگاه در مدینة‌النبی(ص) مصاحبه‌ای با این مادر صبور ۴ شهید که الگویش را ام‌البنین مادر ۴ شهید در کربلا می‌داند، انجام داده است.

 

گفت‌وگوی جذاب با مادر چهار شهید دفاع مقدس که این روزها در مدینه منوره مهمان حضرت رسول الله(ص) را بخوانید.

روایت نخست، سال‌های دور:  آن روز صبح،  مادر دست بچه‌هایش را گرفت و به مکتب برد، آقای معلم را صدا زد و گفت: بچه‌هایم را برای درس خواندن آورده‌ام، اما شنیده‌ام شما چوبی داری که هر از گاهی بچه‌ها را با آن تنبیه می‌کنی. آمده‌ام حجت تمام کنم، اگر قول می‌دهی دست روی بچه‌های من بلند نکنی، اسم‌نویسی‌شان کنم، قول می‌دهی؟ آقای معلم لبخندی زد و گفت: چشم! بچه‌های شما رنگ ترکه را به خود نمی‌بینند. خیال مادر راحت شد، به پسرانش گفت: بروید سر کلاس. هر کس نازک‌تر از گل به شما گفت، مادرتان را صدا کنید.

روایت دوم، سال‌های نزدیک: مادر آمده بود عمره. یک روز که از مسجدالنبی(ص)، خسته به هتل بازگشت، دلش گرفت. چشمان معصوم اصغر، محسن، جواد و رضا را مدام مقابل چشمانش می‌دید و بغض می‌کرد. سال‌ها از شهادت آنان می‌گذشت، ولی آن شب مادر بدجور هوایی شده بود. کمی اشک ریخت و خوابش برد. ناگهان دید  که در باز شد و بچه‌ها یکی، یکی وارد اتاق شدند. هر چهار نفر، شانه به شانه ایستادند، مادر سلام کرد و گفت: خوش اومدین  مادر به فداتون، کجا بودین؟ رضا لبخندی زد و گفت: سلام مامان جون! اومدیم تبریک بگیم. مادر گفت : تبریک چرا؟ بچه‌ها گفتند: شما یادت رفته، ولی ما یادمون مونده که فردا روز مادره، هر چهار نفر قرار گذاشتیم بیاییم، دستت رو ببوسیم و روزت رو تبریک بگیم. بچه‌ها دست مادر را بوسیدند و مادر روی ماهشان را. همان لحظه از خواب پرید، رو کرد به مسجدالنبی و گفت: قربان میهمان نوازی‌ات یا رسول‌الله!

روایت سوم، همین روزها: درست در طبقه دهم یکی از همین هتل‌های مدینه، مادری به میهمانی پیامبر آمده که سال‌ها قبل، چهار پسرش را به قربانگاه عاشقی برده و حجش را تمام کرده است. وقتی برای مصاحبه سراغ او رفتیم، فهمیدیم که کار بسیار دشواری پیش رو داریم. سخت است، خیلی سخت است که در چشمان مادری خیره شویم و از او بپرسیم: خبر شهادت فرزندت را چه‌طور شنیدی؟ وای اگر بخواهیم این سؤال را چهار بار تکرار کنیم. مادر چهار برادر شهید،محسن، جواد، اصغر و رضا بارفروش بخشی از داستان زندگی‌اش را برای ما تعریف کرد؛ داستان شهادت فرزندانش را. حرف‌هایش که تمام شد؛ گفت: شما نمی‌فهمید، من چه کشیده‌ام. کمی فکر کرد و دوباره تأکید کرد: نه، شما درک نمی‌کنید. پیرزن راست می‌گفت، ما نمی‌دانیم او با خدا چه معامله‌ای کرده است.

چهار سجده عشق

سجده اول

محسن یک دست و یک پایش را در جبهه از دست داده بود؛ یک روز مادر به او گفت: پسرم تو دیگر تکلیف نداری. فعلا برای مدتی قید جبهه را بزن. محسن جواب داد: درست که نمی‌توانم مثل قدیم بجنگم، اما کارهای تدارکاتی را که می‌توانم انجام بدهم. از مادر اصرار و از محسن انکار. در نهایت حاج خانم خندید و گفت: تو می‌خواهی کار خودت را بکنی، فقط مراقب خودت باش. محسن 23 ساله به مادر قول داد مراقب خودش باشد، اما زیر قولش زد. در عملیات کربلای 5 ، زیر آتش سنگین دشمن در شلمچه کربلایی شد. وقتی به حاج خانم خبر دادند، زیر لب «یا حسین» را زمزمه کرد و خطاب به محسن گفت: می‌دانستم برای خودت نقشه‌ها کشیده بودی، شهادتت مبارک محسنم.

سجده دوم

همه مردم آمده بودند تا رزمندگان را بدرقه کنند. تازه یک هفته از شهادت محسن گذشته بود. مادر آمده بود تا جواد را بدرقه کند. رفت سراغ فرمانده و گفت: من تازه داغ دیده ام؛ هنوز جگرم از شهادت محسن می‌سوزد؛ مراقب آقا جواد باشید. جواد 22 ساله دست مادر را بوسید راه افتاد، اما حس مادرانه دروغ نمی‌گوید. یک روز که از خواب بیدار شد، سراسیمه سراغ رادیو رفت و شنید که رزمندگان، عملیات داشته‌اند و چند نفری شهید شده اند. همان موقع رو به همسرش کرد و گفت: می‌دانم جوادم هم شهید شد. چند روز بعد، همان آقای فرمانده سراغ مادر آمد و گفت: شرمنده‌ام مادر، باید زودتر به شما خبر می‌دادم، جواد چند روز پیش شهید شد، اما به خواب من آمد و گفت مادرم تازه داغ دیده، چند روز بعد خبرش کن. مادر گفت: همان روز خودم فهمیدم؛شهادتت مبارک جوادم. چند روز بعد، مراسم هفت جواد و چهلم محسن را همزمان در یک مسجد برگزار کردند.

سجده سوم

اصغر، پاورچین پاورچین به سمت حمام رفت. در را بست تا وضو بگیرد، می‌خواست کسی از خواب بیدار نشود. ناگهان مادر در حمام را باز کرد و گفت: بیا بیرون عزیزم، برو آشپزخانه راحت وضو بگیر. هر شب که تو نماز شب می‌خوانی من بیدارم. نترس! اگر من بدانم ریا نمی‌شود. چند روز بعد، اصغر 16 ساله از مادر اجازه گرفت و راهی جبهه شد. مادر دو داغ دیده بود، اما نمی‌توانست سد راه سعادتمندی فرزندانش بشود. قرار بود اصغر یک ماه بعد بازگردد، اما حدود 9 ماه از او خبری نشد. مادر هر شب تا صبح دعا می‌خواند و گریه می‌کرد: خدایا بلایی سر اصغر کوچکم نیاید! اما پس از 9 ماه، یکی از جبهه آمد و گفت: از اصغر برایتان خبر آوردم. مادر گفت: می‌دانم! پیکرش را پیدا کردید؟ گفت: بله، همان شب اولی که به جبهه رسید، شهید شد. مادر گفت: شهادتت مبارک اصغرم.

سجده چهارم

رضا پسر فعال و پر جنب و جوشی بود. مادر انگار یک جورهایی دیگری دوستش داشت. به قول قدیمی‌ها، گل سر سبد بچه‌ها بود. رضا، در یکی از عملیات‌ها مجروح شده بود و دیگر نمی‌تواست به جبهه برود. عضو رسمی سپاه شده بود و مدام برای پیش برد امور جنگ به ماموریت می‌رفت. حاج خانم می‌گوید: پس از همه بچه‌ها، دلم خوش بود به رضا. اصلا قیافه‌اش را که می‌دیدم کیف می‌کردم. مادر با هزار و یک آرزو، دامادش کرد اما مدتی بعد، درست روز عید فطر، رضا هم حین ماموریت دچار سانحه رانندگی شد و رفت به ملاقات برادرانش. حاج خانم وقتی خبر را شنید، گفت: رضا خیلی زرنگ بود، می‌دانستم که از قافله جا نمی‌ماند. شهادتت مبارک جان مادر!

ما کجا و ام‌البنین کجا؟

مدام سعی می‌کند، بغضش را مهار کند، هر از گاهی با گوشه چادر مشکی‌اش، چشم‌ها را خشک می‌کند. می‌گوید: این برای پنجمین بار است که به حج تمتع می‌آیم. یک بار برای خودم حج را انجام دادم و چهار بار برای چهار فرزند شهیدم. من در قبال فرزندانم از خدا هیچ طلبی ندارم. در همین قبرستان بقیع، حضرت ام‌البنین دفن است که او هم چهار شهید داد، اما شهیدان این خانم کجا و شهیدان من کجا! همه فرزندان من فدای خاک پای عباس او. از خدا چیزی جز عزت اسلام و ظهور امام عصر را نمی‌خواهم. آمده‌ام برای سلامتی رهبر عزیزمان دعا کنم؛ آمده‌ام برای قبر گمشده فاطمه اشک بریزم که داغ ما کجا و داغ‌های او کجا.

می‌گوییم: حاج خانم در قبال این فرزندان شهیدت یک چیز از خدا بخواه!، لبخند می‌زند و می‌گوید: تنها یک خواسته دارم. دوست دارم در همین سفر حج، در همین مدینه و مکه، در همین قبرستان بقیع، یک بار چشمم به جمال مهدی فاطمه(س) روشن شود. دوست دارم چند لحظه او را ببینم و بگویم آقا جان! چهار فرزندم شهید شده‌اند، اما جان عالمی باید به فدای شما شود. از من این هدیه‌های کوچک را قبول کن. خدا کند در این سفر به آرزویم برسم. شما هم دعا کنید.

آری! انقلاب اسلامی به برکت چنین مادران و پدران و تربیت فرزندانی مانده است،آنها جان خود یعنی عزیزترین داشته خود را در راه حفظ اسلام و قرآن خالصانه در راه خدا فدا کردند.

ادامه مطلب
یک شنبه 30 مهر 1391  - 4:16 PM

 

  مادر به فرزند در بند خود نوشت: عکس زیبایت که با دوستان گرفته بودی رسید. از عکس قبلی بهتر بود. سبیل هم داشتی، امیدوارم بیایی، آرزو دارم فوری عروسی برایت ترتیب دهم.

خبرگزاری فارس: آرزوهای یک مادر برای فرزند در بندش+ عکس

 

  دوران اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق از سخت‌ترین روزهای زندگی هم برای اسرا بود و هم برای خانواده‌های آنها . اسرایی که در بند بودند، زیر شکنجه‌های گوناگون جسمی و روحی و از سوی دیگر خانواده که از دور فرزند و بی‌خبری که به وجود می‌آمد نگران بودند. در اینجا نیز  نامه نگاری‌های آزاده‌ای به نام احمد یوسف زاده با مادرش را به صورت نمونه برای مخاطبین خود می‌آوریم.

 

بسمه تعالی

فرزندم احمدجان تصدقت گردم، حالت چطور است. با شما اسراء چه می‌کنند. بنویس من بدانم، من همه چیز را می‌دانم، حالم خوب است، نامه‌هایت مرتب می‌رسند، عکس زیبایت که با دوستان گرفته بودی رسید، تقریبا سرحال بودی از عکس قبلی بهتر بود. سبیل هم داشتی، امیدوارم بیایی، آرزو دارم فوری عروسی برایت ترتیب دهم.  از خدا می‌خواهم آرزویم را به جا بیاورد، حال حاضر که این نامه را می‌نویسم در جنگل گرگی هستم. آفتابی و امینه هم تشریف دارند، سلام زیاد می‌رسانند. باغت هم گل است امید دارم که با دوستان اسیرت بیایی و قدم بزنی. همه هم سن و سال‌های تو عروسی کرده‌اند ولی از مصطفی و یوسف خبری نیست. منتظرند تو بیایی

والسلام- مادرت

به نام خدا

مادر مهربانم سلام. از خدا سلامتی و تندرستی وجود عزیرت را خواهانم. مادرجان نامه‌ات رسید. آرزو کرده‌ای که من بیام و خلاصه... می‌خوام بگم همان چند تا را از خانه بیرون کن برای من هنوز خیلی زوده گرچه بقول تو سبیل دارم. برادرانم و عیال‌هایشان و خواهرم و یدالله دختردار را سلام برسان. نوکرتم ننه جون.

خداحافظ

آخرو

 احمدک مهد ایسف

20/9/64

توضیح امضاء :

مادرم به من که فرزند کوچکش بودم می گفت آخرو !

«احمدک مهد ایسف»، احمد پسر محمد پسر یوسف

ادامه مطلب
یک شنبه 30 مهر 1391  - 3:47 PM

 

  شهید محسن حیات پور در بخشی از وصیت‌نامه خود آورده است: ای برادران همیشه در فرمان‌هایتان رضای خدا را در نظر بگیرید و بدانید در میان این عزیزانی که تحت فرمان شما قرار گرفته‌اند مقربان درگاه خدا وجود دارند. سعی کنید مسئولیت را مقام مپندارید.

خبرگزاری فارس: وصیت یک تخریب‌چی به مسئولین نظام جمهوری اسلامی

 

 هر نبرد میراث مکتوب ویژه خود را در سینه تاریخ برای آیندگان به یادگار می‌گذارد. بر کنار از اسناد تخصصی نظامی و مدارک کتبی مربوط به جنگ‌ها، این نامه‌ها، پیامها و دست نوشته‌های حاوی خاطرات و خطورات قلبی آدم‌های درگیر نبرد است که در حکم مهمترین تراوش‌های ادبی بر جای مانده از پیکاری بزرگ به شمار می‌آیند. به عنوان مثال: آمدیم، دیدیم و فتح کردیم!

این جمله کوتاه کل نامه مشهور «جولیوس سزار» جنگ سالار نامی جهان باستان است به سنای روم، ‌پس از شکست هولناک قوای خصم، که به رغم گذشت دوهزاره همچنان جذابیت ادبی یک مدرک مکتوب جنگ را در خود حفظ کرده است. به گونه‌ای که در سال‌های آغازین هزاره سوم میلادی هنوز هم برای خواننده نکته سنج عصر سایبرناتیک جذاب است و خواندنی. عرصه جنگ نویسی دفاع مقدس ملت ما نیز از این حیث مستثنا نبوده است.

با این تفاوت محتوایی و کیفی که اهداف - و نیز آثار مکتوب - رزم آوران ایرانی حاضر در آن مصاف طولانی، صرفا به انگیزه «حرکت، مشاهده و غلبه» - و گزارش حاصل از چنین رویکردی - محدود نمی‌شود. باورهای آرمانی منبعث از آیین آسمانی اسلام و این اعتقاد عمومی و فراگیر رزمندگان، که بر حسب ادای تکلیف و ایفای رسالتی الهی - انسانی در یک نبرد مقدس دفاعی دست به سلاح برده‌اند و در کشتن و کشته شدن پیروزاند ردی محو ناشدنی بر ساختار هویتی آثار مکتوب ایشان بر جای نهاده است.

هم از این روی در گنجینه میراث مکتوب دوران دفاع مقدس علاوه بر تمامی اسناد تاریخی و مدارک مستند مربوط به یکایک نبردها، خاطره‌ نویسی‌ها و ... پدیده ادبی منحصر به فرد و استثنایی‌ای با عنوان «وصیتنامه شهیدان» فراهم آمده. نوشته‌هایی صمیمانه بهره‌مند از نهایت هنر خلاصه نویسی و به دور از شائبه‌هایی همچون اِطنابِ مُمل، ایجازِ مُخِل، تصنع و تظاهر در به کارگیری الفاظ و عبارات زیادی فاخر و...

چرا که نویسندگان این متون عموما در آستانه مهیب‌ترین حوادث جنگ بوده، که دست به قلم می‌بردند. آنان، در حوالی مشغول نگارش آخرین نوشته‌های خود بودند که جان مرگ آگاهشان دمادم متذکر معانی سترگی نظیر: ناپایداری جهان مادی و ضرورت ناگزیر عزیمت به عالم بقاء بوده است.

هم از این بابت است که به اعتقاد ما، این دست نوشته‌ها، برای درک ساختار روحی و شخصیتی ناب‌ترین آدم‌های درگیر آن دفاع 8ساله، حکم کیمیایی را دارند، در دسترس، لیکن سخت از یاد رفته!

با کمال تأسف تا به امروز فعالان عرصه ادبیات و هنر پایداری برای آفرینش آثاری صادق و وفادار به هویت آرمانی - انسانی آن شجاعان شهید، به این گوهرهای تابناک رایگان (!) و مخازن سرشار از ایده و سوژه، کمتر عنایت داشتند و در عوض به خیال‌پردازی صرف اکتفا کردند. خیال‌پردازی یک آ‌دم سیر و پرخورده که می‌خواهد وصف الحال دریادلانی را بنگارد. همگی گرد آمده در دل توفانی مهیب، میان شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنان حائل! و بعد هم از این می‌نالیم که چرا آثار ادبی و هنری منتسب به حماسه دفاع مقدس -به جز چند استثناء- اینقدر بی بو و خاصیت‌اند و مخاطب گریز بگذریم.

بر آن شدیم تا به مهجورترین آثار ادبی اصیل دفاع مقدس ؛ وصیتنامه شهیدان بپردازیم. با این امید که علاوه بر کسب فیض عموم خوانندگان، اهالی حرفه‌ای عرصه ادب و هنر پایداری نیز با مطالعه دقیق این مدارک اصیل در پردازش حوادث و شخصیت‌های آثارشان به قدر همت و بخت بلند خود از آنها بهره‌برداری کنند چنین باد.

 

4خرداد 61/ مسجد جامع خرمشهر/ نفر دوم ایستاده از راست: شهید محسن حیات پور در کنار سردار جاویدان اثر حاج احمد متوسلیان. نفر نشسته: تقی رستگار مقدم

 

نام نویسنده: شهید محسن حیات‌پور

مسئولیت رزمی: فرمانده گردان تخریب لشکر 27 محمدرسول الله(ص)

مکان شهادت: ارتفاعات فکه شمالی

نبرد آخرین: عملیات والفجریک

زمان شهادت:‌21 فروردین 1362

مزار:‌ گلزار شهیدان، کاشان

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اشهد ان لا اله الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله و اشهد ان امیر المومنین علیا حجه الله.

پس از اقرار به وحدانیت خداوند و رسالت خاتم النبیین(ص) و ولایت امام علی بن ابی طالب(ع) و با درود و بر همسر پاک سرشت او فاطمه زهرا (س) و فرزندان معصوم ایشان. با عرض سلام به محضر مبارک حضرت بقیة الله العظم؛ امام زمان(روحی و ارواح العالمین له الفدا) و درود بر نائب به حق ایشان امام خمینی؛ این قلب تپنده مستضعفین جهان و با تقدیم درود به ساحت مقدس شهیدان راه فضیلت و سلامی گرم به پدر و مادرم، وصیتنامه ام را آغاز می‌کنم.

در آغاز چند نکته را به عنوان وصیت به رزمندگان عزیز اسلام و ملت شهیدپرور ایران اسلامی عرضه می‌دارم. اول آنکه همیشه و در هر وقت گوش به فرمان امام باشید. قدر این نعمت الهی را بدانید و هیچ‌گاه، از دستور این رهبر کبیر و امید مستضعفین، تحت هیچ عنوان و بهانه‌ای سرپیچی نکنید. زیر لوای عزت بخش اسلام با اعتصام به این حبل الهی در مقابل دشمنان اسلام و قرآن کریم بایستید که اگر این گونه باشید بلا شک پیروزید. این آیه شریفه را آویزه گوش نمایید که می فرماید:‌ «واعتصمو بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا»

برادران عزیز رزمنده!

بدانید که توجه به فرمان فرمانده، همیشه لازم و واجب است و بدانید این کار در راه خدا و برای رضا او باشید عبادتی بزرگ است.

می‌خواهم با مسئولین نکته ای را در میان بگذارم. ای برادران همیشه در فرمان‌هایتان رضای خدا را در نظر بگیرید و بدانید در میان این عزیزانی که تحت فرمان شما قرار گرفته‌اند مقربان درگاه خدا وجود دارند. سعی کنید مسئولیت را مقام مپندارید؛ مسئولیت کنونی در این عالم فقط باری است سنگین بر دوش شما که اگر آن را خوب ایفا کنید اجر بزرگی دارد ولی اگر بر اثر وسوسه شیطان دچار کبر و غرور و جاه طلبی شوید به عذاب سختی مبتلا خواهید شد. پس ای برادران بیایید فقط برای جلب رضای خدا اخذ تصمیم و دستور صادر فرمایید و مسئولیت خود را انجام دهید.

در آخر سخنی دارم با پدر و مادرم:

پدرجان، مادر جان، اگر فرزند ناسپاستان این لیاقت را داشت که در راه خدا شهید شود، پس شما بر شهادتش صبر کنید و صبرتان باید چون مشتی محکم باشد بر دهان یاوه‌گویان و منافقین از خدا بی‌خبر. چرا که خدای مهربان بدین وسیله شما را آ‌زمایش می کند. همان طور که قرآن کریم می فرماید: «خداوند شما را به ترس گرسنگی، کاستی در دارایی‌ها و جان‌ها و محصولات آزمایش می کند و در این آزمون الهی مژده برای صابران است در جزای صبرشان پس بکوشید در امتحان الهی تان پیروز شوید.»

به برادران و خواهران می گویم؛ عزیزان من سعی کنید از یاران صدیق انقلاب اسلامی و امام عزیز باشید و نیز به مادرجان بگویید صبر داشته باشد و از فقدان من ناراحت نشود. حال که سرنوشت هر انسانی در این دنیا مردن است چه بهتر که آدم در راه خدا شهید بشود.

پدرجان!

اگر پولی از من به جای مانده آن را به حساب شماره 100 حضرت امام واریز کنید. فقط چون نذر کرده‌ام که اگر مرد علم و تقوا مقلد راستین امام امت و فرمانده هوشیار لشکر 27 محمد رسول الله برادر حاج احمد متوسلیان و برادر تقی رستگار مقدم از دست فالانژیست‌های لبنان آزاد شدند یک گوسفند قربانی کنم از شما می‌خواهم هر وقت آن عزیزان رها شوند این نذر من را ادا کنید.

در پایان از دوستان و آ‌شنایان می‌خواهم که اگر از من ناراحتی داشتند مرا ببخشند.

دوست دارم همچون شیری در دل سنگر بمیرم بارها گفتم نمی‌خواهم که در بستر بمیرم.

ادامه مطلب
شنبه 29 مهر 1391  - 12:34 PM

 

نماینده امام در سال 1359 با شناختی که از "شهید علی پرویز" داشت، در پادگان حمیدیه در نماز جماعت به وی اقتدا می‌کند و پشت سر او نماز می‌گزارد تا همه کادر پادگان و همرزمان این رزمنده ساده به کمالات معنوی و اخلاقی وی پی ببرند.

خبرگزاری فارس: وقتی نماینده امام به یک سرباز اقتدا کرد + ‌عکس

 

 نماینده امام در سال 1359 با شناختی که از "شهید علی پرویز" داشته است در پادگان حمیدیه در نماز جماعت به وی اقتدا می‌کند و پشت سر او نماز می‌گذارد تا همه کادر پادگان و همرزمان این رزمنده ساده به کمالات معنوی و اخلاقی وی پی ببرند.

گفتنی است آیت‌الله سید محمد تقی شاهرخی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از طرف حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) به عنوان نماینده ایشان در شهرهای بروجرد و بروجن و استان چهارمحال و بختیاری منصوب شد و همچنین ریاست دادگاه انقلاب بروجن را به طور مستقیم از طرف امام و ریاست دادگاه‌های انقلاب اسلامی استان را به طور غیر مستقیم بر عهده داشت. وی همچنین از طرف مردم غیور خرم‌آباد در اولین دوره انتخاب مجلس شورای اسلامی به نمایندگی مجلس شورای اسلامی انتخاب شد.

ایشان علاوه بر عضویت در مجلس خبرگان، نزدیک به شش سال است که از طرف رهبر معظم انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در کشورهای بنگلادش، میانمار، تایلند، هند، مالزی و سنگاپور انجام وظیفه کرده و به دفاع از حریم تشیع و تقویت پایگاه شیعیان پرداخته است.

اما زندگینامه زیبای شهید "علی پرویز" در کلام "صاحب پرویز" برادر شهید خواندنی است: شهید علی پرویز در سال 1338 در شهر مقدس کربلا به دنیا آمد. اجداد وی به دلیل عشق سرشاری که به امام حسین علیه السلام داشتند از صد سال پیش مقیم کربلا شده و پدر و پدربزرگ این شهید هم در کربلا متولد شدند.

علاقه به نماز جماعت از دوران طفولیت در وجود علی موج می‌زد؛ به طوری که هر وقت صدای اذان را می‌شنید، دوان دوان خود را به مسجد محل (عباسیه کربلا) می‌رساند و در نماز جماعت شرکت می‌کرد.

در سال 1350 و در نتیجه فشارهای دولت برای خروج اتباع ایرانی مقیم عراق به همراه خانواده به ایران بازگشت. یکی از دو نفری بود که در رشته چاپ افست در سال 1356 دیپلم گرفت و چون ادامه تحصیل در این رشته میسر نبود، از طرف دولت وقت بورسیه آلمان شد ولی نامه آن را پاره کرد و با درک شرایط زمان گفت: «تحصیل در مملکت کفر خیری ندارد.»

حاج مهدی پرویز پدر بزرگوار شهید نیز می‌گوید: جوانی 17 ساله بود که به من برای خرید تلویزیون به دلیل نشان دادن صحنه‌های بی‌بندوباری بارها اعتراض کرد و حتی تلویزیون خانه را شکست و بعد از تعویض تلویزیون، این کار را دو بار دیگر هم تکرار کرد.

پدر شهید پرویز و آیت‌الله شاهرخی/تابستان 91

در دوران منتهی به انقلاب اسلامی، فعالیت‌های مبارزاتی مخفیانه داشت و با پیش‌بینی نزدیک بودن پیروزی انقلاب خدمت سربازی در دولت شاه را نمی‌پسندد.

بنا به گفته خواهر بزرگترم، اعلامیه‌های امام را دور از چشم پدر و مادر خود در محفظه کنتور آب مخفی می‌کرد آنها را در بین جوانان انقلابی در هنرستان محل تحصیلش توزیع می‌کرد؛ روزی هم که امام به ایران آمد، عضو کمیته استقبال حضرت امام (ره) بود.

4ماه آخر خدمت سربازیش منتهی به جنگ ایران و عراق شد و از اینکه بنی صدر مهمات به جبهه‌ها نمی‌‌فرستاد، عصبانی بود. تا اینکه 2 روز مانده به پایان خدمت سربازی راننده یک تانک عراقی را با ژ3 شکار کرد و با اصرار از فرمانده خود می‌خواهد تانک را به غنیمت بیاورد و علیرغم میل فرمانده‌اش برای علاقه‌ای که به او داشت، نهایتاً با رفتن او به همراه دو نفر دیگر موافقت می‌کند.

عراقی‌ها که تانک خود را در دست سربازان امام می‌بینند، با یک موشک 3 متری تانک را مورد اصابت قرار می‌دهند تا به آرزوی این شهید والامقام که خواسته بود حتی جنازه‌اش هم برنگردد و مفقودالاثر باشد، جامه عمل پوشانده شود.

منبع: وبلاگ یرزقون

ادامه مطلب
شنبه 29 مهر 1391  - 12:20 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6183831
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی