به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 این گونه انتخاب از سوی مردم (انتخاب متخصصان متعهد) کار مشکلی نیست، اما انتخاب اصلح و اعلم از میان آن همه خبره و متخصص با رأی اکثر، کاری دقیق و تخصصی است.

 
خبرگزاری فارس: نقش مردم در تعیین رهبر

 

 

آیا می توان وظایف خبرگان را به مردم واگذار کرد؟

هر چند در قانون اساسی تصریح نشده که ولایت فقیه بر اساس نظریه ی انتصاب است ولی شواهدی بر پذیرفتن این نظریه وجود دارد. قبلاً اصل یک صدوهفتم قانون اساسی این بود: «هرگاه یکی از فقهای واجد شرایط مذکور در اصل پنجم این قانون از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته شده باشد ...» در این جا پیش بینی شده بود که اگر مردم مرجع و رهبر را با رأی اکثر قبول کردند، رهبری او مشروع و مقبول است و دیگر نیاز به خبره و کارشناس نیست، همان طور که در مورد حضرت امام (ره) چنین شد.

البته این فرض در مسائل اجتماعی بسیار کم اتفاق می افتد. باید انقلابی با سی سال تلاش و سابقه و مقدمات صورت بگیرد تا مردم، رهبر اصلح را انتخاب کنند. فرض این مسأله در چنین مواردی ممکن است، اما همیشه میسر نیست و طبعاً در اوضاع و احوال عادی کاندیداهایی که برای رهبری انتخاب می شوند بیش از یکی خواهند بود و بناچار باید بین آنها ترجیح داده و یک مقام رسمی این ترجیح را اعلام کند.

اگر این ترجیح را به مردم واگذار کنیم، با توجه به اینکه مردم میان خودشان اختلاف دارند، یعنی یقین ندارند، حال اگر بیایند کسی را تعیین بکنند، این کار یقین آور نیست. البته گاه ممکن است خود مردم مستقیماً به طور غیر رسمی کسی را بشناسند و همه مردم یا اکثر آنان درباره او اتفاق نظر داشته باشند، اما در غیر این موارد، ارزش مراجعه به آرای عمومی بسیار کمتر از رأی خبرگان است؛ زیرا چنین کاری مثل این است که برای یافتن طبیب حاذق و اصلح از عابرین کوچه و بازار بپرسیم و بعد هر چه را اکثر مردم گفتند عمل کنیم.

آیا این راه بهتر ما را به واقع می رساند یا اینکه اگر به جامعه پزشکان رجوع کنیم و از آنها بخواهیم که حاذقترین پزشک را به ما معرفی کنند؟ یقیناً مراجعه به متخصصان و طبیبان راهگشاتر است. اساساً وقتی ما انتخاب رهبر و ولیّ امر را یک مسأله دینی تلقی کنیم باید دلیل قویتری در پیشگاه خدا داشته باشیم.

 

نظریه انتصاب و نقش مردم در تعیین رهبر

اگر خواستیم بر اساس مبنای انتصاب نقش مردم را تعیین کنیم و بگوییم مردم به جای خبرگان، این نقش را بر عهده گیرند، آیا این کار صحیح تر است؟به نظر می آید این کار دور از واقع باشد. به نظر خردمندان اگر ابتدا پزشکان حاذق و امین را شناسایی کنیم و سپس آنها از میان خود، اصلح را انتخاب کنند اطمینان بخش و عقلایی تر است.

می دانیم در شهر پزشکانی هستند که در طول معاشرتی که با آنان داشته ایم به صداقت و درستکاری شان پی برده ایم؛ تشخیص این کار برای مردم ممکن است. این گونه پزشکان را مردم انتخاب می کنند، تا آنان بهترین و ماهرترین پزشک را از میان خود انتخاب کنند. اگر چنین انتخابی صورت گرفت برای مردم اطمینان بخش است.

این گونه انتخاب از سوی مردم (انتخاب متخصصان متعهد) کار مشکلی نیست، اما انتخاب اصلح و اعلم از میان آن همه خبره و متخصص با رأی اکثر، کاری دقیق و تخصصی است.اگر در انتخابات ریاست جمهوری و نیز تمام انتخابات دیگر، چنین روشی پیاده شود به نظر ما اصلح است و اگر بتوانیم یک نظام انتخاباتی پیاده کنیم که بتدریج متخصصان شناسایی شوند و اصلحشان انتخاب گردد، بسیار مناسب است.

در همه جا می توانیم این کار را بکنیم، حتی برای انتخاب ریاست جمهوری، وزرا، قضات و همه ی مسۆولین کشور. این کار، شدنی است اما در اوضاع و احوالی که ما زندگی می کنیم- خصوصاً که فرهنگ غربی در جامعه ی ما نفوذ کرده- تغییر روش انتخابات مشکل است.البته در کشور ما، یک چشم ناظر، بینا و بیداری فوق ریاست جمهوری و نهادهای دیگر هست که ما بیشتر به آن اهتمام داریم، که تا حدود زیادی مشکلات انتخابات به شیوه ی غربی را رفع می کند؛ یعنی اگر در مراتب پایین تر اشتباهی واقع شود، به سبب نظارت آن مقام بالاتر چندان مهم نیست.

بر اساس اصول اسلامی، صحیح تر این است که انتخاب سایر مقامات نیز چند مرحله ای باشد و هر کس واقعاً در موضوعی شهادت بدهد که صلاحیت تشخیص آن را دارد و در موضوعی که صلاحیت و تخصص ندارد، شهادت و رأی ندهد. در این صورت، قطعاً مصالح جامعه بهتر تأمین می شود و از هر جهت نیز عقلایی است و با موازین شرعی بیشتر مطابق است، ولی این کار نسبتاً سخت است و در حال حاضر جامعه ی ما آمادگی اجرای آن را ندارد.

منبع : مشکات هدایت ، آیت الله مصباح یزدی ، ص 127-125

ادامه مطلب
سه شنبه 6 تیر 1391  - 8:37 PM

 آمریکا با دو رسوایی مواجه است؛ نخست آنکه آمریکا نه تنها نتوانسته متحدان جدیدی بیابد، بلکه در حال از دست دادن متحدان قدیمی است. دوم آنکه موقعیت جهانی ایران به گونه ای است که جهانیان نمی توانند آن را نادیده بگیرند، در حالی که می توانند به آمریکا و سیاست های آن «نه» بگویند.

 
خبرگزاری فارس: راهبرد تحریم با معافیت رنگ باخت

 

 

مقدمه

مقوله تحریم و تهدید از جمله رفتارهایی است که دولتمردان آمریکا از زمان پیروزی انقلاب اسلامی علیه جمهوری اسلامی ایران اعمال کرده و می کنند. این رویکرد حتی در دوران اوبامایی که مدعی تغییر بود نیز ادامه یافت. یکی از اقدامات صورت گرفته اوباما در این حوزه، امضای قانون تحریم کشورهایی است که از ایران نفت خریداری می کنند.

بر اساس این طرح که در اواخر سال 1390 اعلام شد، مجموعه کشورهایی که از ایران نفت خریداری کنند در جمع تحریم شدگان آمریکا قرار می گیرند و اقدامات تنبیهی در مورد آنان اعمال خواهد شد. هرچند که آمریکایی ها ادعا داشتند در اجرای این طرح ابزاری، قاطعیت و جدیت خواهند داشت؛ اما پس از مدتی وزارت خارجه آمریکا در اوایل فروردین ماه 1391از حذف 11 کشور از این لیست خبر داد، در صورتی که همچنان ادعای جدیت در پیگیری این تحریم ها در قبال سایر کشورها را ادامه می داد.

در حالی که وانمود می شد پرچم این ادعا هنوز برافراشته است در تاریخ (24/3/1391) هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا از حذف نام هفت کشور دیگر از این لیست خبر داد. آمریکا تاکنون 18 کشوری را از این لیست خارج کرده که پس از چین بیشترین خرید نفتی را از ایران دارند. باتوجه به ادعاهای آمریکا مبنی بر عدم عقب نشینی از اجرای طرح تحریم نفت ایران، این سوال مطرح است که چرا آمریکا در عمل بار دیگر از این امر عقب نشینی کرده و لغو اعمال تحریم ها در قبال برخی دیگر از کشورها را اعلام داشته است؟ مولفه های تأثیرگذار بر این رفتار آمریکا چیست و چه پیامدهایی دارد؟

 

دلیل ادعایی آمریکا

آمریکا در حالی در مرحله اول در اوایل فروردین حدود 11 کشور ژاپن، اسپانیا، فرانسه، انگلیس، ایتالیا، یونان، لهستان، هلند، چک و آلمان و در مرحله دوم 7 کشور مالزی، هند، سریلانکا، آفریقای جنوبی، کره جنوبی، مالزی و تایوان را از کشورهای حاضر در لیست سیاه خریداران نفت ایران استثنا کرد که همکاری این کشورها را دلیل این رویکرد اعلام داشته است.

هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا در توجیه این رفتار آمریکا می گوید: «ایالات متحده از کشورهای مذکور به دلیل آنکه در خرید نفت از ایران همکاری داشته و میزان نفت وارداتی از ایران را بر اساس مبنایی که آمریکا خواسته کاهش داده اند، مورد تقدیر و تشکر قرار داده و آنها را از لیست تحریم شدگان خارج می سازد.» چنانکه از سخنان کلینتون بر می آید آمریکایی ها تلاش دارند تا از یک سو کارآمدی سیاست تحریم را نشان دهند و از سوی دیگر چنان وانمود سازند که اقدام آنها نوعی تقدیر از کشورهایی بوده که در سیاست تحریم ایران ایفای نقش کرده اند.

این رفتار آمریکایی ها در حالی صورت می گیرد که یک سوال اساسی همچنان باقی است و آن اینکه اگر تحریم، چنانکه آمریکایی ها ادعا دارند بر اجرای سیاست اعمال فشار بر ایران موثر بوده و کشورها نیز با آن همراهی کرده اند، چرا آمریکا به لغو آنها روی آورده است؟ بر اساس ساختار و منطق سیاسی پاسخگویی یک طرح به استمرار و حتی گسترش آن، نه به لغو ابعاد آن منجر می شود.

اگر واقعاً آمریکا توانسته است از اجرای تحریم نفت ایران به اهداف خود دست یابد و کشورهای ادعایی آمریکا نیز به خوبی با خواسته آمریکا برای کاهش واردات نفت از ایران همکاری داشته اند بر اساس منطق رفتاری، دلیلی برای لغو تحریم های مذکور وجود نداشته و حتی آمریکا با برجسته سازی این امر باید به تشدید فشارها می پرداخت.

در پاسخ به این مسئله دیدگاه های متفاوتی مطرح است. برخی از ناظران سیاسی این رویکرد آمریکا را برگرفته از نگاه این کشور به مذاکرات ایران و گروه 1+5 عنوان می کنند. آنان بر این عقیده اند آمریکا برای توجیه فشارهای بیشتر بر ایران و سوق دادن سایر اعضای 1+5 به اجرای خواسته های این کشور در قبال ایران، به برخی رفتارهای تشویقی روی آورده است. آنان با اشاره به این مسئله که در توافقات مذاکرات بر اصل حرکت گام به گام تأکید شده است بر این عقیده اند آمریکا با این رویکرد به دنبال نشان دادن گامی مثبت از سوی خویش است تا در ازای آن خواستار برداشتن گامی مثبت از سوی ایران در مذاکرات مسکو شود.

این نظر در حالی مطرح می شود که بسیاری از ناظران سیاسی تأکید دارند از یک سو لغو تحریم های 11 کشور ابتدایی در شرایطی صورت گرفته که هیچ سخنی از مذاکره نبوده و عملاً مذاکرات در حالت تعلیق بوده است و از سوی دیگر هرگونه اقدامی برای حرکت گام به گام باید بر اساس توافقات صورت گرفته در نشست های ایران و گروه 1+5 صورت گیرد، در حالی که در نشست بغداد هیچ طرحی در این زمینه مطرح نگردید و همه امور به مسکو موکول شد؛ لذا مسئله حرکت آمریکا برای برداشتن گام مثبت در ارتباط با روند مذاکرات نمی تواند مورد پذیرش باشد و به طور کلی این دو مقوله از هم جدا هستند.برخی از ناظران سیاسی نیز تأکید دارند که این رفتار آمریکا برگرفته از شرایط حاکم بر عرصه جهانی و نوع واکنش ها به تحریم نفتی آمریکا علیه ایران است. واکنش هایی که در چند بعد قابل تأمل است.

 

واکنش های جهانی به تحریم ایران

الف) واکنش ایران: هر چندکه آمریکا اقدامات تنبیهی بسیاری در قبال ایران اجرا کرده؛ اما روند مذاکرات ایران و گروه 1+5 نشان داد که ایران از مواضع اصولی خود عقب نشینی نکرده و در حوزه اقتصادی داخل ایران نیز تحریم ها و تهدیدات تأثیرات چندانی نداشته است.

ب) واکنش درون آمریکا: گزارش های منتشره از سوی بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و مراکز بزرگ اعتبارسنجی نشان می دهد که اقتصاد آمریکا در مسیر بحران بیشتری قرار دارد، به گونه ای که حفظ رتبه اعتباری آمریکا در +AA پس از سقوط از رتبه AAA صرفاً به دلیل نفوذ آمریکا در نهادهای بین المللی بوده است. این در حالی است که بسیاری از تحلیلگران سیاسی و اقتصادی آمریکا تأکید دارند که اعمال تحریم و تهدیدات علیه ایران از ریشه های بحران اقتصادی آمریکا است. این حقیقت چنان انکارناپذیر شده که باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا صراحتاً اعلام کرد: «افزایش بهای نفت و بنزین نتیجه خصومت با ایران است که تأثیر منفی بر اقتصاد آمریکا داشته است.

ج) واکنش کشورها: از نکات قابل توجه در عرصه جهانی نوع نگاه کشورها به درخواست های آمریکا است. هر چند که آمریکا با اعزام نمایندگانی نظیر «تیموتی گایتنر» وزیر خزانه داری و «کوهن» معاون آن به اقصا نقاط جهان و حتی سفرهای متعدد هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا به دنبال جلب نظر آنها برای پیوستن به طرح تحریم نفت ایران بود؛ اما بسیاری از کشورها با این طرح مخالفت کردند و به عناوین مختلف از اجرای آن سر باز زدند.

اروپایی که متحد اصلی آمریکا است؛ هرچند از طرح تحریم ایران استقبال کرد اما در اجرای آن فرایندی دیگر را طی کرد. در این چارچوب اروپا در زمستان 1390 زمانی شش ماهه را برای اعمال تحریم های نفتی مطرح کرد. آنها تیر ماه را زمان اجرای طرح اعلام داشتند. این ادعا در حالی مطرح شد که ایران در اقدامی پیش دستانه از اعمال تحریم علیه شش کشور اروپایی خبر داد.

اروپایی که ادعای اجرای تحریم را داشت در اواخر اردیبهشت ماه از تعویق بررسی این امر خبر داد. جالب توجه آنکه پیشنهاددهنده این تعویق انگلیسی بوده که متحد اول آمریکا است. هرچند آنها ادعا کردند این اقدام برای اصلاح ساختار پالایشگاه ها و یافتن نفت جایگزین است؛ اما در اصل آنها با این رویکرد از اجرای تحریم های درخواستی آمریکا سر باز زده اند.

کشورهای ژاپن و کره جنوبی نیز چندان روی خوشی به آمریکا نشان نداده و همواره تأکید کرده اند که به دنبال راهی برای مستثنا شدن از این تحریم ها هستند. جالب توجه آنکه ژاپن از استمرار بیمه کشتی های نفت کش ایران خبر داد. هند نیز به رغم سفر ماه گذشته هیلاری کلینتون به این کشور رسماً از پذیرش طرح تحریم خودداری کرده و حتی احزاب چپ این کشور از استیضاح دولت در صورت پذیرش این طرح خبر دادند.

آفریقای جنوبی نیز به رغم فشارهای آمریکا بر افزایش واردات نفت از ایران تأکید کرد. آفریقای جنوبی اعلام کرد ارزش واردات نفت این کشور از ایران به سه میلیارد و 370 میلیون راند(434 میلیون و 840 هزار دلار) رسیده است که نسبت به سال گذشته دو برابر شده است.فرایند رفتاری کشورها نشان می دهد که عملاً صحنه بین الملل به عرصه تقابل با آمریکا در حوزه تحریم نفت ایران مبدل شده و کشورها تمایلی به پذیرش خواسته های آمریکا ندارند.

د) واکنش نهادهای بین المللی: نکته قابل توجه در عرصه جهانی اعتراف نهادهای بین المللی به جایگاه نفت ایران است. در این چارچوب آژانس بین المللی انرژی 24 خرداد 1391 هشدار داد که هرگونه تحریم یا کاهش تولید نفت ایران نقشی اساسی در افزایش بهای نفت خواهد داشت. برخی کارشناسان تأکید دارند تحریم نفت ایران، قیمت نفت را به 150 تا 200 میلیون دلار افزایش خواهد داد.

نکته قابل توجه در این حوزه آنکه به رغم ادعاهای آمریکا کشورهای عربی و آفریقایی نیز نتوانسته اند کسری نفت جهان را تأمین کنند. هرچند که عربستان ادعای تولید 12 میلیون بشکه نفت در روز را داشته؛ اما ناظران اقتصادی تأکید دارند که در عمل این امر امکان پذیر نبوده و این طرح در نهایت چند ماه بیشتر دوام نمی آورد و در نهایت جهان نیازمند سایر منابع نفتی ازجمله نفت ایران می شود. در همین حال مخالفت های اوپک با طرح افزایش تولید نفت عربستان و کنار نهادن ایران نیز به ناکامی آمریکا در جایگزین سازی نفت عربستان افزود. در این چارچوب عبدالله البدری دبیر کل اوپک 24خرداد 1391 صراحتاً اعلام کرد: اوپک صددرصد مخالف تحریم نفت ایران و جایگزین کردن سایر کشورها به جای آن است.

 

زنجیره رسوایی های آمریکا

باتوجه به فرایندی که ذکر شد آمریکا به رغم آنکه تلاش داشت تا با تحریم خرید نفت ایران به پیروزی در برابر تهران دست یابد، در نهایت با زنجیره ای از چالش ها و رسوایی ها مواجه شد که افشای آنها پیامدهای بسیاری برای آمریکا به همراه دارد. ازجمله این رسوایی ها عبارتند از:

1) جمهوری اسلامی ایران در برابر زیاده خواهی های غرب در قالب تحریم و تهدید تسلیم نشده، چنانکه این امر را در پایبندی ایران به مواضع خود در نشست های خود با 1+5 به اثبات رسانده است. طرح آمریکا از یک سو نتوانسته بر اقتصاد و روند رو به رشد توسعه ایران چندان تأثیری داشته باشد و از سوی دیگر ایران همچنان بر حقوق خود در عرصه غنی سازی هسته ای پافشاری می کند.

2) در حوزه داخلی آمریکا نیز اعتراض ها به سیاست های تهدیدی علیه ایران به شدت افزایش یافته به گونه ای که بسیاری تأکید دارند که آمریکا جز گفت وگو با ایران راهکاری پیش رو ندارد. گزینه نظامی به اذعان مقامات ارشد نظامی آمریکا هزینه های جبران ناپذیری برای آمریکا دارد و اعمال تحریم های اقتصادی نیز عملاً درون جامعه و ساختار اقتصادی آمریکا را به سوی بحران بیشتر سوق می دهد.

برخی بر این عقیده اند که شرایط بحرانی در اقتصاد آمریکا و نیاز اوباما به حل این روند به عنوان مولفه ای برای عدم شکست در انتخابات ریاست جمهوری آبان ماه، از دلایل گرایش واشنگتن به انجام مذاکرات میان ایران و گروه 1+5 است. آنها تأکید دارند که حل مسالمت آمیز مسئله هسته ای ایران می تواند از برگ های برنده اوباما در انتخابات باشد.

3) رویکرد آمریکا به اعمال تحریم های نفتی علیه ایران، در اصل اعمال تحریم علیه کشورهای خریدار بوده است؛ چراکه جهانیان تأکید دارند نفت کالایی است که هرگز بدون مشتری نمی ماند و تحریم کنندگان نفت در اصل خود را از نفت ایران محروم ساخته اند. این حقیقتی است که بسیاری از کشورها به آن اذعان دارند؛ لذا طرح آمریکا را نوعی اعمال فشار بر خود دانسته و با آن مخالفت کرده اند.

باتوجه به شرایط اقتصادی جهان و وابستگی آن به قیمت نفت، بسیاری تأکید دارند که اعمال تحریم های آمریکا موجب رنجش و حتی تقابل بسیاری از متحدان آمریکا علیه واشنگتن شده است، لذا آمریکا برای آنکه با کاهش متحدان مواجه نشود به سوی لغو تحریم ها پیش رفته است. نیویورک تایمز در این زمینه دلیل اصلی أخذ این تصمیم را مجازات هایی عنوان کرده که دولت آمریکا مجبور بود مطابق قانون تحریم ها علیه کشورهای فوق اجرا کند. اجرای چنین مجازات هایی این خطر را به وجود آورده که رابطه آمریکا با نزدیک ترین متحدانش آسیب ببیند. بر همین اساس، کلینتون بیان کرد که ممکن است کشورهای بیشتری مشمول این معافیت شوند.

ترکیب کشورهای حذف شده از تحریم های آمریکا، نشان می دهد که آنها در حوزه آفریقا، آسیا و اروپا می باشند؛ مناطقی که آمریکا به شدت در جهت حفظ و ارتقای منافع خود برای آن تلاش می کند. رفتارهای ماه های اخیر کشورهای مذکور نشانگر آن است که اراده چندانی برای همسویی با آمریکا ندارند و جهانیان، آمریکا را نه ناجی، بلکه عامل بحران های اقتصادی می دانند.

در این شرایط آمریکا با دو رسوایی مواجه است؛ نخست آنکه آمریکا نه تنها نتوانسته متحدان جدیدی بیابد، بلکه در حال از دست دادن متحدان قدیمی است. دوم آنکه موقعیت جهانی ایران به گونه ای است که جهانیان نمی توانند آن را نادیده بگیرند، در حالی که می توانند به آمریکا و سیاست های آن «نه» بگویند.

4) رسوایی دیگر آمریکا برملا شدن ناتوانی کشورهای عربی از جمله عربستان و قطر برای تأمین نیازهای نفتی جهان بود. هرچند که این کشورها از طرف آمریکا مأموریت یافتند که قراردادهای کلانی را با چین، کره جنوبی، ژاپن و هند امضا کنند و حتی مقامات این کشورها دیدارهای مکرری در هفته های اخیر داشته اند؛ اما در نهایت این امر نیز به نتیجه نرسید و کشورهای خریدار نفت بر اصل الزام ادامه همکاری نفتی با ایران تأکید کردند.

5) رسوایی دیگر آمریکا تأثیر معکوس تحریم ایران بر اقتصاد جهان بود. آمارها نشان می دهد همزمان با اعلام تحریم نفت ایران قیمت بنزین و فرآورده های نفتی در اروپا، آمریکا و حتی بسیاری از کشورها به شدت افزایش یافت، به گونه ای که کشورهایی مانند فرانسه و انگلیس رسماً اعلام کردند که تحریم نفت ایران به کمبود و افزایش بهای بنزین در این کشورها منجر شده است. این تأثیر چنان بوده که اعتراض به وضعیت نابسامان بنزین، ازجمله عوامل تشدید اعتراض های مردم اروپا و آمریکا به دولتمردان شان بود که در قالب جنبش تسخیر صورت گرفته است.

تحریم نفت هرچند که برای تضعیف ایران بود؛ اما یک اصل اساسی را آشکار ساخت و آن اینکه روابطه اقتصاد جهانی با نفت ایران آنچنان به هم پیوسته است که چگونگی نوع برخورد با صادرات و یا لغو صادرات نفت ایران می تواند تأثیر بسیاری بر کل اقتصاد جهان داشته باشد. هرچند که ایران از تحریم ها ضررهایی را متحمل می شود؛ اما ضررهای طرف های مقابل بسیار بیشتر از آن است و در نهایت در این معادلات ایران دست برتر را دارد.

 

پیش دستی آمریکا برای پنهان سازی رسوایی

با توجه به آنچه ذکر شد می توان گفت آمریکا با مجموعه ای از رسوایی ها مواجه شده است که هر کدام می تواند چالشی بزرگ برای آمریکا باشد. بر این اساس با رویکرد به لغو تحریم ها علیه برخی از کشورها به صورت پیش دستانه تلاش کرده تا بر این رسوایی ها سرپوش گذارد. در اصل آمریکا به دنبال آن است تا ناکامی خود در مقابله با ایران را پنهان سازد و چنان وانمود سازد که به دلیل همراهی جهانی با طرح هایش به این امر روی آورده است.

فرایند تحولات جهانی نشان می دهد که از یک سو اعمال تحریم نفت ایران بر خلاف معادلات مطرح شده بیش از هرچیز بر اقتصاد غرب تأثیر منفی داشته است و از سوی دیگر صف بندی جامعه جهانی در برابر آمریکا را تشدید کرده است؛ اموری که افول قدرت آمریکا در صحنه جهانی را آشکار می سازد. بر این اساس می توان گفت اقدام آمریکا در خروج هفت کشور دیگر از لیست تحریم های نفتی نشانه ای بر ناکامی دیگر واشنگتن در قبال جمهوری اسلامی ایران است، هرچند که با فرافکنی و برخی اقدامات حاشیه ای به دنبال پنهان سازی این حقیقت می باشد.

قاسم غفورى

منبع : بصیرت

ادامه مطلب
دوشنبه 5 تیر 1391  - 11:44 PM

 اگر تئوری ولایت فقیه به عنوان نسخه نجات بخش بشر از این ظلم و استضعاف به شکل فوق در نظام آموزشی تعلیم داده شود؛ جوانان غیور این مرز و بوم و حتی سایر مستضعفین عالم با تمام وجود حاضر به تلاش در مسیر تحقق عینی ولایت فقیه خواهند بود.

 
خبرگزاری فارس: چگونگی آموزش تئوری ولایت مطلقه فقیه

 

چندی است که موضوع آموزش تئوریک اصل مترقی ولایت مطلقه فقیه در سطوح عالیه آموزش در جمهوری اسلامی ایران مطرح گردیده است. صرف نظر از بیان ضرورت این آموزش که بارها درباره آن بحث و نظر صورت گرفته است، در باب چگونگی این آموزش در مدارس، دانشگاه ها و حوزه های علمیه نوشتاری از حجت الاسلام علی میثمی تهرانی در ادامه تقدیم می گردد.

قوام نظام ولایی جمهوری اسلامی ایران مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه به عنوان جریان اجتماعی ولایت الهیه تکوینی و تاریخی است. بنابراین یکی از نیازهای آموزشی سطوح مختلف نظام آموزشی کشور - اعم از آموزش حوزوی یا دانشگاهی یا حتی آموزش مقدماتی نظام آموزش و پرورش – آموختن این تثوری به دانش آموزان و طلاب و دانشجویان است. یعنی باید به جوان و نوجوان این کشور از سطوح ابتدایی تحصیلی آموخته شود که نقش ولایت فقیه در زندگی فردی و اجتماعی و بین المللی انسان معاصر چیست؟

بر این اساس قدم اول در آموزش تئوری ولایت فقیه، ارائه یک نظام فکری الهی به دانش آموز است. یعنی باید فکر او را حول نورانیت ولایت الهیه سامان دهی نمود. بدیهی است این نظام فکری باید از صورت سلبی شروع شود. یعنی نخست باید به دانش آموز آموخت که وقتی بشر در دنیای معاصر خود را از مسیر ولایت الهیه دور کرده است دچار چه گرفتاری هایی شده است؟ یعنی در سطح اول برای دفاع از تئوری ولایت فقیه هرگز نباید به آوردن استدلالهای فقهی اثباتی برای دانش آموز و دانش جو پرداخت.

زیرا این رویکرد عرصه را برای خدشه شیاطین در استدلالهای فقهی در قدم اول – و حتی در خود فقه – باز کرده و نوعی آموزش انفعالی را سامان خواهد داد.بلکه در قدم اول باید به نقاط ضعف عینی مخالفان اصلی جریان ولایت الهیه در عرصه اجتماعی پرداخت و ایشان را در موضع دفاع قرار داد. معنای آموزش فعال همین است.

نتیجه این که در نظام فکری آموزشی باید از بیان محرومیت های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی که در حال حاضر دستگاه کفر به کشورهای مظلوم وارد می کند آغاز کرد. باید دانشجو معنای ظلم و محرومیت تحمیلی جهانی را درک کند تا دیگر این گونه نباشد که با یک سفر به کشورهای اروپایی یا آمریکایی عاشق آنجا شود. بلکه در این سفرها نیز بتواند کنه این ظلم و استکبار را ملاحظه کرده و با ازدیاد بصیرتش بر عمق نفرتش از کفر افزوده شود.

این نگاه فعال باید جهت گیری نظام آموزشی در حکومت ولایی را تعریف کند. یعنی در تمامی مولفه های آموزشی باید افشاگری نسبت به ظلم ها و بی عدالتی های جهانی برآمده از نفی ولایت فقیه مقابل چشم دانش آموز و دانشجو قرار داده شود. مثلا در این نظام آموزشی باید فیلم های مستندی برای دانش آموزان نشان داده شود که در آن محرومیت ملت های مظلوم و علل و عوامل آن و راه های درگیری و مقابله و حتی پیروزی آنها نمایش داده شود.

به عنوان نمونه می توان انحصار تولید موز در قاره آفریقا برای یک شرکت آمرکایی را نشان داد. اینکه چطور یک کودک سیاه پوست کشاورز آفریقایی به ظالمانه ترین شکل استثمار می شود و حتی به دهانش پوزبند آهنی زده می شود که نتواند موز بخورد و تنها شرط باز کردن آن پوزبند جمع آوری روزی ده زنبیل بزرگ موز برای کارگزار وطن فروش اجیر اجنبی قرار داده می شود. در برابر آن نیز تنها یک جای خواب و غذای پست مزد می گیرد و بس. یعنی در برابر چنین بیگاری ظالمانه ای مزدش استفاده از حق حیاتش است.

به عنوان نمونه ای دیگر می توان از صحراهای تولید الماس در کشور سنگال نام برد. صحراهایی که در آن الماس ها مثل سنگریزه در بیابان قابل استحصالند. اما شرکت های جواهر ساز انگلیسی آن صحراها را مانند پادگان هایی نظامی در آورده و با سیم خاردارهای الکترونیک و میادین مین و برج های مراقبت نظامی محافظت می کنند.

از دروازه های تعبیه شده در آن انسانهای مظلوم را وارد کرده و در کشنده ترین آب و هوا مجبور به جمع آوری روزی مثلا صد گرم الماس می کنند. در هنگام ورود و خروج نیز زنان و مردان کارگر را به شنیع ترین شکل ممکن مورد بازرسی قرار می دهند که مبادا حتی یک گرم الماس از صحرایی که محل تولد اجدادی آنان است به سرقت برده باشند. نمونه های دیگر از این دست بسیار است.

باید به جوان و نوجوان امروز نشان داد که این ظلم ها و نظایر اینها در دنیای امروز که مناسبات جهانی دور از ولایت الهیه تعریف شده است امری رایج به شمار می رود. باید جوان و نوجوان ما بداند که قدرت خرید و ارزش پول ملی کشورهای مظلوم همواره از سوی کشورهای مستکبر تهدید شده و قدرت خرید مردم محروم پایین آمده و اقلیتی ظالم – معروف به اقلیت یک درصدی – در حال ظلم به اکثریتی مظلوم – معروف به نود و نه درصدی – هستند. باید جوان و نوجوان ما بداند که اگر ولایت فقیه نباشد ولایت شیطان چه بر سر بشر خواهد آورد.

اینها و نظایر اینها که کم هم نیستند اگر برای یک دانشجو و دانش آموز خوب تدریس شود و معنای ظلم و عدل را در اشکال مختلف درست درک کند؛ آن وقت حتی اگر جوان مسلمان و آگاه به نظام ظالمانه غیر ولایی جهانی فارغ التحصیل هم شود هرگز حاضر به خروج از کشور و تنها گذاشتن دستگاه ولایت فقیه و خیانت به دین و وطن و ناموس خود و استخدام تمدن شیطانی مقابل شدن نخواهد شد. حتی اگر به او اصرار هم کنند و وعده و وعید بدهند – در غالب موارد - حاضر نخواهد شد برده کسانی شود که بشر را مسخ کرده و آب به آسیاب ظلم و استکبار جهانی می ریزند. حاضر نخواهد شد به جایی برود که چشم بشر را از شهوات پر می کنند تا مغزش را اجاره کنند و وجدانش را اسیر نمایند.

اگر تئوری ولایت فقیه به عنوان نسخه نجات بخش بشر از این ظلم و استضعاف به شکل فوق در نظام آموزشی تعلیم داده شود؛ جوانان غیور این مرز و بوم – و حتی سایر مستضعفین عالم - با تمام وجود حاضر به تلاش در مسیر تحقق عینی ولایت فقیه خواهند بود. مشکل اینجاست که این نسخه نجات بخش بشری امروز نه در حوزه، نه در دانشگاه و نه در نظام آموزش و پرورش به شکل صحیح خود معرفی نمی شود.

منبع:پایگاه 598

ادامه مطلب
دوشنبه 5 تیر 1391  - 11:43 PM

 بروز ناامنی های مختصر و گسترش فعالیت شبکه‏های قاچاق بین المللی درمرزهای شرقی ما، به احتمال بسیار زیاد، حمایت شده و همسو با سیاست های امریکا از جمله سیاست های ضد چینی و ضد اسلام استعمار ستیز است.

 
خبرگزاری فارس: دندان تیز آمریکا برای بلعیدن خراسان بزرگ

 

فروپاشی شوروی را می‌توان به عنوان سرآغازی در تحولات ژئوپلیتیک دنیا قلمداد کرد چرا که اگر بعد از جنگ دوم جهانی رقابت بین غرب وشرق شکل دهنده ی جغرافیای سیاسی دنیا بود حال فروپاشی شوروی و شکل گیری قدرت‌های نو ظهور در دنیا در دهه های اخیر باعث شده است تا جغرافیای سیاسی جهان، رنگ و بوی خاصی به خود بگیرد. تغییری که باعث شد تا بخش‌هایی از جهان دارای اهمیت سیاسی ویژه‌ای شوند، اهمیتی که قدرت‌های بزرگ را به تکاپو برای افزایش نفوذ در برخی از نقاط دنیا انداخته است.

 

تعریف ژئوپلیتیک

ژئوپلیتیک یا سیاست های جغرافیایی معنای لغوی سیاست زمین است و نقش عوامل محیط جغرافیایی در سیاست ملل را بررسی می‌کند. به عبارتی می‌توان گفت ژئوپلیتیک نقش محیط جغرافیایی را در تصمیم گیری‌های سیاسی بررسی می‌کند. مانند تصمیم گیری در زمینه نقش آفرینی و رقابت سیاسی منطقه‌ای و جهانی از راه بهره گیری از امکانات محیط جغرافیایی. در‌‌نهایت می‌توان گفت ژئوپلیتیک عبارت است ازمطالعه ی کشور‌ها به عنوان پدیدارهای ویژه برای درک چگونگی دستیابی آن‌ها براساس جغرافیای قدرت شان. (1)

 

ژئوپلیتیک خراسان و آمریکا

پس از پایان دوره ی جنگ سرد، جمهوری‏ اسلامی ایران درشمال از موقعیّت ژئوپلیتیک‏ ویژه‏ای برخوردار شده است که پیش از آن وجود نداشت. در دوره ی جنگ سرد ایران در شمال با اتحّاد جماهیر شوروی همسایه بود که مرزی‏ برابر 2670 کیلومتر را دربرمی‏گرفت. نوار مرزی شوروی را مرزهای کنترل شده و غیرقابل‏ عبوری تشکیل می‌‏داد که اصطلاحاً به آن «پرده ی آهنین» می‌‏گفتند. امّا با فروپاشی شوروی اینک جایگاه بر‌تر ژئوپلیتیک ایران برای شمال‏ حائز اهمیّت شد.

گشایش گذرگاه های مرزی‏ ایران و جمهوری های آسیای مرکزی و قفقاز در دو سوی شمال شرقی و شمال غربی و نیز راه های‏ دریایی ایران در بنادر دریای خزر، چشم‏انداز تازه‏ای در برابر جمهوری های مستقّل شوروی‏ سابق نهاده است. اتصّال راه‏آهن سراسری ایران‏ به شبکه ی راه‏آهن آسیایی مرکزی و سرمایه‏گذاری های عظیم ایران درزیربناهای حمل‏ و نقل مانند پایانه‏‌ها، بنادر، راه‏آهن، شبکه ی راه های‏ زمینی، انبار‌ها، سردخانه‏‌ها، گذرگاه های مرزی، توسعه ی گمرک و موارد دیگر از قبیل، امکانات گسترده‏ای برای این کشور‌ها در ارتباط با جهان خارجی فراهم آورده است، امکاناتی که‏ کشورهای آسیایی مرکزی و قفقاز سال های‏ متمادی در آرزوی دستیابی به آن بودند.(2)

امّا آن چه که بعد از فروپاشی شوروی و افزایش قدرت روز افزون کشور چین در دهه‌های اخیر بر اهمیت استراتژیک خراسان افزود نگاه جدید آمریکا به آسیا و چین بود. چین در دهه‌های اخیر کشوری بوده است که به علت رشد دو رقمی اقتصادی روز به روز در حال افزایش قدرت خود در زمینه‌های نظامی و اقتصادی بوده است به طوری که برخی از کار‌شناسان معتقد هستند چین تا چند دهه ی آینده تبدیل به بزرگ‌ترین اقتصاد جهان بدل خواهد شد.

به عنوان مثال براساس پیش بینی مؤسسه مالی اچ اس بی‌سی چین تا سال2050 میلادی بزرگ‌ترین اقتصاد جهان خواهد شد. صندوق بین المللی پول نیز بر این باور است که چین تا سال2016 میلادی از آمریکا پیشی خواهد گرفت. رشد قابل توجه چین در سال‌های اخیر و اعلام برخی از نهادهای بین المللی مبنی بر احتمال تبدیل چین به بزرگ‌ترین اقتصاد دنیا نگرانی مقامات آمریکا را برانگیخته است. (3) این‌ عوامل موجب شد تا آمریکا در کنار استراتژی مهار و کنترل روسیه درصدد کنترل و مهار چین نیز برآید.

به همین علت در آغاز ریاست جمهوری بوش و غلبه پارادایم نومحافظه کاران در سیاست خارجی آمریکا، نومحافظه کاران یکی ازتهدیدهای اصلی در آسیا و اقیانوس آرام را مشخصاً ازناحیه ی چین تلقی کردند. (4) از این دوران به بعد بحث مهار چین در بلند مدت تبدیل به یکی از استراتژیی‌های مهم در سیاست خارجی آمریکا شد. امّا در این میان کدام مناطق می‌توانستند کاندیدای خوبی برای استقرار آمریکایی‌ها برای مهار چین باشند.

به نظر می‌رسد منطقه خراسان بزرگ (شامل خراسان ایران و بخش‌هایی از افغانستان وآسیای مرکزی) بهترین گزینه برای این کار باشند چرا که این منطقه ضمن این که حلقه ی اتصال شرق به غرب است؛ بعد از حملات 11 سپتامبر به برج های دوقلو و افزایش بنیادگرایی درکشورهای افغانستان و پاکستان به این دو کشور نزدیک بوده و می‌توان از آن برای کنترل بنیادگرایی بهره جست. از این تاریخ بود که حضور آمریکا در منطقه ی خراسان بزرگ افزایش چشمگیر یافت، به طوری که در چند سال اخیر بر تعداد پایگاه های نظامی آمریکا درمنطقه افزوده شد.

در همین زمینه برژینسکی درکتاب «یک استراتژی برای اورآسیا» اهداف آمریکا برای حضور در منطقه را چنین بر می‌شمرد:

1- هدف کوتاه مدت یا 5 ساله: تثبیت تکثرگرائی ژئوپولیتیکی. این استراتژی یک مانور سیاسی در جهت جلوگیری از پیدایش ائتلافی خصومت آمیز است که بتواند پیشتازی آمریکا را به چالش بگیرد.

2- هدف میان مدت یا 20 ساله: جستجوی شرکای سازگار استراتژیکی بدین منظور که رهبری آمریکا در تأمین امنیت دلخواه از طریق همکاری در دو سوی اورآسیا شکل گیرد.

3- هدف درازمدت: ایجاد هسته جهانی مسئولیت و اشتراک سیاسی به نحوی که هیچ قدرتی توان رقابت چالش انگیز با آمریکا را نداشته باشد. (5)

امریکا در تعقیب سیاست های خود علیه چین، برای شرق ایران بویژه خراسان که همجوار با افغانستان است، اهمیت اساسی و ویژه‏ای قائل است. به همین دلیل می‌‏توان گفت که بروز ناامنی های مختصر و گسترش فعالیت شبکه‏های قاچاق بین المللی درمرزهای شرقی ما، به احتمال بسیار زیاد، حمایت شده و همسو با سیاست-های امریکا از جمله سیاست های ضد چینی و ضد اسلام استعمار ستیز است. (6)

 

ژئوپلیتیک خراسان و چین

چین تا امروز برای کشورهای نوپای آسیای‏ مرکزی همسایه‏ای مسئول و شریکی سازنده بوده‏ است. قزاقستان، که چین بزرگ‌ترین سرمایه‏گذاری‏ خارجی منفرد در تاریخ خود را در آنجا انجام داده‏ است، از وجود چین به صورت وزنه ی تعادل در برابر روسیه بهره می‌‏گیرد و قرقیزستان و تاجیکستان هر دو برای تقویت پایه‏های اقتصاد خود به تجارت رو به گسترش با چین چشم دوخته‏اند.

چین نیز وعده‏ داده است برای آوردن نفت قزاقستان به مرز ایران و ترکمنستان خطّ لوله‏ای احداث و از این طریق، برخلاف سیاست های روسیه و ایالات متّحده، کمک‏ کند تا روزنه‏ای به سوی «جنوب» گشوده شود. پس‏ با این اوصاف، چه خطراتی از جانب چین مطرح‏ است؟ بازرگانان چینی در حال حاضر بر بازارهای‏ قرقیزستان مسلّط شده‏اند و در قزاقستان و تاجیکستان نیز دست اندازی های عمقی صورت‏ می‌‏دهند.

نتیجه ی ورود کالاهای ارزان قیمت چینی‏ آن است که شرکت های کوچک داخلی را درست‏ هنگامی که در حال ریشه گرفتن هستند، ریشه‏کن‏ می‌‏کند. کشورهای آسیای مرکزی نگرانند که در دراز مدّت اگر دگرگونی-های منطقه ی جنوب شرق‏ آسیا در اوایل قرن بیستم دوباره تکرار شود، به‏ حوزه ی نفوذ چین در قرن بیست و یکم جذب گردند. چین در عمل می‌‏تواند به صورت تضمین کننده ی اصلی خطوط لوله ی موجود در سرتاسر قزاقستان‏ در آید و در ‌‌نهایت بعنوان ضمانت کننده ی اصلی‏ میدان های نفتی این کشور نیز عمل کند.

این وضع‏ چین را به داور بلامنارع مسائل منطقه ی آسیای‏ مرکزی تا ساحل شرقی دریای خزر بدل خواهد کرد. حتّی اگر منافع عمده ی چین همچنان در شرق‏ نهفته باشد، روندهایی تکاملی که در حال حاضر وجود دارد باز می‌‏تواند چنین پیامدهایی داشته‏ باشد. (7) درمجموع سیاست چین درمنطقه شامل موارد زیر می‌شود: الف -حل منازعات مرزی با کشورهای منطقه؛ ب -مناسبات منطقه ای دوستانه با کشورهای منطقه؛ ج - جلوگیری از برتری هژمونیک یک قدرت. (8)

امّا تأثیر تحرک چین برای افزایش نفوذ در آسیای میانه بر خراسان چیست؟ در واقع افزایش نفوذ چین در این منطقه باعث می‌شود تا راه‌های انتقال انرژی و کالا ایران در شمال کشور تا حدود زیادی وابسته به چین شود. از این رو هرگونه اقدام ایران در زمینه افزایش استفاده از منابع طبیعی و انرژی در آینده ی خراسان به صورت ناخودآگاه تحت تأثیر روابط ایران و چین قرار می‌گیرد. مسأله‌ای که چین می‌تواند از آن به عنوان اهرم فشار علیه ایران استفاده کند. ضمن این که اقدامات ایران درسال های اخیر برای تأمین آب از سدّ دوستی و خرید آب از قرقیزستان در صورتی افزایش نفوذ چین در منطقه می‌تواند در آینده تحت تاثیرافزایش نفوذ چین قرار بگیرد.

 

نتیجه

هرچند در نوشتار فوق عنوان شد که حضور امریکا در خراسان بزرگ برای کنترل چین است امّا این نکته را نباید از یاد بردکه یکی از اهداف آمریکا از حضور در منطقه، کنترل ایران نیز می‌باشد. آمریکا با حضور درمرزهای شرقی ایران و سرمایه گذاری در بخش‌های مختلف اقتصادی کشورهای همسایه درصدد است تا از میزان اهمیت استراتژیک ایران در سال‌های آینده بکاهد.

علاوه براین اقدامات آمریکا برای مهار چین در صورتی که این کشور درآینده دچار تحولات سیاسی عمده‌ای شود بر روی خراسان نیز تأثیر زیادی می‌گذارد. براساس اظهار نظر برخی از کار‌شناسان در صورتی که دولت چین در سال-های آینده اقدامات جدی برای انجام اصلاحات سیاسی در کشورش انجام ندهد احتمال فروپاشی سیستم حکومتی آن و در نتیجه تجزیه این کشور وجود دارد. آن گاه در صورت تجزیه ی چین، خراسان با چالش امنیتی مهمی مواجه خواهد شد.

با احتمال فروپاشی چین یا تجزیه حداقل ترکستان یا سین‏کیانگ و تبت به صورت کشورهای مستقل باعث می‌شود تا خراسان در جوار یک منطقه وسیع غیر شیعه‌ای قرارگیرد که یا تحت نفوذ آمریکا هستند و با این که کشورعربستان درصدد است که دامنه ی نفوذش را در این مطقه گسترش دهد.

از این رو این احتمال می‌رود مسلمانان افغانستان با جهت گیری های سیاسی فعلی دیگر با مسلمانان آسیای مرکزی و ترکستان چین به پیوندهای مذهبی، سیاسی و نظامی عمیقی دست یابند، عمق سرزمین های مسلمان سنی مذهب مخالف تشیع از مرزهای ایران به بیش از 3500 کیلومتر می‌‏رسد. بدین ترتیب در می‌‏یابیم که مرزی که تا سال 1350 بی‏خطر‌ترین مرز‌ها تلقی می‌‏شد، امروز به مرزی حساس تبدیل شده است.

خراسان به دلیل همجواری با دو کشور افغانستان و ترکمنستان و داشتن ویژگی های مشترک سرزمینی و جمعیتی با این دو کشور و به دلیل نقش استراتژیکی مهمی که برای آسیای مرکزی دارد از اهمیت خاصی برخوردار است. اگر مسائل مرزی خراسان را فقط در رابطه با افغانستان و ترکمنستان ببینیم، شاید امکانات نظامی و سیاسی فعلی برای حراست و امنیت آن کافی باشد. ولی اگر مرزهای شرقی خود را، جبهه‏های بلند تشیع در مقابل تحرکات نظامی-سیاسی غرب در کل آسیا ببینیم باید خیلی بیشتر به آن توجه کنیم. (9)

در ‌‌نهایت می‌توان گفت تحرکات جدید آمریکا در منطقه خراسان برای جهان پس از چین است از این طریق نفوذ خود را در منطقه حفظ کند. ضمن اینکه در صورت عدم تجزیه چین باز هم توسعه روز افزون دو قدرت آمریکا و چین در منطقه و سرمایه گذاری‌های عظیم اقتصادی در کشورهای همجوار می‌تواند در بلند مدت اهمیت استراتژیک خراسان ایران را به کمتری حد ممکن برساند. ازاین رو ایران باید از هم اکنون با ایجاد اتخاذ تدابیری از اجرای نقشه‌های شوم امریکا جلوگیری کند تا در آینده دچار مشکل نشود.

پی نوشت ها:

1-سیدعطاتقوی، اصل ژئوپلیتیک جدید ایران از قزاقستان تا گرجستان، تهران، انتشارات وزارت امورخارجه، چاپ اول، 1379،صفحه7

2-دکتر بهرام امیر احمدیان‏،ایران و قفقاز؛ جایگاه ژئوپلیتیک ایران در دوره پس از جنگ سرد، اطلاعات سیاسی - اقتصادی» شماره 135، 1377،صفحه 94

3-جان بلامی فاستر ورابرت مکنزی ،عبور بحران از دیوار چین، همشهری اقتصاد، دور جدید، شماره 2،1391، صفحه 162

4- بی‌نام ،نشست‌تخصصی موقعیت آسیای مرکزی درسیاست خارجی آمریکا، معاونت پژوهش های سیاست خارجی / گروه مطالعات اروپا و آمریکا مرکز تحقیقات استراتژیک،1384، www. csr. ir

5-دکتر محمود واعظی ،منافع روسیه و غرب در آسیای مرکزی و قفقاز و نقش تشکل‌های چندجانبه، مرکز تحقیقات استراتژیک، 1388،www. csr. ir

6- محمد حسین پاپلی یزدی، اهمیت ژئوپولیتیکی شرق و شمال شرق ایران، مجله تحقیقات جغرافیایی، شماره 43، زمستان 1375،صحفه23

7- اس. فردریک ،نیازهای امنیتی آسیای مرکزی و راهکارهای تازه برای برآوردن آن‌ها، مجله اطلاعات سیاسی - اقتصادی» شماره 177 و 178،1381،صفحه 118

8- نشست‌تخصصی موقعیت آسیای مرکزی درسیاست خارجی آمریکا، معاونت پژوهشهای سیاست خارجی / گروه مطالعات اروپا و آمریکا مرکز تحقیقات استراتژیک،1384، www. csr. ir

9- محمد حسین پاپلی یزدی، ،اهمیت ژئوپولیتیکی شرق و شمال شرق ایران، مجله تحقیقات جغرافیایی، شماره 43، زمستان 1375،صحفه26

سید محسن موسوی زاده

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

ادامه مطلب
دوشنبه 5 تیر 1391  - 11:42 PM

 نظریۀ دنیایی شدن، جوهره، بنیان و کل علوم اجتماعی مدرن است و به این معنا وجهی از جهان تجدد ــ در مقام عین و تحقق ــ را مشخص نمی‌کند، بلکه کلیت این جهان را در خود منعکس کرده است.

 
خبرگزاری فارس: دنیایی شدن

 

 

خاستگاه تاریخی ـ اجتماعی نظریۀ دنیایی شدن به مثابه توجیه علمی سکولاریسم در غرب

1.به طور معمول درک کاملاً خطا و نادرستی دربارۀ نسبت نظریۀ دنیایی شدن با جهان تجدد و علوم اجتماعی وجود دارد که مانع درک درست نسبت این نظریه با خاستگاه‌های تاریخی و اجتماعی آن می‌شود. البته در یک فهم عمومی ما می‌دانیم که تمامی نظریه‌های علوم اجتماعی با جهانی که در آن شکل می‌گیرند، نسبت وثیقی دارند، ولی این فهم عمومی، مقصود ما را از درک غلط پیش‌گفته، به خوبی بیان نمی‌کند.

به طور معمول نظریۀ دنیایی شدن، نظریه‌‌ای خاص در درون یکی از علوم خاص جهان تجدد، یعنی جامعه‌شناسی، فرض می‌شود. حداکثر ممکن است در حوزۀ دین، مطالعات دین یا دین‌شناسی هم به این نظریه اهتمامی داشته باشند. به این معنا نظریۀ دنیایی شدن مانند هر نظریۀ دیگری که ممکن است در ذهن شما باشد، نظریه‌ای منفرد از مجموعۀ عظیم نظری و مفهومی است!

در نتیجه این نظریه هم مانند هر نظریۀ دیگر، بنیان، محتوا و جوهرۀ آن علم را منعکس نمی‌کند، بلکه تنها نظریه‌ای است که بسته به موضوع و جایگاه طرح خود، جایی در آن علم خاص دارد و نه بیشتر! خطاتر از این نوع درک نسبت به جایگاه نظریۀ دنیایی شدن در منظومۀ فکری ـ نظری غرب، درک غلطی است که درباره این نظریه با جهان تجدد ــ در مقام عین و تحقق ــ در اذهان برقرار می‌شود. به این معنا نظریۀ دنیایی شدن در بهترین حالت، بیان وجهی خاص از جهانی است که در یک برهۀ تاریخیِ خاص ظاهر شده است و ما آن را به نام تجدد می‌شناسیم. این بیان ابعاد خاص از تجدد ناظر به قضیۀ دین است!

این هر دو درک، غلط است. نظریۀ دنیایی شدن، نظریه‌ای واحد و منفرد در درون یک علم خاص و مشخص به نام جامعه‌شناسی نیست. نظریۀ دنیایی شدن، جوهره، بنیان و کل علوم اجتماعی مدرن است و به این معنا (که در ادامه توضیح خواهم داد) وجهی از جهان تجدد ــ در مقام عین و تحقق ــ را مشخص نمی‌کند، بلکه کلیت این جهان را در خود منعکس کرده است.

چرا نظریۀ دنیایی شدن، نظریه‌ا‌ی خاص در درون یک علم خاص نیست؟ چرا این نظریه قالب و چهارچوبی است که در تمامی نظریات علوم اجتماعی حضور دارد و حدود کلی آن را مشخص می‌کند؟ چرا نظریه‌های علوم اجتماعی از درون این نظریه می‌جوشند و خود را براساس این نظریه فهم و توجیه می‌کنند و به یک معنا مؤید و مقر به این نظریه هستند؟ اگر این وجه از مسئله به خوبی منعکس شود، وجه دوم مدعای من، که این نظریه کلیت جهان تجدد را در خود منعکس می‌کند، هم در ذیل آن درک خواهد شد.

2. اولین نظریه‌های دنیایی شدن، اولین فلسفه‌های تاریخ غرب از ویکو، بوسوئه تا کندرسه، تورگو و نهایتاً کنت ــ و با ترتیب‌هایی کانت ــ هستند که در عصر روشنگری به وجود آمدند و مطرح شدند. معمولاً این نوع نظریه‌ها را ما به اسم نظریۀ ایدۀ پیشرفت و ترقی می‌شناسیم. فلسفه‌های تاریخ اولیۀ عصر روشنگری، بازگویی مجدد فلسفۀ تاریخ مسیحی به زبان سکولاریستی هستند.

در تمام این نظریات، نقطۀ آغاز تمدن، تاریخ و حیات بشری روی زمین، نقطۀ دین‌داری است که البته معادل یا مساوی با جهل، ظلمت و توحش تلقی شده و نقطۀ پایانی آن هم عصر روشنگری است که عصر عقل و تنویر فکر و اندیشه است.در چهارچوب ساز‌وکار‌های تبیینی که در درون این دسته از نظریه‌های فلسفۀ تاریخی مطرح می‌شود، وجود دیانت در مرحلۀ بدوی عمدتاً در قالب ارجاع به ویژگی‌های شناختی مانند ترس و جهل توجیه می‌شود و به طور طبیعی سیر تاریخی رشد عقل به حذف و محو دیانت منتهی می‌گردد.

کلیت نظریه‌پردازی‌های اجتماعی تجدد در قرن هیجدهم، همین نظریه‌هاست یا حداقل جوهره و اساس آنها را همین‌ نظریه‌ها تشکیل می‌دهد. اما شاید بتوان نسبتی را که نظریه‌های دنیایی شدن با نظریۀ اجتماعی تجدد دارند در مرحلۀ کلاسیک علوم اجتماعی تجدد به صورت بارزتر درک کرد.معمولاً ما جامعه‌شناسی را علمی در میان علوم اجتماعی می‌شناسیم.

این شناخت فقط در قالب تحولاتی که در دورۀ متاخر و از دهۀ دوم قرن بیستم میلادی ــ بعد از وبر ــ  به بعد اتفاق افتاده درست است؛ یعنی فرایند تخصصی شدنی که از این نقطه به بعد وجود دارد باعث ظهور تدریجی علوم گوناگون می‌شود و در نتیجه علم جامعه‌شناسی هم یکی از علوم خاص موجود می‌گردد. ولی جامعه‌شناسی آن گونه که قبل از این افرادی مانند کنت، دورکیم، مارکس یا وبر فهم می‌کنند، علمی در کنار سایر علوم نیست.

این مطلب به‌ویژه در فهم کنت کاملاً واضح است. نقد کنت به نظریه‌پردازی‌های قبلی تجدد در حوزه‌های گوناگون مانند سیاست، اقتصاد و … که در مرحله بدوی تجدد انجام شده این است که این نظریه‌پردازی‌ها اولاً علمی نیستند و ثانیاً با هر کیفیت معرفت‌شناختی که دارند، فهم غلطی از جهان اجتماعی هستند! ما یک موجود به اسم جامعه بیشتر نداریم و یک علم هم بیشتر در مورد آن وجود ندارد. اینکه جامعه‌شناسی چنین شأنیتی دارد، منشأ منازعاتی شده و بحث امپریالیسم جامعه‌شناختی از همین جا ریشه گرفته است.

شأن و مرتبه‌ای که جامعه‌شناسی به اعتبار آن نوعی تفوق، احاطه و مقام بلند‌تری نسبت به سایر علوم اجتماعی برای خود قائل شده است. این اتفاقی نیست که علمی به اسم اقتصاد یا سیاست برای مارکس بی‌معناست یا برای دورکیم موضوعیت مستقل ندارند. در‌واقع برای ایشان یک نظریه بیشتر وجود ندارد که در آن اقتصاد، سیاست و همۀ نظریه‌های اجتماعی دیگر در هم تنیده شده است. به تدریج از وبر است که زمینه‌های فرایند تخصصی شدن علوم ظاهر می‌شود.

حال اگر با این نگاه به مسئله توجه کنیم، می‌بینیم کل نظریۀ جامعه‌شناختی و کل دستگاه معرفتی دورکیم، که مکتب دورکیم را به ما عرضه کرده است، چیزی جز نظریۀ تحول از جامعه مکانیکی به جامعه ارگانیک نیست. این نظریه در‌واقع بیان دیگری از نظریه‌های دنیایی شدن با اصطلاحات خاص دورکیم و چهارچوب تئوریکی است که او مسئله را در قالب آن می‌فهمد. جامعۀ مکانیکی، جامعۀ دینی و جامعۀ ارگانیکی، جامعۀ غیر دینی است. کل جامعه‌شناسی دورکیم، تجهیز شده است که این تحول را معنادار و فهم کند. به عبارتی کل جامعه‌شناسی دورکیم، جامعه‌شناسی همین نظریه است.

ماتریالیسم تاریخی هم چیزی جز نظریه دنیای شدن نیست. البته مارکس یکی از کسانی است که غفلت آشکاری نسبت به مسائل دین دارد و شاید تصور شود نظریۀ دنیایی شدن برای مارکس فاقد موضوعیت است. شاید، ولی به این معنا که ــ همان‌طور که در مانیفست و نزاع‌های خود با هگلی‌های جوان مطرح کرده است ــ به حدی مسئله را فرعی می‌دانست که ورود و بحث از آن را فاقد موضوعیت می‌بیند.

با اینکه قبول دارد که اولین نقد، نقد دین است اما برای او به این معنا نیست که به شکل تئولوژیک یا اشکال دیگر و براساس سنتی که او به آن وصل است ــ مانند فوئرباخ ــ در جهان مدرن به نقد دین دست زند. نقد او به فوئرباخ، اشتراوس و دیگران این است که شما در جای غلطی مسئله را دنبال می‌کنید.گره آسمان را نمی‌شود در آسمان باز کرد. گره آسمان را باید در زمین باز کرد.

این همان منطق ماتریالیست دیالکتیک یا ماتریالیست تاریخی است که به اعتبار آن دیانت موضوعیت خود را به خطا به دست آورده است و در نتیجه با درست شدن و تطور اقتصادی ــ اجتماعی جهان خود به خود حل می‌شود.همین طور است نظریۀ دیگرانی همچون وبر، لوکاچ، پارسونز، برگر، لوکمن، لامان و گیدنز که اگر دنبال شود، می‌بینیم که کل نظریۀ علوم اجتماعی، به یک معنا جامعه‌شناسی است و کل جامعه‌شناسی، نظریۀ دنیایی شدن. کل این دستگاه مفهومی حول این نظریه شکل گرفته و بسط و گسترش پیدا کرده است. جامعه‌شناسی، الهیات جهان مدرن است.

چهارچوبی نظری است که جهان مدرن خود را با آن فهم می‌کند، از مجرای آن خود را توضیح می‌دهد، و آینده و وضعیت حال خود را مشخص و روشن می‌کند. جامعه‌شناسی چنین جایگاهی دارد و با توجه به این جایگاه است که وقتی شأن نظریۀ دنیایی شدن را در درون این دستگاه بررسی می‌کنیم، این مطلب به شکل روشنی بارز می‌شود که کل جوهره و اساس نظریۀ اجتماعی تجدد و نه جزئیات آن، چیزی جز نظریۀ دنیایی شدن نیست.

در گنجایش این مقال نیست تا در حوزه‌های دیگری، چون اقتصاد، سیاست، توسعه، توسعه سیاسی، اشکال چهار‌گانۀ بحران سیاسی و …، نشان دهیم که چگونه نظریه دنیایی شدن خود را بروز داده است؛ بنابراین به بیان این نکته بسنده می‌کنم که اساساً به لحاظ نظری امکان همۀ این نظریه‌ها در درون این نظریه‌ به وجود می‌آید و اگر آن را حذف کنیم همۀ آنها بی‌معنا و تصورشان نا‌ممکن می‌شود.

3.از مطالب پیش‌گفته می‌توان به نسبت نظریه دنیایی شدن با جهان تجدد ــ در مقام عین و واقعیت ــ پی برد. البته نظریه‌ها بر حسب ادعاها و در بهترین حالت، بیان واقع هستند؛ یعنی واقعیت را در درون خود صورت‌بندی کرده‌اند. بنابراین روشن است که اگر چنان نسبت وثیقی میان نظریۀ دنیایی شدن و کل دستگاه مفهومی علوم اجتماعی وجود داشته باشد، چنین نسبتی میان واقعیت دنیایی شدن و کلیت این جهان هم وجود دارد.

کلیت این سیر تاریخی که ما آن را تجدد می‌خوانیم چیزی جز دنیایی شدن نیست. به همین دلیل است که صعود و افول آن در جهان، منوط به صعود و افول دین است. یکی از دلایل مطرح شدن مباحثی همچون پست‌مدرن و بحران تجدد، بازگشت مجدد دین و سنت است. اما پرسش اصلی در اینجا این است که این نظریه در نسبت با کدام زمینه تاریخی شکل گرفته است؟

4.روشن است که تصور پوزیتیویستی درباره نسبت نظریه و جهان، تصور نادرستی است. مجرای نظریه‌پردازی، وجود عالِم است. انسان فقط از طریق ذهن با جهان تعامل نمی‌کند. در واقع ذهن تنهایی وجود ندارد که بتوان با آن با جهان تعامل پیدا کرد، بلکه موجودیتی به نام انسان وجود دارد که مجرای تعامل و تماس او با دنیا بدن، عمل و در سطح بالاتر عواطف و احساسات اوست. نظریه‌ها از خلال این کانال می‌رویند و ظاهر می‌شوند. این، مستلزم گونۀ خاص بودن آدم است! یعنی هر کسی هر چیزی را نمی‌تواند به‌ویژه در جهان اجتماعی بینند.

در جهان طبیعی، بیان مسئله خیلی سخت و پیچیده است. از‌آنجا‌که جهان طبیعت، از ما نوعی جدایی دارد، می‌توان فکر کرد که نسبت سوژه و ابژه‌ای که به طور معمول در جهان علم فرض می‌شود، بین ما و جهان طبیعت وجود دارد. هر‌چند در میان ما و جهان طبیعی هم این مطلب درست نیست، ولی بیان نادرستی آن دارای پیچیدگی‌های فراوان و خارج از حوصله این بحث است.

در مورد جهان انسانی، این مطلب کاملاً روشن است که مجرای فهم جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، خود ما هستیم. هر اندیشمندی نمی‌تواند هر چیزی را بفهمد. بسته به اینکه چقدر با آن جهان نسبت دارد و در آن مستغرق و بخشی عینی از آن است، این امکان را دارد که نظریه‌پردازی کند.

با این مقدمه اگر به نظریه‌های فلسفۀ تاریخی قرن هیجدهم میلادی برگردیم، ممکن است بپرسیم که چگونه این نظریه‌ها به وجود آمده‌اند؟ ظهور این نظریه‌ها به یک معنا طبیعی نیست! به این دلیل که هیچ کدام از رویدادهای تاریخی جهان، مؤید این نظریه‌ها نیست. اگر به واقعیت تاریخی جهان از ابتدا تا کنون نگاه کنیم، می‌بینیم که در تاریخ برهه‌های بی‌دینی بسیار نادر است.

این نوع تلقی نسبت به تاریخ، اکنون در بحث تاریخ عمومی جهان هم مطرح است. اساساً کل تاریخ غرب در برابر کل تاریخ جهان، زمانی محسوب نمی‌شود. تاریخ جهان مدرن در بحث‌های مربوط به تاریخ عمومی جهان، به لحاظ یک موجود متشخص و خاص ــ نه جهان مدرنی که در حال ظهور در دل سنت است که به این معنا ممکن است به قرن دهم یا یازدهم میلادی برگردد ــ حداکثر به قرن هیجدهم میلادی بر می‌گردد. حتی بعضی‌ها آن را به قرن نوزدهم نسبت می دهند.

بنابراین با نگاه به تاریخ بشریت، مدلول و ما‌به‌ازای مشخصی برای نظریه دنیایی شدن پیدا نمی‌کنیم. البته در تاریخ، همان‌گونه که در روایات قرآنی از تاریخ بشریت و روایات تاریخی تا پیش از تاریخ‌های سکولار هم می‌بینیم، دوره‌های حضیض و اوج‌گیری دین وجود دارد. درواقع تاریخ مملو از فوران‌های دینی و بعد نوعی آرامش و در نهایت حضیض آن دین تا ظهور دینی تازه است.

اما این تصور که جهان به سمت بی‌دینی بسط و گسترش پیدا می‌کند، تصور کاملاً عجیبی است. این نظریه با توجه به این تحلیل نمی‌توانست ظهور پیدا کند و بنابراین ظهور آن جای پرسش و سؤال دارد!البته در غرب، چه به معنای یونان قدیم و چه در دوره‌های متأخر، پیامبری وجود نداشته است.

غرب حتی مسیحیت را هم دچار شرک کرده است. مسیحیت به شکل خالص آن نتوانست در اروپا شکل پیدا کند. شکل عجیبی از آن در نتیجه التقاط با آیین‌های شرک‌آلود رم به وجود آمد به شکل‌گیری کلیسا در معنای قرون وسطایی آن منجر شد. اما به‌رغم این، با نگاه به تاریخ خود غرب هم نمی‌توانیم مؤیدی برای نظریه‌پردازی به معنایی که در نظریۀ دنیایی شدن مطرح است پیدا کنیم.بنابراین باز این پرسش مطرح است که چگونه این نظریه مطرح شده است؟ چه نسبتی با جهان مدرن و چه شأنیتی در مقام عین و واقع دارد؟ و چه چیز را در داخل خود صورت‌بندی کرده است؟

5.با نگاه به اولین صورت‌های این نظریه‌ در قرن هیجدهم میلادی ــ یعنی تاریخی که خود‌آگاهی جهان مدرن نسبت به خود به عنوان یک موجود متفاوت شکل می‌گیرد ــ‌ موضوع کمی روشن می‌شود. به نظر من در این‌جا نظریه‌های تاریخی دارای شأنیت نظری صرف نیستند. در تاریخ اندیشه بشری، برهه‌هایی وجود دارد که علوم چیزی فراتر از یک علم هستند. اگر در تاریخ اندیشۀ غرب جستجو کنیم، می‌بینیم که در برهه‌ای ریاضیات، در برهه‌ای نجوم، در برهه‌ای فیزیک یا زیست‌شناسی و در برهۀ اخیر جامعه‌شناسی چنین شأنی دارند.

در‌حالی‌که اکنون دیگر هیچ یک از این علوم چنین شانی ندارند و فقط یک علم خاص و منفرد هستند. ریاضیاتی که کپلر و بعد از او کپرنیک آغاز می‌کند یا مکانیک و فیزیکی که نیوتن با آن شروع می‌کند یا زیست‌شناسی‌ داروین، فقط یک علم نیستند. اگر مقطع تاریخی که این علوم در آن ظهور پیدا کرده‌اند بررسی شود، می‌بینیم که مثلاً در شعرهای الکساندر پوپ در مورد نیوتن، دقیقاً مثل یک قدیس یا فراتر از آن به او نگاه می‌شود.

در اینجا علم مکانیک گفتمانی است که همان شأنیت دین در برهه‌ها و اعصار قبلی را دارد. کما اینکه جامعه‌شناسی تا چهل سال پیش چنین شأنی داشته است. شأنیت معنابخشی و شأن گفتمانی که انسان‌ها خود و جهان را در درون آن می‌فهمند و موجودیت خود را حس می‌کنند و به آن شکل می‌دهند.

6.با این مقدمات که هر کدام در قالب کتاب مفصلی قابلیت طرح دارد، می‌توان گفت که نظریه‌های کلان تاریخی قرن هیجدهم، اساس و نسخۀ اولیه یا شکل بدوی و نطفۀ کل این نظریه‌هاست. درواقع مانند یک الهیات که کلیت جهان و عصر مدرن به شکل عینی و واقعی ــ نه به شکل نظری ــ در آن تعریف و تعیین می‌شود.

اساساً چالش جهان مدرن با دیانت و تاریخ قبل خود در قالب همین نظریه‌های تاریخی ممکن می‌شود. این نظریه‌های تاریخی، شأنیتی مانند آنچه آلتوسر یا گرامشی از ایدئولوژی ارائه می‌دهند، دارند. ایدئولوژی به معنای چفت و بست‌های خود واقعیت که این جهان را منعکس یا محقق می‌کند و به آن تجسد یا عینیت می‌دهد و نه به عنوان یک فهم نظری! این نظریه‌های تاریخی کپی کاملی ــ با یک تفاوت جوهری ــ از نظریه‌های دینی در باب هبوط تا عروج هستند؛ نظریه‌هایی که منشأ انسان، نحوه تطور و نهایتاً سیر آن به نقطه نهایی تاریخ ــ که در نظریه‌های دینی هبوط و برگشت مجدد به بهشت است ــ را در بیان سکولار منعکس می‌کنند.

بحران معنایی که در اوخر قرن نوزدهم با فروپاشی این نظریه‌های کلان تاریخی در جهان مدرن اتفاق افتاد ناظر به شأن بالا و خاص این نظریه‌ها بود. اساساً در غیاب این مجموعه نظریه‌ها، جهان مدرن امکان وجود در تاریخ بشری را پیدا نمی‌کرد. این نظریه‌ها معنا‌بخشی به موجودیت این موجود را بر عهده دارند و بدون آنها تصور جهان مدرن ممکن نیست.

انسان‌های مدرن بر‌اساس این نظریه‌ها امکان چالش با تاریخ قبلی و تاریخ مدرن را پیدا می‌کنند. در نتیجه نه تنها خود را جانشین تاریخ‌های قبلی یا به طور کلی تاریخ بشر و جهان‌های گذشته فرض می‌کنند، بلکه به عنوان نقطۀ اوج آن می‌بینند؛ مسئله‌ای که امکان استقرار، بسط، توسعه و همچنین غلبه‌ای را که بعدها در تاریخ بشری پیدا کردند به آنها داده است.

دکتر حسین کچویان

تنظیم: علیرضا معادی

منبع: ماهنامه زمانه شماره 21-22

ادامه مطلب
یک شنبه 4 تیر 1391  - 7:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 156

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6268109
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی