به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در صومعه‌ای راهبی به نام بحیرا که عالم بزرگ مسیحیان بود. تا حضرت رسول را در کودکی دید نشانه‌های نبوت را در او دید اما پیشگویی بحیرا تنها برای کاروانیان تازگی داشت؛ نه برای ابوطالب و بستگانش.

خبرگزاری فارس: روایت تاریخی از تولد، کودکی و نوجوانی حضرت محمد(ص)

 

فارس، عرب جاهلی، مبدأ تاریخ ثابت و منظمی نداشت، بلکه حادثه‌ای از حوادث مهم محلی مانند مرگ شخصیتی بزرگ و مشهور یا جنگی خونین بین دو قبیله را مدتی مبدأ تاریخ قرار می داد.

حتی همه قبایل عرب مبدأ تاریخ واحد نداشتند، بلکه هر قبیله  حادثه‌ای را که به نظر او مهم می‌آمد، مبدأ تاریخ قرار می داد.

هنگامی که سپاه فیل به فرماندهی ابرهه، فرمانروای حبشه که برای تخریب کعبه، به مکه حمله کرده بود، به صورت خارق العاده و با قدرت نمایی غیبی خداوند شکست خورد؛ این رویداد، دیگر حوادث آن روزگار را تحت الشعاع قرار داد و آن سال مدت‌ها به عنوان عام الفیل مبدأ تاریخ قرار گرفت. حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ در همان سال در مکه متولد شد.

این حادثه با توجه به برخی از قراین و شواهد از جمله هجرت حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ در سال 622 میلادی و نیز وفات آن حضرت که در سال 632 میلادی و در سن 60 - 63 سالگی رخ داده، در حدود سال 569 - 570 میلادی بوده است.

 

بقيه در ادامه مطلب...

ادامه مطلب
یک شنبه 29 دی 1392  - 4:14 PM

«ابوالأدیان» نامه‌رسان امام حسن عسکری(ع) در شهرهای مختلف می‌گوید: من بسیار خوشحال شدم که دو نشان از نشانه‌های امامت امام زمان(ع) از جمله مطالبه جواب نامه‌ها و نماز خواندن بر پیکر امام عسکری(ع) را مشاهده کردم، منتظر سومی ماندم.

خبرگزاری فارس: ۳ نشانه‌‌ امامت حضرت مهدی(عج) به روایت امام حسن عسکری(ع)

 

فارس، همزمان با فرارسیدن شهادت امام حسن عسکری علیه‌السلام حکایتی را از جلد 50 بحارالأنوار برای عموم علاقه‌مندان بازگو می‌کنیم:

یکی از راویان به نام ابوالأدیان می‌گوید: من نامه‌رسان امام عسکری(ع) به سایر شهرها بودم. روزی به حضورشان شرفیاب شدم. نامه‌هایی را که نوشته بودند به من دادند و فرمودند: اینها را به مدائن ببر و به افراد معینی بده و جواب بگیر. آنگاه فرمود: این سفر تو پانزده روز طول می‌کشد. روز پانزدهم، وارد «سُرّ مَن رأی» (سامرا) می‌شوی و می‌بینی صدای شیون از خانه من بلند است و غسال دارد بدنم را غسل می‌دهد.

من از شنیدن این سخن بسیار متأثر شدم و گفتم: مولای من، اگر این حادثه پیش آمد، امام بعد از شما کیست؟ فرمود: کسی که جواب این نامه‌ها را از تو طلب کند، امام بعد از من است. گفتم: مولای من، علامت دیگری بفرمایید. فرمود: آنکه بر جنازه من نماز بخواند، امام است. باز علامت دیگری خواستم. فرمود: آن کسی که از محتوای همیان خبر دهد، او امام است.

این جواب را من درست نفهمیدم و هیبت امام(ع) مانع از این شد که بپرسم مقصود از همیان چیست. از خدمت امام مرخص شدم و نامه‌ها را به مدائن بردم و جواب گرفتم و برگشتم و درست روز پانزدهم به سامرا رسیدم و همان‌طور که امام خبر داده بود، صدای شیون از خانه‌اش شنیدم و دیدم غسال بدن شریفش را غسل می‌دهد. آمدم تا آن نشانه‌ها را که فرموده بود، از کسی ببینم و امام زمانم را بشناسم، ولی متاسفانه دیدم جعفر، برادر امام(ع)، که مرد صالحی نبود و هیچگونه صلاحیت برای امامت نداشت، کنار در ایستاده و مردم به او تسلیت و تبریک امامت می‌گویند.

من متحیر و سرگردان ایستاده بودم. در این اثنا، دیدم خادم آمد و به جعفر گفت: آقا، جنازه حاضر است؛ غسل داده و کفن پوشانده‌اند و منتظر نمازند.

من جلو رفتم و خودم را به جعفر نشان دادم تا شاید راجع به جواب نامه‌ها از من سوالی کند. دیدم حرفی نزد و برای خواندن نماز بر جنازه امام آماده شد. مردم هم دنبالش حرکت کردند. اما همین که مقابل جنازه ایستاد و خواست تکبیر نماز بگوید، دیدم ناگهان در اتاقی که پرده‌ای مقابلش بود باز شد و پرده کنار رفت و کودکی زیباروی و پیچیده موی از پشت پرده بیرون آمد که همچون ماه می‌درخشید و هیبتی داشت. کنار جنازه آمد؛ عبای جعفر را گرفت و او را عقب کشید و گفت: عمو کنار بیا که من به نماز خواندن بر جنازه پدرم سزاوارترم. او هم مرعوب شد و بدون اینکه حرفی بزند، کنار آمد و عقب ایستاد. آن کودک تکبیر گفت و مردم هم به دنبال او تکبیر گفتند و نماز تمام شد.

مردم برای بلند کردن جنازه حرکت کردند. آن کودک به سمت اتاق آمد. من جلو رفتم و سلام کردم. به من فرمود: جواب نامه‌ها را بده. من فوراً نامه‌ها را تقدیم کردم. او وارد اتاق شد و من بسیار خوشحال شدم که دو نشان از نشانه‌های امامت را مشاهده کردم؛ یکی، مطالبه جواب نامه‌ها بود و دیگری، نماز خواندن بر جنازه امام(ع). منتظر سومی ماندم.

مردم جنازه را بردند و دفن کردند و برگشتند و با جعفر نشستند. من هم به انتظار دیدن سومین نشانه نشستم. در همین حال، از اهل قم جمعیتی وارد شدند و پس از اطلاع از شهادت امام عسکری(ع) درباره امام بعدی سوال کردند. مردم جعفر را معرفی کردند. آنها نزد جعفر رفتند و گفتند: ما نامه‌ها و اموالی از اهل قم داریم؛ بفرمایید نامه‌ها از کیست و محتوای همیانی که همراه آورده‌ایم چیست؟

او که از هیچ‌چیز آگاهی نداشت، سخت برآشفت و از جا برخاست و در حالی که عبای خود را از روی ناراحتی تکان می‌داد، گفت: مردم از ما توقع علم غیب هم دارند! در این اثنا که اهل قم متحیر نشسته بودند، خادم از اتاق بیرون آمد و رو به اهل قم کرد و گفت: مولای من می‌فرمایند شما اهل قم نامه‌هایی از فلان شخص و فلان شخص آورده‌اید و محتوای آن همیان هم هزار دینار است که ده دینار آن مغشوش و معیوب است.

 

آنها هم که این سخن را شنیدند، با کمال اطمینان خاطر، نامه‌ها و همیان را تقدیم کردند و گفتند: سلام ما را خدمت امام(ع) برسان و این نامه‌ها و این همیان را تقدیم حضورشان کن. من هم خوشحال شدم که هر سه علامتی را که امام عسکری(ع) برای امام بعد از خودشان فرموده بودند، آشکارا مشاهده کردم و امام زمان خود را شناختم.

 

ادامه مطلب
جمعه 20 دی 1392  - 5:20 PM

مجید برای آخرین بار، که به مشهد آمد، تعریف کرد که در یکی از مأموریت‌های گشتی، به همراه بقیه‌ی دوستان در حالی ‌که به شدت خسته بوده اند، به داخل چادری برای استراحت می‌روند و در کنار چند نفر از نیروهایی که خواب بوده اند، میخوابند.

خبرگزاری فارس: وقتی کنار شهدا در چادر تعاون خوابیدم

 

معمولاً با پسر خاله شهیدم مجید واحدی، برادرم امیر،شهید مهدی خورشیدی، شهید علی توحیدی، شهید شعاعی، شهید مقدسیان و برخی دیگر هر هفته به حرم و نماز جمعه میرفتیم. مجید واحدی به عنوان سرباز در واحد بسیج مشغول خدمت بود که خبر شهادت مهدی خورشیدی و به دنبال آن علی توحیدی تحول شگرفی در وی ایجاد کرد تا جایی که دیگر تاب ماندن را از دست داد و در حالی‌که به علت حضور دو برادرش در جبهه مجبور به ماندن در مشهد شده بود، با گرفتن مرخصی حین خدمت راه جبهه را در پیش گرفت.

 

 

مدتی از حضورش در جبهه می‌گذشت که واحد بسیج مشهد به بهانه‌ی ترک خدمت برایش غیبت محاسبه می‌کرد! مجید در جبهه به لشکر ویژه شهدا به فرماندهی محمود کاوه پیوست و در واحد اطلاعات – عملیات در سخت ترین مأموریت‌های شناسایی به عنوان سرگروه گشتی حضور یافت. او در یکی از مأموریت‌ها با اصابت ترکش خمپاره به سرش مجروح و مدتی را در بیمارستان بستری شد. مجید از مجروحیت سختش به عنوان یک خراش جزئی یاد میکرد و با توجه به بانداژ سرش در برابر شوخی ما که میگفتیم روحانی شده و عمامه گذاشته، لبخند میزد. او بلافاصله با اندک بهبودی که یافت، دوباره به جبهه برگشت. این‌بار با توجه به تغییر مأموریت لشکر ویژه شهدا از غرب به جنوب و حضور در جزیره مجنون، او با توجه به مهارتش در رانندگی، مدتی در واحد فرماندهی تیپ ویژه‌ی شهدا، راننده‌ی محمود کاوه بود. هم‌چنین در جزیره مجنون سکاندار قایقی بود که کاوه را برای سرکشی و شناسایی آبراه‌ها و کمین‌های لشکر ویژه‌ی شهدا در نیزارهای پر پیچ‌وخم هور همراهی می‌کرد. مجید از اخلاق نیکو، مدیریت، قاطعیت و شجاعت‌های محمود کاوه در مأموریت‌هایی که با او بود، خاطره‌ها داشت.

با برگشتن لشکر ویژه‌ی شهدا به منطقه‌ی کوهستانی غرب کشور، دوباره مجید به ادامه گشت و شناسایی همراه نیروهای اطلاعات – عملیات، پرداخت.

مجید برای آخرین بار، که به مشهد آمد، تعریف کرد که در یکی از مأموریت‌های گشتی، بعد از برگشتن به همراه بقیه‌ی دوستان در حالی‌که به شدت خسته بوده اند، به داخل چادری برای استراحت می‌روند و در کنار چند نفر از نیروهایی که خواب بوده اند، می‌خوابند. مدتی که می‌گذرد با توجه به روشن شدن نسبی هوا برای نماز حرکت میکنند. مجید و همراهان بعد از اقامه نماز متوجه میشوند که افراد خوابیده زیر پتو برای نماز بلند نمیشوند. آنها را صدا میزنند اما صدایی نمیشنوند! مجید با هیجان می‌گفت همین که پتو را کنار زدیم با پیکر غرقه به خون شهیدی مواجه شدیم که خیلی جا خوردیم. وفتی پتو را از روی بقیه پس زدیم، دیدیم که همه این افراد خوابیده در چادر شهید هستند. بلافاصله از چادر بیرون زدیم و دیدیم که روی چادر نوشته: چادر تعاون. تازه متوجه شدیم که ما بدون اینکه بدانیم در چادر تعاون که مخصوص نگهداری موقت پیکر شهیدان بوده، ساعاتی را استراحت کرده ایم. فاتحه ای نثار ارواح طیبه آنها کردیم و به سمت مقر اطلاعات راهی شدیم.

 

 

 

وی در نهایت در یکی از مأموریتهای گشتی شناسایی منطقه حاج عمران، قبل از عملیات کربلای 2 به همراه هم تیمی هایش براثر انفجار مین والمرا و اصابت ده‌ها ترکش آن، به شهادت رسید.

در اولین سالگرد شهادت مجید، مادر داغدار و گرامیش در مکه مکرمه به دست جنایتکاران وهابی آل سعود به شهادت رسید. روحشان شاد باد.

 

*راوی: حمید جهانگیر

ادامه مطلب
چهارشنبه 18 دی 1392  - 7:47 PM

رضاشاه بعد از سفر به ترکیه گفت: از وقتی به ترکیه رفتم و زن‌های آنها را دیدم که «پیچه» و «حجاب» را دور انداخته و دوش به دوش مردهایشان در کارهای مملکت به آنها کمک می‌کنند، دیگر از هر چه زن چادری است بدم آمده ‌است.

خبرگزاری فارس: دیگر از هر چه زن چادری است بدم آمده+تصاویر

 

رضا شاه بعد از تنها سفر خارجی‌اش به ترکیه در 12 خرداد 1313، تحت تأثیر اقدامات غرب‌گرایانه آتاتورک قرار گرفت، در این دوره نیز شایعاتی درباره ممنوعیت حجاب در مدرسه‌های دخترانه پخش شد، ولی قانونی در این راستا تصویب نشد. او که شدیداً تحت تأثیر بی‌حجابی زنان ترکیه قرار گرفته بود، این مسئله را پس از یک سال از گذشت سفر به ترکیه در آذر 1314 به محمود جم «رئیس‌الوزرا» چنین بازگو کرد:

بقيه در ادامه مطلب...

ادامه مطلب
سه شنبه 17 دی 1392  - 7:58 PM

اون روز موقع نماز ظهر و عصر کنار هم نشسته بودیم که بعد از سلام دادن نماز و وقت تقبل الله، تا دستم رو دراز کردم او دستم را به سختی فشرد که ناله‌ام بلند شد. اما به خنده گفت: نشکست که اینقدر سرو صدا می‌کنی.

خبرگزاری فارس: طلبه‌ای که کلید فتح شد+عکس

 

چند روزی بود که رفته بودیم مقر قلاجه و آماده می‌شدیم برای عملیات کربلای یک که شهید نخبه زعیم رو با لباس نظامی در حالی که یک عمامه جمع و جور رو سرش بود دیدم. او از بچه های هشتگرد بود که در حوزه علمیه قائم چیذر درس می‌خوند و اعزام گرفته و به تخریب لشگر ده‌سیدالشهدا(ع) اومد. البته در گردان ما طلبه زیاد رفت و آمد می‌کرد.

اون روز موقع نماز ظهر و عصر کنار هم نشسته بودیم که بعد از سلام دادن نماز و وقت تقبل الله، تا دستم رو دراز کردم او دستم را به سختی فشرد که ناله‌ام بلند شد. اما به خنده گفت: نشکست که اینقدر سرو صدا میکنی.

 

صبحگاه اردوگاه کوثر- 3روز قبل از عملیات کربلای5/ در تصویر سردار علی فضلی نیز دیده می‌شود

بقيه در ادامه مطلب....

ادامه مطلب
سه شنبه 17 دی 1392  - 7:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6144790
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی