آيا غرب و به خصوص آمريكا وقوع چنين تحولاتي را در خاورميانه پيش بيني مي كرد؟، و اگر چنين بوده است چه اقداماتي را براي پيش گيري از وقوع حوادثي كه ممكن است منافع اش را در اين منطقه به خطر بيندازد انجام داده است؟در اين مقاله سعي شده تا به پاسخي براي سوالات مطرح شده دست يابيم.
در ماه هاي اخير خاورميانه به كانون توجهات محافل بين المللي، سياسي و ديپلماتيك جهان مبدل شده است. وقايعي كه در اين منطقه شاهد آن هستيم داراي ابعاد گسترده اي است و همين امر موجب شده تا تحليل گران از زواياي متعددي به اين تحولات بنگرند. در اين ميان يكي از زواياي نسبتاً مبهم و سوال برانگيز در مورد اين تحولات، نقش غرب در آغاز، تداوم و سرانجام اين وقايع است.
بقيه در ادامه
اينكه آيا غرب و به خصوص آمريكا وقوع چنين تحولاتي را در خاورميانه پيش بيني مي كرده يا نه؟
و اگر چنين بوده است چه اقداماتي را براي پيش گيري از وقوع حوادثي كه ممكن است منافع اش را در اين منطقه به خطر بيندازد انجام داده است؟
براي كنترل اوضاع به نفع خود چه رويكردي را در پيش خواهد گرفت؟
سوالاتي است كه احتمالاً براي هركسي در برخورد با اين نوع نگاه به وقايع اخير خاورميانه پيش خواهد آمد.
در اين مقاله سعي شده تا به اختصار ضمن اشاره به اهميت و منزلت خاورميانه در سياست هاي غرب استراتژي هاي آمريكا و اروپا را در قبال اين منطقه بررسي نموده و به پاسخي براي سوالات مطرح شده دست يابيم.
اهميت خاورميانه در سياست هاي غرب:
خاورميانه به عنوان چهارراه سياست بين الملل و شاهراه استراتژيك حمل و نقل و ترانزيت كالا و منابع انرژي، همواره از اهميت فراواني براي كشورهاي غربي برخوردار بوده است. موقعيت ژئوپليتيك، ژئواكانوميك و ژئو استراتژيك اين منطقه باعث شده كه خاورميانه در پيش برد طرح هاي راهبردي غرب و به خصوص آمريكا جايگاه منحصر به فردي داشته و قدرت هاي بزرگ هميشه منافع مهمي را براي خودشان در اين منطقه از جهان متصور باشند. با اين وجود به نظر مي رسد به دليل رشد فزاينده مصرف انرژي خصوصاً در كشورهاي صنعتي اروپايي و آمريكا آنچه كه بيش از هر عامل ديگري در اهميت يافتن و ارتقاء روز افزون منزلت اين منطقه در سياست كشورهاي غربي و حساسيت آنها در مقابل تحولات آن موثر واقع شده وجود منابع غني نفت و گاز و شريان هاي اصلي جريان انتقال انرژي به سمت غرب است و همين مسئله باعث مداخلات غربي ها در امور سياسي،اقتصادي و امنيتي – نظامي كشورهاي اين منطقه شده است. علاوه بر اين تعهد و التزام غربي ها به حفظ و تامين امنيت اسرائيل مسئله اي است كه اهميت خاورميانه را براي غرب بيش از پيش افزايش مي دهد در كنار اين مسائل همكاري هاي تجاري، نظامي، فروش تسليحات و جنگ افزارهاي مدرن به كشورهاي عربي در راستاي پروژه ايران هراسي،وجود پايگاه هاي نظامي آمريكا در منطقه و محدود كردن حوزه نفوذ و برد استراتژيك ايران از جمله عواملي هستند كه موجب افزايش توجه غربي ها به اين منطقه شده است.
در دوران جنگ سرد خاورميانه همچون بسياري از نقاط ديگر جهان عرصه رقابت دو قطب اصلي نظام بين الملل يعني آمريكا و شوروي بود و تبعاً اروپاييان هم در همراهي با بلوك غرب و در رقابت با بلوك شرق، با آمريكا در پيش برد برنامه هايش همكاري مي كردند به عبارتي اروپا در اين دوره در مقام يك قدرت اقتصادي منطقهاي، عرصه ژئوپليتيك را به آمريكا واگذار كرده بود و آنها نوعاً به تقويت پيوندهاي اقتصادي و تجاري خود با كشورهاي اين حوزه مبادرت ورزيدند. پايان جنگ سرد فرصتهاي تازه اي براي اروپا جهت احياي نفوذ در خاورميانه فراهم آورد. در اين دوره بين «منافع و اولويتهاي» آمريكا و اروپا تفاوتهايي پديد آمد كه به ديدگاهها و رهيافتهاي مختلفي منجر شد. و اروپاييان كوشيدند تا با اتكا به ميراث تاريخي، پيوندهاي سنتي و نزديكي جغرافيايي به عنوان بازيگري فعال و موثر در اين منطقه ظاهر شده و براي حفظ منافع اقتصادي گسترده با برخي مخالفتهاي مقطعي با سياستهاي آمريكا به بازسازي نفوذ خود بپردازند.(1)
تحولات خاورميانه: علل و زمينه ها
تحولات اخير خاورميانه به طور حتم برآيند علل متعدد و به هم پيوسته اي است كه به اختصار به شرح برخي از آنها پرداخته، نقش غرب را در شكل گيري و تداوم اين عوامل بررسي خواهيم كرد.
1. محروميت:
انقلاب پديده اي اجتماعي است كه مورد مطالعه بسياري از دانشمندان علوم اجتماعي قرار گرفته است هانتيگتون در تعريف خود از انقلاب مي گويد: « انقلاب يك دگرگوني سريع،بنيادي و خشونت آميز داخلي در ارزش ها و اسطوره هاي مسلط بر يك جامعه،نهادهاي سياسي،ساختار اجتماعي،رهبري و فعاليت و سياست هاي حكومتي است.»(2)
به اعتقاد ند رابرت گر «خشونت سياسي شامل تمامي حملات فراگيري است كه در درون جامعه سياسي عليه رژيم سياسي ، بازيگران بر سياست هاي آن اعمال مي گردد و در درون خود حاوي نفي و براندازي صاحبان قدرت است»(3) به عقيده او احساس محروميت نسبي عامل نارضايتي، و نارضايتي عامل خشونت اجتماعي است. بر طبق اين نظريه مي توان گفت يكي از عوامل انقلاب هاي خاورميانه در واقع احساس محروميت نسبي مردم كشورهاي منطقه در ابعاد سياسي،اقتصادي،فرهنگي،آموزشي و... است يعني همان نكته اي كه بارها در گزارش هاي توسعه انساني سازمان ملل متحد طي سالهاي اخير نسبت به آن هشدار داده شده بود.
2. وابستگي:
در واقع مي توان گفت هر حكومتي در شكل گيري و تداوم حيات سياسي خود به عنصري وابسته است و براي بقاء خود همواره مي كوشد تا با جلب رضايت و حمايت اين عنصر از خود، مشروعيتش را حفظ نموده تداوم بخشد. عامل مشروعيت بخش به اقدام دولت ها مي تواند منشاء داخلي داشته و بر محور اعتماد مردم استوار باشد و يا اينكه خارجي و وابسته به قدرت هاي برزگ باشد. در مورد كشورهاي عربي خاورميانه بايد گفت كه چون در اين كشورها مشروعيت دولت منشاء خارجي دارد، منافع قدرت هاي بزرگ در مقابل منافع مردم اصل قرار مي گيرد و هرگاه اين منافع در تضاد با يكديگر قرار بگيرند منافع مردم ناديده گرفته خواهد شد. از طرف ديگر جدايي مردم از حكومت و وابستگي آن به قدرت هاي خارجي مانع از شكل گيري دانش و توسعه بومي شده باعث ايجاد حس حقارت همراه با نارضايتي از و ضع موجود در ميان مردم مي شود و به شكل انقلاب هاي اجتماعي ظهور مي يابد. و اين درست همان فرآيندي است كه در مورد حكام عرب منطقه شكل گرفته و موجب حركت هاي اجتماعي در اين كشورها شده است.
3. استبداد:
استبداد عامل ديگري است كه غالباً ريشه در وابستگي حكومت ها به قدرت هاي بزرگ و ايجاد مشروعيت براي حكومت از خارج از مرزهاي يك كشور دارد و مي تواند داراي ابعاد وجنبه هاي گوناگوني باشد كه نمونه بارز آن استبداد سياسي است كه باعث شكل گيري رژيم هاي تماميت خواه شده به پايمال شدن حقوق سياسي و مدني افراد و همچنين ايجاد انسداد سياسي در جامعه منجر مي گردد و عموماً به بالا رفتن و افزايش سطح نارضايتي در بلند مدت درميان مردم آن جامعه مي انجامد.
4. فساد و ناكارآمدي دولت ها:
در هر حكومتي با گذشت زمان انجام اصلاحات و تغييرات در جهت بهينه سازي ساختارهاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي و تطبيق ساختارهاي موجود با شرايط زماني و همچنين جلوگيري از فرسودگي حكومت امري لازم و بديهي است ولي با اين حال وابستگي و تماميت خواهي و خودكامگي رژيم هاي حاكم بر خاورميانه باعث شد تا حاكمان اين كشورها اساساً نه علاقه اي به ايجاد تغييرات و اصلاحات لازم در ساختارهاي مختلف حكومتي شان داشته باشند، ونه بتوانند برنامه اي را در اين جهت ارائه دهند تا ابتكار عمل را براي اصلاحات مورد نياز در دست بگيرند. همين مسئله باعث شد تا اين رژيم هاي ايستا و پوسيده دچار ناكارآمدي و فساد شده سست و ناتوان گردند و قادر به پاسخ گويي در قبال خواست مردم نباشند و دچار بحران مشروعيت شوند و به راحتي فروبپاشند.
5. بيداري اسلامي و الگو گرفتن از انقلاب اسلامي ايران:
تحولات اخير خاورميانه در حقيقت نوعي بيداري اسلامي و نهضت بازگشت به خويشتن را ابتدا در ملت تونس و سپس در ساير كشورهاي اسلامي خاورميانه و شمال آفريقا رقم زد. مسئله اي كه بدون شك ريشه در گفتمان استكبار ستيز و استقلال طلبانه و دين مدار انقلاب اسلامي ايران دارد. به عبارت ديگر پيروزي انقلاب اسلامي در اواخر قرن بيستم و در فضايي كه اين قرن به قرن انقلاب هاي غير ديني و بلكه ضد ديني مشهور شده و به عقيده بسياري از تحليل گران آن دوران، دين از صحنه سياست كنار رفته بود، خط بطلاني بر اين گونه نظريات كشيده و توانست طي سي و دو سال به الگويي براي ديگر كشورها تبديل شود و در تحولات اخير به عاملي براي تداوم حركت هاي مردمي مبدل گردد.
سناريوهاي غرب در مواجهه با خاورميانه:
1. قبل از خيزش هاي مردمي:
به نظر مي رسد كه غربي ها با توجه به سرازير شدن جريان جهاني شدن از سمت غرب و كشورهاي صنعتي به سوي كشورهاي در حال توسعه و با توجه به اينكه اين جريان با خود الزامات خاصي را به همراه مي آورد از قبل به فكر افتاده بودند تا با انجام اصلاحات از طريق ارائه طرح هايي همچون طرح خاورميانه بزرگ و طرح اتحاديه اروپا براي اصلاحات در خاورميانه موسوم به «طرح مرحله اي مشاركت استراتژيك بين اتحاديه اروپا و كشورهاي حوزه درياي مديترانه و خاورميانه» از شكل گيري و ايجاد خيزش هايي كه ممكن بود معادلات منطقه اي را به ضرر غرب و هم پيمانان منطقه اي اش به خصوص اسرائيل رقم بزند پيش گيري نمايد.
طرح خاورميانه بزرگ:
از بررسي طرح خاورميانه بزرگ كه توسط آمريكا و بر اساس گزارش توسعه انساني سال 2002 سازمان ملل، با هدف انجام اصلاحات مورد نظر غرب در سه حوزه سياسي (حركت منطقه به سوي دموكراسي و حكومتهاي شايسته)، اقتصادي(توسعه فرصتهاي اقتصادي) و اجتماعي- فرهنگي (تأسيس جامعهاي فرهيخته با معيارهاي غربي) و با محوريت گروه هشت كشور صنعتي (G8) در سطح اجرايي ارائه شد نكات مهمي را مي توان استخراج نمود كه از درك لزوم اصلاحات در خاورميانه به منظور تداوم وضعيت موجود به نفع غربي ها توسط آنها حكايت دارد. به عنوان مثال در فراز نخست اين طرح آورده شده:
« «خاورميانه بزرگ»چالشي و در عين حال فرصتي بينظير براي جامعه جهاني است. كاستيهاي سهگانهاي كه نويسندگان عرب گزارش توسعه انساني سازمان ملل متحد طي سالهاي 2002 و 2003 يادآور شدهاند. يعني فقدان آزادي، سطح نازل دانش و جايگاه نا مناسب زنان در كشورهاي خاورميانه، ميتواند منجر به عواقبي شود كه حتي منافع ملي هر يك از كشورهاي عضو گروه هشت را نيز تهديد كند.» (4)
در اين طرح كه محيط عملياتي آن به طور خاص كشورهاي مسلمان خاورميانه و شمال آفريقاست، حكومت هاي اين منطقه به دو دسته تقسيم شده است:
دسته اول حكومت هاي بيمار و دسته دوم حكومت هاي خطرناك. حكومت هاي بيمار شامل حكومت هايي است كه بايد با اتخاذ سياست هاي ديكته شده از سوي غرب اصلاحاتي را انجام بدهند كه برخي از نقايص ساختاري و غير ساختاري اين نظام ها را رفع نموده متضمن بقاي آنها براي مدت طولاني گردد. و اما دسته دوم حكومت هايي را شامل مي شود كه براي منافع غرب در منطقه خطرناك هستند و بايد تغيير كنند.
«طرح مرحله اي مشاركت استراتژيك بين اتحاديه اروپا و كشورهاي حوزه درياي مديترانه و خاورميانه»: (5)
به فاصله 3 هفته پس از مطرح شدن طرح خاورميانه بزرگ آمريكا، اروپا نيز به پيشگامي آلمان و فرانسه، طرحي را بر مبناي همان گزارشهاي برنامه توسعه ملل متحد (UNDP) تحتعنوان «طرح مرحله اي مشاركت استراتژيك بين اتحاديه اروپا و كشورهاي حوزه درياي مديترانه و خاورميانه» مطرح كرد.
محدوده يكسان، تاكيد بر مسائلي همچون رسانههاي آزاد، ترويج مباني حقوق بشر، حقوق زنان، كنترل تسليحات كشتار جمعي، مقابله با تروريسم، توسعه و تقويت نهادهاي مدني و امثال آن،تضمين امنيت اسرائيل، ناكارآمدي سياسي در كشورهاي منطقه و لزوم انجام اصلاحات سياسي، اقتصادي و فرهنگي در اين كشورها و همچنين تاكيد هر دو طرح بر الگو بودن تركيه به عنوان يك كشور نمونه اسلامي از جمله وجوه مشابه اين طرح ها به شمار مي رود.
اما علاوه بر وجوه مشترك ذكر شده اين طرح از ويژگي هاي خاصي برخوردار است كه آن را از طرح خاورميانه بزرگ آمريكا متمايز مي سازد. كه از جمله آنها مي توان به مواردي همچون: تاكيد بر ضرورت حل مساله اعراب و اسرائيل به عنوان پيششرط انجام هرگونه اصلاحات در اين منطقه، تاكيد بر اصل مشاركت با كشورهاي منطقه، توجه به خصوصيات و تمايزات اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، ظرفيتها و علايق موجود در هر يك از كشورها بهعنوان زمينه و بستر اجراي اصلاحات مورد نظر، و به علاوه تاكيد ويژه بر ايجاد و تثبيت دموكراسي و حقوق بشر، توسعه جامعه مدني و مقابله با تروريسم، سلاحهاي كشتار جمعي، جنايات سازمانيافته ،مهاجرتهاي غيرقانوني، عقبماندگي هاي اقتصادي و فرهنگي و بيسوادي به عنوان تهديدهاي امنيتي براي اروپا و همچنين كوشش براي جلب مشاركت ساير بازيگران در فرآيند اصلاحات خاورميانه اشاره كرد.
با توجه به اينكه سياست اتحاديه اروپا در خاورميانه تحت تاثير سه عامل قرابت جغرافيايي، امنيت انرژي و حافظه تاريخي است. از همين رو، اين اتحاديه به موضوعات موجود ديگر در منطقه خاورميانه همچون تروريسم، رقابت تسليحاتي، فرايند صلح فلسطين ـ اسرائيل و... در چارچوب عوامل ياد شده كه تاثيرات متقابل بر يكديگر دارند، مي نگرد.(6)
اتحاديه اروپا، از يك سو ثبات داخلي، پيشرفت اقتصادي، امنيت و رفاه جوامعملي خود را در گروي برقراري ثبات اقتصادي و سياسي در محيطهاي امنيتي خود از جمله منطقه خاورميانه ميداند و از سوي ديگر وابستگي فزاينده اتحاديه اروپا به منابع نفتي خاورميانه، از محرك هاي اصلي سياست خاورميانه اي اتحاديه است.
به طور خلاصه مي توان گفت اگر چه در روابط اتحاديه اروپا و آمريكا در خاورميانه نوعي «وا-همگرايي» مشاهده ميشود، و اتحاديه اروپا ميكوشد ضمن تدوين راهبردهاي امنيتي خاص خود و اتخاذ خط مشي هاي نسبتاً مستقل از آمريكا در خاورميانه، مراقب باشد كه اين استقلال عمل به فاصلهگيري و دور شدن از اين كشور و در نتيجه كمرنگ شدن نقش بينالمللي اتحاديه منجر نشود.آنچه كه در اين طرح ها به وضوح مشهود است تلاش غرب براي انجام اصلاحاتي است كه ضمن رفع عقب ماندگي خاورميانه در حوزه هاي سياسي،اقتصادي،فرهنگي و اجتماعي، اين منطقه را با روند جهاني سازي همراه سازد تا از بحرانهايي كه ممكن است بر اثر ناهمگون بودن خاورميانه با الزامات اين فرآيند ايجاد شود جلوگيري نمايد.
2. پس از وقوع خيزش هاي مردمي:
با شكست طرح خاورميانه بزرگ و ناكام ماندن روند اصلاحات طراحي شده از سوي اروپا، عواملي همچون درگير شدن آمريكا و ناتو در عراق،افغانستان و پاكستان و بروز بحران اقتصادي در غرب باعث شد تا اين كشورها به نوعي از خطري كه هر لحظه منافعشان را در كشورهاي عرب خاورميانه و شمال آفريقا تهديد مي كرد غافل شوند و نتوانند در موعد مقرر به بازسازي و نوسازي نظام هاي فرسوده و ناكارآمد دست نشانده خود در اين منطقه مبادرت ورزند. از سوي ديگر بحران اقتصادي غرب و كاهش تقاضا و قيمت نفت، اقتصاد رانتي و وابسته به در آمدهاي نفتي كشورهاي خاورميانه را با نوسانات و ركود شديد مواجه ساخت و سطح نارضايتي ها را از حكومت هاي وابسته به غرب اين كشورها در بين مردم افزايش داد به شكلي كه شدت گرفتن اوضاع ملتهب و نا به سامان اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي اين مناطق شرايط را به گونه اي رقم زد كه خاورميانه را به يك بمب ساعتي تبديل كرد كه هر لحظه با جرقه اي كوچك ممكن بود منفجر شود و آتش آن سرتاسر منطقه را فرابگيرد.
راهپيمايي مردم تونس در اعتراض به اوضاع بد اقتصادي جرقه اي بود كه نقطه آغاز انقلاب هاي دمينو وار در كشورهاي منطقه شد. نكته حائز اهميت در مورد اين انقلاب ها اين بود كه خواسته هاي مردم در سطح مسائل اقتصادي باقي نماند و با زير بنايي اسلامي به حوزه هاي ديگر از جمله حوزه هاي سياسي و اجتماعي تسري يافت. از اين زمان به بعد آمريكا و اروپا استراتژي ها و سناريوهايي را بر اساس اولويت هاي منافع ملي خود براي مديريت اوضاع خاورميانه و شمال آفريقا طراحي و اجرا نمودند كه در ادامه به اختصار به بيان برخي از آنها خواهيم پرداخت.
1. حمايت از اصلاحات براي حفظ متحدان:
آمريكا در اولين سناريوي خود پس از آغاز جنبش هاي مردمي در كشورهاي خاورميانه، ضمن حمايت از متحدين خاورميانه اي خود اعلام كرد كه حكام كشورهاي عربي منطقه به سرعت بايد در مسير ايجاد اصلاحات گام بردارند. بر اين اساس، آمريكا خواستار ايجاد تغييراتي در دولت از طريق تغيير نخستوزير و برخي اعضاي كابينه و همچنين اعطاء آزادي ها و حقوق سياسي- مدني محدود و همچنين ايجاد اصلاحات اقتصادي با هدف بهبود شرايط معيشتي مردم در اين كشورها شد. آمريكا اميدوار بود با اين اقدامات بتواند موج نارضايتي مردمي را كاهش داده اوضاع را تحت كنترل خود در آورد كه موفق نشد.
2. حفظ بدنه وابسته نظام هاي ساقط شده :
در مرحله بعد و پس از مشاهده سقوط بن علي و حسني مبارك غربي ها و در راس آنها آمريكا كوشيدند تا بقاياي حكومت هاي دست نشانده خود را حفظ نموده مهره هاي هم فكر و هم سو با غرب را به عنوان گزينه جايگزين مطرح نمايند حمايت آمريكا از دولت موقت تونس و نخست وزيري عمر سليمان و شوراي نظامي حاكم بر مصر در اين راستا انجام مي گرفت كه با استعفاي محمد الغنوشي از رياست دولت موقت تونس و تحت فشار قرار گرفتن شوراي نظامي حاكم بر مصر در پي ادامه اعتراضات مردمي آمريكا ناچار شد تا سناريوي فرسايشي كردن روند انقلاب را براي فرونشاندن موج اعتراضات مردمي در تونس و مصر كه دچار نوعي خلاء قدرت شده بودند به كار بگيرد.
3. فرسايشي كردن روند انقلاب ها:
آمريكا سناريوي فرسايشي كردن روند انقلاب ها را با هدف كاهش سرعت تحولات و پايين آوردن روحيه انقلابي مردم و نهايتاً مهار موج خشم و اعتراض آنان طراحي و اجرا نمود.
در اين سناريوي كشورهاي خاورميانه به دو دسته تقسيم مي شوند و در واقع يك سناريو در مرحله اجرا به دو شكل متقاوت در دستور كار قرار مي گيرد. دسته اول كشورهايي همچون مصر و تونس كه همانطور كه گفته شد دچار خلاء قدرت سياسي شده بودند و جريان انقلابي مردم توانسته بود حكومت هاي اين كشورها را ساقط نمايد و در پي كسب دستاوردهاي بيشتري در جهت تحقق اهداف انقلاب هايشان تلاش مي كردند. آمريكا فرسايش نرم را كه عمدتاً در حوزه سياسي شكل مي گيرد براي اين كشورها مد نظر قرار داد بدين طريق كه تلاش كرد با حفظ بدنه رژيم ساقط شده و با بر سر كار آوردن مهره هاي وابسته،دوران انتقالي را در اين كشورها به سمت و سوي دلخواه خود سوق داده و كاري كند كه خشت اول ساختار دولت هاي آينده اين دسته از كشورها را به نحوي قرار دهد كه به راحتي بتواند طي يك فرآيند كوتاه مدت منافعش را تامين نمايد. به عنوان مثال در فرآيندي كه مصر در حال طي كردن آن است اجراي اين سناريو رابه وضوح مي توان مشاهده نمود. سناريويي كه پيش از سقوط دولت مبارك كليد مي خورد و او اعلام مي كند كه حداقل تا شش ماه ديگر قدرت را واگذار نمي كند پس از سقوط حسني مبارك، قدرت در اختيار شوراي عالي نظامي مصر به رياست ژنرال محمد حسين طنطاوي قرار گرفت، شخصي كه از ديد آمريكا بهترين گزينه براي دوران پس از مبارك در مصر بود زيرا از يك سو حضورش در جنگ هاي شش روزه ???? و اكتبر سال 1973 مصر و اسراييل باعث مقبوليت او در ميان عامه مردم و انقلابيون مي شد و از سوي ديگر گرايش او به آمريكا موجب مي شد تا مجري خوبي براي طرح ها و سياست هاي آمريكا و در مصر باشد او پس از رسيدن به قدرت ضمن اعلام پايبندي مصر به كليه معاهدات پيشين كه تامين كننده خواست آمريكا و اسرائيل بود اعلام كرد كه شوراي عالي نظامي تا شش ماه آينده فرآيند واگذاري قدرت و تدوين قانون اساسي را مديريت مي كند. با قرار گرفتن قدرت در دست شوراي عالي نظامي شاهد معدوم شدن اسناد محرمانه و مهمي در مورد مناسبات مصر در دوران مبارك با آمريكا،غرب و اسرائيل و همچنين رفت و آمد مقامات بلند پايه غربي به مصر براي اثرگذاري بر روند دولت سازي پس از سقوط مبارك بوديم كه به نظر مي رسد اين روابط و رفت وآمدها به شكل پنهاني همچنان ادامه يابد و غربي ها به مداخله موثر خود در مصر با هدف حفظ منافع اسرائيل و خودشان ادامه دهند.
و اما دسته دوم، كشورهايي را شامل مي شود كه حكومت هايشان همچنان در برابر خواست مردم مقاومت كرده براي بقاي خود مي جنگند . آمريكا فرسايش سخت را كه مبتني بر نشان دادن چراغ سبز براي به كار گيري ابزار نظامي در مقابله با معترضان از سوي حكام اين كشورها است اعمال مي كند به عبارت ديگر آمريكا «سياست صبر و انتظار و سكوت در قبال سركوب مردم » را در قبال تحولات كشورهايي همچون يمن و بحرين در پيش گرفته است
4. بحران سازي در منطقه بر عليه جبهه مقاومت:
مولفه ديگر آمريكا را تخريب روابط كشورهاي منطقه و نيز بحران سازي در كشورها تشكيل ميدهد. تشديد اقدامات خصمانه عليه ايران با طراحي و اجراي استراتژي «نعل وارونه» با هدف ايجاد اغتشاش و نا امني و بحرانسازي در لبنان به بهانه دادگاه بين المللي ترور رفيق حريري و نيز تحريك و ترغيب سعد حريري، نخستوزير سابق لبنان و جريان 14 مارس براي حمايت از اين دادگاه و مقابله با جريان مقاومت ، تشويق عربستان و امارات براي لشكركشي و دخالت نظامي به بحرين در حمايت از نظام پادشاهي اين كشور و براي مقابله با انقلابيون و... ازجمله اقدامات آمريكادر اين راستا است. آمريكا با اين تحركات سعي دارد تا به اصطلاح ضمن تضعيف جبهه مقاومت از ادامه يافتن روند كنوني تحولات در خاورميانه جلوگيري كند. عينيترين جلوه سياست آمريكا را در قبال لبنان ميتوان مشاهده كرد كه آمريكا با تحركات همهجانبه تلاش دارد بحران بينالمللي را عليه اين كشور ايجاد كند؛ به طوري كه دامنه آن، كل منطقه را فرا خواهد گرفت. البته اين سناريو با بيداري مقاومت و نيز گرايش كشورهاي منطقه، به تلاشي براي كمك به نجات لبنان تبديل شد و انتخاب نجيب ميقاتي به عنوان نخست وزير جديد اين كشور در شرايط كنوني اين سناريو را با چالشهاي جدي روبهرو كرده است. (7)
5.الگو سازي براي فرآيند دولت سازي پس از دوران گذار:
از آنجا كه ليبرال دموكراسي آمريكايي و غربي الهام بخشي خود را براي مردم خاورميانه و كشورهاي عربي از دست داده است. آمريكا مي كوشد تا تركيه را به عنوان الگوي يك كشور مسلمان دموكراتيك و سكولار كه متحد استراتژيك اسرائيل، آمريكا و غرب است براي ملتهاي منطقه معرفي كرده و از اين طريق در آينده نزديك بر فرآيند دولت سازي در اين كشور اثر بگذارد. كه با توجه به تفاوتهاي تاريخي،فرهنگي،نژادي اين كشورها با تركيه به نظر نمي رسد كه اين سناريو خيلي موفقيت آميز باشد.
6. مداخله نظامي،سركوب،تجزيه :
مداخله نظامي آخرين گزينه پيش روي آمريكا و كشورهاي اروپايي براي حفظ منافع خود در خاورميانه است سناريوي مداخله نظامي براي سركوب جنبش هاي مردم كه در مواجهه با بحران ليبي از سوي آمريكا و متحدان اروپايي اش در پيش گرفته شده جبهه سومي را به روي اين كشورها در منطقه باز مي كند كه نتيجه آن بالا رفتن سطح درگيري استراتژيك غرب در خاورميانه و افزايش هزينه هاي نظامي آنها خواهد بود. كه اين مسئله با توجه به بحران اقتصادي غرب نشانگر اهميت ليبي براي غربي هاست. به نظر مي رسد كه ليبي از جهات مختلف براي غرب حائز اهميت است:
- اولين مسئله نفت و گاز صادراتي اين كشور است كه به كشورهاي ايتاليا (???? درصد)، آلمان (???? درصد)، اسپانيا (??? درصد)، آمريكا (??? درصد)، فرانسه (??? درصد) و تركيه (??? درصد) صادر ميشود. و غرب نمي خواهد به هيچ وجه نفت ليبي را از دست بدهد.
- همچنين شكل گيري يك دولت اسلامي در ليبي از يك سو مرزهاي جنوبي رژيم صهيونيستي را با چالش جدي مواجه مي كند و از سوي ديگر اين مسئله يك چالش امنيتي بزرگ براي اتحاديه اروپايي به حساب مي آيد.
نكته قابل توجه ديگر در مورد ليبي مواضع تند اروپا و عجله آنها براي تصويب طرح « منطقه پرواز ممنوع» در اين كشور است. در واقع آنچه در قبال تحولات ليبي در اين برهه از زمان اتفاق افتاد اين بود كه بر خلاف سالهاي گذشته،كه اروپا همواره نقش تبعي و مكمل را براي سياست هاي آمريكا در خاورميانه بازي مي كرد اين بار با اتخاذ سياست هاي تهاجمي سعي در ايفاي نقش اصلي در حمله نظامي به ليبي را دارد و و آمريكا تا حدي جانب احتياط را نگه داشته است. علل اين مسئله از دو جهت قابل بررسي است. به نظر مي رسد وابستگي بيشتر كشورهاي اروپا به نفت و گاز ليبي، حافظه تاريخي و نوع نگاه اروپايي ها و به خصوص ايتاليايي ها به ليبي به عنوان منطقه نفوذ و مستعمره گذشته خود در آفريقا و تهديدات امنيتي كه ممكن است با بر سر كار آمدن اسلام گرايان اين اتحاديه را تهديد كند انگيزه و حساسيت لازم را براي پيش رو بودن اروپايي ها در قبال ليبي فراهم كرده است.از سوي ديگر بحران اقتصادي آمريكا، وابستگي كم تر اين كشور به منابع نفت و گاز ليبي، درگيري آمريكا در افغانستان و عراق و ناتواني واشنگتن در اغناء افكار عمومي مردم آمريكا براي شروع يك جنگ جديد كه باعث فشار بيشتري بر ماليات دهندگان آمريكايي براي تامين هزينه هاي جنگ مي شود،رويكرد نرم افزاري دمكراتها در قبال مسائل بين المللي و همچنين نوع استراتژي آمريكا در قبال بحران ليبي باعث شد تا اين كشور موضع محتاطانه تري را نسبت به اروپايي ها در اين رابطه اتخاذ نمايند. به نظر مي رسد آنچه بيش از همه در نوع مواضع آمريكايي ها موثر بوده است استراتژي هاي مرحله اي آنها در مواجهه با تحولات ليبي است در راستاي اجراي اين استراتژي در واقع آمريكا سعي كرد با اتخاذ مواضع دير هنگام خود بر درگيري مردم با دولت ليبي دامن بزند كه قهراً سه حالت بيشتر متصور نبود اينكه نبردها به شكست مردم و فروكش كردن خيزش مردمي بيانجامد و يا اينكه مردم بتوانند دولت را سرنگون كنند و يا درگيري ها فرسايشي و موجب ضعف طرفين شود.
حالت اول در حكم پيروزي بدون درگيري و با هزينه اندك آمريكا در ليبي بود به علاوه اينكه در صورت وقوع حالت اول و موفقيت قذافي در سركوب و مهار انقلابيون، روش او به الگو و مدلي براي ديگر حكومت هاي منطقه در سركوب انقلاب هاي مردمي مبدل مي شد. در اين صورت استراتژي دوم آمريكايي ها مبتني بر «الگوسازي مهار انقلاب ها براي كشورهاي در معرض خطر» مي توانست با موفقيت همراه شود. و اين مسئله، زمينه را براي به راه انداختن «موج دومينوي معكوس» براي مهار و رهايي از زنجيره دومينو وار انقلاب هاي مردمي خاورميانه فراهم مي ساخت. مستلزم گذشت زمان، حمايت هاي پنهاني و مشاهده سير تحولات آتي در اين كشور بود.
در حالت دوم آمريكا با استفاده از ستاريوهاي الگو سازي براي فرآيند دولت سازي پس از دوران گذار و فرسايش نرم روند انقلاب سعي مي كرد كه سمت و سوي انقلاب مردم را به طرف خودش سوق دهد كه هزينه كمتري نسبت به دخالت نظامي خواهد داشت و در حالت سوم اگر هيچ يك از طرفين پيروز نشدند نبرد طولاني مدت طرفين را ضعيف و خلع سلاح مي كند و آمريكا مي تواند با كمترين هزينه با مداخله نظامي منافعش را تامين نمايد پس در هر صورت بايد سياست صبر و انتظار را در پيش مي گرفتند تا گذشت زمان، مشخص كننده نوع برخوردشان با تحولات ليبي باشد. در مرحله بعد، مداخله و اشغال نظامي ليبي به وسيله آمريكا و اروپا حتي ممكن است به تجزيه اين كشوردر آينده هم منجر شود.
پي نوشت ها:
--------------------------------------------------------------------------------
1. سميه مروتي .بررسي رويكرد اتحاديه اروپا به خاورميانه ؛ بازيگر سوم.
( http://www.mellatonline.ir).
2.ساموئل هانتينگتون. سامان سياسي در جوامع در حال دگرگوني. ترجمه محسن ثلاثي ( تهران: نشر علم،1370) ص358.
3. حمزه همايي. شبيه سازي مدل آشفتگي اجتماعي با تكيه بر تئوري انقلاب (تدرابرت گر).
(http://worldrevolutions.ir/?p=47).
4.متن طرح خاورميانه بزرگ آمريكا. مترجم: محمدعلي عسكري منبع: روزنامه شرق(ويژه نامه نوروز1383، ص 20).
5.تلخيص از مقاله بررسي رويكرد اتحاديه اروپا به خاورميانه ؛ بازيگر سوم.
( http://www.mellatonline.ir)
6. بهزاد احمدي لفوركي. چالش هاي اتحاديه اروپا در خاورميانه
(http://www.rasekhoon.net/article/Show-31705.aspx).
7. قاسم غفوري. هراس آمريكا از دگرگوني چهره خاورميانه، روزنامه جامجم (11/بهمن/1389).
نويسنده: سيد هدايت الله عقدايي