به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

  اختیارات ولایت مطلقه عجیب و نامقبول نیست، بلکه مقصود از آن اختیاراتى است که از طبع حکومت و سرپرستى امور عمومى جامعه ناشی می‌شود و حکومت‌ها به طور معمول در همان محدوده اعمال حاکمیت مى‌کنند.

خبرگزاری فارس: مطلقه‌ای که مقید است

 

آیا ولایت مطلقه باعث دیکتاتوری می‌شود؛ یعنی با جمع شدن قدرت در ید اختیار ولی فقیه، او می‌تواند براساس رأی خویش هر آنچه خواست انجام دهد یا اینکه مطلقه بودن حکومت اساساً امری طبیعی و شاید بدیهی است و هم براساس عقل و عرف حکومتی در دنیا رایج، و با شرایطی چون مقید بودن به شرع انور کاملاً صحیح است.

1٫ در ذات مفهوم ولایت، رعایت مصلحت مولی علیه وجود دارد؛ بنابراین در ولایت بر زعامت رعایت مصلحت عمومی وظیفة اساسی ولی فقیه است. این وظیفة مهم ‌باید با اختیارات متناسب با آن همراه باشد تا توازن حق و تکلیف در این زمینه رعایت شود. نظام حقوقی اسلام برای حاکم اسلامی سه دسته منبع قانونی مطرح نموده است: احکام اولیه، احکام ثانویه و احکام حکومتی. منشأ اختیار صدور حکم حکومتی مفهوم اطلاق در باب ولایت یا حکومت است.

2٫ مفهوم اطلاق (ولایت مطلقه) در فقه عمومی به چند معناست از جمله: 1٫ مقید نبودن ولایت فقیه به اموری مانند افتاء، قضاء و امور حسبیه و شمول آن به ولایت زعامت؛ 2٫ مقید نبودن ولایت به دایرة احکام ثانویه و امکان تشریع حکم حکومتی در مورد احکام اولیه.

از کلام فقهای عظام در مورد اطلاق ولایت فقیه به هیچ روی حکومت مطلقه یا استبدادی استنباط نمی‌شود؛ زیرا حداقل دارای دو شرط اساسی است که فقها بر آن تصریح کرده‌اند: نخست، لزوم رعایت محدودة امور عمومی و اجتماعی، به این معنا که فقیه در امور خصوصی به هیچ روی ولایت ندارد؛ دوم لزوم رعایت مصلحت عمومی مردم که در تعریف ولایت وجود دارد.

ولی فقیه در حالت عادی و روال منطقی ساختار سیاسی و حقوقی حکومت مقید به قوانین است، اما در وضعی که مصلحت عمومی با قوانین و ساختار موجود تأمین نشود، می‌تواند برای تأمین آن از اختیارات ویژه استفاده کند (امری که در حکومت‌های دیگر هم سابقه داشته است. برای مثال اختیارات ویژة رئیس‌جمهوری فرانسه در مادة 16 قانون اساسی فرانسه).

مفهوم اطلاق بیشتر به اصطلاح اقتدار در حقوق عمومی شباهت دارد. اقتدار به معنی قدرت مشروع است. این قدرت در انواع دولت‌ها بر اساس مبنای مشروعیتشان وجود دارد و همواره با اعتماد مردم همراه است. این قدرت مشروع و مبتنی بر اعتماد، هدفی جز تحقق مصلحت عمومی ندارد. پس دولت‌ها در چهارچوب قواعد ثابت و کلی در عرصة اجرا اختیارات تحدیدکننده‌ای دارند. دولت در هر دو رویکرد حداقلی و حداکثری نماد خرد جمعی است و برای دستیابی به خیر عام، اختیارات معقول و متناسبی به او داده می‌شود.

در نظریة ولایت فقیه، حاکم، در مقام کارشناس دینی، که دارای مقبولیت و اعتماد عمومی است، و کسی که با توجه به ملکة عدالت از هوی و هوس به دور است و با قدرت مدیریت و تدبیر و نیز استفاده از مشورت خبرگان به دنبال حفظ نظام اجتماعی و تأمین سعادت دنیوی و اخروی عبادالله است، براساس احکام و مصلحت نظام، اختیار مطلقی برای هماهنگی بین احکام اولیه و مقتضیات زمان دارد. این اختیار براساس تعریف اقتدار چیزی جز اطلاق مصطلح و مرسوم در مفهوم دولت نیست.

3٫ بنابراین و با مقایسه حکومت اسلامی با حکومت‌های دیگر فقط براساس پذیرش ولایت مطلقة فقیه است که مى‌توان در عصر غیبت، یک حکومت اسلامى تمام‌عیار و مبسوط‌الید تشکیل داد؛ زیرا فقط با آن تمامى اختیارات حکومتى پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) به فقیه جامع‌الشرایط منتقل مى‌گردد.همچنین واضح گردید که اختیارات مطلقه عجیب و نامقبول نیست، بلکه مقصود از آن اختیاراتى است که از طبع حکومت و سرپرستى امور عمومى جامعه ناشی می‌شود و حکومت‌ها به طور معمول در همان محدوده اعمال حاکمیت مى‌کنند.

البته مصادیق این امور طی زمان‌ تغییر مى‌کند، ولى ملاک اصلى، واحد و ثابت است و همان‌‌گونه که در کلام امام خمینى(ره) نیز مکرر به آن تصریح شده بود، ملاک، ادارة جامعه و سرپرستى امور عمومى است.بنابراین هرگونه اختیارى که براى تأمین این هدف مورد نیاز باشد از آن حکومت اسلامى خواهد بود. به عبارت دیگر، جامعة اسلامى همچون هر جامعة دیگرى، نیازمند وجود حکومت است و طبیعى است که حکومت نیز بدون وجود اختیارات لازم، نمی‌تواند وظایف خود را به شکل صحیح و کامل انجام دهد.

در عصر حضور معصومین(ع) این اختیارات توسط آن بزرگواران‌(ع) اعمال مى‌شد و در عصر غیبت آنان، چون نیاز به حکومت همچنان پا برجاست، اختیارات یاد شده به فقیه جامع‌الشرایط که از سوی ائمه(ع) منصوب است داده می‌شود. واضح است که ضرورت وجود حکومت به مسئلة عصمت ارتباطی ندارد، بلکه نیاز همیشگى همة جوامع انسانى است.

بنابراین، بدیهى است که حدود اختیارات حکومتى پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) با اختیارات حکومتى فقیه جامع‌الشرایط یکسان خواهد بود.به سخن دیگر چون هدف از داشتن و اعمال چنین اختیاراتى همان پاسخگویى به نیاز دائمى جوامع بشرى به وجود حکومتى است که ادارة امور عمومى و اجتماعى آنان را بر عهده گیرد این اختیارات به فقیه جامع‌الشرایط نیز داده می‌شود.

4٫ از ویژگی‌های احکام اولیه آن است که در شرایط عادی و عاری از عناوین ثانویه ــ عناوینی چون اجبار، اضطرار و… ــ «ثابت» و تغییرناپذیرند؛ زیرا براساس مصالح کلی و دائمی وضع گردیده‌اند. با توجه به این ویژگی، مصلحت که بر مبنای حکم حکومتی است، نمی‌تواند از احکام اولیه به‌شمار آید؛زیرا احکام حکومتی مبتنی بر مصلحت، موقت و مشروط به بقای مصلحت است و هرگاه مصلحت از بین برود، حکم حکومتی نیز از درجة اعتبار ساقط می‌شود. احکام حکومتی مقرراتی هستند که مسئولان کشور آنها را برای برقراری نظم و تأمین مصلحت عمومی و متناسب با مصالح مقتضی صادر می‌کنند. این احکام به شرایط زمان بستگی دارند و تغییرپذیرند.

ولیّ فقیه می‌تواند در موارد تزاحم بین دو حکم ــ که امکان اجرای هم‌زمان هر دو فراهم نیست ــ با توجه به قاعدة اهم و مهم و لحاظ‌کردن مصالح مسلمانان و با عنایت به شرایط زمانی و مکانی و رایزنی با اندیشمندان و صاحب‌نظران، به تقدیم یکی (اهم) بر دیگری (مهم) حکم می‌کنند و اجرای آن را به‌طور موقت، متوقف و تعطیل می‌نماید.

البته نفس جعل ولایت و انتصاب فقیه جامع‌الشرایط به مقام ولایت و حاکمیت، حتی در موارد اختیارات حکومتی، از احکام اولیه است و به تعبیر امام خمینی(ره)، حکومت که شعبه‌ای از ولایت مطلقة رسول الله(ص) است، یکی از احکام اولیه اسلام است.اما توجه به این نکته ضروری است که اگر‌چه نفس جعل ولایت و حکومت برای فقیه، از احکام اولیه است، این امر مانع نمی‌شود که احکام حکومتی، موقتی و غیردائم باشد. بنابراین، احکام حکومتی مبتنی بر مصلحت، از احکام اولیه به شمار نمی‌آید.

5٫ هر‌چند در کلام بعضی از فقها، واژة مصحلت به‌معنای «ضرورت» به‌کار رفته و با توجه به این معنا، تشخیص مصلحت، به‌معنای تشخیص ضرورت است که با احکام ثانویه تناسب دارد، محدودة اختیارات مصلحت، گسترده‌تر از عناوینی چون ضرورت، اضطرار و سایر عناوین احکام ثانویه است؛یعنی با اینکه در مواردی، ضرورت تحقق نیافته است و فقط به این دلیل که اعمال چنین اختیاری، پیشرفت جامعة اسلامی را در پی خواهد داشت، می‌توان به عمل مورد نظر فرمان داد یا به‌موجب مصلحت، از آن نهی کرد؛ مثلاً برای آسایش و راحتی مردم ــ بدون اینکه به حد اضطرار رسیده یا موجب ضرری باشد ــ می‌توان به تخریب ساختمان‌های مسکونی در مسیر خیابان‌کشی اقدام کرد.

6٫ امّا مراد از ثابت‌بودن احکام اولیه آن است که احکام یادشده، به خودی خود تغییرپذیر نیستند، ولی در مقام تعارض با سایر احکام از باب ترجیح قانون اهم بر مهم، ممکن است مرجوح واقع شوند و برای مدتی اجرا نشوند و این، هرگز به‌معنای نسخ احکام دین نیست.نسخ احکام دین حتی توسط معصومین(ع) ممکن نیست و به طریق اولی ولی‌ فقیه نیز چنین اختیاری ندارد. اصولاً نسخ یک حکم به‌معنای دست‌برداشتن از آن حکم به صورت دائم است، ولی تقدیم یک حکم حکومتی مبتنی بر مصلحت بر سایر احکام اسلام، تا زمانی است که مصلحت باقی باشد؛ ازاین‌رو پس از رفع موضوع مصلحت، حکم شرعی دوباره به اعتبار سابق باز می‌گردد.

مقصود از تقدیم و ترجیح احکام حکومتی بر سایر احکام شرع، نه تقیید و تخصیص حکم الهی است نه نسخ آن، بلکه منظور، حکومت برخی از احکام الهی بر بعضی دیگر از احکام شرع است، بنابراین، ترجیح و تقدیم بعضی از احکام بر بعضی دیگر، از باب ترجیح اهم بر مهم است و این، در مقام اجرای احکام است و نه در مقام تشریع آن؛ زیرا در تزاحم دو حکم، فرض بر این است که عمل به هر دو ممکن نیست.

7٫ در نتیجه مفهوم اقتدار در حقوق عمومی به مفهوم اطلاق در فقه عمومی بسیار نزدیک است و با توجه به امضایی بودن اصل حکومت توسط اسلام، یکی از نتایج منطقی پذیرش ضرورت حکومت است. در شرایطی که افراد با ورود به جامعه چه به صورت طبیعتی (مدنی بالطبع) و چه بر مبنای اضطرار (مدنی بالاضطرار) بخشی از آزادی‌های خود را برای رسیدن به خیر عام واگذار می‌کنند، دولت، در حکم سمبل خرد جمعی و مسئول پیگیری مصلحت نظام اجتماعی، دارای اختیارت وسیعی در رابطه با شهروندان است. ناگفته پیداست که این اختیار نباید با هدف زندگی اجتماعی و آرمان‌های جامعه در تعارض باشد.

محمد کرمی

منبع:ماهنامه زمانه شماره 25و 26

 

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 آبان 1391  - 9:58 AM

 

اعترافات تکان دهندة دختران و پسرانی که در دام سازمان منافقین افتاده یا آنان که در محافل و مجالس غرب‌گرا شب‌ها را به صبح رسانده‌اند ثابت می‌کند که این گروه‌ها با اجرای محدودیت‌های سنگین،از آنان به عنوان طعمه برای شکار دیگران استفاده می‌کنند.

خبرگزاری فارس: شکار جوانان و صیّادی سیاسی

 

اشاره

شاید این سؤال برای شما هم پیش آمده باشد که چرا گاه جوانی که در خانواده‌ای مسلمان به دنیا آمده و در جامعه‌ای تربیت شده و در مدرسه و دانشگاه متعلق به نظام اسلامی تحصیلات خود را به پایان رسانده است، یکباره  به دام التقاط و ابتذال و انحراف می‌افتد و به جای آن‌که در راه رشد و تعالی خود و جامعه اش بکوشد، به ابزاری در دست مخالفان دین و میهن و مردم بدل می‌شود؟

شکی نیست که هم خانه و هم مدرسه و هم محیط، نقشی محوری در شکل‌گیری شخصیت جوان دارند و شخصیت اخلاقی، علمی و هویت دینی او را شکل می‌دهند؛ ولی نباید از یاد برد که در جوهرة جوانی اکسیری نهفته است که اگر در مسیری درست هدایت نشود، این عوامل هم به تنهایی توان تعالی جوان یا جلوگیری از سقوط او را نخواهند داشت.

جوان آرمانگراست

به همان اندازه که پیر در گذشته و با خاطرات خود زندگی می‌کند، جوان در آینده و با آرمان‌ها و آرزوهای فردایش زندگی می‌کند. جوان در ذهنش مدینه فاضله و قصری رؤیایی برای خود می‌سازد و در اندیشة ورود به آن مدینه و آن قصر به تلاش و تکاپو می‌پردازد. خداوند جاذبة جنسی را در نهاد انسان قرار داده تا انگیزه‌ای برای تشکیل خانواده و در نتیجه بقای نسل بشر باشد، اما اگر این جاذبه در مسیری که خداوند و شرع مقدس معین کرده قرار نگیرد، علاوه بر اشاعه فساد و فحشا در جامعه، نوع بشر نیز به خطر می‌افتد.1

به همین ترتیب، خداوند در نهاد جوان، آرمانگرایی را نیز قرار داده تا حس تکاپو و تلاش و آینده‌سازی و امید به زندگی را در او تقویت کند. مقام معظم رهبری درباره محسوس بودن آرمانگرایی جوان می‌فرمایند: «در محیط جوان، آرمان‌ها محسوس، ملموس، زنده، قابل دسترسی و دستیابی است، لذا برای آن‌ها تلاش می‌شود. خود این تلاش، تلاش مبارکی می‌شود.»2

آرمان‌گرایی نیز چون نعمت‌های دیگر الهی، به همان اندازه که فرصت محسوب می‌شود، برای جوان تهدیدی نیز به شمار می‌آید؛ زیرا اگر آرمانگرایی در مسیر صحیح خود قرار نگیرد، جوان را به دام‌هایی سوق می‌دهد که شکارچیان ماهر آن را بر سر راه جوانان پهن کرده‌اند. این شکارچیان را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد: گروه اول، افراد و گروه‌هایی هستند که آرمانگرایی را نوعی خیال‌پردازی و فریب خود تلقی می‌کنند. گروه دوم، افراد و گروه‌هایی هستند که با بالا بردن توقعات جوانان، اندیشه‌ها و برنامه‌های خود را تنها راه رسیدن جوان به آرمان‌ها معرفی می‌کنند.

گروه اول چه می‌گویند و چه می‌کنند؟

گروه اول افراد و جریان‌های فرهنگی و سیاسی‌ای هستند که یا خود به مقصد و مقصود نرسیده‌اند، یا چنان روحیة عقده و انتقام‌جویی در آنان شدت گرفته است که چشم دیدن تعالی و ترقی جوانان این سرزمین را ندارند و در صدد منزوی کردن جوانان و دمیدن روح یأس و ناامیدی در آنان هستند.این گروه‌ها که مستقیم و غیرمستقیم توسط عوامل استکبار و با صرف هزینه‌های گزاف3 آنان در صدد متوقف کردن روند رو به رشد امید در زندگی و توسعة کشور اسلامی هستند، با سخنان بیهوده و بی‌اساس چون «دیگران که مدرک گرفته‌اند کجا را گرفته‌اند»، «بر فرض که تحصیل کردی، کار کجاست؟»، «بزن بر طبل بیعاری که آن هم عالمی دارد» و ... جوانان را به استفاده از مواد مخدر، قرص‌های روانگردان، شرکت در جلسات لهو و لعب، مطالعة کتب رمان‌نویسان پوچ‌ و خواندن اشعار شاعرانی که بدبینانه به جهان می‌نگرند دعوت می‌کنند و روح آرمانگرایی و امید و نشاط و جوانی را از آنان می‌گیرند.

فرقه‌های صوفیه، محافل و مجالس به ظاهر ادبی و عرفانی، اما در واقع مبلغ و مروج عرفان‌های وارداتی(چون عرفان‌های سرخپوستی، کنفوسیوسی، هندویی و ...)، افراد شیادی که با شیوه‌ها و شگردهای غیر شرعی و با تلفیق ناصواب آیات و روایات با هم به ارائه تعاریف مبتذل از خلقت انسان و آفرینش آسمان و زمین و فرشتگان می‌پردازند، مدعیان دروغین مهدویت و گروه‌های پانک و رپ و ...، و حتی گروه‌های شیطان‌پرستی که با آرایش سیاه و پوشیدن لباس‌هایی با آرم اسکلت آدمی و ... به خیابان‌ها پا می‌گذارند، به جای دمیدن روح امید و شادابی و آرمانگرایی، جوانان را به انزوا و عزلت و درون‌گرایی و کناره‌گیری از فعالیت‌های اجتماعی و محافل علمی و اخلاقی فرا‌می‌خوانند. این گروه‌ها را می‌توان در زمرة گروه نخست به شمار آورد.

شیوه‌ها و شگردهای گروه دوم

گروه دوم بر خلاف گروه اول، که اغلب در قالب جریان‌های فرهنگی، سیاست‌های التقاطی و جدید، اهداف خود را دنبال می‌کنند، بیشتر، گروه‌ها و جریان‌های سیاسی هستند. این افراد و گروه ها با استفاده از روحیة آرمانگرایی جوان در صدد رسیدن به اهداف از پیش تعیین شدة خود هستند و به جوان و روحیه آرمانگرایی او به چشم ابزاری می‌نگرند که راه دستیابی به قدرت را برای آنان هموار می‌سازد.

از یاد نبریم که پس از پیروزی انقلاب، گروه‌های مارکسیستی و چپ‌گرا با شعارهایی چون «نان، مسکن، امنیت»، «جامعه بی‌طبقة توحیدی» و ... یگانه منجی جامعه و نسخة دستیابی جوانان به آرمان‌ها و آرزوهای آنان را برنامه‌های سوسیالیستی و حاکمیت خود بر جامعه می‌دانستند و بسیاری از جوانان را به سوی خانه‌های تیمی و عنکبوتی کشاندند و عملاً آنان را از خدمت به خانواده و جامعه و نظام اسلامی باز داشتند.

جوان چه وظیفه‌ای دارد؟

جوان باید به آرمانگرایی به چشم ودیعه‌ای الهی بنگرد و اجازه ندهد اندیشه ایده‌آلیستی(پندارگرایی) جریان‌های پندارگرا و وهم‌آلود و نیز دگماتیسم محصورگرا در یک حزب و گروه، او را از اندیشه رئالیستی(واقع‌گرایی) جدا کند.جوان باید این وصیت امام کاظم(ع) را به هشام بن حکم، نصب العین خود قرار دهد که «یا هشام لو کان فی یدک جوزه و قال الناس [فی یدک] لؤلؤه ما کان ینفعک و انت تعلم أنّها جوزه و لو کان فی یدک لؤلوهٌ و قال الناس:

إنها جوزه ما ضَرَّک و أنت تعلم أنها لؤلؤه»4؛ ای هشام، اگر گردویی در دست تو باشد و همة مردم آن را درّی گرانبها خواندند و تو به این مسئله ایمان داشتی که آن گردویی است، قضاوت و برداشت مردم به حال تو سودی نخواهد داشت و بالعکس، اگر تو درّی گرانبها در دست داشتی و مردم آن را گردویی تلقی کردند و خود به ارزش آن واقف بودی، بدان که ضرری به تو نخواهد رسید.جوان باید به این معنا دست یابد که سرمایه، تنها سرمایه مادی نیست، بلکه همین آرمان‌خواهی، خود بزرگ‌ترین سرمایه است. گاه داشتن یک خانواده خوب، پدر، مادر، خواهر، برادر، یا دوستی تلاشگر و مؤمن و مقید به آداب اسلامی، بزرگ‌ترین سرمایه است و هرگز با سرمایه‌های دیگر قابل قیاس نیست.

جوان به دنبال الگوست

تأثیرپذیری از نوع نگاه به جهان و تأسی به نوع رفتار، از پوشش گرفته تا نوع غذا خوردن و تکرار واژهایی که الگو از آن استفاده می‌کند، از ویژگی‌های نسل جوان و اقتضائات جوانی است.کمپانی‌های بزرگ تولید لباس، مواد غذایی و حتی سیگار و آدامس، بیشترین منفعت را از الگوپذیری جوانان می‌برند. آنان پس از الگوسازی کذب در میان هنرپیشگان، ورزشکاران، خوانندگان و بازی‌های رایانه‌ای، محصولات خود را از طریق این مانکن‌های زنده و گاه کاغذی و گاه رایانه‌ای به تولید انبوه می‌رسانند و اعتقادات و فرهنگ و سیاست خود را به همراه سود سرشار از فروش آن دنبال می‌کنند.

در ابتدای انقلاب، گروه‌های چپ‌گرا با ارائه الگوهای خود که در مبارزات چریکی کشته شده بودند، تا حدودی موفق به پر کردن خلأ الگویابی جوانان شدند5 و متأسفانه، بسیاری را با این الگوها به خانه‌های عنکبوتی کشاندند و آنان را در برابر دین و مذهب و ملت و سرزمین مادری خود قرار دادند.جوان مسلمان باید در برخورد با الگوهای فرهنگی، ورزشی، هنری و خصوصاً سیاسی، عقلانیت را بر احساسات غلبه دهد و این معنا را بپذیرد که حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: «من تشبه بقوم فهو منهم»6؛ هر کس خود را شبیه قومی کند، از آن‌ها به شمار می‌رود.

یک جوان مسلمان باید به این حدیث امیر مؤمنان توجه کند که فرمود: «اوحی الله تبارک و تعالی الی نبی من الانبیاء: قل لقومک لا یلبسوا لباس اعدایی و لا یطعموا مطاعم اعدایی و لا تتشکلوا بمشاکل اعدایی فیکونوا اعدایی»7؛ خداوند به یکی از انبیایش وحی کرد که به قومت بگو که لباس دشمنانم را نپوشند و غذای دشمنان را نخورند و خود را به شکل آنان درنیاورند که در این صورت جزو دشمنان من شمرده می‌شوند.

جوان پر انرژی است

اقتضای جوانی، پر انرژی بودن است. همین مسئله موجب شده است که او برخلاف افراد مسن و میانسال، پر تحرک باشد و نتواند در یک حالت و یک مکان بماند.این پرسش: «پدر بزرگ، مادربزرگ، پدر، مادر دیگر کاری ندارید؟!»، که گاه در محیط خانه جوان شنیده می‌شود، تفاوت جوان با افراد میانسال و بزرگسال و رابطة مفهوم زمان را با انرژی جوان به اثبات می‌رساند.

اگر سیر تحول و تطور تاریخ بشر را به سه دوره کشاورزی، دامپروری، و صنعتی تقیسم کنیم، در دو دورة کشاورزی و دامپروری به خاطر این‌که بیشتر مشاغل محصور و محدود به استفاده از دست و بازو بوده، طبیعتاً، کار با تخلیة انرژی همراه بوده و جوان نیز(همانند افراد دیگر) با بدنی خسته محل کار را ترک می‌کرده است؛اما در دورة ما که عصر صنعت نامیده می‌شود، به لحاظ این‌که بیشتر مشاغل بدون تخلیة انرژی جسمی و روحی همراه است، بسیاری افراد، به ویژه جوانان با معضل تخلیه انرژی روبه‌رو هستند و این انرژی که سرمایه‌ای بس گران‌بهاست برای آن‌ها به کوله باری سنگین مبدل شده است.

از این رو، جوان از هر برنامه‌ای که با طبیعت سرشار از انرژی او همخوانی داشته باشد استقبال می‌کند؛ چه ورزشی، چه میتینگ حزبی و چه عملیات‌های پرهیجان و اکشن‌های تند. رفتار جوان پس از پیروزی یا شکست تیم‌های مورد علاقه‌شان در ورزشگاه به نوعی به همین نیاز به تخلیه انرژی در عصر صنعت باز می‌گردد.وجود این جوهرة‌ جوانی در کالبد جوان، موجب گشت که جریان‌های سیاسی و گروهک‌های چپ‌گرا و راست‌گرا در سال‌های آغازین انقلاب، برای نائل آمدن به اهداف خود، بسترها و عرصه‌های تخلیه انرژی جوانان را در لیست برنامه‌های خود قرار دهند. برگزاری مراسم کوهنوردی، مقاله خوانی، مقاله نویسی، روزنامه دیواری، آموزش اسلحه و ... از سوی گروهک‌ها، بسیاری از جوانان را به دام آن‌ها گرفتار کرد.

تمسک به شیوه‌های روانشناختی و جامعه شناختی، ایجاد جذابیت‌های جنسی با اختلاط بین دختران و پسران در برنامه‌های سازمان‌ها و گروهک‌های چپ‌گرا در سال‌های نخست پیروزی انقلاب، بعدها توسط گروه‌های متمایل به بلوک غرب، که از پیش از انقلاب محافل ادبی و هنری و ورزشی را در اختیار داشتند، مورد استفاده قرار گرفت و این محافل و مراکز، عملاً به دفتر عضوگیری و یارگیری برای احزاب و گروه‌های متمایل به فرهنگ منحط غرب مبدل گردید.

جوان استقلال‌طلب است

جوان به دنبال اعلام استقلال است. از این رو، به دنبال طرح شخصیت خود و اعلام موجودیت در خانه و جامعه است. او دوست دارد افراد جامعه به رسمیتش بشناسند، به او بها دهند، از او نظر بخواهند، در جمع از او یاد کنند و به او احترام بگذارند.متأسفانه، هنوز در جامعة ما به جوان اجازه اظهارنظر داده نمی‌شود. بدین خاطر، جوان مجبور است برای اثبات جوهرة جوانی گاه دیرتر به منزل بیاید، رفت و آمدهای خود را مخفی کند و گاه در برابر خانواده و سنت‌های اجتماعی و فضای حاکم بر جامعه لب به اعتراض بگشاید.

این روحیه جوان موجب شده است تا گروه‌های منحرف اخلاقی و سیاسی، با اعطای شخصیت کاذب به جوان و سردادن شعارهای جوان پسند(جوان حق انتخاب دارد، او آزاد است و ...) در میان قشر جوان خیمه بزنند و به شکار این نهال‌های نوپای جامعه اسلامی بپردازند. بهره‌برداری از چنین روحیه‌ای از سوی گروه‌ها تا بدان‌جاست که برخی از سیاستمداران و جریان‌ها، به جریان‌های جوان زده مبدل می‌شوند.

این افراد و جریان‌های جوان زده در سال‌های نخست پیروزی انقلاب، بسترهای ارضای روحیة استقلال‌طلبی جوانان را با ایجاد خانه‌های تیمی، دادن مأموریت‌های سنگین (مانند ترور مردم) و اعطای شخصیت و دادن پست‌های کاذب(مانند فرماندهی چند دختر و پسر در فلان محله) فراهم می‌کردند و بسیاری از جوانان را به نام جوانی در برابر اسلام و انقلاب و خانه و مدرسه و جامعه قرار می‌دادند. در کنار این حرکت، جریان‌های چپ‌گرا و جریان‌های وابسته به غرب هم از آغاز انقلاب تاکنون با دادن شعارهای جوان پسند و تعریف و تمجیدهای بی‌پایه و بی‌اساس و بازی کردن با احساسات پاک آنان همواره در صدد بوده‌اند روحیة استقلال‌طلبی آنان را به روحیة رویارویی با استقلال و تمامیت نظام جمهوری اسلامی مبدل کنند.

اعترافات تکان دهندة دختران و پسرانی که در دام سازمان منافقین افتاده یا آنان که در محافل و مجالس غرب‌گرا شب‌ها را به صبح رسانده‌اند ثابت می‌کند که این گروه‌ها نه تنها به شخصیت و هویت و استقلال‌طلبی جوان احترام نمی‌گذارند، بلکه با اجرای محدودیت‌های سنگین، همواره از آنان به عنوان طعمه برای شکار دیگران استفاده می‌کنند.8از یاد نباید برد که حضرت رسول اکرم(ص) جوان‌گرا بود و به جوانان اهتمام خاصی داشت و حتی فرماندة سپاهش(اسامه) یک جوان بود. امام(ره) هم فردی جوان‌گرا بود و بیشتر یاران و فرماندهان او از قشر جوان برخاستند و حماسی‌ترین مقطع تاریخ ایران(دفاع مقدس) توسط آنان اداره شد.

تفاوت جوان‌گرایی پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین و به دنبال آن نهضت اسلامی ما با جوان‌زدگی جریان‌ها و گروه‌ها، در نوع نگاه به جوان است. در جوان‌گرایی، این احترام واقعی است؛ نگاه دلسوزانه است و به موازات تشویق جوانان، تحذیر نیز هست؛ بسترهای رشد علمی و معنوی جوان و احترام متقابل به سنت‌ها و سالخوردگان نیز به چشم می‌خورد و لغزشگاه‌های غرور و خودمحوری به او نشان داده می‌شود، اما در جوان‌زدگی، نگاه به جوان، نگاه دیگری است؛ درست خلاف آنچه از آن یاد شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. در حال حاضر، به دلیل فساد و فحشا و از هم پاشیدگی خانواده، نرخ زاد و ولد در برخی کشورهای غربی به صفر سیده است. آسان‌گیری در مهاجرپذیری و نیز جایزه قرار دادن برای متولد شدن فرزند از پیامدهای خارج شدن روابط جنسی از مسیری است که خداوند برای نوع بشر مقرر کرده است.

2. دانشگاه اسلامی و رسالت دانشجوی مسلمان در بیانات مقام معظم رهبری، ج 5، ص 69.

3. در مرزهای شمال و شمال غربی، مشروبات الکلی و در مرزهای شرق و جنوب شرقی، مواد مخدر مجانی در اختیار قاچاقچیان قرار می‌گیرد.

4. تحف العقول، ص 386.

5. مانند عکس‌های چگوآرا، متأسفانه در چند سال گذشته چاپ این عکس و الگوهای مبارزاتی غیر مسلمان دامنه‌ای وسیع یافته است.

6. عوالی اللئالی، ج 1، ص 165، ح 170.

7. مستدرک الوسائل، ج 3، ص 210، ح 3386.

8. به اعضای سازمان منافقین تنها اجازه داشتن یک رادیو یک موج و مطالعه مجله مجاهد داده می‌شود. سردمداران جریان‌های لیبرالی نیز به شدت از نزدیک شدن جوانان به محافل مذهبی و روحانی جلوگیری می‌کنند.

الف. ایلامی

منبع: ماهنامه فرهنگ پویا شماره11

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 آبان 1391  - 9:57 AM

 

پرحرفی

در نظام اخلاق اسلامی اندازه و مقدار سخن نیز مورد توجه قرار گرفته و زیاد حرف زدن به­عنوان یکی از آفات زبان شمرده شده است. زیاد سخن گفتن شامل حرف­های بی­فایده و سخن بیش از قدر حاجت می­شود. کسی که می­تواند منظور خود را با یک واژه بیان کند، اگر دو واژه به­کار ببرد، واژه­ی دوم زیادی و بیش از حد نیازست. زیاد حرف زدن حتی اگر گناه و حرام نباشد ولی مذموم و ناپسند است. راز مذموم بودن آن در این نکته نهفته که باعث تباه شدن وقت انسان و مانع ذکر خدا و اندیشه می­شود.

کسی که ذکر خدا و اندیشه درباره­ی شگفتی­های قدرت او را ترک کرده و مشغول کار مباح و بی­فایده شود، گرچه ممکن است گناهی نکرده باشد ولی سود بزرگی را از دست داده است؛ زیرا سرمایه­ی اصلی او فرصت­های زندگی است و چون آن را ذخیر نکرده، در حقیقت سرمایه­ی خود را تباه ساخته است.1

از این رو در منابع اسلامی به­شدت از پرحرفی نهی شده چنان که امیرمومنان(ع)  فرمود: «ان احببت سلامه نفسک و ستر معایبک فاقلل کلامک و اکثر صمتک؛ اگر دوست داری از سلامت نفس برخوردار شده و عیوب و کاستی­هایت پوشیده بماند، کمتر سخن بگو و بیشتر خاموش باش.»2

براساس این کلام نورانی زیاد حرف زدن باعث افشا شدن عیب­ها و آشکار شدن نقاط ضعف انسان گردیده، او را دچار لغزش و اشتباه می­سازد.

همین حقیقت در بیان دیگری از امیرمومنان(ع) آمده است. چنان که می­فرماید: «من کثر کلامه کثر خطائه و من کثر خطاؤه قلّ حیاؤه و من قلّ ورعه و من قلّ ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النّار؛ کسی که زیاد سخن می­گوید اشتباه و لغزش او فراوان می­گردد؛ کسی که خطا و لغزش او فراوان گردد، حیای او کاهش خواهد یافت؛ و کسی که حیای او کم شود، پرهیزگاری­اش کاهش می­یابد؛ و کسی که ورعش کم شود قلبش می­میرد و سرانجام کسی که قلبش بمیرد، داخل آتش دوزخ می­گردد.»3

براساس مفاد این بیان نورانی امام علی(ع) زیاد سخن گفتن باعث افزایش لغزش­ها، کاهش یافتن حیا، کم شدن تقوا و پرهیزگاری، مردن دل انسان و سرانجام سبب ورود او به آتش دوزخ می­گردد.  پیامدهای منفی­ای که در این روایت آمده، هر کدام به­تنهایی می­تواند تاثیر بسیار نامطلوبی در سرنوشت انسان داشته و به سعادت او آسیب برساند. چه رسد به این که همه­ی آن­ها یک­جا متوجه انسان گردد.

پرحرفی همچنین انسان را دچار یاوه­گویی می­کند چنان که این نکته در بیان نورانی امام علی(ع) آمده است: «من اکثرء اهجر؛ هر کس پر حرفی کند یاوه می­گوید.»4

شاید علت این امر در این نکته نهفته باشد که کسی که زیاد حرف می­زند کمتر فکر کند، از این رو دچار اشتباه و یاوه­گویی می­شود. کسی که بخواهد سخنی خالی از اشتباه و به دور از یاوه و حرف­های بیهوده بگوید، باید قبل از سخن گفتن تدبر و فکر نماید. اما کسی که زیاد سخن می­گوید فرصت تدبر و تفکر پیدا نمی­کند.

اجتناب از پرحرفی یکی از حقوق زبان شمرده شده است و انسان وظیفه دارد آن را رعایت نماید. چنان که امام سجاد(ع) در رساله­ی حقوق خود بیان داشته است: «و ترک الفضول التی لافائده لها؛ یکی از حقوق زبان، ترک نمودن سخنان زیادی است که هیچ گونه سودی ندارد.»5

در روایات اسلامی سخن گفتن به دارو تشبیه شده است چنان که امام علی(ع) می­فرماید: «الکلام کالدواء قلیله ینفع و کثیره قاتل؛ سخن مانند دارو است که اندک آن شفابخش و بسیارِ آن، کشنده است.»6

همان گونه که دارو اگر به اندازه مصرف شود مفید و شفابخش بوده و اگر زیاد و بیش از اندازه استفاده شود باعث افزایش بیماری و در برخی موارد زمینه­ساز فوت فرد می­گردد. سخن گفتن نیز اگر به اندازه و به­جا گفته شود، مفید و سازنده و اگر بیش از اندازه سخن باشد ناپسند و ضررساز خواهد بود.

سخن گفتن می­تواند معیاری برای تشخیص میزان عقل و هوش افراد قرار بگیرد. در بیانی از امام علی(ع) آمده: «من امسک عن فضول المقال شهدت بعقله الرحال؛ کسی که از زیاد حرف زدن پرهیز می­کند مردمان به عقل و هوش او گواهی می­دهند.»7

متعاقبا اگر کسی زیاد و بیش از اندازه سخن بگوید مردم به اندک بودن عقل او قضاوت می­کنند و زیاد و بدون مطالعه حرف زدن او را نشانه­ی بی­عقلی او می­دانند. امیرمومنان(ع) در این باره می­فرماید: «اذا قلت العقول کثر الفضول؛ زمانی که عقل­ها کم شود سخن گفتن زیاد می­گردد.»8

پیشوایان دینی پیروان خود را از زیاد سخن گفتن برحذر داشته­اند زیرا معتقدند باعث آشکارشدن عیوب آن­ها و تحریک شدن دشمنان بر ضد آنان می­شود. همان طور که امیرمومنان(ع) می­فرماید: «از گفتار زیاد و غیر لازم بپرهیز چرا که این کار عیب­های باطنی تو را آشکار کرده و دشمنان آرام را بر ضد تو تحریک می­کند.9

در جایی دیگر آمده است: «سخن گفتن کم عیب­ها را پوشانیده،گناهان انسان را کاهش خواهد داد.»10 راز این امر در این نکته نهفته است که کسی به اندازه حرف می­زند لغزش­های او کاهش می­یابد. در نتیجه گناهان او نیز کم می­شود.

در سخن دیگری از امام علی(ع) با صراحت بیشتری به این امر اشاره شده است: «من قلّت کلامه قلّت آثامه؛ کسی که سخن او کاهش یابد گناهان او نیز کم می­گردد.»11

این خطر تنها متوجه افراد معمولی نبوده، بلکه آدم­های باسواد و دانشمند را هم شامل می­شود. در سخنی از امیرمومنان(ع) آمده است: «پرگویی دانشمندان را می­لغزاند و فرد بردبار را ملول می­سازد. پس پر مگوی که رنجش آرد و کوتاهی مکن که خواری به همراه آورد.»12

براساس روایات اسلامی، کنترل زبان و به­اندازه حرف زدن، نشانه­ی ایمان انسان به معاد و روز رستاخیز است: «هر که بداند و باور داشته باشد که در برابر گفتارش مواخذه می­شود باید سخن گفتن خود را کوتاه سازد.»13

از آن چه بیان گردید استفاده می­شود که به­اندازه و به­جا سخن گفتن یکی از نشانه­ها و جلوه­های عفت در گفتار است در حالی پرحرفی و بیش از اندازه سخن گفتن از آفت­های زبان و از نشانه­های بی­عفتی در گفتار شمرده می­شود. پرگویی آثار نامطلوبی در پی دارد و باعث زیاد شدن لغزش­های انسان و قساوت قلب او می­گردد. در منابع دینی کم­حرفی از نشانه­های خوش­بختی و سعادت شمرده شده است: «هرگاه خداوند صلاح بنده­اش را اراده کند، کم سخن گفتن را به او الهام می­کند.»14

در بیان دیگری می­فرماید: «من علم ان کلامه من عمله؛ قلّ کلامه الا فیما ینفع؛ هر که بداند کلامش از عمل اوست، سخن نمی­گوید، مگر آن چیزهایی که سود داشته باشد.»15

قسی القلب شدن انسان بر اثر پرگویی در این کلام پیامبر(ص) آمده است که فرمود: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکرالله فان کثره الکلام بغیر ذکرالله تقسوا القلب؛ به جز ذکر خدا زیاد سخن نگویید چرا که زیاد حرف زدن به جز ذکر خدا باعث قساوت قلب انسان می­گردد.»16

 

سخنان خنده­آور

یکی دیگر از نشانه­های عفت در گفتار، پرهیز از گفتن سخن خنده­آور است. سخنان خنده­آور علاوه بر وقت­گذرانی و اتلاف عمر، باعث از بین رفتن هیبت و شخصیت انسان می­شود، و به­طور معمول، خالی از غیبت، عیب­جویی و سخره کردن نیست. از این رو در منابع دینی به­شدت از آن نهی شده است.

چنان که امام علی(ع) در توصیه­ای به فرزندش امام حسن مجتبی(ع) می­فرماید: «ایاک ان تذکر من الکلام ما کان مضحکا و ان حکیت ذلک عن غیرک؛ از سخنان بی­ارزش و خنده­آور بپرهیز، گرچه آن را از دیگران نقل کرده باشی.»17

امام می­فرماید: «از گفتن سخنان خنده­آور بپرهیز گرچه آن را از دیگران نقل کنی زیرا انتساب سخنان باطل و بیهوده به دیگران، قبح و زشتی آن را از بین برده، مجوزی برای تمسخر نمی­گردد» علاوه بر این، خنده­ی زیاد نیز مذموم و ناپسند بوده، در روایات اسلامی از آن نهی شده است. چنان که امام علی(ع فرمود: «من کثر ضحکه ذهبت هیبته؛ کسی که خنده­­ی او زیاد باشد هیبتش از بین می­رود.» و در جای دیگر می­فرماید: «من کثر ضحکه مات قلبه؛ کسی که خنده­اش زیاد باشد دلش نیز می­میرد.»18

براساس مفاد این دو روایت، خنده­ی زیاد عامل از بین رفتن وقار و هیبت انسان و باعث مرگ دل او می­گردد از این رو لازم است انسان مومن از خنده­ی زیاد بپرهیزد.

علاوه بر آن چه بیان شد، در بعضی روایات، از مزاح کردن نیز منع شده است و به برخی از تبعات و آثار منفی آن اشاره شده است. امام علی(ع) فرمود: «دع المزاح فانه لقاح الضیعنه؛ از مزاح بپرهیز که آن عامل دشمنی می­گردد.19 امام صادق(ع) فرمود: «ایاکم و المزاح فانه یذهب بماء الوجه و مهابه الرجال؛ از مزاح بپرهیزید که آن آبرو و ابهت آدمی را از بین می­برد.»20

بنابراین سخنان خنده­آور نیز از این جهت که از مصادیق مزاح است، مذموم و ناپسند بوده، باید از آن اجتناب نمود.

باید توجه داشت که معنای این که در منابع دینی از گفتن سخنان خنده­آور منع شده و مزاح نیز به دلیل تبعات و آثار منفی آن مذموم و ناپسند دانسته شده است، این نیست که اسلام دین خشونت است و عبوس بودن را تایید می­کند. بلکه مومن باید بشاش باشد و با خوش­رویی با برادران دینی خود برخورد کند چنان که اما صادق(ع) فرمود: «صنایع المعروف و حسن البشر یکسبان المحبه و یدخلان الجنه و البخل و عبوس الوجه یبعدان من الله و یدخلان النار؛ انجام کارهای معروف و پسندیده و با چهره­ی شاد با مردم برخورد کردن، باعث جلب محبت آن­ها و سبب داخل شدن انسان به بهشت می­شود. در حالی که بخل و با چهره­ی عبوس با مردم برخورد کردن سبب دوری انسان از رحمت خدا و جهنمی شدن انسان می­گردد.»21

باید توجه داشت که آن چه در اسلام پسندیده محسوب می­شود و در روایات اسلامی از آن به­عنوان اخلاق یاد شده تبسم است. چنان که معصوم(ع) فرمود: «ضحک المومن التبسم؛ خنده­ی مومن تبسم است.»22

همچنین مزاح کردن با رعایت ادب و حفظ حدود الهی امر پسندیده­ای است چنان که امیرمومنان(ع) فرمود: «انی لامزح و لا اقول الا حقا؛ من مزاح می­کنم و به جز حرف حق به زبان نمی­آورم.»23

براساس آن چه بیان شد می­توان گفت که یکی از نشانه­های عفت در گفتار پرهیز از سخنان خنده­آور است. سخنان خنده­آور باعث کوچک شدن شخصیت انسان و شکسته شدن ابهت او در انظار مردم می­گردد.

علاوه بر آن، در بسیاری مواقع با عیب­جویی، دروغ، مسخره کردن دیگران، گفتن سخنان بیهوده و برخی گناهان دیگر همراه است. از این رو ادب و اخلاق اسلامی می­طلبد که انسان از گفتن این کلمات بپرهیزد و به فرموده­ی قرآن، گفتار معروف، سدید و کریمانه داشته باشد.

سخنان زمینه­ساز گناه

یکی از چیزهایی که به عفت در گفتار آسیب می­رساند، سخنانی است که زمینه­ساز انحراف و آلوده شدن افراد به گناه می­شود، برای مثال در روایات اسلام آمده که نباید زیبای­های زنی را برای مرد نامحرم بیان کرد تا او فریفته و شیفته­ی او گردیده، به گناه بیفتد. پیامبر(ص) در این زمینه فرمود: «من وصف امراه لرجل فافتتن بها الرجل و اصاب منها فاحشه لم یخرج من الدنیا الا مغضوبا علیه؛ کسی که زیبایی­های زنی را برای مردی بیان نماید و آن مرد به او علاقه­مند شده و با او ارتباط نامشروع برقرار نماید، در حالی از دنیا بیرون می­رود که مورد خشم و غضب خداوند قرار گرفته است.»24

مورد دیگری که در روایات توصیه شده، آن است که مسلمان نباید رازهای جنسی خود با همسرش را با دیگران حکایت کنند.  چرا که این هم می­تواند زمینه­ساز گناه و آلودگی شود. در روایتی از پیامبر اکرم(ص) آمده است: «نهی الرسول ان تحدث المراه و المراه مما تخلو به مع زوجها؛ پیامبر نهی فرموده از این که زنی برای زن دیگر آن اسراری را که مربوط به خلوت با شوهرش است بیان کند.»25

آفت بودن این موضوع به آن جهت است که مسئله­ی زن و شوهر و روابط همسری مانند بسیاری از دیگرچیزها دارای حد و مرزی است که نباید اسرار و ویژگی­های آن از محدوده­ی خود خارج شود. بدون شک بازگو کردن این گونه امور گاهی سر نخ فتنه به دست افراد ساده لوح و شیطان صفت می­دهد که پیامدهای زشت و زیان­بار آن، خواه ناخواه قبل از همه دامن­گیر همان زن و شوهر خواهد شد. ممکن است به تیره شدن روابط آن­ها و از هم گسستن پیوند خانوادگی آن­ها منجر شود. به همین دلیل است که رسول گرامی اسلام از این گونه سخنان نهی کرده است. گرچه در این روایت، زنان از بازگو کردن مسائل محرمانه­ای که مربوط به هنگام خلوت آن­ها با شوهرشان است برحذر داشته شده­اند، و مطمئناً سخن گفتن مردان نیز از خلوت با همسرش همین پیامد را خواهد داشت.

یکی از چیزهایی که زمینه­ساز گناه و انحراف است شوخی زن و مرد نامحرم با همدیگر است. شوخی و مزاح راه­ها را برای برقراری ارتباط بین آن زن و مرد هموار نموده، بستر مناسب برای اقدامات بعدی آن­ها را فراهم می­سازد. در این مورد پیامبر اکرم(ص) می­فرماید: «من فاکه امراه لایملکها حبسه­الله بکل کلمه کلّمها فی الدنیا الف عام؛ هر کس با زنی که همسرش نیست شوخی کند خداوند برابر هر واژه­ای که در دنیا با آن زن صحبت کرده هزار سال او را در دوزخ حبس خواهد کرد.»26

بنابراین یکی از آسیب­هایی که ممکن است به عفت در گفتار وارد می­شود گفتن سخنانی است که زمینه­ساز آلوده شدن افراد به گناه و باعث تشویق و تحریک آنان به سمت انحراف اخلاقی        می­گردد.

پیشوایان دینی همواره دوستان خود را از این کار برحذر می­داشتند. چنان که از ابی بصیر نقل شده است: «کنت اعلمها القرآن فما زحتها بشی قدمت علی ابی جعفر(ع) فقال لی: ای شیء قلت للمراه؟ فغطیت وجهی فقال: لا تعودنّ الیها؛ من زنی را قرآن می­آموختم. با او شوخی کردم. خدمت امام باقر(ع) آمدم. امام خطاب به من فرمود: "چه گفتی به  آن زن؟" صورت خودم را از شرم پوشاندم. امام به من فرمود: "دوباره به سوی او برنگردی".»27

اظهار نیاز

یکی دیگر از آسیب­های عفت در گفتار در آموزه­های دینی، اظهار نیاز و سوال از مردم است. به مسلمانان توصیه شده که خواسته­ها و نیازهای خود را تنها در پیشگاه خداوند مطرح نمایند و احتیاجات خود را از  مردم تقاضا نکنند. در قرآن کریم از مومنان نیازمندی که از مردم چیزی نمی­خواهند ستایش شده است: «للفقراء الذین احصروا فی سبیل­الله لایستطیعون ضربا فی الارض یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفّف تعرفهم بسیماهم لایسئلون الناس الحافا ...؛ انفاق شما باید مخصوص نیازمندانی باشد که در راه خدا، در سختی قرار گرفته­اند. نمی­توانند مسافرتی کنند و سرمایه­­ای به دست آورند و از شدت خویشتن­داری، افراد ناآگاه آن­ها را بی­نیاز می­پندارند. آن­ها را از چهره­های­شان می­شناسی و هرگز با اصرار چیزی از مردم نمی­خواهند ... .»28

واژه­ی «تعفّف» به معنای آن است که عفت «صفت» آدمی شده باشد. «سیما» به معنای علامت و نشانه و «الحاف» نیز به معنای اصرار در سوال است.29

«یحسبهم الجاهل اغنیا» یعنی کسی که از حال­شان اطلاع ندارد، به دلیل شدت عفتی که دارند آن­ها را توان­گر و ثروتمند می­پندارند. چرا که آن­ها با وجود این که فقیر و نیازمند هستند، هیچ گاه نیازمندی­های خود را اظهار نمی­دارند. این آیه دلالت دارد بر این که مومنان تا آن جا که          می­توانند تظاهر به فقر نمی­کنند و علامت­های فقر را - جز آن مقداری که نمی­شود پوشاند - پنهان می­دارند. از این رو مردم پی به حال آن­ها نمی­برند، مگر آن زمانی که شدت فقر رنگ و روی آن­ها را زرد کند و یا این که لباس کهنه و مندرس بپوشند.

مراد از جمله­ی «لا یسئلون الحافا»  این است که فقرای مومن دریوزگی نمی­کنند تا منجر به اصرار در سوال شود. چرا که اگر روی کسی به سوال باز شود، برای بارهای بعدی صبر و تحمل نداشته، نفس او از تلخی فقر و نیازمندی به جزع می­آید. در نتیجه عنان اختیار خود را از کف داده از مردم سوال می­کند و به مرور زمان به این کار عادت خواهد کرد.30

در  بیان دیگری آمده است: «فقرای آبرومند به گونه­ای زندگی می­کنند که ناآگاهان به احوال آنان می­پندارند که آن­ها توانگر هستند. زیرا هرگز با درخواست یا پوشیدن لباس مندرس، فقر خود را آشکار نمی­سازند. عفت خود را حفظ می­کنند مگر آن که به خودی خود فقر آنان آشکار گردد. مانند این که به جز لباس کهنه پوشش دیگری نداشته باشند و یا از شدت گرسنگی چهره­ی آنان زرد شود.»31

در روایات اسلامی نیز سوال کردن از مردم مذمت شده و به­شدت از آن نهی شده است. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «یا اباذر ایاک و السوال فانه ذل حاضر و فقر تتعجله و فیه حساب طویل یوم القیامه؛ ای ابوذر بپرهیز از سوال که در دنیا، مایه­ی خواری و فقر و در قیامت حساب آن طولانی است.32

سوال کردن از مردم، از منظر روایات باعث ذلت انسان شده، شخصیت را لکه­دار می­سازد. چنان که امام علی(ع) می­فرماید: «المساله طوق المذله سلب العزیز عزه و الحسیب حسبه؛ درخواست کردن از مردم، گردن­بند خواری است که عزت را از عزیز و بزرگی را از بزرگ­زاده سلب می­کند.»33

بردن نیاز نزد مردم، سبب از بین رفتن عزت و حیا از انسان می­گردد. در این باره امام سجاد(ع) می­فرماید: «طلب الحوائج الی الناس استلاب للعزه و مذهبه للحیاء؛ دست نیاز به سوی مردم دراز کردن باعث از بین رفتن عزت انسان شده، حیا را از او می­گیرد.»34

سوال نکردن از مردم باعث کمال انسان، جلب محبت و دوستی خدا می­شود چنان که از امام باقر(ع) نقل شده است: «اتخذالله ابراهیم خلیلا لانه لم یرد احدا و لم یسال احدا غیرالله عزوجل؛ خداوند ابراهیم را خلیل و دوست خود برگزید چون دست رد به سینه­ی هیچ سائلی نمی­زد و دست نیاز به سوی احدی جز خداوند عز و جل  دراز  نکرد.»35

براساس روایات اهل بیت(ع) نزدیک شدن انسان به خداوند به­واسطه­ی سوال از او و شخصیت یافتن در نزد مردم به واسطه­ی ترک سوال از آنان است. امام علی (ع) می­فرماید: «للتقرب الی الله بمسالته و الی الناس بترک السوال؛ مقرب شدن نزد خداوند متعال با درخواست کردن از اوست و مقرب شدن نزد مردم با ترک سوال و درخواست از آن­هاست.»36

براساس روایات اهل بیت، تقاضا از مردم، آثار و پیامدهای نامطلوبی از نظر اخلاقی دارد. بردن نیاز به سوی مردم مهم­ترین سرمایه­ی انسان را که عزتش است، از او سلب نموده، شخصیت او را در پیش مردم کوچک می­کند و حیا را - که مهم­ترین صفت اخلاقی است - کاهش می­­دهد. در روایات اسلامی توصیه شده تا حد امکان از کسی درخواست نکنند چنان که امام حسن(ع) فرموده است: «ان المساله لا تحل الا فی احدی ثلاث؛ دم مفجع، او دین مقرح او فقر مدقع؛ درخواست از مردم جز در سه مورد حلال نیست: خون­بهای سنگین که به عهده­ی بی­چاره­ای است یا وام سنگین یا فقر و نیازی است که انسان را به مذلت می­کشاند.»37

درخواست از مردم نه تنها پیامدهای منفی در زندگی دنیایی انسان دارد بلکه در قیامت نیز اثر آن بروز خواهد کرد. امام باقر(ع) می­فرماید: «من سأل بظهر غنی لقی الله مخموشا وجهه یوم القیامه؛ هر کس با وجود بی­نیازی، از مردم سوال کند، در روز قیامت با چهره­ای خراشیده خدا را  دیدار نماید.»40

بنابراین ترک نیاز از مردم از نشانه­های عفت در گفتار و طلب تقاضا از مردم از جلوه­های بی­عفتی در گفتار است.

 

جمع­بندی و نتیجه­گیری

از آن چه بیان گردید استفاده می­شود که عفت در گفتار از منظر اسلام اهمیت زیادی داشته، یکی از صفات مهم اخلاقی به حساب می­آید. عفت در گفتار به معنای پاکیزه بودن سخن از آلودگی­ها و آراستن به زیبای­هاست. چنان که بیان گردید عفت در گفتار دارای سه مرحله و سه جنبه است و کسی که می­خواهد از عفت در سخن برخوردار باشد، باید تلاش نماید در این سه مرحله سخن خود را از آسیب­ها مصون بدارد.

«آهنگ و نوای سخن»، «شیوه­ی ادا و القای آن» و «محتوا و درون­­مایه­ی سخن» مراحلی است که یک سخن می­تواند داشته باشد. آن گفتاری از عفت برخوردار است که هم از نظر آهنگ و آوا آلوده نباشد، هم از نگاه شیوه­ی بیان و کیفیت ادا از سلامت برخوردار باشد و هم محتوا و درون­­مایه­ی آن پاکیزه و از هر گونه آلودگی مصون باشد. سخنان زشت، پرحرفی ، گفتار بدون آگاهی، بیان مسائلی که به انسان ارتباطی ندارد، سخنان خنده­آور، بیان اموری که بدآموزی دارد و زمینه­ی انحراف و گمراهی افراد را فراهم می­سازد و نیز اظهار نیاز نزد مردم، از مصادیق بی­عفتی در گفتار شمرده می­شود که انسان مومن باید از آن پرهیز نماید.

1.      محمدمهدی نراقی، ج2، ص185.

2.      عبد الواحد آمدی، تصنیف غرر الحکم، ص216.

3.      تحف العقول.

4.      نهج البلاغه، نامه­ی 31.

5.      محمدحسن طبرسی، مکارم الاخلاق، ج2، ص328.

6.      عبد الواحد آمدی، تصنیف غرر الحکم، ص211.

7.      همان، ص212.

8.      حسین شیخ الاسلام، گفتار امیرمومنان(ع)، ج2، ص1228.

9.      آمدی، پیشین، ص115.

10. همان، ص213.

11. آمدی، پیشین، ص151.

12. عبد الواحد آمدی، تصنیف غرر الحکم، ص88.

13. همان، ص213.

14. همان، ص211.

15. تحف العقول، ص94.

16. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج76، ص100.

17. نهج البلاغه، نامه­ی 31.

18. عبدالواحد آمدی، تصنیف غرر الحکم، ص328.

19. همان، ص282.

20. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج2، ص665.

21. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج12، ص160.

22. محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ص664.

23. محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج9، ص140.

24. محمد­حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج20، ص83.

25.  

26. محمدحسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج20، ص198.

27. همان، ج20.

28. بقره، آیه­ی273.

29. محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه­ی محمدباقر موسوی، ج2، ص913.

30. همان، ص613.

31. جوادی آملی، تسنیم تفسیر قرآن کریم، مرکز اسرا، چاپ اول، 1386، ج12، ص500.

32. محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ترجمه­ی رضا شیخی، ج5، ص162.

33. همان.

34. همان، ص163.

35. محمدی ری­شهری، میزان الحکمه، ترجمه­ی رضا شیخی، ج5، ص165.

36. همان، ص163.

37. همان، ج5، ص167.

38. همان، ص168.

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 آبان 1391  - 9:53 AM

 

سخنان زشت

پرهیز از سخنان زشت، مهم­ترین اثر عفت در گفتار است. کسی که دارای صفت عفت در گفتار است هیچ گاه حرف زشت و ناپسند به زبان نمی­آورد. سخن زشت مصادیق زیادی داشته، به صورت­های مختلف می­تواند بروز و ظهور داشته باشد: فحش و دشنام، دروغ، غیبت، سخن­چینی، اهانت به مردم، زخم زبان به دیگران، سخنان لغو و بیهوده، تملق و چاپلوسی و ... افرادی که از عفت در گفتار برخوردار هستند از همه­ی مصادیق سخن زشت پرهیز نموده، هیچ یک از آن­ها را به زبان نمی­آورند.

امام سجاد(ع) در مقام بیان حقوق اعضا و جوارح انسان در باره­ی حق زبان می­فرماید: «اما حق اللسان فاکرامه عن الخنی و تعویده الخیر و حمله علی الادب؛ حق زبان آن است که آن را از زشت­گویی باز داشته و به گفتار نیک عادت دهی و او را به رعایت ادب وادار سازی.»1

براساس این بیان نورانی، بازداشتن زبان از سخنان زشت و عادت آن به گفتن حرف­های نیک و گفتار همراه با ادب از حقوق زبان و به عهده­ی انسان هستند.

نحوه­ی سخن گفتن افراد نشان­دهنده­ی شخصیت آنان بوده، مردم براساس آن درباره­ی آن­ها قضاوت خواهند کرد. از این رو امام علی فرمود: «قولوا الخیر فتعرفوا به؛ خوب بگوید تا به ­خوبی معروف شوید.»2

همان طور که سخنان نیک به انسان شخصیت می­دهد، سخنان زشت، گوینده را در نظر دیگران کوچک می­سازد. ابهت و موقعیت او را متزلزل و آبرومندان باشخصیت را از او می­رنجاند چنان که امام علی(ع) فرمود: «سوء المنطق یزری بالقدر و یفسد الاخوه؛ بدزبانی و گفتار زشت از مقام انسان می­کاهد و برادری را تباه می­سازد.»3

سخنان زشت انسان را از جمع خوبان جدا ساخته، به بدان ملحق می­سازد. چنان که امام علی(ع) فرمود: «ایاک و ما یستهجن من الکلام فانه یجس علیک اللئام و ینفر عنک الکرام؛ بپرهیز از سخن زشت و زننده افراد پست را به تو می­بندد و نیکان را از تو رنجانده و پراکنده می­سازد.»4

براساس این روایات سخنان زشت شخصیت انسان را در جامعه کوچک ساخته، او را در نزد افراد نیک به بدی معروف می­سازد. علاوه­ی بر آن، سخنان زشت باعث ایجاد کینه در دل­ها می­شود و باعث اختلاف در جامعه می­گردد. امیرمومنان(ع) فرمود: «ایاک و مستهجن الکلام فانه یوغرالقلوب؛ بپرهیز از سخن زشت که آن دل­ها را به کینه می­آورد.»5

سخن زشت باعث می­گردد که شخصیت انسان در نظر مردم کوچک و اعتبار او کاهش یابد. امام علی(ع) می­فرماید: «سوءالمنطق یزری بالبهاء و المروه؛ بدزبانی ارزش و بهای انسان را در میان مردم از بین برده، مروت او را نابود می­کند.»6 در روایات اسلام، گفتن سخن زشت و رکیک از روش انسان­های پست معرفی شده امام علی(ع) فرمود: «سنه اللئام قبح الکلام؛ روش انسان­های پست، گفتن سخنانی زشت است.»7

براساس آموزه­های دینی، گفتن سخنان زشت از نمودهای برجسته­ی بی­عفتی در گفتار است. سخن زشت مفهوم عامی دارد و شامل بسیاری از گفتارهای ضد اخلاقی می­شود. سخنان بیهوده و بی­فایده نیز از دیدگاه اسلام ناپسند بوده و از مصادیق بی­عفتی در گفتار شمرده می­شود. در روایات اسلامی از این گونه سخنان نیز نهی شده است چنان که امام علی(ع) فرمود: «اجتنب الهذر فایسر جنایته الملامه؛ از بیهوده­گویی برحذر باش چرا که آسان­ترین زیان آن سرزنش است.»8

سخنان بیهوده نیز هر چند ممکن است در ابتدا حرام نباشد ولی سرانجام به حرام منتهی خواهد شد. چنان که امام علی(ع) فرمود: «ایاک و الهذر فمن کثر کلامه آثامه؛ بر تو باد به دوری از بیهوده­گویی زیرا هر که سخن او زیاد شود گناهان او فراوان است.»9

آن چه در منابع دینی به آن توصیه شده گفتن سخنان پاکیزه است. چنان که پیامبر فرمود: «ان فی الجنه غرفایری ظاهرها من باطنها من ظاهرها یسکنها من امتی من اطاب الکلام ...؛ در بهشت غرفه­های است که درون آن از بیرون و بیرون آن از درون آن دیده می­شود کسانی از امت من ساکن آن می­شوند که سخنان پاکیزه می­گویند.»10

در بیان دیگر فرمود: «ثلاثه من ابواب البر: سخاء النفس و طیب الکلام و العبر علی الذی؛ سه چیز از درهای نیکی است، سخاوت، سخن پاکیزه و صبر در برابر اذیت مردم.»11

 

سخن بدون آگاهی

یکی از مواردی که به عفت محتوای سخن آسیب می­­رساند، سخن گفتن بدون علم و آگاهی است. در منابع دینی به­شدت از اظهار نظر درباره­ی چیزی که انسان اطلاع کافی درباره­ی آن ندارد نهی شده است.

سخن گفتن بدون علم و آگاهی در همه­ی موارد ناپسند و مذموم است ولی اظهار نظر بی­جا در امور دینی و قضاوت درباره­ی  بندگان خدا، بیش از همه ناپسند بوده و به ­شدت بیشتری نهی شده است. راز مذمت این گونه اظهارنظرها، مفاسدی است که بر آن مترتب می­گردد.

اظهارنظر نمودن و دخالت کردن در رشته­هایی که انسان در آن تخصصی لازم ندارد ممکن است گرفتاری و مشکلاتی را به همراه داشته باشد که به سادگی قابل ترمیم و جبران نیست.

مسائل دینی نیز مانند هر رشته­ی دیگر نیاز به آگاهی و تخصصی لازم دارد و اظهار نظر بدون داشتن تخصص لازم با خطا و اشتباه بیشتری همراه خواهد بود. اظهار نظر بدون آگاهی درباره­ی مسائل دینی باعث گمراه شدن افراد و انواع گرفتاری­ها و زیان­های مادی و معنوی می­گردد؛ دچار شدن آن­ها به ضررهایی که گاه جبران­ناپذیر خواهد بود. بسیاری از مسائل با ایمان، جان، مال، آبرو، و روابط خانوادگی و دیگر شئون زندگی مردم ارتباط دارد و سخن گفتن بدون تفکر در این موارد، همه­ی زندگی فرد را به خطر می­اندازد در روایت آمده است.12

«من افتی الناس بغیر علم کان ما یفسده اکثر ما یصلحه؛ کسی که برای مردم بدون علم و آگاهی فتوا دهد، خراب­کار یاو در دین بیشتر از اصلاح او است.»13

به همین دلیل اولیای دین به پیروان خود توصیه کرده­اند که از این بپرهیزند و در مواردی که شناخت و آگاهی لازم ندارند اظهار­نظر نکنند.

قضاوت درباره­ی بندگان خدا بدون داشتن و آگاهی لازم و براساس شایعه و شنیده­ها  نیز  باعث گرفتاری­ها و گناهان متعدد می­شود. چنین افرادی با یک کلمه­ی ناسنجیده، آبرو و حیثیت مردم را در معرض خطر، قرار می­دهند.

اسلام برای پیش­گیری از مفاسد و عواقب ناگواری که بیان گردید مسلمانان را از هر گونه اظهار نظر جاهلانه و بدون صلاحیت برحذر داشته است. قرآن کریم در مذمت افرادی که بدون علم و آگاهی سخن می­گویند فرموده است: «اذ تلقونه بالسنتکم و تقولون بافواهکم مالیس به علم و تحسبونه هینا و هو عندالله عظیم؛ به یاد آورید زمانی که این شایعه را از زبان یک­دیگر می­گرفتید و با دهان خود سخنی می­گفتید که به آن یقین نداشتید و آن را کوچک می­پنداشتید در حالی   که نزد خداوند بزرگ است.»14

«در آیه­ی بالا تلقی قول، به معنای گرفتن و پذیرفتن سخنی است که به انسان القا می­شود و اگر تلقی مقید به السنه شده به این دلیل است که دلالت کند بر این که داستان «السنه» صرف انتقال سخن از زبانی به زبانی دیگر است؛ بدون این که درباره­ی آن تدبرکرده و تحقیقی به عمل آورده باشند.

باز اگر گرفتن را مقید به دهان­ها کرد برای اشاره به این نکته است که این داستان، سخن گفتن بدون تحقیق و تبین قلبی بوده، جز دهان­ها ظرف و موطنی ندارد و از فکر و اندیشه و تحقیق سرچشمه نمی­گیرد. و معنای آیه این است که شما بدون تحقیق درباره­ی شنیده­­ی خود آن را پذیرفتید و در آن خوض کرده و دهان به دهان گردانیده و منتشر ساختید. شما این رفتار خود را کار ساده پنداشتید، در حالی که در نزد خدا کار بزرگی است زیرا بهتان و افترا، به پیامبر است.»15

در روایات اسلامی نیز به­شدت از صحبت گفتن بدون آگاهی نهی شده است. چنان که امام علی(ع) می­فرماید: «ایاک و الکلام فیما لاتعرف طریقته ولا تعلم حقیقته فان قولک یدل علی عقلک و عبادتک تنبی عن معرفتک فتوق من طول لسانک ماامنته واختصر من کلامک مااستحسنته فانه بک اجمل و علی فضلک ادل؛ بر تو باد به دوری از سخن گفتن درباره­ی چیزی که راه و روش آن را  نمی­شناسی و حقیقت آن را نمی­دانی زیرا  قول تو دلیل بر عقل تو است و عبادت­هایی که انجام می­دهی، حاکی از میزان شناخت تو. بنابراین زبانت را از درازی آن چنان که در امان باشی نگه دار و سخنت را تا آن جا که نیکو می­شماری کوتاه کن که برای تو زیباتر و بر مقام فضل تو دلالت کننده­تر خواهد بود.»16

براساس این بیان نورانی سخن گفتن بدون آگاهی و علم باعث می­گردد که گوینده به عنوان فردی کم­عقل معرفی شود زیرا کلام، بیان­گر عقل انسان­ها و نشان­دهنده­ی میزان آگاهی آن­هاست. از آن جا که گفتار بدون علم و آگاهی به طور معمول از استحکام و اتقان کافی برخوردار نیست، از ضعف عقل گوینده حکایت می­کند.

علاوه­ بر آن، گفتار بدون علم و آگاهی انسان را از اعتبار ساقط کرده، اعتماد مردم را به او کاهش می­دهد. در نتیجه مردم به حرف­هایی که او از روی علم و آگاهی می­گوید نیز اعتماد نخواهند کرد.  امام علی (ع) می­فرماید: «لاتقل ما لا تعلم فتتهم باخبارک بما تعلم؛ آن چه را نمی­دانی مگو که در مورد دانسته­های خود نیز متهم به ندانستن می­شوی.»17

براساس روایات اهل بیت گفتار بدون علم و آگاهی نشانه­ی ضعف ایمان انسان و سخن گفتن در محدوده­ا­ی که علم و آگاهی دارد بیان­گر کمال ایمان او است. چنان که امام صادق(ع) فرمود: «ان من حقیقه الایمان ان لایجوز منطقک علمک؛ از جمله­ی حقیقت ایمان آن است که گفتارت از علمت بیشتر و فزون­تر نباشد.»18

انسان مسلمان وظیفه دارد بر زبان خود کنترل داشته و هر چه دل او خواست نگوید. امام موسی بن جعفر(ع) در این رابطه فرمود: «لیس لک لان الله عزوجل یقول «لا تقف ما لیس لک به علم»؛ تو نمی­توانی هر چه می­خواهی بگویی زیرا خداوند می­فرماید: «از آن چه علم نداری پیروی نکن.»19

براساس آموزه­های دینی اعضا و جوارح انسان هر کدام وظایفی دارد و انسان باید آن­ها را در همان محدوده به­کار ببرد. از این رو لازم است مواظب زبان خود باشد و نه تنها سخن بدون علم و آگاهی نگوید بلکه نسبت به آن چه می­داند نیز با احتیاط رفتار نماید.  امام علی(ع) می­فرماید: «لاتقل مالا تعلم بل لا تقل کل ما تعلم فان­الله عزوجل فرض علی جوارحک کلها فرائض یحتج بها علیک یوم القیامه؛ چیزی را که نمی­دانی مگو بلکه همه­ی آن چه را می­دانی نیز مگو زیرا خداوند بر همه­ی اعضا و جوارح تو واجباتی قرار داده که در قیامت از تو بازخواست خواهد کرد.»20

در روایات اسلامی گفتار بدون آگاهی و گفتن تمام آن چه انسان می­داند نشانه­ی نادانی  معرفی شده است چنان که امام علی(ع) فرمود: «لا تتکلم بکل ما تعلم فکفی بذلک جهلا؛ تمام آن چه را می­دانی مگو چرا که آن نشان­دهنده­ی جهل و نادانی تو خواهد بود.»21

در نقطه­ی مقابل نگفتن همه­ی آن چه انسان می­داند نشانه­­ی کمال عقل انسان معرفی شده است چنان که امام علی(ع) می­فرماید: «من عقل الرجل ان لایتکلم بجمیع ما احاط به علمه؛ از نشانه­های عقل انسان این است که همه­ی آن چه را می­داند، صحبت نکند.»22

گفتار بدون آگاهی و علم گاه باعث می­گردد که انسان در برابر حق قرار بگیرد و حق برخلاف گفته­ی او باشد. چنان که امیرمومنان علی(ع) می­فرماید: «فلا تقولوا بما لاتعرفون فان اکثر الحق فیما تنکرون؛ پس آن چه را نمی­دانید مگویید چرا که بسیاری از حقایق در چیزهایی است که انکار می­کنید.»23

به دلیل اهمیت این دستور اخلاقی اسلام، امیرالمومنین(ع) فرزندش امام مجتبی(ع) را نیز از سخن گفتن بدون آگاهی نهی کرده و به او توصیه  است که بدون اطلاع از چیزی، درباره­ی آن اظهار نظر نکند.  «دع القول فیما لاتعرف؛ در باره­ی چیزی که به آن آگاهی نداری سخن مگو.»24

از آن چه بیان گردید به این حقیقت پی می­بریم که از دیدگاه قرآن کریم و پیشوایان معصوم(ع) یگانه معیار و مجوز سخن گفتن علم و یقین است. سخنانی که بر پایه­ و اساس، گمان، شک، شایعه، اجتهاد و قضاوت کورکورانه باشد فاقد اعتبار و ارزش بوده، از نظر دین ناپسند و مذموم است؛ به­ویژه اگر پای مسایل دینی و آبروی مسلمانان در میان باشد. براین اساس یکی از جلوه­های عفت در گفتار سخن گفتن براساس علم و آگاهی و اظهار نظر نمودن بر مبنای تخصص و اطلاع کافی در موضوع سخن است.

سخن بی­ارتباط

یکی از نشانه­های عفت در گفتار از نظر اسلام سخن نگفتن در باره­ی چیزهایی است که ارتباطی به انسان ندارد. اولیای گرامی دین به مسلمانان توصیه کرده­اند که از این کار بپرهیزند زیرا مشکلات اجتماعی را در پی خواهد داشت. گاه افراد در مسایل اظهارنظر می­کنند که به آن­ها ارتباطی ندارد. از آن بالاتر گاه افرادی خارج از مسئولیت و صلاحیت­های علمی خود در باره­ی مسائل دینی سخن گفته و فتوا می­دهند.

مشکل دیگری که دامن­گیر بسیاری از افراد است، سخن­گفتن درباره­ی اموری است که مربوط به زندگی دیگران بوده، پیامدهای منفی و زیان­ها و خسارت­های زیادی را متوجه جامعه می­سازد.

با توجه به پیامدهای منفی این گونه سخن­گفتن، اولیای گرامی اسلام به شدت پیروان خود را از این کار نهی کرده­اند. امام علی(ع) فرمود: «دع الکلام فیما لایعنیک و فی غیر موضعه فربّ کلمه سلبت نعمه و لفظه أتت علی مهجه؛ سخن­گفتن در آن چه به تو ارتباطی نداشته و جای آن نیست را ترک کن چرا که ممکن است یک کلمه باعث سلب نعمت و زمینه­ساز درگیری و اختلاف گردد.»25

از لقمان حکیم پرسیده شد: نشانه­ی حکمت تو چیست؟ او در پاسخ گفت: «از چیزی که ضرورت ندارد سوال نمی­کنم و در کار و سخنی که به من ارتباط ندارد خود را به زحمت نمی­اندازم.»26

سخن نگفتن درباره­ی چیزهایی که به انسان مربوط نیست از ویژگی­های افراد بهشتی است. روزی پیامبر فرمود: «نخستین فردی که از این در وارد می­شود، مرد بهشتی است. پس از لحظه­ای مردی به نام عبدالله وارد شد. از یاران پیامبراکرم(ص) برخاسته به طرف او رفتند و جریان را به او خبر دادند. گفتند: ما را از مطمئن­ترین کاری که انجام می­دهی و به آن امیدوار هستی خبر بده.

آن مرد گفت: من مردی ضعیف هستم و مطمئن­ترین عملی که از آن به خدا امیدوارم، سلامتی سینه از اندیشه­ی بد و ترک سخنی که به من ارتباطی ندارد، است.»27

پرهیز از سخنی که به انسان ارتباط ندارد، باعث سنگین شدن میزان انسان در قیامت گردیده، باعث سعادت و خوش­بختی­اش را رقم می­زند. چنان که از ابوذر نقل شده که گفت: «قال لی رسول الله: آلا أعلمک بعمل خفیف علی البدن ثقیل فی المیزان قلت: بلی یا رسول الله. قال: هو الصمت و حسن الخلق و ترک ما لایعنیک؛ آیا دوست داری به تو عملی را بیاموزم که برای بدن سبک و در میزان عمل سنگین است. گفتم بله ای رسول خدا. فرمود: سکوت، اخلاق نیک و ترک سخنی بی­ربط.»28

در جایی دیگر پیامبر اکرم فرمود: « من حسن اسلام المرء ترکه مالا یعنیک؛ از اخلاق پسندیده­ی انسان دخالت نکردن در چیزی است که به او ارتباطی ندارد.»29

در مقابل، سخنان بی­ربط به شدت در آموزه­های دینی مذمت و به عنوان یکی از موانع سعادت انسان معرفی شده است. چنان که از انس بن مالک نقل شده است: «در جنگ احد غلامی از ما مسلمانان شهید شد. بعد از شهادت او ما دیدیم که از شدت گرسنگی سنگی را به شکم خود بسته است. مادر آن غلام کنار بدن فرزند خود آمد و گرد و غبار از چهره­ی او پاک کرد. او خطاب به فرزندش گفت: «هنیئا لک الجنه یا بنی؛ فرزندم بهشت برایت گوارا باد. پیامبر فرمود: ما یدریک لعله کان یتکلّم بما لایعنیه؛ از کجا می­دانی فرزندت به بهشت می­رود شاید او سخنانی که به او ارتباط نداشت می­گفت.»30

با توجه به اهمیت این آموزه­های اخلاقی، پیشوایان دینی همواره به پیروان خودشان توصیه می­کردند تا به اموری که به آن­ها ربطی ندارد سخن نگویند. چنان که امیرمومنان علی(ع) در این رابطه می­فرماید: «فتکلّم بما یعنیک و دع مالا یعنیک؛ درباره­ی آن چه به تو مربوط است سخن بگو و آن چه به تو ارتباطی ندارد را ترک کن.»31 همچنین در توصیه­ به فرزندشان امام مجتبی(ع) می­فرماید: «و الخطاب فیما لم تکلّف؛ آن چه به تو مربوط نیست به زبان میاور.»32

امیر مومنان(ع) فرمود: «عجبت لمن یتکلّم بما لاینفعه فی دنیاه و لا یکتب له فی اجره فی أخراه؛ عجب دارم از کسی که به چیزی سخن گوید که در دنیایش سودی نمی­بخشد و در آخر مزدی برایش در قبال آن عمل نوشته نمی­شود.»33

براساس این بیان نورانی باید انسان درباره­ی چیزی سخن بگوید که یا در زندگی دنیا نفعی به حال او داشته باشد و یا در آخرت.

1.      تحف العقول.

2.      همان، ص219.

3.      عبدالواحد آمدی، تصنیف غرر الحکم، ص؟

4.      همان، ص401.

5.      همان، ص400

6.      محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج8، ص436.

7.      همان، ص436.

8.      حسین شیخ الاسلام، گفتار امیرمومنان(ع)، ج2، ص157.

9.      همان، ص1571.

10. محمد محمدی ­ری شهری، غرر الحکم، ج8، ص450.

11. میزان الحکمه، ج8، ص45.

12. فقیه ایمانی، نقش زبان در سرنوشت انسان، ص59.

13. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج2، ص121.

14. نور، آیه­ی 15.

15. عبدالواحد آمدی، تصنیف غرر الحکم، ص210.

16. محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه­ی محمدباقر مجلسی، ج15،

ص133.

17. عبدالواحد آمدی، تصنیف غرر الحکم، ص 202.

18. محمدحسن حر عاملی، وسایل الشیعه، ج18، ص16.

19. همان، ص17.

20. نهج البلاغه، حکمت182.

21. حسین شیخ الاسلام، گفتار امیرمومنان، ج2، ص1222.

22. عبدالواحد آمدی، تصنیف غرر الحکم، ص213.

23. نهج البلاغه، خ87.

24. همان، نامه­ی 31.

25. عبدالواحد آمدی، تصنیف غرر الحکم، ص213.

26. همان، ص202.

27. محسن فیض کاشانی، محجه البیضا، ح5، ص301.

28. همان، ص201.

29. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص409.

30. محسن فیض کاشانی، محجه البیضا، ج5، ص200.

31. محمد بن حسن حر عاملی، وسایل الشیعه، ج12، ص197.

32. نهج البلاغه، نامه­ی 31.

33. حسین شیخ الاسلام، گفتار امیرمومنان، ج2، ص1218.

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 آبان 1391  - 9:52 AM

 

از آن جا که اسلام دین زندگی­آموز است، برای تمام رفتارهای انسان به­ویژه سخن گفتن او ساز و کار ویژه­ا­ی مقرر داشته که می­توان از مجموع آن­ها، به «عفت در گفتار» یاد کرد.

عفت در گفتار عبارت است از پیراستن کلام از آن چه در عقل و شرع ممنوع شده و برای زیان و سخن آفت شمرده می­شود. و آراستن سخن با زیبایی­هایی که قرآن و سنت آن را عرضه کرده­اند و همچنین خویشتن­داری از به­کارگیری گفتار ناشایست.1

با ضمیمه شدن این تعاریف می­توان گفت که عفت در گفتار مفهوم وصفی به خود می­گیرد و از آن به کلام پاکیزه و «قول طیب» تعبیر می­شود. عفت در گفتار باید در سه مرحله توجه و مراعات شود:

1.             آهنگ صدا

در نظام اخلاق اسلامی، به کوتاه بودن و بلند بودن آهنگ صدا توجه شده است. کوتاه بودن آهنگ صدا نشانه­ی ادب و عفت در گفتار شمرده شده، چنان که بلند بودن آن از جلوه­های بی­ادبی و بی­عفتی در کلام به حساب آمده است. در منابع دینی به­ویژه آیات و روایات، توصیه­های لازم در این رابطه شده است. توصیه­های لقمان به فرزندش آمده است: «وغضض من صوتک ان انکر الاصوات لصوت الحمیر؛ از صدای خود بکاه و هرگز فریان مزن که زشت­ترین صداها، صدای خران است.»2

«غض» به معنای فرو خوابانیدن چشم و پایین آوردن صداست.3

خداوند نیز به مسلمانان دستور داده که صدای خود را بلندتر از صدای پیامبر نکنید. «یا ایهاالذین آمنوا لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لاتجهروا له بالقول؛ ای کسانی که ایمان آورده­اید! صدای خود را فراتر از صدای پیامبر نکنید و در برابر او بلند سخن نگویید آن گونه که بعضی از شما در برابر بعضی بلند صدا می­کنند.»4

بلند کردن صدا در برابر پیامبر اکرم(ص) دلیل بر نداشتن حیا و ترک احترام به آن حضرت است. راز این مطلب در این نکته نهفته است که صدای انسان از مخارج حروف تولید می­شود. کسی که برای پیامبر اکرم(ص) عظمت قائل است، در دل خود از خدا ترسیده و دچار اضطراب می­گردد، در نتیجه حرکت صدای او ضعیف شده، آهسته خارج می­گردد. در نقطه­ی مقابل، کسی که عظمت زیادی برای پیامبر اکرم(ص)  قائل نیست، ترسی از خدا ندارد و دل او ثابت خواهد بود، در نتیجه صدای او بلند و با قدرت خارج می­گردد.5

مرحوم طبرسی می­گوید: بلند کردن صدا در محضر پیامبر اکرم(ص) یا به انگیزه­ی استخفاف و سبک شمردن پیامبر انجام می­شود؛ اگر به این انگیزه باشد در حکم کفر است. یا به عنوان یک رفتار بی­ادبانه در حضور آن حضرت صورت می­گیرد؛ آن هم بر خلاف تعظیم و احترامی است که خداوند به آن دستور داده است. از این رو خداوند به مسلمانان دستور داده که هنگام صحبت نمودن با پیامبر اکرم­(ص) و یا موقعی که در حضور آن حضرت نشسته­اید و با هم صحبت می­کنید، صدای خود را پایین نگه داشته، آهسته سخن بگویید چرا که پیامبر ا­کرم­(ص) شخص عادی و معمولی مانند یکی از خودتان نیست بلکه احترام و تعظیم او از هر جهت واجب است.»6

جمله­ی «لاترفعوا» ناظر به زمانی است که مردم با پیامبر هم­سخن می­شوند، و جمله­ی «و لا تجهروا له بالقول» مربوط به موقعی است که پیامبر اکرم(ص) خاموش بوده،  مردم در محضرش سخن می­گویند؛ در این حال نیز نباید صدای خود را زیاد بلند کنند.7

خداوند کسانی را که صدای خود را به احترام و بزرگ­داشت پیامبر اکرم(ص) پایین می­آورند مدح و ستایش نموده و آن را از ویژگی­های پرهیزگاران خوانده است: «الذین یغضون اصواتهم عند رسول­الله و اولئک الذین امتحن­الله قلوبهم للتقوی؛ کسانی که صدای خود را در نزد رسول خدا از باب احترام به آن حضرت کوتاه می­کنند، افرادی هستند که خداوند دل­های آن­ها را با تقوا، خالص و گسترده ساخته است.»8

در بیان دیگری آمده است: «کسانی که هنگام صحبت با پیامبر اکرم(ص) و یا هنگامی که در حضور آن حضرت با  کس دیگری سخن می­گویند و به احترام آن بزرگوار صدای خود را فرو نشانده، آهسته سخن می­گویند خداوند دل­های آنان را برای تقوا خالص می­گرداند.»9

در روایات اسلامی نیز به این مرحله از عفت در گفتار توجه شده است چنان که نقل شده که مردی به امام صادق(ع) عرض کرد: « پدرم، خانه­ا­ی به من بخشیده بود و حالا از تصمیم خود برگشته و می­خواهد آن را پس بگیرد. امام صادق(ع) فرمود: «ان بئس ماصنع والدک فان انت خاصمته فلا ترفع علیه صوتک و ان رفعت صوته فاخفض انت صورتک؛ فرمود: پدرت بد کاری کرده است. اما اگر با او بگو مگو کردی صدایت را روی صدای او بلند نکن و اگر او صدایش را بلند کرد تو صدایت را پایین بیاور.»10

بلند کردن صدا در همه جا پسندیده نیست. ولی در برخی موارد قبح بیشتری دارد. یکی از موارد در برابر پدر و مادر است. در بیان دیگری از امام صادق(ع) آمده است: «لا تملا عینیک من النظر الیهما الا برحمه ورقه و لاترفع صوتک فوق اصواتهما و یدک فوق ایدیهما و لاتقدم قدامهما؛ نگاهت را جز از روی مهر به آن­ها خیره مکن و صدایت را از صدای آن­ها بلندتر مگردان و روی دست آن­ها، دست بلند نکن و از آن­ها جلو نیفت.»11

بر این اساس، آهسته صحبت کردن در برابر پدر و مادر نیز نشانه­ی ادب انسان است، امام علی(ع) در باره­ی اهمیت آهسته سخن گفتن می­فرماید: «احسن الکلام مالا تمجه الاذان ولا یتعب فهمه الافهام؛ نیکوترین کلام، سخنی است که گوش­ها از فرا گرفتن آن کراهت نکند و فهم انسان از درک آن به رنج و زحمت نیفتد.»12

بدون شک آن سخنی که با گوش سازگاری دارد و انسان­ها از دریافت آن انزجار و کراهت ندارند، صدای آهسته و پایین است؛ صدایی که به اندازه­­ای بلند نباشد که گوش­خراش و آزاردهنده باشد.

از طرفی سخن باید واضح و روشن باشد، به گونه­ای که همه­ی مخاطبان به­راحتی آن را درک نمایند و پیچیده و مبهم نباشد، تا شنونده­ها در فهم آن به زحمت بیفتند.

در روایتی آمده که خداوند متعال در توصیه­ا­ی به حضرت عیسی بن مریم(ع) فرمود: «مرعبادی اذا دعونی یخفضوا اصواتهم فانی اسمع و اعلم ما فی قلوبهم؛ به بندگان من دستور بده هرگاه مرا خواندند، آواز خویش را فرو آورند. زیرا من صدای آن­ها را می­شنوم و آن چه را در دل آن­هاست می­دانم.»13

در برخی موارد باید از حد متعارف و معمولی نیز آهسته­تر سخن گفت و یا سکوت کرد، مانند آن جایی که فرد باید فکر و توجه خود را معطوف رخ­دادی کند و از کارهای دیگر باز دارد.

پیامبر اکرم(ص) در توصیه­ به اباذر غفاری به سه مورد اشاره فرموده است: «یا اباذر اخفض صوتک عندالجنائز و عندالقتال و عندالقرآن؛ ای ابوذر آواز خود را نزد جنازه و هنگام نبرد با دشمنان [دین] و هنگام تلاوت قرآن آهسته ساز.»

طبیعی است که از جمله مواردی که انسان باید به تفکر و اندیشه فرو رفته، عبرت بگیرد، هنگام حضور در تشییع جنازه است. انسان باید در آن هنگام در این اندیشه باشد که این مرگ روزی به سراغ او نیز می­آید. از این رو باید از سخن گفتن پرهیز نمود و به سرنوشت انسان­ها توجه کرد؛ که این روزی جنازه­ا­ش بر روی دست مردم حمل خواهد شد.

در هنگام جنگ نیز به دلیل محرمانه بودن اسرار نظامی باید آهسته سخن گفت. در جلسه­ی قرآن هم خواه انگیزه­ از حضور در آن جلسه استفاده بردن از قرآن باشد و خواه چیز دیگری، در هر صورت باید این موقعیت را غنیمت شمرده، در مفاهیم آیات قرآن تدبر نمود.14

از آن چه بیان گردید استفاده می­شود که آهسته سخن گفتن در همه جا پسندیده بوده، از صفات مثبت اخلاقی به حساب می­آید ولی در برخی موارد تاکید بیشتری شده و گاه واجب است. مانند سخن گفتن در محضر مبارک امام معصوم(ع)، پدر و مادر و یا جایی که انسان نیاز به توجه و تمرکز برای اندیشه کردن دارد.

 

2.             کیفیت القا و لحن گفتار

شیوه و کیفیت القای سخن نیز متفاوت است. گاه سخن با نرمی و عطوفت، گاه با خشم و خشونت، گاه با وقار و گاه با ناز و عشوه ادا می­شود. در نظام اخلاقی اسلام، با نرمی و عطوفت و وقار سخن گفتن ارزش بالایی دارد و از آداب نیک سخن گفتن شمرده می­شود. چنان که خداوند در قرآن به موسی دستور می­دهد با فرعون با زبان نرم سخن بگوید: «فقولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی؛ با فرعون با نرمی سخن بگویید شاید متذکر شود و یا بترسد.»15

پیشوایان دینی نیز به این نحوه­ی سخن گفتن توصیه کرده­اند چنان که امام علی(ع) فرمود: «عود لسانک لین الا کلام؛ زبان خود را به نرم صحبت کردن عادت بده.»16

در مقابل سخن گفتن با خشم و خشونت، و یا سخن همراه با ناز و عشوه با نامحرمان، از دیدگاه اسلام مذموم و ناپسند بوده، از مصادیق و نشانه­های بی­عفتی در گفتار شمرده می­شود. خداوند در قرآن خطاب به همسران پیامبر(ص) فرمود: « فلا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض...؛ پس به گونه­ی هوس­انگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند ...»17

خضوع در لغت به معنای تواضع، سر به زیر انداختن و آرامی است. در این آیه خضوع به معنای نازک و نرم سخن گفتن همراه با ناز و عشوه - که یک نوع تواضع در سخن است -  به کار رفته است. معنای آیه این است که با نرمی و ناز سخن نگویید تا افرادی که قلب­شان بیمار است به شما طمع نکنند. بلکه به طور متعارف و جدی سخن بگویید.»18

در تفسیر آیه آمده است: «با نامحرمان به نرمی و ناز سخن نگویید به گونه­ای که تحریک­کننده و شهوت­انگیز بوده، علاقه­ای را در دل مخاطب ایجاد نماید.»19

در بیان دیگری آمده است: «... خدای بزرگی که زنان و مردان را آفریده، می­داند در صدای زن­ها، آن گاه که ناز و کرشمه نموده و واژه­های نازک ادا کنند، نیرویی وجود دارد که طمع آزار در دل مردان، برمی­انگیزد. همچنین خداوند می­داند که دل­های بیماری که برانگیخته شود، در هر عصری وجود داشته، در هر محیطی پیدا می­شود و در برابر هر زنی چنین حال و وضعی را پیدا می­کند، هر چند آن زن، همسر پیامبر اکرم(ص) و مادر مومنان باشد.»20

خضوع به معنای تواضع و آرامش است. در این آیه زن­ها دعوت شده­اند تا در برابر مردان بیگانه با غلظت صحبت نمایند تا طمع آن­ها قطع شود.

خداوند در آیه­ی دیگری نیز به بیان این امر پرداخته و فرموده است: «و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل­الله بغیر علم و یتخذها هزوا؛ بعضی از مردم سخنان بیهوده را می­خرند تا مردم را از روی نادانی، از راه خدا گمراه سازند و آیات الهی را به استهزا گریند.»21

بسیاری از مفسرین می­گویند منظور از سخنان بیهوده در آیه­ی شریفه، غنا، آواز­خوانی و موسیقی است. از امام صادق(ع) در مورد «لهو الحدیث» سوال شد امام فرمود: «الغنا؛ منظور از لهو الحدیث، غناست.»22

قرطبی نیز گفته است: «منظور از لهو الحدیث در آیه گوش دادن به غنا و آوازهای باطلی مانند آن است.»23

از عبدالله نقل شده که: «منظور از «لهو الحدیث» غناست و غنا در دل انسان نفاق را می­رویاند.»24

«لهو الحدیث» مفهوم وسیع و گسترده­ی دارد؛ و هر گونه سخنی که آهنگ سرگرم­کننده و غفلت­زا دارد و انسان را به بیهودگی و گمراهی می­کشاند. سخنانی که انسان را به بیهودگی و انحراف می­کشاند گاه موسیقی­هایی از قبیل «غنا» و آهنگ­های شهوت­انگیز و هوس­آلود، است و گاه اشعاری با محتوای فاسد که انسان را به بیهودگی و فساد سوق می­دهد و گاه از هر دو طریق.

و «لیضل عن سبیل­ الله» نیز مفهوم وسیعی دارد که هم گم­راه کردن اعتقادی را شامل می­شود و هم منحرف ساختن اخلاقی را در برمی­گیرد.25

حرمت «غنا» در اسلام نیز به کیفیت القای سخن برمی­گردد چرا که در تعریف غنا گفته شده «غنا» عبارت است از کشیدن صدا به گونه­ای که مشتمل بر زیبایی مطرب باشد. طرب عبارت است از سَبکی [حالتی] که در اثر خوش­حالی و یا ناراحتی زیاد بر انسان عارض می­گردد. بنابراین هر صدا - با قطع نظر از محتوای آن – ی لهو، بیهوده و باطل، حرام است.

در تعریف دیگر برای غنا آمده است: «غنا به صوتی گفته می­شود که قوای شهوانی را در انسان تحریک نموده، به انسان حالی دست می­دهد که احساس می­کند که اگر درکنار این صدا شراب و فساد جنسی بود، بسیار مناسب خواهد بود.»26

گاه یک آهنگ هم خودش و هم محتوایش بیهوده و لهو است، به این ترتیب که اشعار عاشقی و فسادانگیزی را با آهنگ­های طرب­آور بخوانند.

و گاه یک آهنگ تنها خودش غناست، به این ترتیب که اشعار پرمحتوا یا آیات قرآن و دعا و مناجات را به آهنگی بخوانند که مناسب مجالس آدم­های عیاش و فاسد باشد. هر دو صورت از نظر شرعی حرام و ممنوع است.27

از آن چه بیان گردید استفاده می­شود، که حرام بودن «غنا» نیز به دلیل کیفیت القای فسادآلود و انحراف­آور آن است چنان که پیامبر فرمود: «الغناء رقیه الزناء؛ آوازه­خوانی، افسون [و مقدمه­ی] زناست.»28

در بیان دیگری از پیامبر آمده است: «الغناء ینبت النفاق فی القلب کماینبت الماء الزرع؛ «غنا» نفاق را در دل می­رویاند چنان که آب، زراعت را می­رویاند.»29

براین اساس یکی از مراحل عفت در گفتار، القای مناسب سخن است. از نظر اسلام کلام باید به گونه­ای القا گردد که آهنگش تحریک­کننده و فسادآلود نبوده، مناسب جلسات عیاشی و فساد نباشد.

3.             محتوا و درون مایه­ی سخن.

پس از بررسی عفت در گفتار از ناحیه­ی آهنگ و آوای سخن و شیوه­ی القای آن، به بررسی درون­مایه و محتوای سخن پرداخته می­شود. از آن جا که هر واژه­، نماد معنایی است و از طرفی برخی از معانی خوشایند و برخی دیگر ناخوشایند است، عفت واژه­ها را بیشتر با درون­مایه و محتوای آن می­سنجند. فلسفه­ی بسیاری از کنایه­ها در ادبیات جهان - به­ویژه فرهنگ اسلامی - پاس­داری از عفت در گفتار است.

قرآن کریم که تبلور عفت سخن است پیوسته برای بیان معانی ناخوشایند کنایه به کار گرفته است چنان که سیوطی گفته است: «یکی از اسباب کنایه در قرآن آن است که معنای مورد نظر، از آنِ چیزهایی باشد که تصریح به آن قبیح است. از این رو قرآن از کنایه بهره گرفته است. چنان که از رابطه­ی جنسی میان مرد و زن با واژه­های «ملابست»، «مباشرت» و «رفث» تعبیر کرده  است». چنان که از ابن عباس نقل شده: «المباشره الجماع» ولکن الله یکنی؛ مراد از مباشرت، نزدیکی است ولی خداوند کنایه آورده و همچنین از دعوت به رابطه­ی جنسی به مراوده تعبیر کرده است.»30

عفت در گفتار از نظر درون­مایه و محتوای سخن، در فرهنگ دینی اهمیت زیادی داشته، در منابع دینی تاکید زیادی به آن شده است. قرآن کریم سخنان را به دسته­های زیر تقسیم نموده است: «قول طیب»31 سخن پاکیزه، «قول معروف»32 سخن شایسته، «قول میسور»33 گفتار نرم و سنجیده، «قول کریم»34 سخن بزرگوارانه، «قول بلیغ»35 سخن رسا، «قول سدید»36 محکم و استوار و «قول شدید»37 سخت،

براساس این تعابیر، محتوای سخن باید از هر گونه آلودگی پاک بوده، مصداق یکی از عناوینی که در قرآن آمده، باشد. خداوند در بیان دیگر فرمود: «با مردم به نیکی سخن بگویید.»38

محتوای سخن باید از آسیب­هایی مانند دروغ، تهمت، غیبت، فحش و ... مصون بوده و به معنای حقیقی کلمه مصداق، «سخن پاکیزه» و سخن نیک باشد. در این تحقیق به چند آسیب که باید محتوای سخن از آن مصون باشد اشاره می­شود. خداوند در قرآن کریم با یک تعبیر جامع از همه­ی این آسیب­ها برحذر داشته و فرموده است: «واجتنبوا قول الزور؛ از سخنان باطل اجتناب کنید.»39

«زور» در لغت به معنای انحراف و کجی است. به دروغ و هر سخن ناروا و باطل زور گفته می­شود چون انحراف از جهت راستی و حق است.40

مفهوم این آیه پرهیز از بت­پرستی به هر شکل و صورت است؛ و پرهیز از گفتار باطل، به هر نوع و کیفیتی که ادا شود. از این رو در بعضی از روایات «قول زور» به «خوانندگی حرام»، تفسیر شده است. بدون شک این تفسیر در واقع بیان بعضی از مصادیق این مفهوم کلی بوده، به هیچ وجه به معنای انحصار مفهوم آیه در خصوص این نیست.41

 

پی­نوشت

1.              ایرج محمدی، عفت کلام در قرآن، قم، مرکز پژوهش­های صدا و سیما، چ اول 1382، ص41.

2.              لقمان، آیه­ی 19.

3.              راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن الکریم، ص607.

4.              حجرات، آیه­ی 2.

5.              فخر رازی، التفسیر الکبیر، بیروت دار الاحیاء التراث العربی [بی­تا] ج28، ص113.

6.               فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج9، ص217.

7.              ناصر مکارم، تفسیر نمونه، ج22، ص138.

8.              فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج9، ص218.

9.              محمد بن احمد قرطبی، تفسیر القرطبی، بیروت دار الکتب العلمیه، چ اول، 1420 ه ق، ج14، ص49.

10.          محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ترجمه­ی رضا شیخی، ج13، ص499.

11.          همان، ص498.

12.          عبدالواحدآمدی، تصنیف غرر الحکم، ص214.

13.          اسماعیل حقی برسوی، تفسیر روح المعانی، بیروت دار الاحیاء التراث العربی، [بی­تا]، ج7، ص86.

14.          محمد­تقی مصباح یزدی، پندهای پیامبر اکرم به اباذر، قم، موسسه­ی امام خمینی، چاپ سوم، 1380، ج2، ص19.

15.          طه، آیه­ی 44.

16.           محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ترجمه­ی رضا شیخی، ج8، ص207.

17.          احزاب، آیه­ی 32.

18.          علی­اکبر قریشی، قاموس قرآن، تهران دار الکتب اسلامیه، چ9، 1381، ج2، ص257.

19.          محمد بن احمد قرطبی، تفسیر قرطبی، ج14، ص115.

20.          سید قطب، ظلال القرآن، ترجمه­ی دکتر مصطفی خرم­دل، قم نشر احسان، چ دوم، 1387، ج5، ص19

21.          لقمان، آیه­ی 6.

22.          عبدعلی حویزی، تفسیر نورالثقلین، قم دار الکتب العلمیه، [بی تا]، ج4، ص194.

23.          قرطبی، تفسیر قرطبی، ج14، ص36.

24.          همان، ص36.

25.          ناصر مکارم، تفسیر نمونه، ج17، ص15.

26.           ناصر مکارم، تفسیر نمونه، ج17، ص22.

27.          همان، ص22.

28.          محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ترجمه­ی رضا شیخی، ج8، ص539.

29.          همان، پیشین، ص539.

30.          جلال الدین سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، منشورات الرضی، چ دوم1367، ج3، ص160.

31.          حج، آیه­ی 24.

32.          نساء، آیه­ی 5.

33.          اسراء، آیه­ی 28.

34.          همان، آیه­ی 23.

35.          نساء، آیه­ی 63.

36.           همان، آیه­ی 9.

37.          احزاب، آیه­ی 70.

38.          بقره، آیه­ی 183.

39.          حج، آیه­ی 30.

40.          راغب، ص198.

41.          ناصر مکارم، تفسیر نمونه، ج14، ص106

ادامه مطلب
چهارشنبه 3 آبان 1391  - 9:50 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 156

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6267062
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی