به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

در اسارتگاه تدریس می‌کردم؛ یکی از شاگردانم در حالی که شرایط آنجا او را ناراحت و ناامید کرده بود، با دفتری نزد من آمد و گفت «مطلبی برایم بنویسید»، در همین فکرها بودم که بی اختیار در دفترش نوشتم «تا یک ماه دیگر آزاد می‌شویم».

لحظه به اسارت درآمدن، تونل مرگ، تقسیم اسرا به اسارتگاه‌های موصل، رمادی، عنبر، صلاح‌الدین، بین‌القفسین و زندان الرشید، بازجویی، بی‌تفاوتی صلیب سرخ، حضور منافقین، سلول‌های انفرادی، زخم‌هایی که با باتوم درمان می‌شد، صندلی برق، شکنجه‌های دسته‌جمعی، شهدایی که در عراق ماندند و روزی که خبر آزادی را دادند، لحظات پرخاطره اسارت است؛ خاطراتی به یادماندنی که در تاریخ مقاومت انقلاب اسلامی به ثبت رسیده است.

* 2 روز انتظار برای آزادی به اندازه چند سال‌ طول می‌کشید

«حسن‌رضا کیوانی» درباره روزهای پایانی اسارت در عراق، ‌گفت: روز چهارشنبه، بیست و چهارم مردادماه سال 1369بود؛ در این روز به همراه یکی از برادران به نام «مرتضی» مسئول اتاق بودیم ـ مسئولان اتاق‌ها هر روز جهت نظافت عمومی اتاق، پرکردن حبانه­ها (ظروف آب)، آوردن غذا برای اسرا تعیین می­شدند ـ من و مرتضی مشغول پرکردن حبانه بودیم که ناگهان رادیو بغداد اعلام کرد که قرار است ساعت 11خبر مهمی پخش شود.

وی ادامه داد: همگی لحظه­شماری می­کردیم تا بدانیم این خبر مهم چیست؛ هر یک از اسرا در این مورد حدس و نظری داشتند تا اینکه لحظه موعود فرا رسید و گوینده عراقی با لحنی خشن متن اعلامیه را خواند و گفت «عراق و ایران در مورد اجرای قطعنامه 598 توافق کردند و قرار است نخستین گروه اسرا که تعداد آن­ها یک هزار نفر است، 26 مرداد آزاد شوند. این آزاده دفاع مقدس یادآور شد: آن 2 روز برای ما برابر با 10 سال گذشت؛ تا اینکه گروهی از هم اتاقی‌ها آزاد شدند و بنده به همراه گروهی از اسرا روز سوم شهریور سال 1369 به سمت میهن اسلامی بازگشتیم.

* ناخواسته نوشتم «تا یک ماه دیگر آزاد می‌شویم»

«سیدحسن خاموشی» از اسرای اسارتگاه «تکریت 17» با ذکر خاطره‌ای گفت: در اسارتگاه تدریس می‌کردم؛ یکی از شاگردانم در حالی که شرایط آنجا او را ناراحت و ناامید کرده بود، با دفتری نزد من آمد؛ دفتر را داد و گفت «مطلبی برایم بنویسید»، با خودم فکر ­کردم که به او چه بگویم؛ در همین فکرها بودم که بی‌اختیار در دفترش نوشتم «تا یک ماه دیگر آزاد می‌شویم».

وی اضافه کرد: سایر اسرا نیز از این موضوع اطلاع پیدا کردند؛ یک روز به موعد مانده بود که یک ماه تمام شود؛ بچه­ها به شوخی می­گفتند «خلاصه یک ماه هم سر آمد و ما آزاد نشدیم» هنوز 24 ساعت دیگر وقت داشتم و به آن­ها با حالت امیدوارانه­ای گفتم «صبر کنید»، چند ساعتی گذشت که از بلندگوی اردوگاه شنیدیم «توجه! توجه!» بچه­ها گفتند «ما از این توجه توجه­ها زیاد شنیده­ایم» اما گفتم «صبر کنید شاید خبری شود»؛ صدام سخنرانی کرد و در آخر آن به موضوعی فریبنده اشاره کرد که ما با مبادله اسرا، حسن نیت خود را نشان می­دهیم.

* امام خمینی بشارت آزادی را به من داد

«رضا مرادی» از آزادگان دفاع مقدس درباره آخرین روزهای اسارت در عراق بیان داشت: بعد از 28 ماه اسارت و تحمل شکنجه و خشونت‌های نیروهای رژیم بعثی عراق در وقت سحر با شنیدن بانگ اذان که یکی از برادران زمزمه می‌کرد، برای اقامه نماز صبح بیدار شدم. پس از نماز صبح از فرط خستگی مجدداً به خواب رفتم. در خواب حضرت امام خمینی (ره) را زیارت کردم که ایشان به من فرمودند «ناراحت نباشید شما چند روز دیگر آزاد خواهید شد و به وطن باز خواهید گشت».

‌وی افزود: صبح همان روز خوابی را که دیده بودم برای اسرا تعریف کردم؛ آنها باشنیدن این خبر بسیار خوشحال شدند طوری که در پوست خودشان نمی‌گنجیدند. 3 روز به همان منوال گذشت و فرموده حضرت امام (ره) را همچنان به خاطر داشتم و استوار و محکم در راه اهداف پیش می‌رفتم؛ می‌دانستم بالاخره این وعده محقق خواهد شد چراکه به فرموده‌های آن بزرگوار ایمان و اعتقاد داشتم. پس از 3 روز خبر تبادل اسرای ایرانی و عراقی را شنیدیم و به یاد خوابی که دیده بودم و فرمایش امام راحل اشک ریختم.


ادامه مطلب
یک شنبه 6 شهریور 1390  - 11:40 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5827252
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی