«قسمت دوم » معاویه برای بازسازی شخصیت و شناسه تاریخی خود و بزرگ نمایی بنی امیه و تحقیر اهل بیت یا همسان سازی خود با علی (ع)، به کمک وعاظ السلاطین به جعل حدیث در باب فضایل و منزلت خویش پرداخت (1) ، بدان سان که نه تنها او را از اصحاب رسول خدا (ص) (2) بل از فقیهان امت معرفی کردند (3) و وی را لایق ترین فردی برای زمامداری شناساندند (4) که پیامبر اسلام نیز حکومت وی را بشارت داده است . از این رو، از زبان رسول خدا نقل کردند که به معاویه فرمود: ای معاویه! اگر امری به تو واگذار شد، پس تقوای الهی داشته باش و با عدالت رفتار کن! معاویه می گوید: از این سخن هم چنان در اندیشه بودم که حتما ریاستی به من می رسد . (5) هم چنین از قول پیامبر نقل کردند که درباره معاویه فرمود: «اللهم اجعله هادیا مهدیا» (6) . بعدها نیز نویسندگان غیر متعهدی چون ابوبکر بن عربی به تقدیس معاویه و ولید و مروان پرداختند و حتی مخالفان آن ها را فاسق خواندند . وی می گوید: «و اما معاویه، پس عمر او را ولایت بخشید و شامات را در اختیارش قرار داد و عثمان آن را پذیرفت . بلکه ابوبکر این ولایت را به معاویه بخشید، زیرا برادرش یزید را ولایت داد و یزید، معاویه را جانشین خویش قرار داد، پس عمر آن را امضا کرد و ولایتش را پذیرفت و پس از او، عثمان به آن اعتراف کرد . پس این سلسله امضاها را بنگرید و بدانید که چقدر معاویه اعتبار دارد و بعد از معاویه چنین اعتباری در دنیا، برای کسی ثابت نشده است .» (7)
ج - بازسازی شخصیت معاویه
در مورد ولید و مروان نیز می گوید: «و اما در مورد ولایت دادن به ولید بن عقبه، پس چون مردم دارای سوءنیت بودند، قبل از حسنات به سوی سیئات روی آوردند و پنداشتند که عثمان از سر خویشاوندی وی را به ولایت کوفه برگزیده است و اما این که برخی مروان و ولید را فاسق می دانند، دلیل فسق خودشان است! مروان مردی است عادل، دادگر و در نظر صحابه و تابعین و فقهای مسلمین، از بزرگان امت است .» (8) گفتنی است ولید بن عقبه همان کسی است که آیه «ان جاء کم فاسق بنبا فتبینوا» (9) درباره او نازل شده و خداوند او را معصیت کار و فاسق معرفی کرده است! (10) با دفاع غیر موجه پیش گفته امثال ابوبکر بن عربی نباید تعجب کرد که چگونه فردی چون ابن تیمیه به خود اجازه می دهد به دفاع از عنصر پلیدی مانند یزید بن معاویه پرداخته، بنویسد: «یزید از جوانان مسلمان بود و هرگز کافر یا زندیق نبود . پس از پدرش، ولایت امت را به دست گرفت که برخی از مسلمین از او ناراضی و برخی راضی بودند . او دارای شجاعت و سخاوت بود و هرگز تبه کار و فاسد نبود - چنان که دشمنانش گفته اند - و او هیچ وقت دستور قتل حسین را نداد و از قتلش اظهار خرسندی ننمود ولی دستور داده بود که حسین را از خلافت دور کنند، هر چند به قتلش بینجامد!» (11) در حالی که حسن بصری می گوید: «چهار خصلت در معاویه بود که هر یک از آن ها به تنهایی گناه بزرگی است: 1 - با زور شمشیر بر امت مسلط شدن، بدون آن که با کسی مشورت کند، در حالی که اصحاب با فضیلت در میان مردم وجود داشتند; 2 - خلافت بخشیدن به فرزند شراب خوار و مست خود یزید; همو که لباس ابریشم می پوشید و با آلات موسیقی سروکار داشت; 3 - ادعای برادری با زیاد برخلاف دستور رسول خدا، زیرا زیاد از راه نامشروع متولد شده بود; 4 - به قتل رساندن حجربن عدی و اصحابش . وای بر او از حجر، وای بر او از حجر و اصحاب حجر» . (12) در راستای همین تبلیغات بود که پس از معاویه نیز، یزید را امام مسلمانان خواندند و حسین را آشوبگری که قصد بر هم زدن امنیت و اتحاد اسلامی را در سر دارد و لذا حدیث جعلی ای را دستاویز قرار داده، از قول رسول خدا، گفتند: آن کس که در اندیشه ایجاد تفرقه در میان امت واحده اسلامی برآید، با شمشیر سرکوبش کنید، هر کس که می خواهد باشد . (13) شگفتا! شورش معاویه برضد حکومت اسلامی علی (ع)، مصداق این حدیث دانسته نمی شود ولی قیام اسلامی فرزند پیامبر خدا، علیه حکومت ظالمانه یزید، با تمسک به چنین حدیثی محکوم شمرده و شایسته مجازات می شود! در تعقیب هدف پیش گفته، ماموران مسلح حاکم حجاز به سیدالشهدا گفتند: «ای حسین! آیا از خدا پروا نمی کنی که از جماعت مسلمانان جدا می شوی و در میان امت، تفرقه می اندازی؟» (14) طرفه آن که معاویه نیز - در زمان درخواست بیعت برای یزید و استنکاف امام حسین، به آن حضرت نوشت: «اتق الله! و لا تردن هذه الامة فی فتنة; از خدا پروا کن و این امت را در فتنه وارد مکن » . (15) حاکم مدینه در امان نامه ای که برای امام حسین (ع) فرستاد، نیز به نوعی همین سخن را تکرار کرد: «شنیده ام عازم عراق هستی، از خدا می خواهم از تفرقه افکنی بپرهیزی! چه من بیم دارم در این راه کشته شوی! من عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید را نزد تو می فرستم تا به تو بگویند تو در امان من هستی و از صله و نیکویی و مساعدت من بهره مند خواهی بود!» امام در پاسخ وی نوشت: «کسی که مردم را به طاعت خدا و رسول بخواند و نیکوکاری را پیشه گیرد و تسلیم دستورهای الهی باشد، هرگز تفرقه افکن نیست و مخالفت خدا و پیغمبر را نکرده است! و من مردم را به سوی ایمان و نیکی وصله ارحام فرا خوانده ام . بهترین امان، امان خداست . کسی که در دنیا از خدا نترسد در روز رستاخیز از او در امان نخواهد بود . از خدا می خواهم در دنیا از او بترسم تا در آخرت از امن او بهره مند شوم . اگر انگیزه تو در نگارش این نامه، صله و نیکویی درباره من است، خدا در دنیا و آخرت به تو جزای خیر دهد» . (16) عبیدالله بن زیاد، حاکم عراق، نیز به مسلم بن عقیل گفت: «ای پسر عقیل! تو آمدی و در میان مردمی که متحد بودند، تفرقه انداختی و وحدت آن ها را برهم زدی و برخی را به جان پاره ای دیگر انداختی .» (17) عمروبن حجاج هم در توجیه جنایت خود در کربلا، گفت: «ما طاعت امام [یزید] را کنار نگذاشته و از جماعت کناره گیری نکردیم » . همو هنگامی که سپاه کوفه را به جنگ تشویق می کرد، گفت: «ای کوفیان! فرمانبرداری کنید و یک پارچگی خود را حفظ نمایید و در کشتن کسی که از دین خارج شده و بر امام شوریده است، تردید به خود راه ندهید .» (18) باز خورد تهاجم و تبلیغات پیش گفته به گونه ای بود که قاضی ابوبکر بن عربی مالکی بی پروا می گوید: «همانا حسین به حکم شریعت جدش کشته شد» (19) و مرادش این است که چون حسین بن علی بر اولی الامر - یزید به پندار ایشان - خروج کرده، به فرمان شریعت باید کشته می شد زیرا شارع مقدس به قتل با «اهل بغی » ، حکم رانده است! ولی ابن خلدون - با این که خود درک درستی از فلسفه قیام حسینی ندارد، در رد ادعای وی می نویسد: «این سخن، نادرست است و خاستگاه آن، غفلت از شرایط بغی است زیرا در بغی شرط شده، که خروج بر امام عادل صورت گرفته باشد و چه کسی عادل تر از حسین بوده در زمان خودش، در امامت و عدالت در جنگ با اهل آرا .» (20) بدین سان قیام عدالت خواهانه پسر پیامبر (ص) که با انگیزه امر به معروف و نهی از منکر و برای اصلاح جامعه اسلامی و به درخواست سران و مردم کوفه - که تشنه عدالت علوی بودند - آغاز شد، آشوبگری بر ضد حکومت اسلامی یزید تبلیغ گشت و یزید بن معاویه، این جرثومه فساد و تباهی، عنصری دارای فضایل انسانی، هوشمند و ستوده خصال تبلیغ گردید . (21) متکلمان شیعی در تعریف امامت گفته اند: «امامت، رهبری بر همگان، در امور دین و دنیا به عنوان جانشینی پیامبر اسلام است .» (22) امامت عهد و پیمانی خدایی است، برای انسان هایی مشخص، بدان سان که هیچ امامی سرخود نمی تواند امام پس از خویش را تعیین نماید . (23) از این رو امام حسین (ع) ضمن نامه ای که توسط مسلم بن عقیل برای مردم کوفه فرستاد، فرمود: به جان خودم سوگند، امام مسلمانان تنها کسی است که بر طبق قرآن عمل کند و عدالت را بر پا دارد و تسلیم دین حق باشد و وجود خویش را وقف فرمان خدا کند . (24) بنابر آن چه گفته آمد اگر امام، عامل به کتاب، قائم به قسط، یگانه داوران، بی همتای زمان، معصوم از گناه، مفسر قرآن و قرآن مفسر اوست، پس چگونه ممکن بود، مردم غیر از علی و فرزندانش را به امامت بپذیرند؟ از این رو حزب تیم و عدی به رهبری ابوبکر و عمر و سعدبن ابی وقاص، در سقیفه بنی ساعده، با برنامه ریزی سازمان یافته، در مقابل نص پیامبر به اجتهاد پرداخته، «امامت » را تحریف و به جای آن «خلافت » را نشاندند تا به خلافت ابوبکر و زمامداران بعدی مشروعیت ببخشند . اما معاویه که با دشواری بیشتری روبه رو بود و جهان اسلام، وی را در حد خلافت هم به رسمیت نمی شناخت، «خلافت » را به «سلطنت » تبدیل کرد تا زمینه روی کار آمدن جرثومه ای پلید چون یزید را فراهم آورد . به گفته سعید بن مسیب، معاویه اولین کسی بود که خلافت را به «ملوکیت » تبدیل کرد . (25) مورخان نیز معاویه را اولین پادشاه در بلاد اسلامی شمرده اند (26) حتی در دوران خلافت عمر که معاویه، از قدرت چندانی برخوردار نبود و به شدت از عمر بیمناک بود، اما رفتارش به گونه ای بود که عمر او را «کسری » می خواند . (27) زندگانی اشرافی و رفتار شاهانه معاویه باعث شد که سعد بن مالک، وی را ملک خطاب کند; در حالی که پیش از آن، هنگامی که بر خلیفه وارد می شدند; مثلا می گفتند: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین » ولی سعد بن مالک به معاویه می گفت: «السلام علیک ایها الملک » . (28) از نشانه های ملوکیت معاویه، نشستن بر تخت سلطنت و نشاندن دیگران در پایین آن، بر افراشتن ساختمان های بلند و بیگاری گرفتن مردم در ساختن آن ها و گزینش بهترین مال های مردم و اختصاص دادن آن ها به خود، بود . (29) معاویه خود بی پروا و با صراحت می گفت که خلافت را نه با محبت و دوستی مردم و نه با رضایت آن ها از حکومت او، بل با شمشیر به دست آورده است . (30) بعدها این روش; یعنی «الحکم لمن غلب; حکومت از آن کسی است که بر دیگران پیروز شود» ، به عنوان یک قاعده فقه سیاسی اهل سنت، نظریه پردازی شده، رسمیت یافت . احمد بن حنبل می گوید: (در روایت عبدوس بن مالک آمده است) اگر کسی به نیروی شمشیر بر مردم پیروز گردد و به خلافت دست یابد و امیرالمؤمنین نامیده شود، بر هر کسی که ایمان به خدا و روز بازپسین دارد، حرام است که وی را امام نداند، چه نیکوکار باشد و چه بدکار . در روایت ابی الحرث هم آمده است که اگر کسی برای دست یابی به قدرت، بر امام شورید و گروهی از مردم، جانب وی و گروهی دیگر جانب امام را گرفتند، نماز جمعه را آن کس خواهد خواند که غالب شود و دلیل آورده است که پسر عمر با اهل مدینه در واقعه حره نماز گذارد و گفت: ما با آنیم که غلبه کرده است . (31) ابن قدامه از عالمان بزرگ حنبلی می گوید: اگر کسی بر امام وقت بشورد و وی را مقهور و مردم را به نیروی شمشیر مغلوب کند تا این که به اطاعت وی اقرار و اذعان نماید، به امامت می رسد و خروج بر او و جنگ با او حرام می گردد، همان گونه که عبدالملک بن مروان بر ابن زبیر شورید و او را کشت و بر سرزمین ها دست یافت و مردم را رام کرد، به طوری که خواسته یا ناخواسته باوی بیعت کردند . در نتیجه امام شد و خروج بر ضد او حرام گشت . (32) نووی از بزرگان شافعی نیز می گوید: «قول صحیح تر این است که اگر شخص فاسق و جاهل بر مردم استیلا یابد، امام می شود» . (33) مانند این سخنان، در کتاب های دیگر اهل سنت نیز آمده است . به هر روی معاویه که با زور و تزویر حکومت را به چنگ آورده بود، در اندیشه موروثی کردن سلطنت و جانشینی فرزند فاسدش یزید برآمد . مغیرة بن شعبه که شنیده بود معاویه می خواهد او را از حکومت کوفه بردارد و سعید بن عاص را به جای او بگمارد، برای حفظ موقعیت خود، گروهی از هواداران بنی امیه را طلبید و مال فراوانی به آنان داد و ایشان را به سرکردگی پسر خود موسی بن مغیره، نزد معاویه فرستاد تا از او بخواهند یزید را به ولیعهدی برگزیند . چون به شام رسیدند، معاویه گفت: در این کار شتاب مکنید . آن گاه از پسر مغیره پرسید: پدرت دین این مردم را به چند خریده؟ هر یکی سی هزار درهم! ارزان خریده است . (34) معاویه هفت سال برای تحقق این توطئه زمینه سازی کرد تا این که در سال پنجاه و هفتم هجری به شهرهای بزرگ، نامه نوشت و از آنان خواست تا نماینده خود را برای مشورت درباره زمامداری یزید به دمشق بفرستند، سخنان این نمایندگان، نشان می دهد که اجتماع مسلمانان در آن سال تا چه درجه از اصول مسلمانی دور شده بود، یا لااقل نشانه این است که این نمایندگان چگونه دین خود را برای رونق دنیای دیگران فروخته بودند . یزید بن مقنع برخاست و اشاره به معاویه کرد و گفت: امیرالمؤمنین این است و اگر او بمیرد این است! و اشارت به یزید کرد، و هر که نپذیرد این است! و اشارت به شمشیر کرد . معاویه گفت: بنشین که تو بزرگ خطیبانی . (35) معاویه خود نیز با مسافرت به شهرهای مختلف در صدد توجیه جانشینی یزید برآمد . از این رو خطاب به مردم مدینه گفت: ای مردم! می دانید که رسول خدا جانشینی معین نکرد، اما ابوبکر، عمر را به جانشینی خود تعیین کرد، عمر نیز چون او رفتار نکرد بل کار را به یک شورای شش نفری سپرد . بنابراین نه ابوبکر چون پیامبر رفتار کرد و نه عمر، چون ابوبکر، به همین دلیل من نیز می توانم به صلاحدید خود رفتار کنم، از این رو مصلحت دانستم که برای یزید از مردم بیعت بگیرم . (36) بدین سان فضایی به وجود آورد تا عنصر جنایتکاری چون یزید نیز نه تنها بتواند براریکه قدرت اسلام و جانشینی پیامبر، دست یازد و به نام دین، حکم براند و امام مسلمانان خوانده شود، بل شایسته ترین فرد برای زمامداری مسلمانان و فرزند رسول خدا را به بهانه خروج بر امام مسلمین! به دلخراش ترین وضع، به شهادت برساند! به گواهی تاریخ، حاکمیت جباران بدون بهره جستن از اهرم ناآگاهی و بی خبری عامه، امکان پذیر نبوده است و اگر هم کسانی بوده اند که از دانش و آگاهی، اندوخته ای داشته اند، لکن به علت فقدان بینش سیاسی و ارزیابی از فرآیند امور، در بحران های ویرانگر غرق و نااهلان برآنان چیره گشته اند . در این جا با تاریخ کهن جهان و حتی ایران باستان و در این که بر انسان در این دوران غمبار چه رفته است کار ندارم اما درباره تاریخ اسلام بایسته است این حقیقت شرنگ آلود به درستی درک شود . مورخان آن چه براسلام و مسلمانان در طی چهارده قرن رفته است، به ثبت رسانده و هرگز از یاد نبرده اند ولی حوادث و بحران هایی نیز رخ نموده که به دشواری می توان به حکایت و روایت آورد و البته در تحلیل و تفسیر این همه رویداد، جای تامل بسیار است; اگر چه پاره ای از تاریخ نویسان نیز کوشیده اند تا جهات قضایا را باز گویند وبه تحلیل وقایع بنشینند، اما می توان ادعا کرد که در هماره این تاریخ پرفراز و فرود و برخوردار از عظمت و انحطاط، هرگاه مسلمانان دچار آشوب های گمراه کننده شده و از اتخاذ موضع عاجز گشته و سرنوشت خویش را به دست بازیگران سیاسی سپرده، یا به نیک تر سخن، سیاست بازان حرفه ای زمام امورشان را به دست گرفته اند، عامل اساسی، فقدان بینش سیاسی یا به عبارت بهتر، عدم توانایی تحلیل و ارزیابی رویدادهای سیاسی بوده است والا مسلمانان هیچ گاه پیوند خود را با آیین نگسسته اند . این واقعیت را - که همیشه ناتوانی ناشی از فقدان قدرت تحلیل حوادث سیاسی برای مسلمانان مشکل آفرین بوده است - می توان در جریان هایی چون «نبرد احد» و سرپیچی گروهی از رزم آوران از فرمان پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) و در ماجرای «پیکار تبوک » و امثال آن مشاهده نمود و روند شگفت انگیز آن را در «سقیفه » به نظاره نشست . جای تعجب نخواهد بود اگر از حافظه تاریخ مدد جوییم که چه سان در روز رحلت رهبر عالم بشریت، ماجرای اندوهبار سقیفه شکل گرفت و با وجود آن همه تاکید و اصرار پیامبر، شعار «منا امیر و منکم امیر» (37) را سر دادند و در فرجام آن آغاز نامیمون، ملاک امامت و رهبری، کهولت در سن اعلام شد و براسلام رفت، آن چه رفت ومع الوصف عامه مردم هم چنان به رسول خدا (ص) ایمان داشتند، اما از درک سیاست های نیرنگ بازان عاجز بودند! بنیان این دیوار کج را بازیگران قدرت طلب پی افکندند، اما مصالحش را جهل و بی خبری مسلمانان تشکیل داد! ماجرای حکمیت ابو موسی اشعری و عمرو بن عاص و شورش «مارقین » (خوارج) بر علی (ع) ادامه همان دیوار کژ بود، عایشه بر جمل جهل و نادانی مردم سوار شد تا توانست در کنار قدرت طلبانی چون طلحه و زبیر، حزب «ناکثین » را علیه تندیس عدالت بشوراند . از این رو باید سخن مورخ بزرگی چون طبری را مطابق واقع دانست، که می نویسد: «در جنگ جمل، مردانی از قبیله ازد [از سر تبرک] پشکل شتر عایشه را از زمین برمی گرفتند و در دستانشان خرد می کردند و می بوییدند و می گفتند: سرگین شتر مادرمان است که بوی مشک می دهد .» (38) اینان جزو همان نادان مردمی بودند که از عبدالله بن عمر، از حکم شرعی خون پشه سؤال می کردند، اما ریختن خون ریحانه پیامبر را مباح می شمردند . (39) با چنین مردمی بود که معاویه امام علی (ع) را تهدید نمود که با سپاهی صد هزار نفری که شتر نر از ماده را تمیز نمی دهند به جنگ تو خواهم آمد . (40) معاویه و عمرو بن عاص، اگر چه با درهم و دینار و تزویر، جبهه «قاسطین » را سامان دادند، اما بر مرکب جهل مسلمانان راندند . اگر مردم از قدرت تحلیل پدیده های سیاسی برخوردار بودند، در جنگ صفین، فریب معاویه و پسر عاص را نمی خوردند و از آن اندوه ناک تر، حکمیت دیر یاب و اندک فهمی چون ابوموسی اشعری را بر امام معصوم و هوشمند خود تحمیل نمی کردند; در حالی که طبق آموزه های قرآنی باید با معاویه می جنگیدند و او را به تسلیم در برابر حکم خدا وادار می کردند: و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ بپردازند، آن ها را آشتی دهید و اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد . (41) و به شهادت تاریخ، معاویه بر امام حق، شوریده بود و جزو باغیان به شمار می رفت . آری، شگفت آور نخواهد بود اگر در تاریخ بخوانیم که پس از صلح تحمیلی امام حسن (ع) با معاویه، آن امام را خوار کننده مؤمنان خواندند و به جای ملامت خود، در عدم همراهی با رهبر معصوم، به سرزنش امام مظلوم خویش پرداختند . (42) ماجرای غمبار شهادت قهرمان قیام شورانگیز طف نیز از این قاعده برکنار نیست، زیرا بسیاری از کسانی که در کشتن امام حسین شرکت جستند، او را به درستی می شناختند و حتی با او نماز گزاردند (43) ! ولی با تبلیغات امویان، یزید باغی، امام (خلیفه) و امام شهید، باغی خوانده شد (44) و در روز عاشورا عمربن سعد، سپاهیانش را «خلیل الله » خوانده، از آنان می خواهد که به پاخیزند و دشمن خلیفه پیامبر خدا (یزید بن معاویه!) را سرکوب کنند (45) و از این جهت چه بسا برای تقرب به خدا و خشنودی پیامبرش، فرزند دلبند و محبوب رسول خدا و سید جوانان بهشت را به خاک و خون کشیدند! نباید فراموش کرد که همان عناصر بی وفایی که دراهم و دنانیر فرزند هند را در جیب داشتند و سر از شرم به زیر، نیز از درک حادثه و عظمت آن عاجز و غافل بودند و اگر توان دریافت حق را می داشتند، بی گمان در صف مخالفان، به نام دین، تیغ بر تندیس شریعت نمی کشیدند! این حقیقت را عبدالله بن مطیع به درستی درک کرده بود، از این رو به امام حسین گفت: «سوگند به خدا! اگر کشته شوی، ما را پس از تو به بردگی خواهند کشید .» (46) بنابه گفته ابی هلال عسکری، معاویة بن ابی سفیان مبتکر جبر بود . (47) ابن ابی الحدید نیز می گوید: معاویه آشکارا به جبر و ارجاء (پیروی از مرجئه) تظاهر می کرد . (48) از این رو درباره بیعت با یزد اظهار داشت: «همانا خلافت یزید از مقدرات الهی است و مردم را در تقدیرات الهی، اختیاری نیست .» (49) کعب الاحبار یهودی مسلمان نما نیز می گفت: «حکومت هرگز به بنی هاشم نخواهد رسید .» عبدالله بن عمر هم که در این جهت قرار گرفته بود، اظهار می کرد: «فاذا رایت الهاشمی قد ملک فقد ذهب الزمان (50) ; آن گاه که ببینی فردی از هاشمیان به حکومت دست یابد، دنیا به پایان خواهد رسید .» (51) بدین ترتیب حکومت یزید بن معاویه را از مقدرات الهی تبلیغ کردند و مکتب جبر را به عنوان پشتوانه مذهبی آن به سمیت شناختند . براساس جبرگرایی، انسان ها در کارهایی که انجام می دهند، فاقد اختیارند، این خداست که ملک را به کسی که بخواهد می دهد و از کسی که بخواهد می گیرد، یکی را ذلیل و دیگری را عزیز می شمارد و آن که بر قدرت مسلط شده، حق است و خواست خدا و آن که مرؤوس و مظلوم است، محکوم است و خواست خدا چنین بوده، نه ظالم در ظلمش مقصر است و مختار و نه عدالت عادل از روی اختیار است، آن چه خداوند مقدر نموده و از کانال قضا و قدر گذشته، حتمی است و انسان ها به ناچار فرمانبرند! متاسفانه این بنیان کژ، دیوارهای کج تری برآن بنا شد و هم چنان این خط انحرافی براکثر جوامع اسلامی سنی مذهب حاکم است و این همان مبنایی است که ابوالحسن اشعری، مبانی اعتقادی خویش را بر آن بنا گذاشته است . این تفکر انحرافی، دستاویزی قرار گرفت تا زمینه جنایت هولناک یزید را فراهم آورد و آن گاه توجیه کند، از این رو عمر بن سعد درباره شهادت امام حسین (ع) گفت: «این کار از جانب خداوند مقدر شده بود .» عبیدالله بن زیاد نیز در تعقیب همان هدف، و در ضمن برای تحقیر اهل بیت پیامبر (ص) خطاب به حضرت زینب (س) گفت: «حمد خدای را که شما را رسوا کرد و کشت و سخنگویانتان را تکذیب کرد» . زینب (س) فرمود: «حمد شایسته خدایی است که به واسطه پیامبرش به ما کرامت داد و از گناه و آلودگی ما را پیراسته ساخت . خداوند، تنها فاسق و فاجر را رسوا می سازد و او غیر ماست » (یعنی خدا شما را رسوا ساخت). (52) در همان مجلس، آن گاه که ابن زیاد، از نام امام علی بن الحسین (ع) می پرسد و آن حضرت می فرماید: من علی بن الحسین هستم . ابن زیاد می گوید: «آیا خداوند علی بن الحسین را نکشت؟!» امام پاسخ می دهد: «برادری داشتم به نام علی که سپاهیان شما او را کشتند!» ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت! و امام فرمود: خداوند [توسط ماموران مخصوصش] هنگام موت [و ایجاد سبب مرگ] انسان ها را می میراند . (53) امام زین العابدین (ع) بدین وسیله درصدد خنثی ساختن تبلیغات امویان برمی آید; بدین صورت که اولا: مسؤولیت آن ها را در جنایت سرزمین طف خاطر نشان می سازد، ثانیا: تفکر انحرافی جبرگرایی را مردود می شمارد و عقیده درست اسلامی را که توسط ائمه معصومین - علیهم السلام - تبیین شده گوشزد نمود . آن عقیده این است: «لاجبر و لاتفویض و لکن امر بین امرین » . (54) یعنی قضا و قدر الهی در تضاد با اختیار انسان نیست و انسان ها به اراده الهی، دارای اختیار، آفریده شده اند تا راه هدایت یا شقاوت را برگزینند و اگر چنین نبود و انسان ها فاقد اختیار بودند که پاداش و مجازات، بی معنا بود; بلی خداوند پس از آفرینش جهان، اختیاراتش را به بندگانش تفویض نکرده است و لذا در معصیتی که گناهکاران مرتکب می شوند هم قدرتش را خدا داده است; همان طور که قدرت انجام کارهای نیک را به نیکوکاران داده است ولی در این که حر شوند یا یزید، مختارند! باری، بنی امیه، نه تنها امام حسین و فرزندان و یارانش را به شهادت رساندند، و خاندان رسالت را به اسارت بردند و بزرگ ترین جنایت تاریخ را به وجود آوردند، بل اصول اعتقادی اسلام را دست خوش تدلیس و تحریف قرار داده، پوستین وارونه بر تن اسلام پوشاندند و هولناک ترین ضربت را به پیکر اسلام وارد ساختند . سیدمحمد رشید رضا، مؤلف تفسیر المنار می گوید: یکی از دانشمندان بزرگ آلمان به عده ای از مسلمانان گفت: «شایسته است ما مجسمه معاویة بن ابی سفیان را از طلا بریزیم و در برلن (پایتخت آلمان) نصب کنیم! گفتند: برای چه؟! گفت: زیرا معاویه بود که رژیم دموکراتیک حکومت اسلامی را به حکومت استبدادی مبدل کرد و اگر او، این ضربه را به اسلام نزده بود، اسلام همه جهان را می گرفت و اکنون ما آلمانی ها و سایر کشورهای اروپایی، عرب و مسلمان بودیم » . (55) با این اوصاف و ایستار، هفت مؤلفه پیش گفته (1 - بحران هویت و تغییر نسل، 2 - قدرت پرستی و گروه گرایی، 3 - تجدید حیات سرمایه داری و اشرافی گری، 4 - تبلیغات اغواگر و تهاجم فرهنگی امویان، 5 - تحریف فلسفه سیاسی اسلام، 6 - بی خبری و نداشتن تحلیل سیاسی، 7 - ترویج و تبلیغ جبرگرایی) فضایی را فراهم آوردند و بستری را گستردند تا حسین بن علی (ع) ; این «باب نجات امت » (56) ، «زینت آسمان و زمین » (57) و «محبوب ترین اهل زمین، نزد اهل آسمان » (58) به شهادت برسد . پی نوشت ها: 1) رک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 8، ص 125 - 132 . 2) رک: صحیح بخاری، ج 3، ص 1373، ح 3554، کتاب فضائل الصحابه، باب ذکر معاویه . 3) همان، ص 1373 - 1374، ح 3555; ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 433 . 4) الاصابة، ج 3، ص 434 . 5) همان، ص 433; سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 195 . 6) تاریخ الخلفا، ص 194; ابن اثیر، کامل، ج 8، ص 129 . 7) العواصم من القواصم، ص 80 - 81 . 8) همان، ص 85، 88 - 89 . 9) اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنند ... [حجرات (49) آیه 6 ]. 10) رک: ابن اثیر، اسدالغابه، ج 5، ص 468، ش 5468 . 11) صالح الوردانی، شمشیر و سیاست، ص 230 . 12) ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 82، ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 139 . 13) ابن عربی، العواصم من القواصم، ص 232 . 14) تاریخ طبری، ج 5، ص 385 . 15) دینوری، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 201 . 16) تاریخ طبری، ج 5، ص 388 - 389; ابن عساکر، تهذیب تاریخ دمشق الکبیر، ج 4، ص 333 . 17) رک: مفید، ارشاد، ج 2، ص 62; مقتل خوارزمی، ج 1، ص 211; ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 145 . 18) تاریخ طبری، ج 5، ص 435 . 19) العواصم من القواصم، ، ص 232; ابن خلدون، مقدمه، ص 189 . 20) مقدمه همان . 21) رک: مقتل خوارزمی، ج 1، ص 242 . 22) حلی، باب حادی عشر، ص 69 . 23) ر ک: اصول کافی (با ترجمه)، ج 2، ص 25 - 27 . 24) رک: مفید، ارشاد، ج 2، ص 39; تاریخ طبری، ج 5، ص 353; ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 133; مقتل خوارزمی، ج 1، ص 195 - 196 . 25) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 142 - 143 . 26) رک: سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 199; فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ج 1، ص 256 - 257 . 27) ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 434; قرشی، حیاة الامام الحسن علی بن (ع)، ج 1، ص 268; سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 195 . 28) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 124; ابن اثیر گوینده این سخن را سعد بن ابی وقاص ذکر کرده است . (رک: کامل، ج 3، ص 9) 29) رک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 142 . 30) رک: ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 4، ص 171 . 31) فراء، الاحکام السلطانیه، ج 1، ص 23 . 32) المغنی و الشرح الکبیر، ج 10، ص 49 . 33) دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیة، ج 1، ص 269 . 34) رک: ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 98 . 35) امیرالمؤمنین هذا - و اشار الی معاویه - فان هلک فهذا - و اشار الی یزید - فمن ابی فهذا - و اشار الی سیفه! (رک: ابن عبدربه، العقد الفرید، ج 5، ص 119; مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 37). 36) دینوری، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 211 - 212 . 37) ابن خلدون، مقدمه، ص 169; ابن عربی، العواصم من القواصم، ص 43 . 38) و اذا رجال من الازد یاخذون بعر الجمل فیفتونه و یشمونه و یقولون: بعر جمل امناریحه ریح المسک .» (تاریخ طبری، ج 4، ص 523) . 39) رک: احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 93 . 40) و ابلغ علیا اتی اقاتله بمائة الف ما فیهم من یفرق بین الناقة و الجمل » (مروج الذهب، ج 3، ص 41) . 41) حجرات (49) آیه 9 . 42) ر ک: ابو حنیفه دینوری، اخبار الطوال، ص 220 - 221; قرشی، حیاة الامام الحسن بن علی (ع)، ج 2، ص 273 - 282; ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 181 . 43) تاریخ طبری، ج 5، ص 402; بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 170; ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 185 . 44) ر ک: کامل، ج 3، ص 174 . 45) ر ک: تاریخ طبری، ج 5، ص 416; مفید، ارشاد، ج 2 ، ص 89 . 46) تاریخ طبری، ج 5، ص 351; انساب الاشراف، ج 3، ص 156 . 47) گفتنی است عثمان نیز با تمسک به همین ایده (جبرگرایی)، ادعا می کرد که خلافت، لباسی است که خدا بر او پوشانده و لباسی را که خدا بر وی پوشانده، از تن بیرون نمی آورد، (ر ک: تاریخ طبری، ج 4، ص 371 - 372; طبقات الکبری، ج 3، ص 66) بنابراین اگر هم پیش از معاویه کسان دیگری، ایده جبرگرایی را تولید کرده یا انتشار داده اند، معاویه آن را دستاویزی برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت یزید قرار داد . 48) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 340 . 49) ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 158 . 50) ابن عساکر، تهذیب تاریخ دمشق الکبیر، ج 4، ص 332 . 51) ناگفته نماند بعدها بنی عباس و علویین - که هر دو گروه از بنی هاشم بودند - به حکومت رسیدند و دنیا هم به پایان نرسید! 52) مفید، ارشاد، ج 2، ص 115; ابن طاووس، لهوف، ص 70 . 53) مفید، ارشاد، ج 2، ص 116 . 54) الاصول من الکافی، ج 1، ص 160 . 55) تفسیر المنار، ج 11، ص 260 . 56) پیامبر (ص) فرمود: «و اما الحسین فانه ... باب نجاة الامة ... .» (امالی الصدوق، ص 101) 57) پیامبر (ص) فرمود: «مرحبا بک یا ابا عبدالله! یا زین السموات و الارضین! ...» (عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 59) 58) پیامبر (ص) فرمود: «من احب ان ینظر الی احب اهل الارض الی اهل السماء . فلینظر الی الحسین .» (مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 81) .5 - تحریف فلسفه سیاسی اسلام (امامت)
6 - بی خبری و نداشتن تحلیل سیاسی
7 - ترویج و تبلیغ جبرگرایی