ما را سوار آمبولانس كردند اما به آمبولانس خمپاره خورد و بدن ما سوخت. ماجرا در همين جا پايان نيافت و قرار شد ما را با قايق به عقب ببرند كه به قايق هم خمپاره خورد و واژگون شد و من را وارد سردخانه كردند و پس از هشت ساعت متوجه شدند كه زنده هستم.
"مصطفي باغبان"، جانباز 70 درصد دفاع مقدس كه بعد از گذراندن هشت ساعت در سردخانه دوباره به زندگي بازگشته است، روايت جراحت و انتقالش به سردخانه را اينطور تعريف ميكند: در عمليات والفجر 8 تركش راكت هيلكوپتر به زمين برخورد كرد و به قاعده يك ساتور به صورت من خورد و صورت من پاشيد و پس از آن درگيري به وجود آمد و زماني كه روي برانكارد قرار گرفتم، خمپاره 60 به زمين خورد و رودههاي من بيرون آمد كه پس از آن من را دمر خواباندند تا خون در گلويم گير نكند كه دنده و كتف من آسيب ديد. ما را سوار آمبولانس كردند اما به آمبولانس خمپاره خورد و بدن ما سوخت. ماجرا در همين جا پايان نيافت و قرار شد ما را با قايق به عقب ببرند كه به قايق هم خمپاره خورد و واژگون شد و من را وارد سردخانه كردند و پس از هشت ساعت متوجه شدند كه زنده هستم. 15 عمل جراحي بر روي بدن من انجام شد كه تا حدودي چشم نابينايم، بينا شد و بويايي و شنوايي ام ضعيف است. سمت راست صورت، لثه و دندانم وجود ندارد و فك و صورت من بسيار دردآور است به صورتي كه دندانهايم خود به خود ميشكند. رزمنده اي كه به زور توانستيم به عقب ببريمش در تپه دو قلو مسئول محور بودم كه تعدادي نيرو براي ما فرستادند و در جلسه توجيهي به نيروها گفتيم كه در هواي گرگ و ميش و همراه با كلاهخود و وسايل كامل خارج شوند. نيروهايي از اسلامشهر آمده بودند كه هيكلي و بزرگ بودند و خبر آمد كه يكي از اين نيروها يك تخته گذاشته و يك چاقو را به سمت تخته رها ميكند و هركاري كرديم به عقب برنمي گشت و سپس آمدند در سنگر و دعا كردند و در همان لحظه يك خمپاره به زمين اصابت كرد و به هيچ كسي آسيبي نرساند و تنها يك تركش به كتف وي برخورد كرد و گفتيم حالا وقتش است كه به عقب بفرستيمش. به زور و اجبار آن رزمنده را وارد آمبولانس كرديم و روي آن نشستيم تا حركت نكند و مدت زمان 12 دقيقهاي تا بهداري راه بود و بعد از پنج دقيقه گفت: بدنم دارد ميسوزد كه ما گفتيم تركشها وارد ريههاي شما شده است. اين دود حاصل چسبيده شدن اگزوز به كف ماشين بود كه از شدت گرما جاي اگزوز به همراه پيچهاي آن پشت آن رزمنده نقش بسته بود و آن شدت سوختن از گرماي اگزوز بود.(مشرق)
پس از هفت دقيقه گفت: خيلي بدنم ميسوزد و ما اهميت نداديم و پس از 10 دقيقه شروع به فحاشي و ناسزا گفتن كرد و پس از 12 دقيقه به بهداري رسيديم و زماني كه در آمبولانس باز شد به بيرون پريد و ديديم كه از پشت اين رزمنده دود بلند شده است.
به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .