چرا پس از سيد جمال نهضت اسلامي از جاذبه افتاد و نهضتهاي قومي از قبيل بعث و ناصريسم ويا نهضتهاي سوسياليستي و ماركسيستي جاذبه بيشتري درجهان عرب پيدا كرد؟
به تعبير شهيد مطهري(ره)، سيد جمال را بايد سلسله جنبان نهضتهاي اصلاحي در صد ساله اخيردانست. او با همت و تلاش و با ويژگيهاي منحصر به فرد و نبوغي كه داشت سنگ بناي بيداري را در جوامع اسلامي بنيان نهاد.جنبش اصلاحي او هم فكري بود(به خلاف سربداران)وهم سياسي اجتماعي (به خلاف نهضت غزالي) كه اين حركت الهام بخش و الگويي براي جنبشهاي گوناگوني پس از وي شد كه بركات فراوني براي جوامع اسلامي به همراه داشت.اين جنبش در ايران پس ازطي فراز و نشيب هايي، كامل وكاملتر شد وسرانجام با انقلاب اسلامي امام خميني(ره) به ثمر نشست؛ اما در دنياي عرب تا مدتي توسط شاگردان سيد جمال نظير، عبده و كواكبي تعقيب گرديد ولي پس از مدت كوتاهي به افول گراييد و درهمين فاصله زماني بود كه غده سرطاني اسرائيل در دامان مسلمين پديد آمد.
پس از اين سه نفر افراد ديگري از پيروانشان در مصر، سوريه، الجزاير، تونس ومغرب پديد آمدهاند كه داعيه اصلاح داشته وخود را ادامه دهنده سيد جمال و عبده به شمار آوردهاند ولي هيچگاه هم رديف اين سه قرار نگرفته اند، بلكه برخي همانند رشيد رضا به جاي اصلاح، افساد كرده اند.حال سؤال اين است كه چرا پس ازگذشت بيش از يك قرن، در جهان عرب قهرمان اصلاحي ظهور نكرد و ديگر مدعيان هم كاري از پيش نبردند همانند عبد الحميد بن باديس جزايري و محمد بشير ابراهيمي در الجزاير، طاهر الزهراوي وعبد القادر مغربي در سوريه و...؟چرا نهضت اسلامي از جاذبه افتاد و نهضتهاي قومي از قبيل بعث و ناصريسم ويا نهضتهاي سوسياليستي و ماركسيستي جاذبه بيشتري درجهان عرب پيدا كرد؟در اين باره ميتوان چندين علت را ذكر كرد.
1.گرفتاري در حصار قشري گري مذهبي
در حالي كه سيد جمال به اتحاد دنياي اسلام و بازگشت به اسلام ناب ميانديشيد، ظاهرگرايي وتفسيروبرداشت سطحي از آموزههاي ديني را جزو علتهاي عمده انحطاط مسلمين ميدانست، گرايش شديد مدعيان اصلاح پس از سيد جمال و عبده به سوي وهابيگري و گرفتار شدن آنها در دائره تنگ و انديشههاي محدود اين مسلك، نهضت را به سلفيگري تبديل كرد و پيروي از سنت را به پيروي از ابن تيميه حنبلي تنزل داد و در حقيقت بازگشت به اسلام نخستين را به صورت بازگشت به حنبليگري كه جزو قشريترين مذاهب اسلامي است تفسير نمود. با اين توصيف جاي تعجب ندارد وقتي كه حتي دنياي غير مسلمان عليه جنايت اسرائيل نسبت به مسلمانان لبنان خروشيده است، فتواي جايز نبودن دعا براي رزمندگان لبناني از درون همين جريان سطحي نگر به ظهور برسد.
2.گرفتاري در حصار قوم پرستي
سيد جمال، حصار قوم و نژاد را درهم شكست و هر كجا كه مسلمان در آن وجود داشت را وطن خود ميدانست و اصلاح آن را وجهه همت خويش قرار ميداد. براي او هند، افغانستان، ايران، مصر، تركيه... يكي بود وهمه به سبب قيد اسلام، وطن و موضوع دغدغهاش محسوب ميشدند؛ برهمين اساس مليت خود را مخفي نگه ميداشت و نامه هايش را گاهي به اسدآبادي، گاه به حسيني وزماني به افغاني امضاء ميكرد، اما در مورد مصلحان پس از او، تأثير انديشههاي قوم پرستي و ناسيوناليستي عرب مانع از اين شد كه به گستره جهان اسلام بينديشند از همين رو كه دامنه كاري كساني همانند كواكبي علي رغم تلاشهاي بي وقفه از مصر و سوريه تجاوز نكرد وحتي در پيشنهاد مدل حكومتي خود برآن بود كه هرگونه جهت گيري فكري و نظام سياسي براي اصلاح جامعه اسلامي بايد با محوريت يك كشور عربي باشد او همچنين در اعتراض به حكومت عثماني بارها مخالفتش را اين گونه مطرح كرده كه چرا بايد تركها بر عربها سلطه داشته باشند.
3.نداشتن مدل جايگزين حكومت با مباني اسلامي
دنياي عرب به خوبي دريافته بود كه با شيوه حكومتي موجود، اصلاحات مطلوب و بازگشت به جايگاه والا و عزت اسلامي ممكن نيست، اما به فرض فرو پاشي آن، چه مدلي از حكومت اجرايي شود كه با مباني اسلامي سازگاري داشته باشد؟ اين سؤالي بي پاسخ در جنبشهاي عربي بود، به خلاف نهضت مشروطه در ايران كه طرح نوين حكومت اسلامي در كتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» مرحوم نائيني مطرح شده بود و همچنين مدل حكومتي ولايت فقيه كه در نهضت امام خميني مطرح وبلا فاصله پس از سقوط رژيم پهلوي اجرايي گرديد.
كواكبي در كتابش به اين آسيب مهم اشاره كرده، مينويسد: «شرقي در باب ستمكارمستبد خويش اهتمام ورزد ولي چون او برطرف شود فكر ننمايد تا كدام كس جانشين او شود.»
كواكبي به خوبي اين درد را شناسايي كرده اما خود از علاج آن عاجز بود.
4. مبناي فقهي اهل سنت در برابر حكام جور:
يكي از عوامل مهم ترقي و يا انحطاط يك ملت، امراء و حاكمان آن ميباشند. شيعيان با استناد به آيات و روايات، اطاعت و پذيرش حاكم جور را ممنوع و در صورت امكان قيام عليه او را لازم ميدانند.رسول گرامي اسلام ميفرمايند:«لا طاعه لمن عصي ا... انما الطاعه لله و لرسوله و لولاه الامر»
اطاعت از كسي كه معصيت خدا كند جايز نيست بلكه تنها بايد از خدا و رسول و ولي امر اطاعت نمود.
به عقيده شيعه و بر اساس آيه شريفه «لا ينال عهدي الظالين»، ولي امر و كسي كه مقام پيشوايي به او تعلق ميگيرد، بايد عادل و صالح باشد و امامت فاسق، باطل است.
اما در منابع روايي و فقهي اهل سنت، فراوان به اين مطلب بر ميخوريم كه قيام عليه حاكم هرچند فاسق باشد ومرتكب شرب خمر و منافي عفت گردد، جايز نيست و اطاعت او واجب است مگر اينكه كافر شود و كفر او هم محرز گردد.
نووي در شرح صحيح مسلم آورده است: «لا يجوز الخروج علي الخلفاء بمجرد الظلم او الفسق ما لم يغيروا شيئا من قواعد الاسلام»
خروج عليه حكام به مجرد ظلم و فسق جايز نيست تا زمانيكه چيزي از اساس اسلام را تغيير نداده اند!
در منبع ديگري، احاديث دال بر اين معني متواتر ذكر شده است.
درست برهمين مبناي ناصحيح است كه در جريان بيداري اخير دنياي اسلام، فتاواي حرمت اعتراض عليه حاكمان ديكتاتور و فاسد از حوزههاي ديني اهل سنت صادر گرديد!
بي شك اين طرز تلقي به همه عملكرد نا صواب حاكمان مشروعيت ميبخشد و تسلط اين تفكر بر جامعه، آن را دچار تخدير ميكند وانگيزه حركتهاي اصلاحي را ازخواص و تودهها ميگيرد.
نتيجه گيري
اكنون كه به فضل الهي بيداري مجدد، در دنياي اسلام رخ داده طبيعي است كه دشمنان اسلام و استعمار گران بيكار ننشسته و درصدد مقابله با اين خيزش عظيم برآيند و يا دست كم سعي در مصادره اين جنبش، و انحراف آن از مسير اسلام خواهي داشته باشند. تجربه تلخ گذشته ثابت كرده است اگر اين جريان به جاي بازگشت به اسلام و برابري و برادري اسلامي، در دايره تنگ قوميت و نزاع مذهبي گرفتار شود و به جاي پرداختن به راهكار صحيح حكومت و سياست اسلامي به دنبال نسخههاي غربي باشد، ديري نخواهد گذشت كه دوباره سايه نااميدي فراگير و انحطاط گذشته تكرار شود. دراين ميان، وظيفه علما و نخبگان در استفاده از تجربيات گذشته و ريشه يابي و درمان دردهاي سياسي اجتماعي جامعه و نيز تجديد نظردر آرا و افكار نا صواب، سنگين تر از ساير اقشار خواهد بود.
نويسنده: محمد طاهر پاكدامن