به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

پس از مجلس شوم ابن زیاد، اهل بیت (علیهم السلام) را با غل و زنجیر وارد زندان کوفه کردند؛ ابن زیاد به مدینه و شام نامه نوشت و خبر شهادت امام حسین (علیه السلام) را منتشر ساخت.

خبرگزاری فارس: در مجلس پسر مرجانه چه گذشت؟

 

 باشگاه خبرنگاران، روز 13 محرم الحرام سال 61 هجری قمری اسرای کربلا را با غل و زنجیر در کوفه گرداندند و سپس وارد مجلس ابن زیاد کردند؛ عبد الله بن عفیف که از شیعیان اهل بیت در کوفه بود به ابن زیاد اعتراض کرد و به همین دلیل مأموران او را دستگیر و به شهادت رساندند.

1) اسرای اهل بیت علیهم السلام در مجلس ابن زیاد

پس از آنکه اسرا و سرهای مقدس شهدا را در کوفه گردانیدند، ابن زیاد در کاخ خود نشست و دستور داد سر مطهر امام حسین علیه السلام را در برابرش گذاشتند؛ آنگاه زنان و کودکان آن حضرت را، به همراه امام سجاد علیه السلام در حالی که به طناب بسته بودند وارد مجلس کرده، در برابر تخت آن ملعون ایستاده نگاه داشتند؛ در این حال درباریان آن ملعون به تماشا ایستاده بودند.

پس از ورود اسرا نزد عبیدالله، وی با اشاره به حضرت زینب (س) گفت: «این زن کیست؟» گفتند: «زینب دختر علی بن ابی طالب (علیه السلام) است»؛ لذا خطاب به او گفت: «رفتار خدا را با خاندانت چگونه دیدی؟» حضرت زینب پاسخ داد: «جز زیبایی چیز دیگری ندیدم؛ خداوند شهادت را برایشان نوشته بود و آنان به سوی آرامگاه ابدی خود شتافتند و به زودی خدا میان ما و تو و آنان را جمع خواهد کرد»؛ ابن زیاد گفت: «شکر خدای را که شما را کشت و دروغ شما را ثابت کرد».

زینب گفت: «شکر خدای را که ما را به وسیلۀ محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گرامی داشت و ما را پاک و پاکیزه قرار داد».

سپس عبیدالله بن زیاد رو کرد به امام سجاد (علیه السلام) و گفت «اسم تو چیست؟» پاسخ داد: «علی بن الحسین (علیه السلام)»؛ گفت: «مگر خدا علی را نکشت؟» آن حضرت پاسخ داد: «من برادر بزرگتری به نام علی داشتم که مردم او را کشتند.»

عبیدالله گفت: «بلکه خدا او را کشت»؛ پاسخ داد: «خداوند جان‌ها را هنگام مرگ، می‌گیرد»؛ عبیدالله از پاسخ آن حضرت عصبانی شد و دستور داد او را بکشند، اما حضرت زینب شجاعانه بر عبیدالله فریاد زد: «خون‌هایی که از ما ریختی کافی نیست، اگر می‌خواهی او را به قتل برسانی، مرا نیز همراه او بکش؛ پس دستور رهایی او را داد؛ سپس عبیدالله با چوب دستی خود بر لبان مبارک امام حسین (علیه السلام) زد.

زَید بن أَرقم و أنس بن مالک دو صحابی رسول الله (صلی الله علیه و آله ) به وی اعتراض کردند و هر کدام به وی گفتند: «من خودم شاهد بودم که رسول الله (صلی الله علیه و آله) بر موضع چوب دستی تو بوسه می‌زد؛ پس از چند روز عبیدالله دستور داد اسرا را به همراه علی بن الحسین (علیه السلام) که به زنجیر کشیده شده بود، روانه شام کنند.

2) اسرای اهل بیت علیهم السلام در زندان کوفه

عبیدالله بن زیاد پس از پایان دیدارش از اسرای کربلا، دستور داد امام سجاد علیه السلام و اهل بیت او را در خانه‌ای جنب مسجد اعظم کوفه حبس کنند؛ خبررسانان به دستور عبید الله خبر قتل امام حسین علیه السلام را در مدینه و شام  منتشر کردند.

خود عبید الله هم نامه‌ای به یزید نوشت و اخبار تازه را به او داد و پرسید اکنون چه کند؟ یزید نیز دستور داد عبید الله اسرا را با سرهای شهدا به شام بفرستد.

اما در تاریخ درباره‌ اینکه این مدت چقدر طول کشیده و بر حضرت سجاد علیه السلام و بقیه‌ اسرا و خاندان اهل بیت چه گذشته، چیزی ثبت نشده است؛ تنها واقعه‌ای که شاید در اوایل ورود به این زندان به صورت اعجاز رخ داده است، همان بازگشت حضرت سجاد علیه السلام به صحرای کربلا برای خواندن نماز و دفن اجساد پدر و سایر شهداست.

3) دفاع عبدالله بن عفیف از اهل بیت و شهادت وی به دست ابن زیاد

عبدالله بن عفیف ازدی، یکی از شیعیان کوفه و از هواداران جدی امیرالمومنین و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) در این شهر بزرگ بود و در قیام مسلم بن عقیل (علیه السلام) نیز از حامیان وی به شمار می‌رفت.

وی که در رکاب امیرالمومنین علیه السلام چشمانش را از دست داده بود، به خطر سالخوردگی و نابینایی، توفیق یاری امام حسین (علیه السلام) در سرزمین کربلا را نیافت؛ اما هنگامی که سرهای شهیدان کربلا را به همراه اسیران اهل بیت، وارد کوفه کرده و عبیدالله بن زیاد برای زهر چشم نشان دادن به مخالفان و اظهار پیروزی و شادمانی در شهادت امام حسین (علیه السلام) و یارانش در واقعه کربلا، در مسجد کوفه برای مردم سخنرانی کرد و به مقام شامخ امیرمؤمنان و امام حسین (علیهما السلام) اسائه ادب و بی‌حرمتی کرد، با عکس العمل شدید عبدالله بن عفیف مواجه شد.

وی در برابر عبیدالله برخاست و با صدای بلند به او خطاب کرد: ای پسر مرجانه! فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را می کشی و بر فراز منبر و مقام صدیقین تکیه می‌زنی و سخنان کفرآمیز بر زبان جاری می‌کنی؟

عبیدالله بن زیاد که انتظار چنین پیشامدی را نداشت، دستور داد، وی را دستگیر کرده و صدایش را خاموش گردانند؛ عبدالله بن عفیف، مردان طایفه '

"أزد" را به یاری طلبید و بی‌درنگ 700 تن از مردان این طایفه، از داخل و خارج مسجد به یاری او شتافته و او را از دست دژخیمان عبیدالله رهانیدند.

اما همین که تاریکی شب فرا رسید و مردم در خانه‌های خویش آرمیدند، مأموران عبیدالله به خانه عبدالله بن عفیف هجوم آورده و او را با ضربات شمشیر به شهادت رساندند؛ آنگاه، سرش را بی‌رحمانه از بدن جدا کرده و پیکر بی‌جانش را در محله "سبخه" به دار آویختند.

بدین گونه، نخستین جرقه‌ای که می‌رفت کوفه را پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) به حرکت درآورد و جنبش عظیمی را پی‌ریزی کند، به دست مزدوران حکومت اموی به خاموشی گرایید ولی همین امر، جرئت و جسارت مردم در برابر عامل زورگو و ستم پیشه‌ای چون عبیدالله بن زیاد را زیادتر کرد و زمینه قیام‌های بعدی را فراهم کرد.

پس از مجلس شوم ابن زیاد، اهل بیت (علیهم السلام) را با غل و زنجیر وارد زندان کوفه کردند؛ ابن زیاد به مدینه و شام نامه نوشت و خبر شهادت امام حسین (علیه السلام) را منتشر ساخت.

ادامه مطلب
پنج شنبه 9 آذر 1391  - 5:46 PM

حوزه : بعد از واقعه جانگداز كربلا و شهادت برترین شخصيت‏هاى تاريخ بشريت و برجسته‏ترين انسان‏هاى كامل و نمونه‏ هاى ايثار و شهادت، سيد الشهداء ابى عبدالله الحسين و ياران با وفايش، چكيده شجره ملعونه بنى اميه زمام امور امت اسلام را به قبضه تصرف ظالمانه خود در آورده و استبداد و خون‏خوارى  را به حد نهايت رسيده  و هتك حرمت دين و قرآن نموده  صفحه تاريخ و انسانيت را لكه دار نمودند و خفقان به اوج خود رسید.



بقیه در ادامه
ادامه مطلب
سه شنبه 7 آذر 1391  - 12:01 PM

فارس، شفیع شکوهی اول مهر 1344 در محله هفت تن اردبیل به دنیا آمد. ایشان که از جانبازان هشت سال دفاع مقدس است بعد از جنگ به ورزش‌های استقامتی روی آورد و تا کنون موفق به کسب سه مدال طلا نیز شده است. آنچه پیش روی شماست بخشی از خاطرات ایشان است از دوران جنگ تحمیلی.
 

*بچه‌ها اسرا  را بردند عقب و من و چند نفر دیگر به مقر برگشتیم. می‌خواستم کمی استراحت کنم که آقا امین آمد و گفت: «برو و بچه‌های تخریب رو بیار تا پلای جاده فاو - بصره رو منفجر کنین».

اکبر سبزی مسئول تخریب بود. پیش او رفتم و او اسم دو نفر را داد.

سوار موتور شدم جاده را می‌زدند سرعتم زیاد بود نرسیده به اسکله چهار چراغ، جاده را به صورت عرضی کنده بودند. کم مانده بود توی چاله بیفتم. ناگهان چاله را که دیدم فرمان را به طرف خاک‌ریز چرخاندم. موتور تکان شدیدی خورد به چپ و راست پیچید. فرمان را محکم گرفتم که نیفتم. راهم را ادامه دادم و به مقر گروهان تخریب رسیدم. قرار بود دو نفر با من بیایند. ولی سه نفر آمدند. دو نفرشان سوار موتور خودشان شدند نفر سوم را هم، که اسمش صالحی بود، ترک موتور سوار کردم. پیش آقا امین برگشتم گفت: «بچه‌ها رو توجیه کن»

کالک را از جیبم در آوردم و موارد را توضیح دادم. کمی بعد از خاک‌ریز بالا رفتیم پل‌ها را که در چپ و راستمان بودند به آن‌ها نشان دادم و گفتم: «باید پل‌ها منفجر شن تا ماشیناشون گیربیفتن و ارتباطشون با عقبه قطع بشه.»

با پل‌ها فاصله زیادی نداشتیم قرار شد آن‌ها که توجیه شدند منتظر بمانند تا هوا تاریک شود و بعد دست به کار شوند از خاک‌ریز پایین آمدیم و دور هم نشستیم. آقا امین کمی دورتر از ما در کنار اژدر مولایی، فرمانده گردان حضرت ابوافضل، و مصطفی مولوی، معاون لشکر عاشورا و احمد کاظمی نشسته بود. یزدانی و اوهانی با ما بودند. من، در حالی که باسنم رو به بالا بود و با چوبی روی نقشه جای پل‌ها را نشان می‌دادم، صدای اصابت خمپاره‌ای را در نزدیکی‌ام شنیدم. ناگهان متوجه شدم بالا رفته‌ام و آن ظرف خاک‌ریز را می‌بینم و بعدش به سرعت زمین خوردم. انگار مچ دستم را برق گرفته بود. دو متر و نیم دورتر از محل قبلی پرت شده و دمر افتاده بودم.

به خودم که آمدم دیدم مچ دست راستم خون‌ریزی دارد. خواستم کمرم را تکان بدهم نتوانستم. با خودم گفتم: «قطع نخاع شدم و رفتم پی کارش!» پاهایم که تکان خورد، کمی دلم قرص شد. یزدانی دست و پایش ترکش خورده بود و دست زخمی‌اش را با آن یکی دستش گرفته بود و می‌دوید. صدایش کردم متوجه نشد رفت آن طرف و در سنگری نشست.

خمپاره‌ای نزدیک سنگر خورد و علی رضا را در گرد و خاک گم کردم. چند دقیقه‌ای گیچ و منگ در همان حالت ماندم. آسمان صاف بود و هیچ ابری دیده نمی‌شد. به دور و برم نگاه کردم. دیدم صالحی و یک نفر دیگر شهید شده‌اند. چند نفر را گذاشتند توی آمبولانس و بردند. من و یک نفر دیگر جا ماندیم. کاظمی گفت: «بذارینشون توی ماشین من». کاظمی به من گفت: «چیزی نیست. نترسی!» گفتم: «چه ترسی؟ خواست خودمونه»

ولی راستش درد داشت پدرم را در می‌آورد. بیشتر از همه جا، شکستگی دستم اذیت می‌کرد. لباسم سوراخ شده بود. خون از جای سوراخ‌ها بیرون زده بود. گلویم خشک شده بود و برای لیوانی آب له له می‌زدم.

آقا امین، مولوی و اوهانی، به کمک همدیگر مرا برداشتند و گذاشتند پشت ماشین. مرا به رو خواباندند. کاظمی توی راه چند تا زخمی دیگر را هم سوار کرد. کسی هم خبر نداشت راننده‌شان فرمانده لشکر است. کاظمی گاز می‌داد و می‌رفت. چند بار هم برگشت عقب و گفت: «اگه اذیت می‌شی یواش برم؟» گفتم: نه.... نه... خوبه.»

کاظمی مرا به بیمارستان 5 نصر برد. لب آب اورژانس کوچکی درست کرده بودند. مرا همان جا گذاشت و رفت. چند تا از بچه‌های اطلاعات و لشکر امام حسین (ع) اصفهان هم آنجا بودند. مرا شناختند و پرسیدند: «برادر شفیع شما اینجا چه کار می‌کنین؟» گفتم: «چیزی نیست. یه خورده ترکش خوردم»

همه‌شان خندیدند. پشت، باسن و پاهایم پر از ترکش بود. زخم‌ها را باندپیچی می‌کردند که از حال رفتم. به هوش که آمدم لخت مادرزاد روی تخت دراز کشیده بودم. گفتم: «پس اسلحه‌ام کو؟» گفتند: «دادیم دست بچه‌های تعاون»

اسله لشکر را با خود برده بودم و اسلحه غنیمتی را هم شب توی ساک شخصی‌ام گذاشته بودم. گفتم: «پس لباسم رو بدین»

شلوارم را، که مال سپاه بود و ضد شیمیایی، به من ندادند. حسابی پاره و خونی شده بود ولی بلوز کره‌ای‌ام را برگرداندند. کارت و برگ ترددم توی جیبش بود بعد من را روی برانکارد گذاشتند و جابه‌جایم کردند. وقتی دوباره خواستند از روی برانکارد بلندم کنند از حال رفتم. توی قایق، وسط اروند به هوش آمدم عصر بود و نسیم خنکی می‌وزید. قایق بین موج‌های کوچک به تلاطم می‌افتاد. خوب که حواسم سرجایش آمد به یکی که کنارم نشسته بود، گفتم: «برادر تو رو خدا من رو ببرین لشکر عاشورا!» گفت: «فرقی نمی‌کنه. ما از این طرف می‌ریم. اگه اون ور بریم کله به کله می‌خوریم. می‌بریمت الزهرا و از اونجا هم می‌ری اهواز».

ادامه مطلب
سه شنبه 7 آذر 1391  - 11:45 AM

عقیق :شهيد مطهري مي فرمايند: «... ابا عبدالله(عليه السلام) اهل بيت خودش را حركت مي دهد، براي اين كه در تاريخ رسالتي عظيم را انجام دهند. براي اين كه نقش مستقيمي در ساختن اين تاريخ عظيم داشته باشند، اما با قافله سالاري زينب، بدون آن كه از مدار خودشان خارج شوند، از عصر عاشورا زينب(عليهاالسلام) تجلي مي كند و از آن به بعد به او واگذار شده بود.»

فعاليت ها و حماسه زن عاشورايي را پس از قيام، مي توان به دو بخش تقسيم نمود:

1- حماسه آفريني زينب(عليهاالسلام)، در نهضت عاشورا
2- نقش و فعاليت ساير بانوان، در اين نهضت

حماسه آفريني زينب (عليهاالسلام) در نهضت عاشورا
همان گونه كه مي دانيم، حفظ و نگهداري يك نهضت و انقلاب، از انجام آن مهمتر است. حضرت زينب (عليهاالسلام) بعد از حادثه جانسوز دهم محرم الحرام سال 61 هجري، پيام رساي خويش را از دشت خونين كربلا براي مسلمانان ابلاغ نمود و آن را براي هميشه در تاريخ، زنده نگاه داشت.
البته، حضور و نقش عظيم آن حضرت در نهضت كربلا، منحصر به بعد از قيام نيست، بلكه ايشان از ابتداي راه، حضوري فعال و تعيين كننده در انقلاب حسيني داشتند. همياري حضرت زينب (عليهاالسلام) با امام حسين (عليه السلام) در انجام مسووليت ها را مي توان بزرگترين نقش آن حضرت، تا قبل از ظهر عاشورا دانست. آن حضرت به عنوان امين امام، بخش وسيعي از مسووليت ها و امور كاروان را بر عهده داشت، تا امام (عليه السلام) فرصت و فراغ بيشتري براي آماده سازي قيام داشته باشد.
اما اصلي ترين وظيفه حضرت زينب (عليهاالسلام)، بعد از ظهر عاشورا، متجلي مي شود. اگر نبود آن عالمه غير معلمه در كربلا، نه تنها انقلاب امام حسين(عليه السلام) دستخوش تحريف مي گرديد، بلكه اسلام نيز در معرض خطري جدي قرار مي گرفت.
تبليغ پيام شهادت، سرپرستي قافله اسرا، پرستاري از امام سجاد(عليه السلام)، حفظ و حراست زنان و كودكان، و... مسووليت هاي سنگيني بود كه آن حضرت پس از قيام عهده دار بود.
سخنراني حضرت زينب (عليهاالسلام)، در بارگاه ابن زياد و يزيد، آن چنان شورانگيز بود كه اركان حكومت اموي را به لرزه انداخت. سخنان پرشور او در تشريح اهداف انقلاب حسيني و بيان اوضاع اندوهبار روز عاشورا، دسيسه ها و جنايات رژيم را برملا نمود. روشنگري هاي آن حضرت، توانست جامعه چشم و گوش بسته آن زمان را بيدار كند. پيامد تلاش هاي حضرت زينب(عليهاالسلام) انقراض حكومت اموي و جلوگيري از اتلاف خون پاك شهداي كربلا، و در نتيجه، احياي مجدد اسلام بود.
آن حضرت در كوفه، شام  و مدينه ، به افشاگري بني اميه اقدام نمود و چهره كريه شان را به مردم نشان داد؛ و اين خود قيامي ديگر شد، براي براندازي دستگاه فاسد خلافت.
خطابه هاي پرشور حضرت زينب (عليهاالسلام) هراسي عظيم در دل بني اميه پديد آورد و به همين جهت، ايشان را به مصر تبعيد نمودند5؛ اما غافل از اين كه اين زن فصيحه بليغه پيام شهادت را به مصر نيز خواهد برد، و سرانجام، اين اسطوره صبر و ايثار در 15 رجب سال 62 هجري، در تبعيد، به ملكوت اعلي پيوست.
گر چه زينب(عليهاالسلام) اندكي بيش، پس از واقعه جانسوز كربلا زندگي نكرد، ولي در همين مدت اندك، كنگره هاي كاخ ستم را فرو پاشيد، و پيام عاشوراي امام حسين(عليه السلام) را تا ابد ماندگار كرد.

نقش ساير زنان پس از قيام
غير از زينب(عليهاالسلام)، عده ديگري از زنان نيز بودند كه به رهبري و مديريت حضرت(عليهاالسلام)، كارهاي تبليغي و فرهنگي بسياري پس از حماسه عاشورا انجام دادند كه تأثير زيادي بر جامعه آن روز داشت و چه بسا اثرات آن تا به امروز ادامه دارد. نقش آفريني زنان را پس از قيام عاشورا، از دو بعد عمل و گفتار، مي توان مورد بررسي قرار داد:

1- نقش عملي زنان پس از قيام عاشورا
بعد از به پايان رسيدن جنگ، زنان در عرصه عمل، نسبت به فاجعه اي كه از سوي دستگاه غاصب يزيد بر امام حسين(عليه السلام) و يارانش وارد شده بود را به شدت محكوم نمودند. و جالب اين كه اكثر اين زنان، كساني بودند كه شوهرانشان در سپاه كوفه، بر عليه امام به مبارزه پرداخته بودند كه در ذيل به چند نمونه از آن ها مي پردازيم.

زني از قبيله بني بكر
بعد از ظهر عاشورا، زني از قبيله بني بكر كه همسرش در لشكر عمر بن سعد بود، از وضعيت اسراء متأثر شده، شمشير به دست مي گيرد و به سوي سپاه كوفه هجوم مي برد و به قوم خود مي گويد: «اي آل بكر! دختران رسول خدا را غارت كنند، در حالي كه جز خدا پناهگاهي ندارند؛ براي خون هاي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) قيام كنيد.» همسرش او را از آن كار منع كرد و به اردوگاه باز گرداند.

زنان بني اسد
پس از پايان جنگ، بدن هاي مطهر شهدا بر روي زمين تفتيده كربلا مانده بود، و هيچ كسي جرأت نداشت كه براي دفن و كفن اجساد قدم بردارد؛ چرا كه طبق دستور عمر سعد، مأموري بر بدن ها گمارده شده بود. در اين وضعيت، زنان قبيله بني اسد كه در نخلستان هاي نزديك كربلا بودند، با بيل و وسايل ديگر، به سوي ميدان هجوم بردند. مردان آن ها با ديدن حركت شجاعانه زنان، به كمك آمدند و به كفن و دفن شهيدان پرداختند.

ام عبدالله
او همسر «مالك بن نسير» بود. شوهر او در روز عاشورا با شمشير بر سر مبارك امام ضربتي زد و عرقچيني كه بر سر امام بود، پاره شد و امام مجروح گرديد. پس از جنگ، او عرقچين را به خانه آورد و به همسرش داد تا آن را بشويد. اما ام عبدالله گفت: «به غارت رفته پسر دختر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) را به خانه آورده اي؟ آن را از پيش من ببر. »و اين زن، بدين گونه اعتراض خويش را به عمل قبيح كوفيان و همسرش اعلام داشت.

نوار همسر خولي
پس از آن كه خولي بن يزيد اصبحي سر مبارك امام را براي كسب جايزه به كوفه آورد، ابتدا آن را به خانه برد. همسرش در نهايت اعتراض، شوهرش را طرد و نسبت به او ابراز انزجار نمود. سپس به حياط رفت و نزديك سر مبارك امام تا صبح بيدار نشست. در كتب تاريخي، از مشاهدات وي در اين شب، نسبت به حضور فرشتگان براي تكريم و تقديس سر مبارك امام مطالبي آمده است.

زنان آل ابي سفيان
سخنراني ها و خطابه هاي پر شور حضرت زينب(عليهاالسلام)، در مجلس ابن زياد و يزيد، موجب گرديد كه زنان آل ابي سفيان از اين واقعه متأثر شده، مراسم نوحه سرايي و گريه و شيون براي امام حسين(عليه السلام) و يارانش بر پا دارند و بدين ترتيب، انزجار و اعتراض خويش را نسبت به عمل مردان ناجوانمرد خود اعلام دارند.

هند همسر يزيد بن معاويه
پس از افشاگري زينب كبري(عليهاالسلام)، هند كه از واقعه تلخ عاشورا سخت متأثر و ناراحت شده بود، به همسرش در مورد به شهادت رساندن امام حسين(عليه السلام) اعتراض نمود و گفت: «اي يزيد! آيا تو دستور داده اي سر حسين فرزند رسول خدا را از تن جدا كنند و بالاي نيزه برند؟ آيا تو فرزند فاطمه را كشتي؟»
يزيد مضطرب شد و براي گريز از كاري كه كرده بود، گفت: «... خدا بكشد ابن زياد را كه او را كشت، من به كشتن او راضي نبودم.»
نكته قابل تأمل در اين مطلب، انزجار هند، همسر يزيد، از حركت شوم همسرش مي باشد كه با اين اعتراض، ضربه سختي بر حكومت شوهر خود وارد كرد.
اين ها نمونه هايي از واكنش زنان كوفه و شام به عملكرد مردانشان بود. اما بانوان ديگري هم با كردار خويش، در جبهه اي تبليغي به مبارزه عليه آل ابي سفيان پرداختند. ايشان از همراهان و پيروان امام حسين(عليه السلام) بودند، كه با اقدامات هوشيارانه، اعتراض خويش را بيان نمودند.

رباب همسر امام حسين(عليه السلام)
رباب همسر امام حسين(عليه السلام)، دختر «امرء القيس بن عدي بن اوس» بود. او در كربلا حضور داشت و شاهد شهادت همسر و فرزند شير خواره اش علي اصغر بود. وي پس از كربلا و اسارت، در مدينه ساكن شد.
در برخي روايات آمده است كه در بازگشت اسرا به مدينه، رباب دستور داد تا سقف خانه اش را بردارند و خود و دخترش سكينه، در خانه بي سقف روزگار گذراندند. چون به او گفته مي شد كه از زير آفتاب سوزان برخيز. با گريه و شيون مي گفت: من با چشمان خود حسين(عليه السلام) را ديدم كه گرمي آفتاب، بدن او را مي گداخت.
و اين خود نوعي مبارزه و قيام عليه ستم يزيد و عمالش بود. رباب با اين حركت، به تحريك احساسات و عواطف مردم پرداخت، تا زمينه را براي قيام هاي ديگر مردمي فراهم سازد.

زنان مدينه و بني هاشم
بعد از واقعه كربلا، زنان مدينه، بر سر قبر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) رفتند و مراسم عزاداري برپا نمودند.
آنان بدون هيچ هراسي از دستگاه حاكمه، با شور و شعور، دست به اقدامي مهم زدند. آنان با رفتن بر سر قبر پيامبر(صلي الله عليه وآله)، با زيركي و تيزبيني، به همه نشان دادند كه اين فرزند رسول خداست كه به شهادت رسيده است. و پس از آن تا يك سال، روز و شب، در مدينه نوحه سرايي مي كردند.
امام صادق (عليه السلام) نيز در اين زمينه مي فرمايند: «پس از واقعه كربلا، هيچ زن هاشمي، سرمه به چشم نكشيد و خضاب نكرد. دودي نيز از خانه بني هاشم برنخاست تا پنج سال كه عبيدالله بن زياد كشته شد.»
و اين نشانگر نقش اساسي و مهم زنان در حفظ و تداوم نهضت حسيني بود. اينان با عزاداري هاي پي در پي، در حقيقت، به مبارزه عليه حكومت بيدادگر يزيد برخاستند و با حركت هاي مثبت كه در نهايت لطافت و ظرافت انجام مي شد، در اذهان تأثير به سزايي گذاشتند.
زنان انصار 18 نيز به همراهي زنان بني هاشم، زمينه را براي شروع مبارزاتي نو بر ضد دستگاه بني اميه فراهم ساختند، و با شعور ديني و سياسي خويش، گامي بلند در احياي نهضت عاشورا برداشتند.

2- نقش سخنراني و خطابه هاي زنان پس از قيام
علاوه بر اقداماتي كه زنان در عرصه عمل انجام دادند، خطابه ها و سخنراني هاي بانوان هاشمي را مي توان مهمترين عامل براي روشنگري مردم و براندازي حكومت يزيد دانست؛ چرا كه اگر نبود اين افشاگري ها، جامعه خفته آن روز متحول نمي گرديد و نداي حق طلبي و ستيز عليه ستم، بلند نمي شد.
همان گونه كه گذشت، امام سجاد (عليه السلام) و زينب كبري (عليهاالسلام) بزرگترين نقش را در اين زمينه ايفا كردند. آن ها با اخطارها، هشدارها و بيدار باش ها، ضربه سنگيني بر آل اميه وارد نمودند. اما ديگر زنان هاشمي نيز كه در نهايت فصاحت و بلاغت بودند، نقش مهمي در خنثي سازي تبليغات مسموم اموي داشتند. زناني چون ام كلثوم 19 و فاطمه صغري دختر20 امام حسين(عليه السلام) و... .
نكته قابل ذكر اين كه طبق آمار تاريخي، 21زن در روز عاشورا، از سپاه و كاروان امام حسين به اسارت درآمدند، كه از اين عده 6 نفر غير هاشمي و بقيه، زنان بني هاشم بودند.
اسارت اين بانوان اگر چه اجباري و ناخواسته بود، ولي آن ها را در موقعيتي قرار داد كه توانستند پيام خود را به گوش مردم برسانند. آنان هر جا رسيدند، از فرصت ها سود جسته، وقايع كربلا را بازگو كردند.
خطبه هاي پرنفوذ اين بانوان بزرگوار، كه مصداق نيكوي امر به معروف و نهي از منكر است، چنان تأثيري بر اذهان خفته مردم گذاشت كه زمينه ساز تحولاتي عظيم و قيام هايي چون قيام توابين و قيام مختار گرديد.
علاوه بر آن، اين سخنراني ها و روشنگري ها، دستاوردهاي مهم ديگري نيز داشت كه رسوا ساختن دستگاه حاكم، دادن روح مقاومت و ايستادگي به مردم، ايجاد وحدت و يكدلي در بين مردم جهت مبارزه و قيام، بيداري افكار و انديشه ها، تهيه عوامل سقوط رژيم، توسعه معارف اسلامي، ايجاد ارزش هاي اخلاقي جديد و... از جمله اين دستاوردهاست.
تأمل درباره شخصيت و موقعيت هر يك از اين زنان، مي تواند عظمت و بزرگي اقدامات شايسته آنان را جلوه گر نمايد و درسي باشد براي زنان در عصرهاي مختلف، براي وصول به اهداف عاليه اسلام.

ادامه مطلب
سه شنبه 7 آذر 1391  - 11:44 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6176204
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی