به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

 رزمندگان گردان بلال لشکر 7 ولیعصر(عج) هم مانند سایر لشکرها در عملیات «والفجر 8» در زمستان 1364 با آن هوای سرد حاشیه اروندرود کولاک کردند، ایستادند تا فاو را به دست بگیرند. در این عملیات باز هم نا‌ب‌ترین‌ها به شهادت رسیدند که یکی از این بچه‌های مخلص شهید «فرج‌الله پیکرستان» بود.

                                                            ***

یکی از همرزمان این فرمانده شهید می‌گوید: فرج‌الله از بچه‌های مخلص گردان بلال بود که دو ماه بعد از عروسی‌اش به جبهه آمد؛ شجاعت و معنویتش سبب شد تا مسئولیت دسته را به او بدهند که بعد از اصرار زیاد پذیرفت.

یک روز با هم درد دل می‌کردیم، فرج‌‌الله گفت: «تا زمانی که یک نیروی عادی بودیم، هر وقت ما را برای آموزش سینه‌خیز می‌بردند، آرنج‌هایم ساییده می‌شد، اما الان که مجبوریم بچه‌های مردم را برای آموزش وادار به سینه‌خیز رفتن کنم، آرنج‌های روحم ساییده می‌شود».

                                                           ***

از راست: شهیدان عبدالحسین صحتی، فرج الله پیکرستان، امیر پریان

با شهید «فرج الله پیکرستان» برای اولین بار در پلاژ دزفول آشنا شدم؛ نمی‌دانستم که متأهل است و به زودی صاحب فرزند می‌شود؛ قد بلند و رشید بود؛ یک روز برای راهپیمایی در حاشیه رودخانه رفتیم تا عادت کنیم در هوای سرد دل به آب بزنیم؛ فرج‌الله در جلوی نیروها حرکت می‌کرد، حاشیه رودخانه یکدست نبود و گاهی که عمق آب زیاد می‌شد آب از سر بعضی از نیروها می‌گذشت و دادشان به هوا می‌رفت.

حاج علیرضا زمانی هم بیان می‌دارد: فرج‌الله پیکرستان در عملیات «والفجر 8» دلیرانه جنگید و به شهادت رسید؛ باز هم شب عملیات «والفجر 8» و انهدام سنگرها با نارنجک‌های شهید پیکرستان ادامه داشت تا به یک سنگر رسید که چند بعثی در داخل آن بودند، پیکرستان یک نارنجک به سمت سنگر پرتاب کرد و سپس سرش را بالا کرد تا نتیجه را ببیند که سرش مورد اصابت گلوله قرار گرفت، سربند زیبایش به خونش آغشته شد و به شهادت رسید.

پیکر فرج‌الله در شهیدآباد دزفول و در یک منطقه دور از سایر شهدا به خاک سپرده شد.

ادامه مطلب
سه شنبه 24 بهمن 1391  - 5:11 PM

 

 در دوران دفاع مقدس در میان اسرای ایرانی دربند رژیم بعث عراق اسرایی بودند که با در میان گذاشتن اطلاعات اسرای هموطن خود باعث آزار و اذیت بیشتر آنها می شدند.

علی سلطانی یکی از استواران ارتش بود. این مزدور ایرانی بی‌نهایت بی‌رحم و پست و عقده‌ای بود این مزدور همیشه نسبت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و رزمندگان اسلام توهین می‌کرد و از آنها منتفر بود و اظهار انزجار می‌کرد او که خود در جبهه‌های جنگ فرمانده تعدادی از رزمندگان ارتش جمهوری اسلامی بوده و فرماندهی نیروهای زرهی بخشی از ارتش را نیز به عهده داشته است خدا می‌داند در جبهه‌های جنگ چه بلایی بر سر نیروهای تحت امرش آورده است.

ما هیچ اطلاعی از آن مزدور در جنگ نداریم. فقط از موقعی که او وارد اردوگاه ما شد با او آشنایی پیدا کردیم و ای کاش این آشنایی را هم با او پیدا نکرده بودیم.

او به هرحال از همان اوایل اسارت خون‌آشام بودن خود را برای عراقی‌ها ثابت کرده بود و به آنها فهماند که به مراتب بیش از عراقی‌ها با رزمندگان اسلام سرجنگ و دشمنی دارد.

شما تصور کنید کسی که از ریشه با دین و انسانیت مشکل دارد حالا که میدان برای او باز است چه کار می‌کند. به هر تقدیر پس از اینکه عراقی‌ها از مزدوری و خود فروختگی او مطمئن شدند وی را به عنوان ارشد اردوگاه معرفی کردند.

اردوگاه مشتمل بود بر چهار قاطع که مجموعاً حدود دو هزار نفر اسیر در آن وجود داشت و لیکن چهار قاطع از نفر تعداد با هم مساوی نبودند. با معرفی او به عنوان ارشد اردوگاه از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید و لحظه‌های انتقام برای او مهیا شده بود.

از همان لحظات اول با سنگدلی تمام شروع کرد به بدرفتاری و توهین کردن به رزمندگان اسلام. و از شانس بد، مکان خواب و استراحت این حیوان درنده‌خوی در قاطع ما بود و بیشتر از همه اسراء این قاطع با او سروکار داشتند.

اگر از اسیری بدش می‌آمد اوقاتی که اسرا در آسایشگاه بودند این افراد را جهت بیگاری از آسایشگاه بیرون می‌آورد و چپ و راست با کابل و شیلنگ به جان این بندگان خدا می‌افتاد و هر چه می‌توانست به آنها بد و بیراه گفته نسبت به آنها فحاشی می‌کرد و از آن بدتر به خدا و رسول (ص) هم توهین می‌کرد.

بالاخره چند ماهی از حکومت ننگین این مزدور بر اسراء می‌گذشت. همه اسراء از این قضیه جداً ناراحت و محزون براسراء می‌گذشت. همه اسراء از این قضیه جدا ناراحت و محزون بودند و از ستمی که مزدوران بعثی در حق اسراء می‌کردند هیچ کس گله‌ای نداشت چون عملاً دشمن دین و قرآن و رزمندگان ایران بودند.

ولی این مزدور ایرانی که در قالب دفاع از اسلام و قرآن و میهن اسلامی به جبهه آمده بود و امروز در اردوگاه اسارت در چنگال مزدوران بعثی این چنین اسراء را تحت فشار و اذیت و آزار قرار داده بود. به نحوی که او برای سرباز عراقی به عنوان یک راهنما عمل می‌کرد و آنها را راهنمایی می‌کرد که چطور بر ما بیشتر از پیش سخت بگیرند.

دیگر توان تحمل آن مزدور برای اسراء نبود، به ناچار روزی یکی از بچه‌ها تصمیم می‌گیرد که این احمق لاشخور را به هر نحوی که امکان دارد به درک واصل کند. با توجه به تصمیم خود مبنی بر کشتن او تعدادی از بچه‌هایی را که به آنها اطمینان داشت به کمک می‌طلبد و از جمله آنها این حقیر بودم. نقشه قتل این پلید ملعون را کشیدیم. از این قرار با توجه به اینکه هیچ گونه آلت قتاله‌ای یا وسیله دیگری در اختیار نداشتیم، هماهنگ شدیدم تا موقعی که سوت داخل‌باش توسط این مزدور به صدا در می‌آید نقشه خود را عملی کنیم.

در اردوگاه چند ماه اول اسارت در روز چندین مرتبه ما را از آسایشگاه بیرون می‌آورند و پس از یک ساعت بلکه کمتر دوباره می‌گفتند به داخل آسایشگاه برویم. یعنی با سوت زدن او باید به سرعت از آسایشگاه بیرون بیاییم چرا که اگر کسی به علتی در آسایشگاه می‌ماند مورد اهانت و ضرب و شتم او قرار می‌گرفت و زیاد اتفاق می‌افتاد که به علت مریضی و یا مجروح بودن اسرا آمدن آنها کمی طول می‌کشید که با فحش و کتک زدن او همراه می‌شدند و به محض اینکه دوباره سوت داخل باش را می‌زد باید بدون معطلی به آسایشگاه می‌رفتیم چرا که او بلافاصله پس از به صدا درآوردن سوت دم درب خروجی دستشویی‌ها می‌ایستاد و با ضرب و شتم می‌گفت زود باشید.

از آنجایی که موقع داخل باش بلافاصله خود را دم درب خروجی دستشویی‌ها حاضر کرد و اگر مشاهده می‌کرد که هنوز بچه‌ها در صف دستشویی هستند و منتظر نوبت هستند وارد محوطه دستشویی می‌شد تا با سرعت هرچه تمام‌تر بچه‌ها را از رفتن به دستشویی باز دارد.

آن هم موقعی که وارد می‌شد چنان می‌غرید و فحش و کتک می‌زد که امان را از تمامی اسراء گرفته بود. لذا ما چند نفر که گروهی را تشکیل می‌دادیم برآن شدیم تا درست زمانی که سوت داخل باش را می‌زند و خودش وارد دستشویی‌ها می‌شود.

ما گروهی که هم وعده شده بودیم به عنوان اینکه در صف توالت هستیم و هنوز نوبتمان نشده خودمان را علی‌رغم فحاشی و ناسزاهای او معطل کنیم تا افراد دیگر که هرچه زودتر در حال خارج شدن هستند محوطه را خلوت کنند آنگاه ما چند نفر او را داخل یک توالت برده و همانجا او را خلاص کنیم.

بعد از همه این کارها و آمادگی ما بالاخره از آنجایی که خدا نمی‌خواست دست ما به خون این مزدور وطن‌فروش که از یهودی‌ها هم بدتر بود آغشته شود درست پس از آنکه سوت داخل باش را زد عراقی‌ها هم او را برای کاری صدا کردند و او نیز رفت ببیند بعثی‌های کافر چه می‌گویند به هر تقدیر صلاح نبود تا این وحشی به درک واصل شود.

روزها به همین منوال می‌گذشت و ما نیز با توجه به اینکه آن روز نقشه ما عملی نشده بود دیگر از کشتن او صرف‌نظر کردیم چرا که نگران بودیم که مبادا نقشه ما لو رفته باشد و عاقبت ناخوشایندی در انتظار ما باشد. پس از مدتی که گذشت، مجددا به فکر افتادیم که حداقل او را گوشمالی بدهیم تا هم تنبیه شود و هم بعد از این حواسش را جمع کند و این قدر بی حد و مرز به تاخت و تاز خود ادامه ندهد.

نقشه کشیدیم تا درست زمانی که سوت داخل باش را می‌زند و بچه‌ها از دستشویی‌ها بیرون می‌آیند و او در حال قدم زدن در راهرو آسایشگاه‌ها است، ناگهان تعدادی از بچه‌ها پتویی بر روی سرش بیندازند تا کسی را شناسایی نکند و این کار عاقبت انجام شد آنقدر او را کتک زدیم آنقدر او را لگد‌مال کردیم و سر و کله او را به طور فجیعی زخمی کردیم و همانطور که زیر پتو بود او را رها کردیم.

بالاخره سربازان عراقی بیرون از سیم خاردار که در کیوسک نگهبانی بودند و مراقب اوضاع داخل بودند متوجه شدند و با سر و صدا سربازان داخل اردوگاه را متوجه ساختند که اتفاقی در اردوگاه افتاده است. بلافاصله خودشان را حاضر کردند. ولی کسی از اسراء را ندیدند. فقط متوجه زیر پتو شدند که شخصی با آه و ناله زیر آن فریاد می‌زند. پتو را بر می‌دارند می‌بینند که این مزدور خود فروخته است که تا حدودی بچه‌ها مزه کتک خوردن را به او چشانده‌اند.

کمی به سر روی او می‌رسند و پس از دلداری او می‌گویند ناراحت نباش نوبت تلافی تو هم می‌رسد و از وی می‌پرسند: آیا اگر افراد را بینی می‌شناسی که چه کسانی بودند که به تو حمله کرده‌اند و تو را به این روز انداخته‌اند. این مزدور بی‌دین و احمق می‌گوید بله. من همه آنهایی را که من را زده‌اند دیده‌ام و یکی یکی آنها را می‌شناسم.

در صورتی که به جرأت می‌توانم بگویم احدی از اسرا را ندیده و نشناخته بود. چرا که به طور ناگهانی و از پشت او را داخل پتو پیچاندیم و بدون هیچ سر و صدایی طعم کتکی مفصل را به او چشاندیم! ولی او بدون توجه به اینکه چه کسی او را زده است، از نظر او همه رزمندگان و اسراء مستحق شکنجه و اذیت و آزار بودند.

برای او فرقی نمی‌کرد که کدام افراد را به عنوان اینکه اینها کسانی بوده‌اند که مرا زده‌اند به بعثی‌های کافر معرفی کند.

لذا چندین بار سربازان عراقی در حالی که باتوم و کابل در دست داشتند به همراه این مزدور به راه افتادند و یکی یکی آسایشگاه‌ها را گشتند تا به مثلا افراد را شناسایی کند. این حیوان هم‌الله بختکی از هر آسایشگاه تعدادی را بلند می‌کرد و می‌گفت من با چشم خودم دیدم که اینها هم مرا می‌زدند.

به همین روال حدود 20 الی 30 نفری را جدا کردند. عراقی‌ها پس از ضرب و شتم این افراد آنها را به آن مزدور سپردند تا او هم انتقام بگیرد. پس از آن همگی آنها را در اتاقی حدود 4*3 زندانی کردند و بدون اینکه آب و غذایی به این اسراء مظلوم بدهند هر روز بعثی‌های کافر هم با این مزدور در روز چندین مرتبه این بندگان خدا را می‌زدند و حتی نمی‌گذاشتند از دستشویی هم استفاده کنند.

در همان اتاق کوچک با این تعداد زیاد باید گوشه آن دستشویی کنند. این بندگان خدا روزگار سختی را در زندان محقر اردوگاه ما به مکان دیگر منتقل کردند. سپس اسراء را آزاد کردند. در نتیجه با این کار یعنی کتک زدن او سرانجام از دست این ملعون نجات پیدا کردیم.

راوی:محمد ابراهیمی نسب

ادامه مطلب
سه شنبه 24 بهمن 1391  - 5:08 PM

 

باشگاه خبرنگاران، غلامرضا پهلوي، دومين فرزند پسر رضاخان ميرپنج است. او در 25 ارديبهشت 1302 در تهران به دنيا آمد. مادرش توران (قمرالملوك) امير سليماني دختر امير عيسي مجدالسلطنه، همسر سوم رضاشاه بود. توران دخترخاله وثوق‌الدوله، عامل قرارداد 1919 م بود كه ايران را به مستعمره انگليس تبديل مي‌كرد، اما اين قرارداد به مرحله اجرا درنيامد.

غلامرضا دوره دبستان و دبيرستان نظام را در تهران گذراند و به مدت دو سال در دبيرستاني واقع در سوييس درس خواند. سپس به ايران بازگشت. در 1320 ش كه رضاشاه به خواست انگليسي ها از سلطنت كنار رفت و از ايران خارج شد، او نيز همراه پدر و چند تن از برادران و خواهرانش به جزيره موريس در افريقاي جنوبي رفت و تا مرگ پدر در آنجا ماند. سپس راهي قاهره شد و از آنجا به آمريكا رفت و در دانشگاه پرينستون به تحصيل پرداخت. او دوره‌هاي تكميلي زرهي و تانك را نيز در دانشكده فورت ناكس امريكا گذراند و در بازگشت به ايران، وارد دانشكده افسري شد و با درجه افسري در رشته سوار فارغ‌التحصيل گرديد. در همين زمان از سوي محمدرضا پهلوي به عنوان بازرس ويژه ارتش منصوب شد. در 1328 ش براي گذراندن دوره‌هاي تكميلي نظامي راهي فرانسه شد و در دانشكده افسري پاريس به تحصيل پرداخت.

 

غلامرضا در امور سياسي دخالت چنداني نداشت و بيشتر در پي زندگي اشرافي خود بود. با اين حال در سال 1327 ش زماني كه محمدرضا شاه براي مدتي راهي انگلستان شده بود، غلامرضا را به همراه دو تن ديگر از برادرانش يعني عليرضا و عبدالرضا و نيز نخست‌وزير، رئيس مجلس شوراي ملي و پنج نفر از افراد سرشناس و مورد اعتماد به عنوان اعضاي شوراي سلطنتي براي اداره امور كشور در غياب خود، تعيين كرد.

عليرضا، برادر تني محمدرضا شاه در 12 آبان 1333 بر اثر سانحه هوايي در ارتفاعات گرگان، جان خود را از دست داد. از او به عنوان وليعهد ايران ياد مي‌شود. پس از اين حادثه، شايعه وليعهدي غلامرضا مدتي بر سر زبان ها افتاد اما با تولد رضا پهلوي فرزند محمدرضا شاه در سال 1339، موضوع وليعهدي غلامرضا نيز براي هميشه به فراموشي سپرده شد.

در جريان درگيريهاي روز سي‌ام تير 1331 كه مردم در مخالفت با دولت قوام‌السلطنه به خيابانها ريخته بودند و به نفع حكومت دكتر مصدق تظاهرات مي‌كردند، گفته شده است كه گروهي از نظاميان به فرماندهي غلامرضا در ميدان بهارستان به سوي مردم شليك كرده‌اند. ورود او به صحنه براي دفاع از حكومت قوام، بي‌دليل نبود. احمد قوام، برادر وثوق‌الدوله و پسرخاله مادر غلامرضا بود.

غلامرضا با استفاده از موقعيت خانوادگي و شغلي كه در حكومت برادرش به دست آورده بود، توانست شركتها و مؤسسات و زمينهاي كشاورزي زيادي را به تملك خود و خانواده‌اش درآورد. از جمله آنها شركت سهامي كشاورزي پارس‌شهر، شركت كشت و صنعت گميشان و واحد زراعي مينودشت بود. او همچنين در تهران با استفاده از همين موقعيت، زمينهاي مرغوب را تصاحب مي‌كرد و به ساختمان‌سازي مي‌پرداخت. او از اين رهگذر سود هنگفتي به جيب زد.

غلامرضا با آنكه در دوره شاهنشاهي برادرش ستمهاي گوناگوني از جمله رياست بازرسي ويژه سراي نظامي شاهنشاهي، آجوداني ويژه شاه، رياست كميته ملي المپيك ايران، رياست انجمن ورزش ارتش، و رياست ورزش نيروهاي مسلح شاهنشاهي را بر عهده داشت، و چندين نشان پهلوي، درجه يك ارتش، قيام 28 مرداد، تاج‌گذاري، زرين زره‌پوش را نيز دريافت كرده بود، با اين حال در اسناد سفارت امريكا در تهران از او به عنوان فردي غير جاه‌طلب، فاقد شخصيت و روشنفكري ياد شده است.

غلامرضا نيز همچون ديگر اعضاي خاندان سلطنتي، قبل از پيروزي انقلاب به همراه زن و فرزندانش از ايران فرار كرد و در انگلستان ساكن شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در ارديبهشت 1358 از سوي دادگاه انقلاب اسلامي تهران، غياباً به مرگ محكوم شد و اموال و داراييهايش به نفع بنياد مستضعفان مصادره گرديد.

غلامرضا در ميان خاندان پهلوي، علي‌رغم داراييهاي فراوانش، به خسّت مشهور بود. تا آنجا كه در مراسم نخستين سال‌مرگ برادرش محمدرضا، كه در قاهره برگزار شده بود، به بهانه بي‌پولي شركت نكرد. احمدعلي مسعود انصاري از بستگان نزديك فرح ديبا ـ همسر محمد رضاشاه ـ در كتاب «پس از سقوط» مي‌نويسد: «... اعضاي خانواده و دوستان شاه يكايك از نقاط مختلف جهان به قاهره مي‌آمدند. جالب اينكه همان زمان غلامرضا پهلوي از لندن پيغام داد كه چون پول تهيه بليط و مخارج سفر را ندارد، نمي‌تواند در شب سال‌مرگ برادرش شركت كند كه البته همه مي‌دانستند اين يك بهانه بود و نشان ديگري از خست او كه مشهور خاص و عام بود، و الّا با زندگي مرفه و پولهاي فراواني كه او داشت، اين هزينه‌ها به حساب نمي‌آمد. به همين سبب هم بر خلاف انتظار وي، فرح يا اشرف براي او پولي نفرستادند، و او هم در مراسم شركت نكرد.»

غلامرضا كه اينك (1381 ش) در انگلستان به سر مي‌برد، دو بار ازدواج كرده است. نخست در 1326 ش با هما اعلم و بار دوم در 1340 ش با منيژه جهانباني. حاصل اين دو ازدواج، سه دختر و دو پسر است.

 

برگرفته از دايرة‌المعارف انقلاب اسلامي، سوره مهر، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي

ادامه مطلب
شنبه 21 بهمن 1391  - 7:58 AM

 

چکیده

معجزه، همان گونه که صدق مدعی نبوت را اثبات می‌کند، صدق مدعی امامت را نیز اثبات می‌کند و به نبوت اختصاص ندارد. در بسیاری از تعاریف، متکلمان اسلامی کلمه «دعوی» به صورت مطلق ذکر شده و به دعوی نبوت، مقید نشده است. شاید برخی نیز که آن را به دعوی نبوت مقید کرده اند، مورد غالب و مشهور آن را در نظر داشته‌اند.

متکلمان امامیه معجزه را یکی از راه‌های شناخت امام دانسته و توانایی بر انجام معجزه را از صفات لازم امام شمرده‌اند. آنان در اثبات امامت امامان اهل‌بیت علیهم السلام عموماً و امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف خصوصاً علاوه بر نصوص امامت، از برهان معجزه نیز بهره گرفته‌اند. معجزات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بسیار است که برخی به دوران قبل از امامت آن حضرت و برخی به دوران امامت ایشان در دو دوره غیبت صغرا و کبرا مربوط است. در تواتر معنوی این معجزات، تردیدی راه ندارد؛ بنابراین برهان قاطع بر امامت ایشان خواهد بود.

کلید واژه‌ها: امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، امامت، معجزه، خارق العاده، معجزه ارهاصی، معجزه تصدیقی، علم غیب.

بقیه در ادامه

ادامه مطلب
جمعه 20 بهمن 1391  - 11:21 PM

 

معارف عمیق مهدویت ضامن سلامت و سعادت جامعه و فرد فرد انسان‌هاست، اعتقاد به بشارت‌های پیامبران گذشته و ائمه دین(ع) افراد با انگیزه و پرتوانی را در جامعه می‌تواند پرورش دهد، باور به حضور امامی ناظر بر اعمال، از جنبه فردی موجب پاک نگاه داشتن روح و پیراستن اعمال از زشتی‌هاست و از جنبه اجتماعی باعث هم‌دلی مؤمنان و ایستادگی در برابر ظالمان می‌شود، کارکرد وسیع و عمیق آموزه‌های مهدوی، جذابیت خاص موضوع را نشان می‌دهد، به همین دلیل، قشرهای مختلف جامعه پرسش‌های بسیاری در این موضوع دارند که لزوم پاسخگویی صحیح به آن‌ها از راهی مطمئن بر کسی پوشیده نیست.

پژوهشکده مهدویت در کتاب «مهدویت، پرسش‌ها و پاسخ‌ها» به برخی از شبهات این گونه پاسخ می‌دهد:

***در چه شرایطی می‌توان انتظار ظهور داشت؟

-امام زمان(عج) آمدنی است یا آوردنی؟ چرا امام زمان(عج) ظهور نمی‌کند؟

باید توجه داشت که اصل ظهور و آمدن امام مهدی(عج) و پر کردن زمین از عدل و داد، از وعده‌های الهی است و خداوند هرگز بر خلاف وعده‌اش عمل نمی‌کند،

بنابراین ظهور حتماً اتفاق خواهد افتاد، چیزی نمی‌تواند مانع شود؛ پس تا این حد را نمی‌توان آمدنی دانست و کسی نمی‌‌تواند آن را تغییر دهد.

اما اینکه امام زمان(عج) چه وقت ظهور می‌کند، زود یا دیر، این به دست مردم و بسته به شرایط است، هر چه شرایط زودتر فراهم شود، امام سریع‌تر ظهور می‌کند.

همین طور با تأخیر شرایط، ظهور نیز به تأخیر می‌افتد، از این لحاظ می‌توان گفت حضرت آوردنی است و برای تعجیل ظهورش باید تلاش کرد.

اما کی و چه وقت مردم به این عقیده و بینش می‌رسند؟ وقتی به این نتیجه می‌رسند که تمام حکومت‌ها و گرایش‌ها ‌را تجربه کنند و همه مدعیان با انواع تفکر، به مرور زمان بر سر کار آیند و نارسایی و ناتوانی همگی آن‌ها برای مردم آشکار شود.

از این رو در روایات آمده است: «دولت مهدی آخرین دولت است» تا عده‌ای نگویند اگر قدرت دست ما بود ما هم می‌توانستیم، وقتی مردم از تمام مکتب‌ها و حکومت‌ها قطع امید کردند (چنان که این اتفاق در غرب در حال وقوع است)، خواهان منجی الهی می‌شوند و این ظرفیت را در خود ایجاد می‌کنند که هر چه منجی الهی گوید، با جان و دل بپذیرند و به جا آوردند، چنین جامعه‌ای، جامعه منتظر است و با چنین شرایطی می‌توان توقع ظهور داشت.

*راز 313 و نقش آن در تحقق ظهور

-آیا امام زمان(عج) هنگامی که 313 یار داشته باشد ظهور می‌کند؟

در روایتی جناب عبدالعظیم حسنی از امام جواد (ع) نقل می‌فرمایند: «313 نفر از اصحاب امام مهدی(عج) به تعداد اهل بدر، از طرف زمین به سوی حضرت می‌آیند و اطرافش جمع می‌شوند... وقتی این عده از اهل اخلاص جمع شوند، خداوند امرش را آشکار می‌کند».

برخی براساس این روایت معتقدند: اگر امام زمان(عج) فقط 313 یار مخلص داشته باشد، ظهور می‌کند، اما حقیقت آن است که تکمیل شدن این تعداد یار برای امام مهدی(عج) تنها شرط و علت تامه برای ظهور نیست، بلکه یکی از شرایط ظهور، وجود یاران است.

ظهور امام مهدی(عج) شرایط دیگری مانند آمادگی و استقبال جهانی نیز دارد بنابراین زمینه ظهور و حکومت جهانی فقط وجود یاران نیست.

*رابطه ظلم و ظهور/ظلم و ستم باعث ظهور می‌شود؟

-با وجود این همه ستم و فسادی که در دنیا رایج شده و خود امام زمان(عج) هم شاهد آن هستند، چرا ظهور نمی‌کنند؟ امام عصر وقتی بیاید ظالمان و مستکبران را نابود می‌کند؛ ‌اما چرا این کار وقتی صورت می‌گیرد که جهان پر از ظلم شود؟ مگر پیش‌گیری بهتر از درمان نیست؟

باید توجه داشت که آنچه موجب ظهور امام زمان(عج) می‌شود، آمادگی مردم برای پذیرش حکومت امام و همچنین وجود یاران مخلص و فداکاری است که دستورهای امام را دقیقاً اجرا کنند و در این راه از هیچ کوششی فروگذاری نکنند.

بنابراین وجود ستم و پر شدن عالم از آن، باعث ظهور نمی‌شود، آری، در روایات آمده که حضرت زمانی ظهور می‌کند که زمین پر از ستم شود، اما معنای این روایت‌ها این نیست که پر شدن جهان از ظلم و ستم، علت ظهور است، بلکه می‌فرماید: هنگام ظهور وضع جهان چنین خواهد بود و حضرت در اوج بیداد و ستم ظهور خواهد کرد، به عبارت دیگر، این احادیث گویای اوضاع جهان در زمان ظهور است، نه بیان کننده علت ظهور.

پس اگر بخواهیم ظهور هر چه سریع‌تر اتفاق بیفتد، باید زمینه پذیرش حکومت عدل امام مهدی(عج) را در خود و جامعه به وجود آوریم و به جایی برسیم که بدانیم به جز امام زمان(عج) کسی نمی‌تواند ما را به نیکبختی برساند و هر چه امام امر کند، به سود ماست؛ گرچه این عدالت مهدوی، گاه به ضررمان نیز تمام شود، البته پر شدن جهان از ستم نیز انسان را برای هر چه زودتر به نتیجه رسیدن، یاری می‌رساند.

نکته بعد این که باید دریابیم پیشرفت صنعت و علم، بدون معنویت و انسانیت، به تنهایی نمی‌تواند برای مردم عدالت و سعادت بیاورد؛ بلکه انسانی الهی لازم است تا به کمک علم و هدایت او، نیازهای واقعی بشر پاسخ گفته شود و او راه سعادت را به همه نشان دهد، بنابراین برای ظهور حضرت مهدی(عج) آمادگی عمومی جامعه برای حق‌پذیری و ظلم ستیزی آنان و فراهم شدن یاران مخلص و فداکار، ضروری‌ترین شرط ظهور است و در غیر این صورت، امام به تنهایی نمی‌تواند کاری انجام دهد؛ چنان که ائمه گذشته نتوانستند جامعه را اصلاح کنند.

پس مهم، فراهم شدن زمینه ظهور است که در رأس آن‌ها، آمادگی جامعه انسانی برای پذیرش دولتی کاملاً حق‌گرا و ظلم ستیز، بر اساس فرمان‌های الهی قرار دارد؛ و گرنه هر اندازه هم بیداد زیاد باشد، امام ظهور نخواهد کرد؛ چون زمینه ظهور فراهم نشده است و ایشان نمی‌تواند برنامه الهی خود را اجرا کند.

با توجه به مطالب یاد شده، روشن شد که برای تسریع در ظهور امام زمان باید یاوران مخلص و توانمندی تربیت شوند و در فضای جامعه و در سطح بین‌الملل، نام و یاد حضرت گسترش یابد و فرهنگ مهدویت تبلیغ شود تا مردم مشتاق و آماده پذیرش حکومت عدل جهانی امام مهدی(عج) شوند.

ادامه مطلب
جمعه 20 بهمن 1391  - 11:17 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6168363
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی