مادر به فرزند در بند خود نوشت: عکس زیبایت که با دوستان گرفته بودی رسید. از عکس قبلی بهتر بود. سبیل هم داشتی، امیدوارم بیایی، آرزو دارم فوری عروسی برایت ترتیب دهم.

دوران اسارت در زندانهای رژیم بعث عراق از سختترین روزهای زندگی هم برای اسرا بود و هم برای خانوادههای آنها . اسرایی که در بند بودند، زیر شکنجههای گوناگون جسمی و روحی و از سوی دیگر خانواده که از دور فرزند و بیخبری که به وجود میآمد نگران بودند. در اینجا نیز نامه نگاریهای آزادهای به نام احمد یوسف زاده با مادرش را به صورت نمونه برای مخاطبین خود میآوریم.
بسمه تعالی
فرزندم احمدجان تصدقت گردم، حالت چطور است. با شما اسراء چه میکنند. بنویس من بدانم، من همه چیز را میدانم، حالم خوب است، نامههایت مرتب میرسند، عکس زیبایت که با دوستان گرفته بودی رسید، تقریبا سرحال بودی از عکس قبلی بهتر بود. سبیل هم داشتی، امیدوارم بیایی، آرزو دارم فوری عروسی برایت ترتیب دهم. از خدا میخواهم آرزویم را به جا بیاورد، حال حاضر که این نامه را مینویسم در جنگل گرگی هستم. آفتابی و امینه هم تشریف دارند، سلام زیاد میرسانند. باغت هم گل است امید دارم که با دوستان اسیرت بیایی و قدم بزنی. همه هم سن و سالهای تو عروسی کردهاند ولی از مصطفی و یوسف خبری نیست. منتظرند تو بیایی
والسلام- مادرت
به نام خدا
مادر مهربانم سلام. از خدا سلامتی و تندرستی وجود عزیرت را خواهانم. مادرجان نامهات رسید. آرزو کردهای که من بیام و خلاصه... میخوام بگم همان چند تا را از خانه بیرون کن برای من هنوز خیلی زوده گرچه بقول تو سبیل دارم. برادرانم و عیالهایشان و خواهرم و یدالله دختردار را سلام برسان. نوکرتم ننه جون.
خداحافظ
آخرو
احمدک مهد ایسف
20/9/64
توضیح امضاء :
مادرم به من که فرزند کوچکش بودم می گفت آخرو !
«احمدک مهد ایسف»، احمد پسر محمد پسر یوسف