به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

  یک روز وقتی از مدرسه آمد بدون مقدمه گفت مادر! من می خواهم به ایران بروم و در کنار رزمندگان اسلام جهاد کنم.

 
خبرگزاری فارس: مادری که همه‌ دارایی اش را برای ایران اسلامی داد
 گزارش تصويري مرتبط

-------------------------------

 

 بانو عبده قاسم مادری است لبنانی از روستای جبشیت. تنها فرزند این مادر در اواسط دهه ی شصت ، راهی ایران شد تا در کنار دیگر فرزندان حضرت روح الله ، در معرکه ی جهاد . شهادت حاضر شود. در عملیات والفجر هشت ، تنها دارایی این زن ، به جمع شهیدان نهضت جهانی اسلام پیوست  و پیکر مطهرش در قطعه 24 بهشت زهرای تهران آرام گرفت .

به این ترتیب ، بانو عبده با یاد و خاطرات تنها فرزند خویش تنها ماند تا سندی باشد بر صبر و شکیبایی ملتی که در  مسیر تحقق آرمان های آسمانی خویش ، مرزها و حدود دست ساز را به رسمیت نشناختند و با در هم شکستن حصارهای عادات سخیف انسانی ، نسیمی از حیات را بر کالبد خسته از روزمرگی انسانیت وزاندند و نام خویش را بر تارک آسمان گمنامی حک کردند.

به همت ستاد پاسداشت شهدای نهضت جهانی اسلامی و مساعدت دلسوزانی دیگر ، خاک پاک ایران اسلامی ، پذیرای حضور مبارک بانو عبده  قاسم ،  مادر شهید محمد سید محمد حسن هاشم گردید. این بانوی گرانقدر ، علی رغم دشواری های فراوان بابت  کهولت سنش ، درخواست فرزندان خود در خبرگزاری فارس را اجابت نمود و این خبرگزاری را به حضور خود منور نمود.     

آن چه پیش روی شماست گفتگویی است با این مادر شهید که می گوید:

*حاج خانم ، با سلام خدمت شما و تشکر از حضورتنان. لطفا کمی از زندگی خودتان برای ما بگویید:

من عبده خلیل قاسم در  سال 1931 در جنوب لبنان به دنیا آمدم. در حال حاضر زنی تنها هستم که در روستای »یحمر» در حوالی نبطیه زندگی می کنم.

 

* ما خبر شما را از جبشیت داشتیم

 

من این افتخار را دارم که در جبشیت ، یعنی زادگاه شیخ راغب حرب به دنیا آمده و زندگی کرده ام . مدتی است که در یحمر  هستم ، چون به علت کهولت سن احتیاج به پرستاری دارم. زینب ، پرستار من که خدا طول عمرش بدهد . از اهالی این روستا است و من در حقیقت با او زندگی می کنم.

 

* از پسرتان ، محمد برایمان بگویید

 

محمد جوانی بود پرهیزکار و دوست داشتنی. محمد باعث افتخار و سربلندی من بود و امروز باعث افتخار و سربلندی همه ی شیعیان است.

 

*آیا محمد تنها پسر شما بود؟

 

محمد تنها پسر و تنها فرزند من بود. من اولاد دیگری ندارم.

 

*در لبنان معمولا خانواده ها پر جمعیت هستند. شما چطور تنها به یک فرزند اکتفا کردید.

 

این سرنوشت ما بود و بابت آن خدا را شکر می کنیم.  حقیقت این است که من مادر پیر و نابینایی داشتم که تصمیم گرفته بودم به خاطر نگهداری از ایشان هیچ گاه ازدواج نکنم. بخش عمده ی جوانی من به پرستاری از مادرم گذشت اما در نهایت به اصرار خود ایشان و اطرافیان به ازدواج تن دادم. به دلیل سن و سال زیادم ، همسرم نیز حدود 60 سال داشت .چون سن من و همسرم برای فرزند دار شدن زیاد بود ، بعد از به دنیا امدن محمد د دیگر امکان بچه دار شدن برای ما نبود.

محمد همه دار و ندارم بود. مخصوصا که پدرش هم زود فوت کرد و من دیگر ازدواج نکردم. علاقه من به تنها فرزندم بسیار زیاد بود.

*همسرتان چه زمانی فوت کردند؟

 

سالش را به خاطر ندارم اما محمد در زمان وفات ایشان حدودا ده سال داشت. ایشان یک باره دردی در شکم پیدا کرد و با همان درد از دنیا رفت.

* از کودکی ایشان خاطره ای دارید که برایمان تعریف کنید؟

 

ذهنم زیاد یاری نمی کند اما همین قدر یادم می آید که او 7 ساله بود که شروع کرد به خواندن نماز و از همان وقت هم روزه هایش ترک نمی شد. بارها پیش می آمد که  بدون خوردن سحری روزه می گرفت. وقتی به او اعتراض می کردم که چرا  سحری روزه گرفتی می گفت من به گرفتن روزه  علاقه دارم. محمد هم مثل همه اجداد پاکش متدین و ملتزم به شرع مقدس بود.

یادم هست وقتی از مدرسه برمی‌گشت ، می‌رفت و در عزاداری‌ها شرکت می‌کرد به او می‌گفتم تو هنوز بچه ای. چرا می‌روی به این مراسم‌ها ؟ این گونه محل‌ها جای شیرمردها است. اما او می‌گفت من دوست دارم. خب آن روزها در لبنان این طوری فکر می کردند.

*از پسرتان بیشتر برایمان تعریف کنید

راستش درست نمی دانم چه باید بگویم. ما در کنار هم زندگی می کردیم  تا انقلاب ایران به پیروزی رسید و مدتی پس از ان جنگ میان ایران و عراق اغاز شد. آن روزها محمد 16-17 سالش بود. مثل دیگر شیعیان ، فرزندم عاشق امام خمینی و ایران بود تا این که یک روز وقتی از مدرسه آمد بدون مقدمه گفت مادر! من می خواهم به ایران بروم و در کنار رزمندگان  اسلام جهاد کنم. راستش وقتی این حرف را زد من مخالفت کردم و گفتم نه. چند روز بعد خبر دار شدم که به من گفتند: پسرت رفت! با شنیدن این خبر انگار قلبم راضی شده باشد گفتم باشد، من راضی هستم.

*یعنی با رضایت شما نرفت؟

من مادر ی بودم که از همه ی دنیا فقط یک پسر داشت. دلم راضی نمی شد اما وقتی رفت ، انگار در دلم احساس رضایتی ایجاد و دعا کردم خدا و رسول خدا  یاریش کنند. حتی آن زمان 3 هزار صلوات هم برای برای پیروزی و سلامتی همه ی لشکریان رسول خدا نذر کردم. 

 

*چطور از شهادت محمد با خبر شدید؟

 

محمد 2 ماه قبل از شهادتش ازدواج کرده بود. تا 4 ماه پس از شهادتش هنوز به من خبر نداده بودند و من هر وقت سراغش را می گرفتم همسر و دوستانش می گفتند حالش خوب است اما امکان تماس گرفتن و صحبت کردن ندارد. با این حال من دلم آرام نمی‌گرفت تا اینک ه بعد از 4 ماه ، چند نفر آمدند جلوی خانه ما تا خبر شهادت پسرم را بدهند. به آن ها گفتم من خودم می‌دانستم چون قلبم به من گفته بود. دلیلش هم این است که من بعد از شهادت محمد در حالی که هنوز نمی دانستم شهید شده رفتم مکه. آن جا دائم در سعی صفا و مروه در بین جمعیت او را می دیدم که  لباس دامادی بر تن دارد و خیلی زیبا شده است. همان جا به دلم افتاد که اتفاقی افتاده است.

*فکر می کنید چه عاملی باعث شد محمد چنین سرنوشتی پیدا کند؟

من خواهر زاده ای داشتم که نامش «محمد» بود. و زمانی که جبشیت در اشغال صهیونیست ها قرار داشت ، ایشان آن جا به شهادت رسید. پسرم همش از او یاد می کرد و می گفت مادر جان دعا کن من هم شهید شوم. می گفتم: مادر جان! تو را به خدا این حرف را نزن! من می خواهم لباس دامادی را در تنت ببینم. محمد می گفت: شما دعا کن من به آرزویم برسم. من می خواهم عروس من حورالعین باشد. فرزندم همیشه می گفت: من می باید بروم و برای اسلام جانفشانی کنم و شهید شوم. 

زمانی که انقلاب ایران  پیروز شد همه ما آرزو می‌کردیم به ایران بیاییم و در جبهه و در کنار جوانان ایران از انقلاب دفاع کنیم. اعتقاد داشتیم و هنوز هم معتقدیم که اسلام واقعی در ایران است .

من فکر می کنم محمد همان وقت ها آرزو داشت  در ایران و در بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شود چون امام خمینی (ره) را  خیلی دوست داشت و می‌گفت انقلاب اسلامی ایران بسیار کامل است.

*خوابی هم از پسرتان دیده اید

دیده ام ولی پیری اجازه نمی دهد چیز خاصی به خاطر بیاورم. فقط یادم می آید یک شب پسرم را در عالم خواب دیدم. دو بشقاب جلوی من بود که هر دو را محمد با خود برد، گفتم: چرا هر دو بشقاب را می‌بری؟ یکی اش را برای من بگذار. گفت: نه، یکی برای خودم است و دیگری برای پدربزرگ. شما هم برو فکری برای خودت بکن. (خنده) .یک شب دیگر هم به خوابم آمد و 4 سیب زرد برایم آورد. دیدن سیب زرد در خواب برای ما لبنانی ها نشانه خوش یمنی است.

*این روزها از خدا درخواست و آرزویی دارید؟

آرزوی  دارم  که خدا جان من را هم در این سرزمین (ایران) بگیرد. این جا سرزمین پاک و مطهری است . این جا سرزمین امام خمینی (ره) است. شما و امام خمینی روی سر ما جای دارید. آرزوی بزرگ من در این روزهای آخر عمرم  ،این است که در کنار فرزندم دفن شوم .

 

*آیا آرزو نمی کنید که کاش به هر قیمتی می شد جلوی فرزندتان را بگیرید و امروز او را در کنار خود داشتید؟

 انسان هر کار خیری در این دنیا انجام دهد پاداش می‌گیرد برای همین از این که فرزندم شهید شده ناراحت نیستم. ناراحتی کاری را از پیش نمی‌برد فرزند من به آرزویش رسید. همیشه به من می‌گفت مادر دوست داری  تو را در پیشگاه حضرت زهرا (س) روسفید کنم یا روسیاه؟  سرانجام او با این کارش همه ما را سربلند کرد و من شب و روز آرزو می‌کنم یک بار دیگر این موقعیت تکرار شود که دوباره فرزندم را راهی جبهه کنم.

 مدتی پیش خانواده ی شهیدی که 3 فرزندش را تقدیم اسلام کرده بود به دیدار من آمدند. مادر آنها به من گفت تو از این که تنها پسرت شهید شده ناراحتی؟ گفتم: نه. او گفت: من هم دوست داشتم فرزند چهارمی می‌داشتم که تقدیم اسلام کنم.

 

*از این که به دلیل دوری راه ، موفق به زیارت مزار فرزندتان نمی شوید ناراحت نیستید؟

مگر می شود ناراحت نشوم اما خیلی دلتنگی نمی کنم چون در لبنان یادبودی از او درست کرده‌اند که من هر وقت بخواهم می‌روم آن جا.

*حرف و سخنی خطاب به ملت ایران ندارید؟

 

من همواره دعاگوی ملت ایران هستم و حتی معتقدم که باید از ملت ایران عذر بخواهم که فرزندم در خاک آن ها دفن شده است و گوشه ای از این سرزمین مقدس را اشغال کرده است.

 

*دوست دارید به حضور رهبر انقلاب اسلامی برسید؟

(بانو عبده با بوسیدن دست خود و نشان دادن شور و اشتیاقی فراوان ، این گونه پاسخ داد) چه اتفاقی می تواند از این بهتر و دلچسب تر باشد؟

ادامه مطلب
سه شنبه 13 تیر 1391  - 12:12 AM

 ما را سوار آمبولانس كردند اما به آمبولانس خمپاره خورد و بدن ما سوخت. ماجرا در همين جا پايان نيافت و قرار شد ما را با قايق به عقب ببرند كه به قايق هم خمپاره خورد و واژگون شد و من را وارد سردخانه كردند و پس از هشت ساعت متوجه شدند كه زنده هستم.

 

"مصطفي باغبان"، جانباز 70 درصد دفاع مقدس كه بعد از گذراندن هشت ساعت در سردخانه دوباره به زندگي بازگشته است، روايت جراحت و انتقالش به سردخانه را اينطور تعريف مي‌كند: در عمليات والفجر 8 تركش راكت هيلكوپتر به زمين برخورد كرد و به قاعده يك ساتور به صورت من خورد و صورت من پاشيد و پس از آن درگيري به وجود آمد و زماني كه روي برانكارد قرار گرفتم، خمپاره 60 به زمين خورد و روده‌هاي من بيرون آمد كه پس از آن من را دمر خواباندند تا خون در گلويم گير نكند كه دنده و كتف من آسيب ديد.

ما را سوار آمبولانس كردند اما به آمبولانس خمپاره خورد و بدن ما سوخت. ماجرا در همين جا پايان نيافت و قرار شد ما را با قايق به عقب ببرند كه به قايق هم خمپاره خورد و واژگون شد و من را وارد سردخانه كردند و پس از هشت ساعت متوجه شدند كه زنده هستم.

15 عمل جراحي بر روي بدن من انجام شد كه تا حدودي چشم نابينايم، بينا شد و بويايي و شنوايي ام ضعيف است. سمت راست صورت، لثه و دندانم وجود ندارد و فك و صورت من بسيار دردآور است به صورتي كه دندان‌هايم خود به خود مي‌شكند.

 

رزمنده اي كه به زور توانستيم به عقب ببريمش

در تپه دو قلو مسئول محور بودم كه تعدادي نيرو براي ما فرستادند و در جلسه توجيهي به نيروها گفتيم كه در هواي گرگ و ميش و همراه با كلاهخود و وسايل كامل خارج شوند.

نيروهايي از اسلام‌شهر آمده بودند كه هيكلي و بزرگ بودند و خبر آمد كه يكي از اين نيروها يك تخته گذاشته و يك چاقو را به سمت تخته رها مي‌كند و هركاري كرديم به عقب برنمي گشت و سپس آمدند در سنگر و دعا كردند و در همان لحظه يك خمپاره به زمين اصابت كرد و به هيچ كسي آسيبي نرساند و تنها يك تركش به كتف وي برخورد كرد و گفتيم حالا وقتش است كه به عقب بفرستيمش.

به زور و اجبار آن رزمنده را وارد آمبولانس كرديم و روي آن نشستيم تا حركت نكند و مدت زمان 12 دقيقه‌اي تا بهداري راه بود و بعد از پنج دقيقه گفت: بدنم دارد مي‌سوزد كه ما گفتيم تركش‌ها وارد ريه‌هاي شما شده است.
 
پس از هفت دقيقه گفت: خيلي بدنم مي‌سوزد و ما اهميت نداديم و پس از 10 دقيقه شروع به فحاشي و ناسزا گفتن كرد و پس از 12 دقيقه به بهداري رسيديم و زماني كه در آمبولانس باز شد به بيرون پريد و ديديم كه از پشت اين رزمنده دود بلند شده است.

اين دود حاصل چسبيده شدن اگزوز به كف ماشين بود كه از شدت گرما جاي اگزوز به همراه پيچ‌هاي آن پشت آن رزمنده نقش بسته بود و آن شدت سوختن از گرماي اگزوز بود.(مشرق)

ادامه مطلب
دوشنبه 12 تیر 1391  - 6:57 AM

 در ساعت چهار و نیم بعدازظهر هفتم تیر ماه ۱۳۶۶ چهار بمب شیمیایی به شهر کردنشین سردشت در شمال غربی ایران و سه بمب به روستاهای پیرامون آن برخورد کرد و هم اکنون درست ۲۵ سال از آن لحظه می‌گذرد.

 

خبرگزاری دویچه وله آلمان در اقدامی که بیشتر به فرار رو به جلو شبیه است، با این جملات به یادآوری سختی‌های مردم ایران در آن روز پرداخته و به ظاهر با آنان همدردی کرده است:

چند هفته‌ای است که صالح، یک کبک را که بالش زخمی شده، نگهداری می‌کند. وقتی به خط آمدیم، چون کسی در کرخه نمانده، مجبور شد، پرنده را با خود به خط مقدم بیاورد. بیشتر از چند متر نمی‌تواند بپرد، ولی پاهای تیزی دارد. بعد از ظهر پریروز که خط از همیشه آرام‌تر بود، صالح ر‌هایش کرده بود تا هوایی بخورد. دیگر جلد شده بود. وقتی مستقیم به سمت عراقی‌ها رفت، زیاد نگران نشدیم. عصر بود. غیر از چند تایی که نگهبانی می‌دادند، بقیه در حال استراحت بودند.

صالح کنار من مقابل در سنگر دراز کشیده بود و چفیه‌اش را روی صورتش انداخته بود که ناگهان با پرت شدن چیزی روی سینه‌اش، همه از جا پریدیم، باورکردنی نبود کبک بیچاره در حالی که از چشم و دهانش ترشحات کف مانند خارج می‌شد، در دستان صالح جان داد. لحظاتی در حیرت گذشت تا یکی از بچه‌ها که شاهد وضع پرنده بود، از سنگر بیرون پرید و داد کشید: شیمیایی زدند، شیمیایی!

این شرحی ا‌ست که یکی از شهدای جنگ ایران و عراق در خاطرات خود که در مؤسسه همشهری منتشر شده، نوشته است. او بنا بر یادداشت همسرش، سرانجام پس از بیست سال زندگی با عوارض حمله شیمیایی به شهادت رسید.

این جملات از یک شهید ایرانی را خبرگزاری آلمان، نه برای نکوهش اقدام دولت آلمان برای در اختیار گذاشتن سلاح شیمیایی به صدام حسین و حتی نه برای نکوهش صدام برای بمباران شیمیایی ایران، بلکه برای فرار رو به جلو و باز هم انتقاد از مسئولین ایرانی نوشته است؟

 

چه كشوري بيشترين مواد شيميايي را به صدام داد؟

بر پایه این گزارش، اما باید از خبرگزاری رسمی آلمان پرسید، چه کشوری بیشترین مقدار مواد و تجهیزات شیمایی را در اختیار صدام حسین گذارد؟ آیا کشوری به غیر از آلمان و هلند و فرانسه و... بودند؟ آیا اکنون آن خبرگزاری که خود را دلسوز جانبازان ایرانی می‌داند، از مقامات دولت آلمان نمی‌خواهد بپرسد که چرا با علم به فاجعه آمیز بودن سلاح کشتار جمعی، آن را در اختیار صدام گذاردند؟

براستی چرا خبرگزاری‌ها و مقامات غربی، خود را همواره طلبکار جهان سوم می‌دانند؟ وقتی که سلاح شیمیایی می‌دهند، خود را محق می‌دانند، وقتی مردم را با‌‌ همان سلاح شیمیایی می‌سوزانند، خود را محق می‌دانند و بعد هم برای سوختن مردم توسط سلاح شیمیایی خودشان، دلسوزی می‌کنند؟(تابناك)

ادامه مطلب
دوشنبه 12 تیر 1391  - 6:56 AM

  حضرت علی اکبر (ع) فرزند ابی عبدالله الحسین(ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان،سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود.

 
خبرگزاری فارس: زندگی نامه حضرت علی اکبر(ع)

 

 جام نیوز، حضرت علی اکبر (ع) فرزند ابی عبدالله الحسین(ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان،سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود. پدر گرامی اش امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن مسعود ثقفی است.او از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود  و به بزرگانی چون پیامبر اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) و امام حسین (ع) نسبت دارد.

ابوالفرج اصفهانی از مغیره روایت کرد: روزی معاویه بن ابی سفیان به اطرافیان و هم نشینان خود گفت: به نظر شما سزاوارترین و شایسته ترین فرد امت به امر خلافت کیست؟ اطرافیان گفتند: جز تو کسی را سزاوارتر به امر خلافت نمی شناسیم! معاویه گفت: این چنین نیست.

بلکه سزاوارترین فرد برای خلافت، علی بن الحسین(ع)است که جدّش رسول خدا(ص) می باشد و در وی شجاعت و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و فخر و فخامت ثفیف تبلور یافته است.

نقل است روزی علی اکبر(ع) به نزد والی مدینه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او میبرد، در آخر والی مدینه از علی اکبرسئوال کرد نام تو چیست؟ فرمود: علی سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، « ما یُریدُ اَبُوک؟ » پدرت چه می خواهد، همه اش نام فرزندان را علی می گذارد، این پیغام را علی اکبر(ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به من عنایت کند نام همه ی آنها را علی می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همه ی آنها را نیز فاطمه می گذارم.

درباره شخصیت علی اکبر(ع) گفته شد، که وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اکرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع کمالات، محامد و محاسن بود. در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در کتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی که علی اکبر را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب کرد و فرمود:« یا قوم، هولاءِ قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، که شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می کردیم.

بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی، آن حضرت درعصر خلافت عثمان بن عفان (سومین خلیفه راشدین) دیده به جهان گشود.این قول مبتنی بر این است که وی به هنگام شهادت بیست و پنج ساله بود. در برخی روایات هم سن ایشان را 28 ساله ذکر کرده اند، وی در مکتب جدش امام علی بن ابی طالب (ع) و در دامن مهرانگیز پدرش امام حسین(ع) در مدینه و کوفه تربیت و رشد و کمال یافت.

امام حسین (ع) در تربیت وی و آموزش قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یک انسان کامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت.

به هر روی علی اکبر(ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در کنار پدرش امام حسین(ع)بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می کرد. شیخ جعفر شوشتری در خصائص نقل می کند: هنگامی که اباعبد الله الحسین علیه السلام در کاروان خود حرکت به سمت کربلا می کرد، حالتی به حضرت(ع) دست داد بنام نومیه و در آن حالت مکاشفه ای برای حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت که خارج شد استرجاع کرد: و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون » علی اکبر(ع) در کنار پدر بود، و می دانست امام بیهوده کلامی را به زبان نمی راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودی؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان دیدم این کاروان می رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علی اکبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: آری ما بر حق هستیم. علی اکبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باکی نداریم،

گفتنی است، با این که حضرت علی اکبر(ع) به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره ای به انتسابش به بنی امیه و ثفیف نکرد، بلکه هاشمی بدون و انتساب به اهل بیت(ع) را افتخار خویش دانست و در رجزی چنین سرود:

أنا عَلی بن الحسین بن عَلی نحن بیت الله آولی یا لنبیّ

أضربکَم با لسّیف حتّی یَنثنی ضَربَ غُلامٍ هاشمیّ عَلَویّ

وَ لا یَزالُ الْیَومَ اَحْمی عَن أبی تَاللهِ لا یَحکُمُ فینا ابنُ الدّعی

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است:السَّلامُ علیکَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل. علی اکبر(ع) درنبرد روز عاشورا دویست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاکت رسانید و سرانجاممرّه بن منقذ عبدی بر فرق مبارکش ضربتی زد و او را به شدت زخمی نمود. آن گاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا کرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوک نیزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند.

امام حسین(ع) در شهادتش بسیار اندوهناک و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی که سر خونین اش را در بغل گرفت، فرمود:ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدک العفا (فرزندم علی ،دیگر بعد از تو اف بر این دنیا

در مورد سنّ شریف وی به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می گویند هجده ساله، برخی می گویند نوزده ساله و عده ای هم می گویند بیست و پنج ساله بود.اما از این که وی از امام زین العابدین(ع)، فرزند دیگر امام حسین(ع) بزرگتر یا کوچک تر بود، اتفاقی میان مورخان و سیره نگاران نیست. روایتی از امام زین العابدین(ع) نقل شده که دلالت دارد بر این که وی از جهت سن کوچک تر از علی اکبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: کان لی اخ یقال له علیّ اکبر منّی قتله الناس ...

مقبره حضرت علی اکبر علیه السلام در کربلای معلی پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام است و در سلام زیارت عاشورا منظور از وعلی علی ابن الحسین، آقا علی اکبر علیه السلام می باشد.

ادامه مطلب
دوشنبه 12 تیر 1391  - 6:47 AM

  در وصف فضایل حضرت علی اکبر(ع)همین بس که دشمنان مدحش کردند چه رسد به دوستان.

 
خبرگزاری فارس: حضرت علی اکبر و روز جوان از منظر بزرگان

 

ندای انقلاب، مهم فضایل اخلاقی و روحی ایشان است

شمایل حضرت علی اکبر:

ایشان چهره ای نورانی و پیشانی پهن داشتند که موهای ایشان ازروی نرمه ای گوش بیشترنبوده این خصوصیات ظاهری ایشان است که خصوصیات ظاهری برای ما نسبت به خصوصیات اخلاقی از درجه اهمیت کمتری برخورداراست.

فضایل حضرت علی اکبر(ع):

نمود حضرت علی اکبر(ع)و حضرت اباالفضل(ع) در صحنه ی کربلاست مورخین نقل کرده اند زمانی که لشکر عمر سعد چهره ی با برکت حضرت را دیدند گفتند (فتبارک الله احسن الخالقین) این قدر حضرت علی اکبر شبیه پیامبر(ص) بودند که لشکر عمر سعد گمان کردند پیامبر(ص) است که حضرت علی اکبر(ع) فرمود: اناعلی بن الحسین بن علی(ع) و بعد بحث ولایت و توحید را عنوان کرد و فضایل امام حسین(ع) را توصیف فرمود فضایل حضرت علی اکبر(ع)به قدری بودکه در زیارت عاشورابه ایشان سلام داده شده السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین لفظ علی بن الحسین اشاره به وجود با برکت حضرت علی اکبر(ع)دارد و قبرحضرت نیز پایین قبر امام حسین(ع) است. برای روشن فضایل حضرت به معرفی جعفر کذاب می پردازیم جعفرکذاب فرزند امام هادی(ع) بود که به دروغ ادعای نبوت کرد و خود را به جای امام زمان(عج) معرفی کرد پس می رساند که درست است که پدر جعفر معصوم بود امام جعفر کذاب شد و ادعای امامت کرد پس اگر بگوییم فضایل حضرت علی اکبر(ع) فقط به خاطر این بوده که فرزند امام حسین(ع) بوده درست نیست لذا حضرت علی اکبر(ع) خودشان خودسازی داشته اند و شرایط مساعد بوده و لقمه حلال خورده اند ولی مهم اختیار انسان است حضرت به اختیارخود اینگونه شده بودند و به همین دلیل امام حسین در وصف ایشان فرمودند:

« اللهم اشهدعلی هولاء القوم فقد برز علیهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک » خدایا شاهد باش بر این قوم به سوی آنها آشکار می شود پسری که شبیه ترین فرد از نظر ظاهر و اخلاق و گفتار به پیامبر(ص) است.

درنظربگیریم که خلقت پیامبر هیچ نقصی نداشته و حضرت علی اکبر(ع) شبیه ترین فرد به پیامبر(ص) بوده پیغمبری که قرآن درمورد اخلاق ایشان فرموده:

انک لعلی خلق عظیم حضرت علی اکبر(ع) از نظراخلاق هم شبیه ترین فرد به پیامبر(ص) بوده است از نظرمنطق هم شبیه ترین فرد به پیامبر(ص) بوده گفتار پیامبر به فرموده ی قرآن آزروی هوای نفس نبوده امام حسین در وصف علی اکبر فرمود: علی اکبرشبیه ترین فرد از نظر گفتار به پیامبر است یعنی ماینطق علی الهوی (بدون هوای نفس)است و در ادامه فرمود: وکنااذاشفقناالی بنیک نظرنا الی وجهه خدا این پسر را با این ویژگی به میدان می فرستم هر گاه دلمان برای پیامبر تنگ می شد به جمال اونگاه می کردیم.

علی رغم اینکه بر امام حسین(ع) بسیار سخت گذشت امام حتی یک کلمه نمی گوید که عدم رضایت بر خداوند را برساند طبق آیه قرآن معصوم هم احساس دارد چرا که می فرماید:

انابشر مثلکم یوحی الی پیامبرفرمودمن هم بشری مثل شما هستم پس امام حسین(ع)نیز احساس دارد ولی چون می داند رضای خدا در این بوده ناراضی نیست.

حضرت علی اکبر(ع) اولین شهید بنی هاشم در صحنه ی کربلا بود. حضرت علی اکبر(ع)چنان مقام ویژه ای نزد امام حسین (ع) داشت که هیچ گاه نفرین نکرده بودبعد از شهادت حضرت علی اکبر(ع) بر لشکریان یزید نفرین کرد و فرمود:

قطع الله رحمک و نفرین کرد که خدا عمرسعد را مقطوع النسل کند که مقطوع النسل هم شد از حضرت علی اکبر(ع) الگو بگیریم جوان باید گفتار و رفتار و اخلاقی شبیه حضرت علی اکبر(ع) داشته باشد حضرت علی اکبر(ع) از نظر شجاعت بی نظیر بود و شهادت را سعادت می دانست و از مرگ هراسی نداشت و امام حسین(ع)فرمود: لااری الموت الا سعاده والحیاه مع الظالمین الابرما(من مرگ راجزسعادت نمی بینم و حیات با ظالمین را جز ذلت نمی بینم )

روزی معاویه در جمعی نشسته بود و پرسید چه کسی به خلافت برازنده تر است گفتند معاویه بن ابوسفیان معاویه گفت: ای دغل بازان چاپلوس خودتان می دانید که دروغ می گویید بما اولی الناس بهذا الامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله (شایسته ترین فردبرای خلافت علی بن الحسین بن علی (علی اکبر)که جد او رسول الله است می باشد)در ادامه سخنش معاویه گفت:

و فیه شجاعه بنی هاشم و سخاه بنی امیه و... ثقیف (شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و خوش رویی قبیله ثقیف را دارد).

در وصف فضایل حضرت علی اکبر(ع)همین بس که دشمنان مدحش کردند چه رسد به دوستان.

جوان از منظر رهبر انقلاب وصیه ی من به شما جوانان عزیز –چه دختران و چه پسران- همین است. شما در صحنه ی فعالیت های جوانانه، فعالیت علمی، فعالیت تحصیلی، فعالیت تحقیقی، فعالیت سیاسی، فعالیتهای اجتماعی گوناگون، کار فرهنگی، مطبوعاتی، هنری، ورزشی و امثال اینها با همه ی نشاط و با همه ی قدرت حضور داشته باشید و طهارت، تقوا، ایمان، اخلاص و صفایتان را -که حقا و انصافا در بین جوانان دنیا، شما از این جهات نمونه اید حفظ کنید. اگر این تلاش مؤمنانه و مخلصانه و باصفا، در بین بخصوص جوانان ما و در بین بقیه ی آحاد ملت هم –هرکدام به سهم خودشان- وجود داشته باشد استکبار در مبارزه ی خود با ملت ایران قطعا و یقینا، نه یکبار، بلکه بارها به زانو درخواهد آمد و شکست خواهد خورد.

توقع از جوانان

آنچه که ما امروز ازجوانان انتظار داریم؛ عینا همان چیزی است که در روز اول انقلاب و قبل از انقلاب از جوانان انتظارداشتیم. ما از جوان می خواهیم که در عین پاکی و پارسایی و دین داری، با نشاط باشد، پرشور باشد، اهل ابتکار باشد، خلاق باشد، کار کند و از تنبلی بپرهیزند، تقوا را برای خودش شعار قرار بدهد، واقعا دنبال تقوا باشد.

ادامه مطلب
یک شنبه 11 تیر 1391  - 8:07 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6192524
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی