به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

مهدی غفاری نوین

داستان کربلا و امام حسین(ع) و حوادث چند روزه آن سرشار از درس ها، عبرت ها و حقایق تلخ و شیرین است و امتداد تاریخ بشریت و در همة امصار و اعصار میثاق فطرت انسان را هماره به او گوشزد می کند: «و وکَّدتم میثاقه»[1] و حسین(ع) ناخدای کشتی نجات است که سفینه اش در مسیر پرتلاطم تاریخ ناجی ناسیان فطرت، جاهلان طریقت و دستگیر سرگردانان ظلمت آباد و طوفان زدة دنیاست: «مَنْ اتاکم نجی و من لم یأتکم هلک... امن من لجأ الیکم؛[2] برای رسیدن به ساحل امن نجات وسیله ای جز صراط مستقیم و حقیقی نیست: «انتم الصراط الاقوم و... صراطه»[3]

زیرا بین هدف و وسیله یعنی بین مقصد و راه، ربط خاص وجودی برقرار است، چنانکه نه با هر وسیله و راهی به هر هدف و مقصدی می توان رسید و نه برای وصول به مقصد معین می توان از هر وسیله ای استمداد نمود؛ یعنی هدف معین، راه مشخص می طلبد و راه معین به هدف مشخص می رسد و هرگز هدف وسیله را تبریر و توجیه نمی کند[4] و این مطلب عمیق از سخنان گهربار سیدالشهدا(ع) استنباط می شود که فرمود: «من حاول أمرا بمعصیة الله، کان أفوت لما یرجو و أسرع لما یحذر؛ هر که با گناه کردن بخواهد چیزی را به دست آورد، به آنچه امید بسته به سرعت از دست برود و از آنچه گریزان است در چنگ آن گرفتار آید.»[5]

بقيه در ادامه

در نهضت های اسلامی و دینی به طور عام و در نهضت عاشورای حسین(ع) به طور خاص، قدسی و الهی بودن هدف به عنوان یکی از مشخصه های این حماسة عظیم و جاوید چه در آغاز، چه در میانه و نیز سرانجام آن به وضوح، جلوه گر است، چنانکه در کلام نورانی حضرت امیر (علیه افضل صلوات المصلین)، حسن فاعلی این حرکت ها چنین تبیین می گردد: «اللهم انّک تعلم انّه لم یکن الذی کان منا منافسة فی سلطان و لا التماس شیٍ من فضول الحطام؛ خدایا تو می دانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود»[6]

برای رسیدن به این هدف، راه آن «تشکیل حکومت اسلامی» بود یعنی فقط باید دین در جامعه حکومت و نقش آفرینی کند. فراهم شدن این بستر برای نشر حقایق و توسعه آن در جغرافیای بسیار گستردة حاکمیت دینی که حدّ و مرزی برای آن متصور نیست نمی توانست مجوزی شرعی عقلی در امکان توسل و تمسک به هر وسیله باشد.

روش صحیح به صورت «تسخیر» و نه قهر و جبر به این صورت که فاعلی برتر بر مسند آن تکیه کرده، کمال شایسته فاعل پایین ترش را برای وی تشریح کند و با فراهم ساختن مراکز فکری و تصمیم گیری و دیگر امکانات لازم او را به کمال لایقش رهبری کند تا او آزادانه راه خویش را برگزیند، تنها از عهده اولیا و متولیانی برمی آمد که دغدغة دین را سرلوحة هر فعالیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... قرار داده بودند و از هر ضلالت و گمراهی که ساحت فکری، عقیدتی و معرفتی آنها را تهدید کرده و محاط خویش قرار داده، به کرانة اندیشه صائب و صادق توحیدی سوق داده و از جهالت عارض بر حوزة عقل معیشتی و معادی رهایش بخشند. به همین جهت بعثت پیامبران(ع) و بدنبال آن اولیای دین در هر جغرافیای از زمان امری ضروری گشت و هدف آن نیز چنین تأمین شد: «فهداهم به من الضلالة و انقذ هم بمکانه من الجهالة؛ پس خدای سبحان مردم را به وسیله محمد(ص) از گمراهی نجات داد و هدایت کرد و از جهالت رهایی بخشید.[7] تحقق این امر مهم خود شعله ای بود در یک ظلمت مطلق و جنبشی در یک سکون و سکوتی مرگبار و فارغ از هر اندیشه، عمل و رفتار به همین جهت لازمه چنین رهبری قیادی وجود یک رشد و بینش نیرومند بود که با آن می توانست چیزی را ببیند که دیگران نمی دیدند. آنچه دیگران در آینه نمی دیدند او در خشت خام می دید. منطقی داشت ما فوق منطق افراد عادی و عقلایی که در اجتماع بودند و وجود این منطق و مبنای عقلی مستحکم در این حرکت قیادی حاوی این درس بزرگ بود که: در هر زمان که شرایط اقتضا و ایجاب نماید وظیفه مسلمانان «اقدام و قیام» است حتی اگر این اقدام و قیام همراه با خطر یا خطرات باشد. قرآن کریم شرط آن را «قائم بودن» و «علی شیء» بودن معرفی کرد چراکه یک انسان قائم پناهگاه و قرارگاه استوار لازم دارد و اگر «علی شیء» نباشد قائم نیست و قدرت اقامة چیز دیگر را نخواهد داشت«قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَی شَیْءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ»[8] و سرّ اینکه ائمه طاهرین(ع) اقامه کنندة دین و قرآن و حدود الهی معرفی شدند: «القوّامون بأمره»[9]، «أقمتم الصلوة... و أقمتم حدوده»[10] «اشهد انّک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة»[11] آن است که آنان «بر شئ» بودند و پایگاه مستقر غیر متزلزل فکری داشتند.[12] و این ویژگی، ویژة انقلاب مکتبی است که هیچگاه بدون پایگاه فکری میسر نبوده و نیست و اصحاب و مرتزقان از آبشخور زلال آن با نهادینه ساختن این خصیصه در اعماق فکر و دل خویش، عناصری چون «ملاحظه کاری»، «لذت جویی» و «عافیت طلبی» نمی تواند مانع اقدام آنها شود و این همان حقیقت دین است که در جهاد رخ می نماید نه در رهبانیت. لذا در واقعة عاشورا این اقدام در لباس جهاد و نفی هر گونه رهبانیت با نثار خون پاک حضرت ثارالله(ع) انجام گرفت هر چند افرادی چون ابن عباس ها، ابن حنیفه ها، ابن عمرها و عدة زیادی در کمال خلوص نیت حضرت را از اقدام به این کار نهی می کردند لیکن اباعبدالله(ع) چیزی را می دید که آنها نمی دیدند و به دنبال تحقق فعلی بود که انجام آن در نگاه دین جز از او انتظار نمی رفت: «بذل جان کرد در راه تو تا بندگانت را از نادانی و سرگردانی و گمراهی نجات بخشد.»[13] آری بذل نفسِ نفیسی کرد به هدف ارتقاء سطح فرهنگ و آگاهی و بیدار کردن مردمان از خواب عمیق ضلالت و گمراهی.

خون تو تفسیر این اسرار کرد

ملت خوابیده را بیدار کرد[14]

همسو و در راستای با آن هدف سترگی که در نهضت عظیم فرهنگی، که جدّ بزرگش رسول خدا(ص) آن را از قبل در جغرافیای منحطّ و فرو رفته در موهومات آن عصر شروع و به انجام رسانده بود و ادامة این رسالت خطیر اکنون به عهدة وارث انبیاء و ثمرة قلب رسول خدا(ص) می بایست انجام می گرفت. چرا که «الاسلامُ نبویُّ الحدوثُ و حُسَینیُّ البقاءِ»[15] بوده، هست و خواهد بود و سیرة او در این نهضت عظیم، همان سیرة جدّش رسول خدا(ص) است: «أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن ابیطالب»[16] که به هدایت جامعه بشری عنایت دارد و روش و هدف ویژه ای که خداوند سبحان به پیامبرش آموخت این بود که: «لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»[17] و این هدف در کنار اهداف متوسط اولیاء، هدف نهایی و غایی تلقی شد یعنی نورانی شدن جامعه و خروج آن از هر تیرگی و تباهی.

«جهالت» در تقابل با «عقل» بود. در اصطلاح دین مقصود تنبّه عقلی است که مردم باید داشته باشند و به عبارت دیگر قوة تجزیه و تحلیل قضایای مشهود و تطبیق کلیات بر جزئیات است و این امر صرفاً با کسبِ علم محضِ نظری تأمین نمی شد چرا که: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَمْ یَنْفَعْه»[18] لذا موضوع رسالت اولیا دعوت مردم به سمت رسول باطنی و زدودن گرد و غبار نشسته بر چهره دین بر اثر جهالت ها و ضلالت ها بود و هماره شکوایشان از اعمال امتی بود که بر این رسوم زندگی کرده و با این هیأت رخت بر می بستند: «إِلَی اللَّهِ أَشْکُو مِنْ مَعْشَرٍ یَعِیشُونَ جُهَّالًا وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالًا؛ به خدا شکایت می کنم از مردمی که در جهالت زندگی می کنند و با گمراهی می میرند.[19] آری در منظر بی خردان و جاهلانی که اندیشه را به کنار نهاده و جز به تن و آسودن آن نمی اندیشند، داعیان به تفکر و یکتاپرستی و مجاهدان با جهل و ظلم پرستی دشمنانی بودند مانع تحقق آمال و هوسهایشان. لذا دلیل کثرت مخالفت با ظهور هر پیامبر در هر نقطه از جغرافیای زمین و برنامه های او و در نتیجه قلّت مریدان در حول محور فعالیت های او راز و رمزی داشت که عبارت بود از: «مبارزه با نقاط ضعف مردم» این ضعف موجود در غالب مردمان ناشی از استنکاف آنها از دعوت رسول باطنی و ظاهری و سرکوب و منکوب ساختن آن دو به دست هوس ها و خواهش های نفسانی بود: «أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ؛ قربانگاه اندیشه ها، زیر برق آرزوهاست.[20] حقیقت امر این است که انسان قبل از آنکه دست تطاولش را به روی انبیا و اولیا (رسول ظاهری) دراز کند و با آنان به مقابله و ستیز بپردازد، نخست عقل (رسول باطنی) را سرکوب و منکوب کرد. در آیة شریفة «کُلَّمَا أُلْقِیَ فِیهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ * قَالُوا بَلَی قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ...»[21] دوزخیان به وجود انبیا(ع) محکوم می شوند و سپس در آیة بعد وجود عقل و روشنگری های او به رخ آنان کشیده می شود یعنی در نهایت امر مسئله به عقل و حجیت آن مرجوع است: «وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ»[22] آنهایی که گستاخ شده و جرأت و جسارت یافتند انبیای الهی را سنگباران کرده و یا محبوس و به مسلخ بفرستند؛ ابتدا عقل خویش را به زندان افکنده و به قربانگاه آمالشان فرستادند زیرا حجت باطنی به انسان نزدیک تر است و تا ابتدا او به بند کشیده نشود نمی توان به حجت ظاهر که یک درجه از آدمی دورتر است دست یافت و او را به بند کشید چون او از درون فریاد می زند و این از برون.[23] عدم کارکرد عقل و تدبیر نتیجه خطرناکی غیر از «سوء تدبیر» به دنبال نداشت که شیوع آن از آفاتی بود که اولیای الهی از اشاعة آن در میان جامعة بشری به طور عام و در بین جامعه دینی به طور خاص، سخت خوف و هراس داشتند: «انّی ما اخاف علی امّتی الفقر و لکن اخاف علیهم سوء التدبیر»[24] و همین عامل عمده در کنار دیگر عوامل موجود، زمینه ساز و به وجود آورندة حادثة دردناک کربلا در جامعه مسلمانان و به دست آنان و در میان آنان صورت پذیرفت و اندوه پیامبر(ص) نیز بی تردید از همین ناحیه بود و نه از اینکه اهل بیتش شهید و یا اسیر می شوند.[25] این جهل و نادانی مردمان که زمینة تحریف در دین را مهیا می کرد ابزاری شد در دست ابن زیادها و اگر خیال شود که مردمی که در کربلا گرد آمده و سیدالشهدا(ع) را از دم تیغ گذراندند، به خدا و پیغمبر و قرآن اعتقاد نداشتند و یک مردم کافرِ بی اعتقاد بودند، سخت اشتباه کرده ایم، گمراه شده ایم و از این رخداد عظیم نمی توانیم پند گیریم. حتی اگر خیال کنیم این مردم نسبت به علی(ع) و آل او بی اعتقاد بودند باز هم در اشتباهیم. مردم شام به خدا و پیامبر و قرآن اعتقاد داشتند لیکن علی(ع) و آلش را نمی شناختند اما مردم کوفه می شناختند. این گواه و شهادت معاصرین حسین بن علی(ع) است که همه می گفتند: «دل مردم با توست»[26] در تاریخ است که وقتی مسلم بن عقیل(ع) در کوفه در مجمع عمومی مردم نامة امام(ع) را خواند این مردمان گفتند: سخنان حضرت است و گریستند.[27]

در ادامه به نمونه هایی چند از میان نمونه های فراوان که نتیجة سوء تدبیرها و انحراف در اندیشه، عمل و رفتارهایی بود که در حادثة دلخراش کربلا به منصة ظهور رسید و فرزند عزیز پیامبر خدا، حسین(ع) را شهید فراموشکاری امت کرد، اشاره می شود:

1. دادن صبغة دینی به حادثة شهادت سیدالشهدا(ع) که از فجیع ترین جنبه های شهادت آن حضرت محسوب می شود.[28] شیخ صدوق در «خصال» و «امالی» از ابوحمزه ثمالی روایت کرده که امام زین العابدین(ع) در حالیکه اشک چشمان مبارکش را پوشانده بود به عبیدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب(ع) فرمود: «لا یوم کیوم الحسین(ع) ازدلف إلیه ثلاثون ألف رجل یزعمون أنهم من هذه الأمة کل یتقرب إلی الله عز و جل بدمه و هو بالله یذکرهم فلا یتعظون حتی قتلوه بغیا و ظلما و عدوانا»[29]

آیت الله میرزا محمد ارباب(ره)[30] مراد به تقرب را در این روایت «اظهار نمودن کاری بر خلاف واقع و عقیده» معنا کرده و اعتقاد آن گروه را این نمی داند که کشتن حضرت موجب قرب به خداست بلکه هواپرستی و دنیا خواهی آن جماعت خدا را از یادشان برده بود. لذا می بینیم امام صادق(ع) در زیارت اربعین جدش سیدالشهدا(ع) مانعان پیشرفت حرکت آن حضرت را همین افراد معرفی نمود: «قد تزاور علیه من غرّته الدّنیا» و قرآن کریم نیز به این حقیقت چنین اشاره کرد: «فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ»[31]

آری در حقیقت جنگ اصحاب ابن زیاد جنگ عقیده نبود بلکه «جنگ با عقیده» بود[32] که با ملاحظة این نکته می توان گفت از یک نظر اینها از کفار بدر و احد پست تر بودند زیرا جنگ آنها تا حدی در راه عقیده بود.

2. هلهله، خنده و تیرباران سفیر حضرت «بریربن خُضَیر» قبل از شروع به قتال، که از طرف امام(ع) برای موعظة آن قوم غافل گسیل شده بود.[33]

معرفت نیست در این قوم خدا را سببی

تا برم گوهر خود را به خریدار دگر[34]

3. سخن عمر بن سعد در عصر تاسوعا خطاب به لشکریان خود که: «یا خیل الله ارکبی و بالجنة أبشری»[35]

4. فتوای عالم نمایی دینی و درباری چون «شریح قاضی»[36] در ازای دریافت دویست دینار از طرف امویان بر اعلام خروج حسین(ع) بر حاکمیت و مهدور الدم بودن او: «الا انّ الحسین بن علی بن ابیطالب قد خرج علی امیرالمؤمنین فدمه هدر»[37]

5. گزینش عالم نمازاده ای به نام «عمر بن سعد» به عنوان «فرمانده مذهبی» سپاهیان و اقامة پنج نوبت نماز جماعت به امامت ایشان. شگفتا که بنا به روایت تاریخ آنها ابتدا نماز صبح را به امامت فرماندة خود اقامه کردند و سپس دست به جنایت بزرگ آلودند. آیا رواست که نماز بخوانند و در پایان نمازشان بگویند: «اللهم صل علی محمد و علی آل محمد» و بعد از فراغت از نماز با شمشیرهای آخته شان آل محمد(ص) را درو کنند.[38] آری حسین(ع) در عصری به امامت رسیده بود که امویان منابر و مساجد را در اختیار گرفته و نمازهای جمعه و جماعت به امامت آنان برپا می شد.

6. معرفی حضرت به عنوان مارق و خارج شده از دین که حضرت در جواب این عده فرمود: «والله لتعلمنّ أینا المارق من الدین»[39]

7. فتوا و اظهار به عدم قبول عبادت حضرت از جانب خداوند، به هنگامی که امام(ع) در روز عاشورا درخواست اقامة نماز نمود.[40]

8. بشارت حسین(ع) به اینکه اهل آتش دوزخ است.[41]

9. معرفی امام (ع) به عنوان گمراه کنندة افراد.[42]

10. سخن قابل تأمل مسلم بن عَمرو باهلی به هنگامی که مسلم بن عقیل از او آب خواست، گفت: «... قطره ای از آن نخواهی نوشید تا در جهنم حمیم بهره ات شود». وقتی مسلم از او پرسید: کیستی؟ گفت کسی که حق را شناخته در حالی که تو از حق رو گردانده ای. از امام اطاعت می کنم در صورتی که عصیان کرده ای.[43] اینها نمونه ای از مردمی بودند که به گونه ای تربیت شده بودند که مشی و شیوة حکومت معاویه و یزید را همان تحقق اسلام می پنداشتند.

بدین سان در طول سالیان متمادی، فرهنگ، تربیت و اندیشة مردم دستخوش تغییر شده، روح سلحشوری در آنان مرده بود. امویان با تبلیغات زهرآگین و پراکندن شبهات، راه و روزنة فهم و ادراک درست مردم را بسته و آنان را متقاعد کرده بودند که خود، خلیفه و جانشین رسول خدایند و بر اثر این تبلیغات مردمی که سال ها پای منبر امیرالمؤمنین(ع) نشسته و زنانی که بارها در حوزه درس زینب کبری(س) حضور یافته بودند چنانکه اشاره شد برای خشنودی خدا با فرزند و جانشین به حق پیامبر خدا(ص) کمر به پیکان و قتل او بستند. آنقدر این رسوبات جاهلیت اموی زیاد بود که ممکن نبود با سخنرانی ها و نامه نگاری ها معضلی را حل کرد چرا که «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا»[44] تبلیغات، تطمیع سران و نخبگان قوم و تهدید عموم مردم از جمله عواملی بود که زمینه و بستر انحراف جامعة آن روز را کاملاً آماده و مهیا ساخته بود. بدین ترتیب اجتماعی شکل گرفته بود که تار و پودش: سکوت، بی تفاوتی و محافظه کاری، پایه هایش: مرعوبیت یا مجذوبیت، رنگ و لعابش: مشورتهای بسته فرمایشی و نمایشی، محتوایش: بی خبری و ناآگاهی مردم و تمکین آنها نسبت به شیوخ و متنفذّین و نبودن حق چون و چرا برایشان در مقابل تمایلات و تصمیمات و زد و بندهای دستگاه خلافت و پشتوانه اش: تبلیغات رسمی و انحصاری حاکمیت در منابر، مساجد، محافل و مجالس برای ترسیم چهره ای مطلوب از یزید برای مردم بود. از این رو حسین(ع) از جد بزرگوارش این برنامه را دریافت کرد که در شرایط کنونی یک سلسله شهادت ها و اسارت ها لازم است تا آن دینی که می رفت تا به فراموشی سپرده شود احیا گردد.

ختام سخن اینکه حسین(ع) را طمع ملک ری و طمع پولی که خولی بن یزید گرفت و رشوة رؤسا و جبن و مرعوبیت عامه و میل به جبران محبت یزید (که ابن زیاد می خواست کدورت یزید را از پدرش که در ولایتعهدی یزید تعلل کرد جبران نماید) و خبث ذاتی امثال شمر بن ذی الجوشن و مستی و غرور و بدبختی و سبکسری شخص یزید و از همه سهمگین تر و تکان دهنده تر «فراموشی ِ عامة مردم که مسلمان بودند» شهید کرد.

گر بر ستم قرون بر آشفت حسین(ع)

بیداری ما خواست، به خون خفت حسین(ع)[45]

پی نوشت ها:

[1] . زیارت جامعه کبیره امام هادی(ع)؛ حضرت امیر(ع) نیز در نهج البلاغة شریف در فلسفة انبیاء(ع) به طور عام به این نکته چنین اشارت داشته است: «فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه، لیستأدوهم میثاق فطرته»، نهج البلاغه/ خطبه اول، ترجمة محمد دشتی.

[2] . همان.

[3] . همان.

[4] . این دیدگاه درست در تقابل با دیدگاهی بود که ماکیاولی و پیروان اخلاق او معتقد بودند و بر این باور و اندیشه تکیه داشتند که: برای نیل به هر هدف می توان هر وسیله ای را استخدام کرد اگر چه با تحریف حقایق و وارونه نشان دادن واقعیت ها باشد.

[5] . تحف العقول عن آل الرسول، ابن شعبة حرانی، ص 248.

[6] . نهج البلاغه، خطبه 131.

[7] . همان، خطبه اول.

[8] . مائده/ 68.

[9] زیارت جامعه کبیره.

[10] . همان.

[11] . مفاتیح الجنان، زیارت امام حسین(ع).

[12] . بنیان مرصوص امام خمینی(ره)، آیت الله جوادی آملی، ص 239.

[13] . «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة» زیارت اربعین امام حسین(ع).

[14] . کلیات اقبال لاهوری، قادر فاضلی، ص 120.

[15] . در اینکه این عبارت از چه کسی صادر شده اطلاع دقیقی در دست نیست و برخی اندیشمندان عبارت را منسوب به «قول بعضیها» دانسته اند. (شهید مطهری، «مجموعه آثار» ج 17، ص 569) و مشابه این عبارت نیز چنین آمده است که: «انّ الاسلام علوی و التشیع حسینیُّ» زیرا شمشیر علی(ع) همان عاملی بود که پرچم های اسلام به مدد آن برافراشته شد و... (نک: «تاریخ شیعه»: علامه محمدرضا مظفر، ترجمه دکتر سیدمحمد باقر حجتی، صص 70-69)

[16] . بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 44، ص 329.

[17] . ابراهیم/ آیه 1.

[18] . نهج البلاغه، حکمت 107.

[19] . همان، خطبه 17.

[20] . همان، حکمت 219.

[21] . ملک/8 و 9.

[22] . ملک/ 10

[23] . تحجرگرایی، مجموعه سخنان آیت الله محیی الدین حائری شیرازی، ص 126.

[24] . از سخنان گهربار و تأمل انگیز رسول اکرم(ص) است از کتاب: «عوالی اللئالی»، ابن ابی جمهور احسائی، ج 4، ص 39.

[25] . پیام آور عاشورا، عطاء الله مهاجرانی، ص 24.

[26] الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 68.

[27] . حیاة الامام حسین(ع)، باقر شریف القرشی، ج 2، ص 346.

[28] . مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 17(حماسه حسینی)، ص 466.

[29] . به نقل از : سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج 6، ص 132.

[30] . ر.ک: چهل حدیث حسینی، میرزا محمد ارباب، صص 175-174.

[31] . نساء/ 74.

[32] . مجموعه آثار شهید مطهری، ج 17، ص 494.

[33] . مقتل الحسین(ع)، السید عبدالرزاق الموسوی المقرم، ص 232-233.

[34] . آینة جام دیوان حافظ، همراه با یادداشت های استاد مطهری، غزل 252.

[35] . نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ص 239.

[36] . اینکه وی فتوا به قتل حسین(ع) داده است، محل تردید برخی از نویسندگان و محققان است و استدلال این عده مبنی بر فقدان هر گونه سند و مدرک در این باره است و نتیجه آنکه داستان فتوای او از اواخر دورة قاجاریه به این طرف ساخته شده است. البته برخی نیز به ساختگی بودن این داستان تصریح یا اشارتی کرده اند. برای اطلاع بیشتر نک: تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین(ع)، محمد صحتی سردرودی، ص 147-157 که به طور مستوفی بدان پرداخته است.

[37] . به نقل از: «شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی، آیت الله جوادی آملی، ص 186.

[38] . أبناء الرسول فی کربلاء، خالد محمد خالد، ص 160.

[39] . بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 45، ص 19؛ تاریخ طبری، محمدبن جریر طبری، ج 5، ص 435.

[40] . موسوعة کلمات الامام حسین(ع)، معهد تحقیقات باقرالعلوم، ص 444.

[41] . تاریخ طبری، ج 5، ص 430؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص 546.

[42] . همان، ص 434.

[43] . تاریخ طبری، ج 4، ص 281.

[44] . اعراف/ 179.

[45] . «همصدا با حلق اسماعیل»، دکتر سیدحسین حسینی، ص 109.

ادامه مطلب
جمعه 18 آذر 1390  - 8:17 AM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5826959
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی