به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

سید جواد حسینی

آغاز سخن

حضرت ابا عبد اللّه الحسین علیه السلام برای قیام جاودانه کربلا، علاوه برزمینه سازی چندین ساله دورانگذشته، از آغاز حرکت خویش نیزدست به فعالیتهای گسترده ای زد: وداعجانسوز با قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و افرادمختلف، نوشتن وصیّت نامه و نیزنگارش نامه های بسیار برای قبیله ها وافراد مختلف، ماندن در مکّه از ماهمبارک شعبان تا هشتم ماه مبارک ذیالحجّه. از دیگر فعالیتهای حضرت،ملاقاتهایی است که از زمان آغازحرکت از شهر مدینه تا کربلا داشته.این مجموعه ملاقاتها، نشان دهندهتلاش حضرت برای هدایت انسانها،بیان اهداف بلند قیام، دفاع جانانه ازحقیقت اسلام، برخورد شدید با یزیدو یزیدیان و اتمام حجّت برای شکّاکانو دو دلان می باشد.

آنچه پیش رو دارید، بیانمهمترین ملاقاتهای آن حضرت در سهبخش است: 1. ملاقاتهایی که در مدینهاز آغاز حرکت داشته اند؛ 2. ملاقاتهاییکه در مکّه معظمه با افراد گوناگونداشته اند؛ 3. ملاقاتهایی که در مسیر راهکوفه تا کربلا و در خود کربلا با افرادمختلف داشته اند.

بقيه در ادامه

الف. ملاقاتهای مدینه

1. ملاقات با ولید بن عتبه

پس از درگذشت معاویه، یزیدطی نامه ای به ولید بن عتبه، حاکممدینه، دستور داد که حسین بنعلی علیه السلام و عبد اللّه بن زبیر را احضارکند و از آنها برای خلافتش بیعتبگیرد و اگر از بیعت سرپیچی کردند،سرِ آنها را از بدن جدا کرده، برای او بهدمشق بفرستد و از مردم مدینه نیزبیعت بگیرد و اگر کسی نپذیرفت،حکمی را که بیان شد، درباره آنها اجراکند.

ولید بعد از آگاهی از محتوی نامه،شبانه مروان بن حکم حاکم پیشینمدینه را احضار کرد و از او دربارهنامه یزید نظرخواهی کرد. مروان گفت:هم اکنون آنها را احضار کن و از آنهابرای یزید بیعت بگیر! اگر پذیرفتند،دست از آنها بردار و اگر خودداریکردند، سر از بدن آنها جدا کن، قبل ازآنکه از مرگ معاویه آگاه شوند و علیهیزید قیام نمایند.

ولید فورا عبد اللّه بن عمرو بنعثمان را به سراغ حسین علیه السلام و ابن زبیرفرستاد و آنها را نزد خود فراخواند.

در حالی که امام حسین علیه السلام و ابنزبیر در مسجد نشسته بودند، پیکولید پیام را ابلاغ نمود.

امام حسین علیه السلام فرمود: گمانمی کنم که معاویه رهسپار دیار آخرتشده است [؛ زیرا من در خواب دیدم کهمنبر معاویه واژگون و خانه او در آتشمی سوزد.] و یزید ما را برای بیعت فراخوانده است.

حضرت با جمعی از جوانانهاشمی به سمت دار الاماره مدینهحرکت کردند و به آنها فرمودند: منداخل می شوم و هنگامی که شما رافراخواندم یا صدای فریاد مرا شنیدید،وارد دار الاماره شوید.

حضرت وارد شدند، در حالی کهمروان بن حکم نیز نزد او بود. ولید نامهیزید را برای امام حسین علیه السلام قرائتکرد.

حضرت فرمودند: «ما کُنْتُ اُبایِعُلِیَزِیدَ؛ من هرگز با یزید بیعت نخواهمکرد.»

مروان گفت: با امیر المؤمنینبیعت کن! امام حسین علیه السلام فرمودند:وای بر تو که سخن به گزاف گفتی! چهکسی یزید را بر مؤمنین امیر کردهاست؟

2. مروان

فردای آن روز، امام حسین علیه السلام دربین راه با مروان بن حکم ملاقات کرد.مروان گفت: من شما را نصیحتمی کنم به شرطی که بپذیری! حضرتفرمود: نصیحت تو چیست؟ گفت: منشما را امر می کنم که با امیر المؤمنینیزید بیعت کنی که این بیعت به نفعدین و دنیای شما است.

حضرت با ناراحتی فرمود: «اِنَّ لِلّهِوَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُون» و ادامه داد: «عَلَیالاِْسْلامِ السَّلامُ اِذْ بُلِیَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزِیدَوَیْحَکَ یا مَرْوانَ اَتَاْمُرُنِی بِبَیْعَةِ یَزِیدَ وَهُوَ رَجُلٌفاسِقٌ؛ فاتحه اسلام را باید خواند آنزمانی که امت گرفتار امیری چون یزیدگردد. وای بر تو ای مروان آیا مرا بهبیعت یزید فرمان می دهی، در حالی کهاو مرد فاسقی است!»

سپس فرمود: این سخن ناروا وبیهوده را چرا می گویی؟ من تو را براین گفتار ملامت نمی کنم؛ زیرا توهمان کسی هستی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تورا هنگامی که هنوز در صلب پدرتحکم بن العاص بودی لعنت کرد.

آنگاه فرمود: دور شو ای دشمنخدا! ما اهل بیت رسول خدا هستیم وحق با ما و در میان ما است و زبان ما جزبه حق سخن نمی گوید. من خود ازپیامبر خدا شنیدم که می فرمود:«خلافت بر فرزندان ابو سفیان وفرزندزادگان آنها حرام است.» وفرمود: «اگر معاویه را بر فراز منبر مندیدید، بی درنگ شکم او را پاره کنید.»به خدا سوگند که مردم مدینه او را برفراز منبر جدّم رسول خدا صلی الله علیه و آله مشاهدهکردند؛ ولی به آنچه مأمور شدند، عملنکردند.»

در این هنگام بود که مروان ازروی خشم فریاد برآورد: «هرگز تو رارها نمی کنم، مگر اینکه با یزید بیعتکنی! شما فرزندان علی کینه آلابوسفیان را در سینه دارید و جا دارد کهبا آنها دشمنی کنید و آنها [نیز] با شمادشمنی ورزند.»

امام حسین علیه السلام در جواب فرمود:«دور شو ای پلید که ما از اهل بیتطهارتیم و خداوند درباره ما بهپیامبرش وحی کرده است که «إِنَّمَا یُرِیدُاللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِوَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا »؛ «خداوند می خواهدپلیدی و گناه را از شما اهل بیت دورکند، و کاملاً شما را پاک سازد.»

با این بیان، دیگر برای مروانقدرت سخن باقی نماند. امام افزود:«ای پسر زرقاء! به خاطر آنچه که ازرسول خدا ناخشنودی، تو را بشارت[و خبر] می دهم به عذاب دردناک الهیروزی که نزد خدا خواهی رفت و جدّمرسول خدا صلی الله علیه و آله درباره من و یزید از توپرسش خواهد کرد.»

در این ملاقات امام حسین علیه السلام حقیقت و پستی مروان و آل ابو سفیانرا به او معرفی کرد و حقیقت وحقّانیت خویش و اهل بیت را به اثباترساند و با قاطعیت تمام با این مردجسور برخورد نمود. در پی اینملاقاتها بود که یزید بلافاصله ولید رااز فرمانداری مدینه عزل نمود و مروانبن حکم را به جای او برگزید.

3. محمّد بن حنفیّة

محمّد بن حنفیه، قبل از حرکتامام حسین علیه السلام به ملاقات او آمد وگفت: «ای برادر! تو محبوب ترین مردمنزد منی و من از هیچ کس نصیحتم رادریغ نمی دارم، تا چه رسد به شما. ... ازبیعت با یزید کناره گیر و از سکونت درشهرها تا می توانی پرهیز کن. سپسنمایندگان خود را به سوی شهرهااعزام کن و [به این وسیله] آنها را بهسوی خودت دعوت کن؛ اگر تو رااجابت کردند و به بیعت با تو تن دادند،خدا را بر این نعمت شکر کن و اگر بادیگری بیعت کردند، این انتخاب بد بههیچ وجه مزیت و موقعیت تو را بهدست فراموشی نخواهد سپرد... .»

امام حسین علیه السلام فرمود: «برادر! بهکجا روم؟» محمّد گفت: «به سوی مکهحرکت کن. اگر آن شهر را مناسباقامت دیدی، در آنجا بمان و اگراحساس کردی که مکه نیز جای امنیبرای تو نیست، به بیابانها و کوهها روکن و همیشه از نقطه ای به نقطه ای درحرکت باش تا آنکه سرانجام کار رادریابی.»

امام حسین علیه السلام در پاسخ فرمود:«ای برادر! تو نصیحت ملاطفت آمیزخود را از من دریغ نداشتی. امیدوارمکه پیشنهاد تو مقبول و پسندیدهباشد.»

و اضافه فرمود: «یا اَخِی وَاللّهِ لَوْلَمْیَکُنْ مَلْجَاٌ وَلا ماْوی لا بایَعْتُ یَزِیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ؛ای برادر! به خدا قسم اگر [در دنیا[پناهگاه و محل سکونتی نداشته باشم،هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهمکرد.» محمّد گریست، امام از او تشکرکرد و فرمود: «ای برادر! خداوند تو راجزای خیر دهد که از سر خیر [ خواهی [پیشنهاد کردی. من قصد عزیمت بهمکه را دارم و خود و برادرانم وفرزندان آنها و پیروان من نیز بر اینرأی اند. و امّا تو ای برادر! پسمی توانی در مدینه بمانی و گزارشهایلازم را از اخباری که می شنوی برایمبفرستی و چیزی از نظر من پنهان نگاهنداری.»

محمّد بن حنفیه ملاقاتی نیز درمکّه با امام حسین علیه السلام دارد که در آنملاقات چنین عرض می کند: «ایبرادر! تو مردم کوفه را خوبمی شناسی و می دانی که با پدر وبرادرت چه کردند و من می ترسم کهسرنوشت شما نیز همان سرنوشتگذشتگان بشود. اگر مصلحت بدانی،در مکه بمان که هم جانت سالم می ماندو هم عزّت و احترامت محفوظ است.»

حضرت فرمود: «خوف این رادارم که یزید به طور ناگهانی مرا بکشدو من همان کسی باشم که با کشتهشدنش حرمت حرم شکستهمی شود.»

محمّد گفت: «پس به اطراف یمنبروید که مناطق امنی است.» حضرتفرمود: «در گفته شما تأمّل می کنم.»ولی فردای آن روز حضرت به سویکوفه حرکت کرد. محمّد گفت: «چهشد که در حرکت عجله می کنی؟»

حضرت فرمود: بعد از رفتن تو،پیامبر را در خواب دیدم که فرمود: «یاحُسَیْنُ اُخْرُجْ فَاِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراکَ قَتِیلاً؛ای حسین! بیرون برو که خداوندخواسته تو را کشته ببیند.» محمّد کلمهاسترجاع را بر زبان آورد و گفت:«اکنون که عازم هستی، پس چرا زنان رابا خودت می بری؟»

فرمود: «اِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ اَنْ یَراهُنَّ سَبایا؛خدا خواسته که آنها را اسیر ببیند.»

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیبور نه این بی حرمتی را کی روا دارد حسین

4. عبد اللّه بن مطیع

عبد اللّه بن مطیع امام حسین را دربین راه مدینه به مکه ملاقات کرد و بهایشان عرض کرد: «جانم به فدای توباد! عزم کجا داری؟» امام حسین علیه السلام فرمود: «در حال حاضر قصد رفتن بهمکه را دارم و از خدای متعال طلبخیر می کنم.»

عبد اللّه عرض کرد: «به فدایتگردم! از خدا برای شما طلب خیرمی کنم، مبادا از مکه به سوی کوفهحرکت کنی؛ چرا که کوفه همان شهربدخاطره ای است که پدرت را در آنجاکشتند و برادرت امام حسن مجتبی علیه السلام را در چنگ دشمن رها کردند و خودنیز با او از در نیرنگ درآمدند و او رازخم کاری زدند که نزدیک بود او نیزکشته شود. در حرم و خانه خدا بمان؛زیرا تو بزرگِ نژاد عربی و از مردمحجاز کسی نیست که با تو در رتبه ومقام برابر باشد. در آنجا بمان تا مردم ازاطراف به گرد تو جمع گردند. بخداسوگند که بعد از تو ما را به زنجیربردگی می کشند.»

ب. ملاقاتهای مکه

کاروان امام روز جمعه، سوم ماهمبارک شعبان وارد مکه شد. حضرتتاهشتم ماه ذی حجّه در آنجا باقی ماند.در این مدت، ملاقاتهای مختلفیداشته اند که به اهم آنها اشاره می شود:

1. گروهی از مردم و عبد اللّه بن زبیر

با ورود امام حسین علیه السلام به مکه،مردم و کسانی که برای حجّ به مکهمشرف شده بودند، به محضر آنحضرت می رسیدند، از جمله عبد اللّهبن زبیر که در جوار کعبه اقامت گزیدهو سرگرم نماز و طواف بود، هر روز یادو روز یک بار به محضر آن حضرتمی آمد. وی در اضطراب شدیدی بسرمی برد؛ زیرا به خوبی می دانست کهامام حسین تا زمانی که در مکه شرفحضور داشته باشد، اهل حجاز با اوبیعت نخواهند کرد؛ زیرا امام علیه السلام دارایموقعیت خاص اجتماعی بود و مردمبیش تر از او اطاعت می کردند.

هدف از تظاهر عبد اللّه به عبادت،به دام انداختن افراد بود. علی علیه السلام درباره او فرمود: «یَنْصِبُ حِبالَةَ الدِّینِلاِصْطِفاءِ الدُّنْیا؛ دام دینی می گستراند تادنیا را بدست آورد.»

با این حال، ابن زبیر به امامحسین علیه السلام پیشنهاد کرد که در مکهاقامت کند تا او با امام بیعت نموده،مردم نیز با امام بیعت نمایند. این کاربدین جهت بود که از خود رفع تهمتکند و مردم این پیشنهاد را به عنوانحسن نیت و خیرخواهی اوتلقیکنند.

حضرت فرمود: «یَابْنَ زُبَیْر لَئِنْ اُدْفَنُبِشاطِی ء الْفُراتِ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ اَنْ اَدْفَنَ بِفِناءِالْکَعْبَةِ؛ پسر زبیر! اگر در سرزمین فراتدفن شوم، برایم بهتر است از اینکه درآستانه کعبه به خاک سپرده شوم.»

و در ادامه فرمود: «اِنَّ اَبِی حَدَّثَنِی اَنَّبِها کَبْشا یَسْتَحِلُّ حُرْمَتَها فَما اُحِبُّ اَنْ اَکُونَذلِکَ الْکَبْشُ؛ پدرم به من خبر داد که درمکه قوچی کشته می شود که به وسیلهاو حرمت خانه خدا شکسته می گردد ومن دوست ندارم (هتک حرمت الهی باکشته شدن من باشد و) آن قوچ با شم.»

در نقل دیگر آمده هنگامی کهعبداللّه متوجه شد امام حسین علیه السلام عازمکوفه است، به ملاقات امام آمد و گفت:«چه تصمیمی دارید؟ به خدا سوگند کهمن از عدم مبارزه و جهاد علیه بنی امیّهبه خاطر ستمهایی که بر بندگان صالحخدا روا می دارند، بسیار بیمناکم و ازعذاب الهی می ترسم!» امام حسین علیه السلام فرمود: «تصمیم دارم به کوفه بروم.»عبد اللّه گفت: «خدا تو را موفق بدارد؛اگر من هم یارانی همانند انصار و یارانتو داشتم، از رفتن به آن دیار امتناعنمی کردم.»

ابن زبیر با اینکه قلبا از رفتن امامحسین به کوفه خوشحال بود؛ ولیبرای حفظ ظاهر و رفع اتهاماتاحتمالی گفت: «اگر شما در همین جابمانید و ما و مردم حجاز را به بیعت باخود فرا خوانید، به سوی تو خواهیمشتافت و با تو بیعت خواهیم کرد؛ چراکه تو را به امر خلافت سزاوارتر ازیزید و پدر یزید [معاویه [می دانیم.»

شاهد این ظاهرسازی، سخنانعبد اللّه بن عباس است که دست برشانه ابن زبیر گذاشت و گفت: «ای پسرزبیر! فضا برای تو باز شد و حسین بهسوی عراق کوچ کرد.» و در ادامه گفت:«چرا خود را نامزد خلافت نموده ای؟»گفت: به جهت شرافتم.» ابن عباسگفت: «به چه چیز شرافت پیداکرده ای؟ اگر برای تو شرافتی باشد، ازناحیه ما است و ما از توشریف تریم... .»

این ملاقاتها ماهیت اصلی زبیر رارو کرد و نشان داد که نامزدی خلافتبا درخواست بیعت با امام حسین علیه السلام وماندن در مکه سازگاری ندارد.

2. عبد اللّه بن عمر

عبد اللّه وقتی از جریان حرکتامام حسین علیه السلام به سوی کوفه با خبرشد، محضر آن حضرت رسید و ازایشان خواست که با گمراهان سازشکند. همچنین او را از جنگ و کشتهشدن برحذر داشت.

امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: «ای اباعبد الرحمن! مگر نمی دانی که یکنمونه ناچیز بودن دنیا در نزد خدایتعالی این است که سر یحیی بن زکریابه عنوان هدیه نزد زنی بدکاره از بنیاسرائیل فرستاده شد؟ آیا نمی دانی کهبنی اسرائیل از طلوع فجر تا طلوعآفتاب هفتاد پیامبر خدا را می کشتند وبعد مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده وحرکت ناروایی رخ نداده است، دربازارها نشسته و مشغول خرید وفروش می شدند؟ خداوند در کیفر آنانشتاب نکرد و به موقع از آنها انتقامگرفت. ای ابا عبد الرحمن! از خدابترس و از یاری من روی برمگردان.»

جالب است بدانید همین عبد اللّهبا حَجّاج جنایتکار به عنوان نمایندهعبد الملک مروان بیعت کرد؛ امّا حاضرنشد با امام معصوم بیعت نماید؛ لذا درلحظه مرگ گفت: «بر هیچ چیز دنیاتأسف نمی خورم، مگر بر اینکه با فئهباغیه (معاویه و اهل شام) نجنگیدم وعلی را در این امر یاری نکردم.»

عبد اللّه وقتی از شهادت امامحسین علیه السلام آگاه شد، نامه ای با اینمضمون برای یزید نوشت: «سوگواریعظیم و بزرگ است و مصیبت سترگ ودر اسلام حادثه بزرگی پیش آمد. هیچروزی مانند روز حسین نیست.»

یزید در پاسخ نوشت: «ای احمق!اگر ما بر حق هستیم، پس از حق خوددفاع کرده ایم و اگر هم بر حق نیستیم،پدرت اوّل کسی بود که این اساس را بناگذاشت.»

3. عبد اللّه بن عباس

آنگاه که هجرت حضرت از مکهبه سمت عراق قطعی شده بود. عبد اللّهبن عباس به ملاقات امام حسین علیه السلام آمدو امام را سوگند داد که در مکه بماند.وی اهالی کوفه را مذمّت نمود و بهحضرت عرض کرد: شما نزد کسانیمی روید که پدرتان را کشته و برادرتانرا مجروح ساخته اند و مسلّما با شماچنین رفتار خواهند کرد.

امام در جواب ابن عباس فرمود:«یا ابْنَ عَمّ ا ِنِّی وَاللّهِ لاََعْلَمُ اَنَّکَ ناصِحٌ مُشْفِقٌوَلکِنِّی اَزْمَعْتُ وَاَجْمَعْتُ عَلَی الْمَسِیرِ؛ ایپسر عمو! به خدا قسم می دانم تونصیحت گر دلسوزی هستی؛ ولی منتصمیم گرفته ام که [به سوی عراق[بروم.»

در منابع مختلف جوابهایمتفاوتی از امام حسین علیه السلام نقل شدهاست که موارد زیر از آن جمله اند:

1. اینها نامه های اهالی کوفه استکه برای من فرستاده اند و این نامهمسلم بن عقیل است مبنی بر اینکهمردم کوفه با من بیعت کرده اند.

2. پیامبر خدا مرا امر [به خروج[کرده است و من هم آن را انجاممی دهم.

3. در بیرون مکه و حرم کشتهشوم، بهتر از آن است که در داخل حرمکشته شوم.

ابن عباس برای نجات حضرتپیشنهاد داد که به یمن بروند و گفت: دریمن قلعه های استواری است و برایپدرت در آنجا شیعیانی است.

ولی امام حسین علیه السلام از تصمیمخویش برنگشت. ابن عباس گفت: اگرتصمیم شما قطعی است، اهل بیت وفرزندان خود را به همراه نبرید.می ترسم شما را به قتل برسانند و آناننظاره گر این صحنه فجیع باشند؛ ولیامام علیه السلام بردن اهل بیت را نیز به ارادهالهی مستند نمود.

هنگامی که باز مخالفت امام را باپیشنهاد خود احساس کرد، از رویناامیدی گفت: چشم ابن زبیر را روشنساختی که خود به پای خود از مکهبیرون می روی و حجاز را جولانگاه اوقرار می دهی؛ چرا که ابن زبیر کسیاست که با وجود تو کسی به او اعتنانمی کند.

4. یحیی بن سعید با جماعتی

عمرو بن سعید بن العاصبرادرش یحیی بن سعید را با جماعتیفرستاد تا امام حسین علیه السلام را از رفتن بهعراق بازدارد؛ اما موفق نشدند و حتیکار به مشاجره لفظی و درگیری باتازیانه انجامید که مقاومت یارانحضرت مانع موفقیت آنها گردید.

آن گروه گفتند: ای حسین! آیاتقوای الهی را پیشه نمی سازی و ازجماعت بیرون رفته و بین امت راجدایی می افکنی؟

امام در جواب آنها این آیه راقرائت کرد: «لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنتُمبَرِیآءُونَ مِمَّآ أَعْمَلُ وَ أَنَا بَرِیآءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ »؛«عمل من برای خودم و عمل شما از آن شمااست. شما از آنچه من می کنم بیزارید و مننیز از اعمال شما بیزاری می جویم.»

5. جمعی از طرفداران یزید

گروهی نیز به این هدف کهحضرت را از رفتن به عراق باز دارند ودر واقع، مأمور مخفی امویان بودند، بهملاقات آن حضرت آمدند و او را باعبارات زننده از رفتن به عراق نهیکردند که به سه مورد اشاره می شود:

1. ابو سعید خدری به امامحسین علیه السلام گفت: «اِتَّقِ اللّهَ فِی نَفْسِکَ وَاَلْزِمْبَیْتَکَ فَلا تَخْرُجُ عَلی اِمامِکَ؛ از خدابترس و ملازم خانه خود باش و بر علیهپیشوای خود شورش نکن!»

2. عمرة دختر عبد الرحمن بنسعد بن زراره انصاری نیز امامحسین علیه السلام را ملاقات کرد و او را بهطاعت از جماعت امر نمود و هشدارداد که به قتلگاه خود می رود.

ج. ملاقاتهای مسیر راه مکه تا کربلا

1. فرزدق شاعر

در «صفاح» فرزدق، فرزند غالببن صعصعه، شاعر معروف، به ملاقاتامام شتافت و عرض کرد: هر چه ازخدا می خواهید، خداوند به شما عطاکند.

امام حسین علیه السلام فرمود: برای من ازاوضاع مردم عراق بگو! عرض کرد: ازمرد آگاهی سؤال فرمودی. دلهای مردمبا شما است و شمشیرهای آنان با بنیامیّه. امام حسین علیه السلام به او فرمود: «مااَشُکُّ فِی اَنَّکَ صادِقٌ، النّاسُ عَبِیدُ الدُّنیاوَالدِّینُ لَعِقٌ عَلی اَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونُهُ ما دَرَّتْ بِهِمَعایِشَهُمْ فَاِذا اسْتَنْبِطُوا قَلَّ الدَّیّانُونَ؛تردیدی ندارم که تو راستگوهستی.مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشانجاری است. از آن سخن می گویند تاوقتی که معیشتشان بگذرد؛ امّا در وقتسختی دیندار [واقعی] اندک است.»

2. عبد اللّه بن جعفر

عبد اللّه نزد عمرو بن سعید حاکم مکه رفت و برای امامحسین علیه السلام امان نامه گرفت و آن را بههمراه نامه ای توسط برادر عمرو بنسعید به خدمت امام فرستاد. خود نیزدر منزل «ذات عرق» به ملاقات امامحسین علیه السلام آمد و امان نامه را برایایشان تقدیم کرد.

در امان نامه آمده بود که: دست ازشقاق بردار! من می توانم از یزیدبرایت بیعت بگیرم.

امام به او نوشت: «کسی که به خداو عمل صالح دعوت می کند، دعوتشبه شقاق نیست! بهترین امان هم امانالهی است.»

حضرت از مراجعت به مکه امتناعورزیده، فرمود: «رسول خدا را درخواب دیدم که مرا فرمان داد تا بهحرکت خود ادامه دهم و من چیزی راکه رسول خدا فرمان داده است، انجامخواهم داد.

سپس امام حسین علیه السلام جواب نامهعمرو بن سعید را نوشت و عبد اللّهجعفر همراه یحیی بن سعید از امامجدا شدند؛ اما دو فرزند عبد اللّه، عونو محمّد ماندند و عبد اللّه به آن دوسفارش کرد تا در ملازمت امام باشند؛ولی خود عذرخواهی نمود وبازگشت.

3. بشر بن غالب

روز دوشنبه، چهاردهم ذیحجّهامام حسین علیه السلام وارد «ذات عرق» شدندو با مردی از قبیله بنی اسد به نام بشربن غالب ملاقات نمود و از اوضاعمردم کوفه پرسید. او در جواب [همانپاسخ فرزدق را] گفت: «دلها با شما وشمشیرها با بنی امیّه.» امام فرمود:«راست گفتی ای برادر اسدی.»

بشر از امام درباره این آیه پرسید:«یَوْمَ نَدْعُوا کُلُّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ»؛ روزی کههر کس با امامش خوانده می شود.»حضرت فرمود: «هُمْ اِمامانِ اِمامٌ هُدیً دَعااِلی هُدی وَاِمامٌ ضَلالَةٌ دَعا اِلی ضَلالَةٍ فَهُدیًمَنْ اَجابَهُ اِلَی الْجَنَّةِ وَمَنْ اَجابَهُ اِلَی الضَّلالَةِدَخَلَ النّار؛ دو دسته امام وجود دارد:امام هدایت که [مردم را [به هدایتمی خواند و امام گمراهی که به ضلالتدعوت می کند. کسی که امام هدایت راپیروی کند، به بهشت می رود و کسیکه امام ضلالت را پیروی کند، داخل درجهنّم خواهد شد.» بشر با امام همراهنشد. بعدها او را دیدند که بر سر قبرامام حسین علیه السلام گریه می کند و از اینکهاو را یاری نکرده است، پشیمان است.

4. ابو هرة

در منطقه ثعلبیّه، فردی به نامابو هرّه ازدی با امام ملاقات کرد وعلت سفر حضرت را جویا شد. امامحسین علیه السلام در جواب فرمود: «امویانمالم را گرفتند، صبر کردم. دشناممدادند، تحمّل نمودم. خواستند خونمرا بریزند، فرار کردم. ای ابو هرّه! بدانکه من به دست فرقه ای یاغی کشتهخواهم شد و خداوند لباس مذلّت رابه طور کامل به تن آنان خواهد پوشاندو شمشیر برنده بر آنان حاکم خواهدکرد. کسی که آنان را ذلیل سازد.»

5. زهیر بن قین

روز 21 ذی حجّه، امام حسین علیه السلام به منطقه «زرود» وارد شدند. درنزدیکی اردوی امام، زهیر بن قینبجلی خیمه هایی برپا کرده بود که بههمراه خانواده و برخی اطرافیانش درحال بازگشت از حج به سوی کوفهبودند. او فردی عثمانی بود و با خاندانعلی علیه السلام میانه ای نداشت. امام به دنبالوی فرستاد؛ ولی او حاضر به ملاقات باامام حسین علیه السلام نشد.

همسرش دیلم (و یا دُلهم) کهدختر عمرو بود، گفت: سبحان اللّه،فرزند پیامبر تو را فرا خوانده و کسی رابه دنبالت فرستاده و تو از رفتنخودداری می کنی!

زهیر از جای برخاست و به سویامام رفت. طولی نکشید که مراجعتنمود، در حالی که چهره اشمی درخشید و مسرور بود و یک بارهدگرگون شد. وی همسرش را همراهبرادرزنش فرستاد و مهریه او راپرداخت وگفت: «اِنِّی قَدْ وَطَّنْتُ نَفْسِیعَلَی الْمَوْتِ مَعَ الْحُسَیْن؛ من جان خود رابرای کشته شدن در راه امام حسین علیه السلام آماده کرده ام.»

و به همراهانش گفت: هر کسی ازشما دوست دارد، با من بیاید. و اِلاّ اینآخرین دیدار ما است. و بعد حدیثی رانقل کرد که ما در «بلنجر» [شهری استدر نواحی دریای خزر [می جنگیدیم،خداوند ما را پیروز کرد و غنایمی را بهدست آوردیم. سلمان باهلی (یا سلمانفارسی) به ما گفت: «اِذا اَدْرَکْتُمْ سَیِّد شَبابِآلِ مُحَمَّدٍ فَکُونُوا اَشَدُّ فَرَحا بِقِتالِکُمْ مِمّااَصَبْتُمُ الْیَوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ؛ زمانی که محضرسیّد شباب آل محمد صلی الله علیه و آله را درککردید، به جنگ نمودن در کنار او [ویاری نمودن او] بیش تر شاد باشید، ازآنچه امروز از غنائم به دستآورده اید.»

6. مرد نصرانی

در برخی مقاتل نقل شده است کهچون امام حسین علیه السلام به «ثعلبیّه» رسید،مردی نصرانی به همراه مادرش نزد آنحضرت آمدند و اسلام آوردند وهمراه او رهسپار کربلا شدند. شایداین مرد همان وهب باشد که در برخیمقاتل ذکر شده است.

7. حرّ ریاحی

روز یکشنبه، بیست و هفتم ذیحجّه، امام وارد منزل ذوحُسَمْ شد. دراین روز حر بن یزید ریاحی با هزار نفرسر راه ایشان قرار گرفت. لشکریان حرّتشنه بودند؛ بنابراین حضرت دستورداد که به آنها و اسبهایشان آب دادند وخود نیز در این امر شرکت جُست وبرخی از افراد، از جمله علی بن طعان واسبش را آب داد.

هنگام ظهر حضرت خطبهمختصری ایراد نمود و فرمود: «من بهسوی شما نیامدم تا اینکه نامه های شمابه من رسید و فرستادگان شما نزد منآمدند و از من خواستند که به نزد شماآیم. ... پس اگر بر سر پیمان خودهستید، به شهر شما می آیم، و اگرآمدنم را ناخوش می دارید، منبازگردم. حرّ در مقابل امام سکوت کردو حضرت دستور داد حجّاج بنمسروق اذان و اقامه را بگوید؛ سپس بهحر فرمود: تو با اصحاب خود نمازمی گذاری؟ عرض کرد: خیر، ما به شمااقتدا می کنیم. نماز ظهر اقامه شد و هرکس به جایگاه خود بازگشت. پس ازآن، حضرت مجددا از دعوت کوفیان ونامه های آنها سخن به میان آورد. حرّپاسخ داد: ما از جمله نویسندگان نامه هانبودیم و مأموریت داریم به محضروبرو شدن، شما را نزد عبید اللّه بنزیاد ببریم.

خوارزمی گوید: امام حسین علیه السلام لبخندی زد و فرمود: «اَلْمَوْتُ اَدْنی اِلَیْکَمِنْ ذلِک؛ مرگ به تو از این پیشنهادنزدیک تر است.» پس حضرت وهمراهانش تصمیم برگشت گرفتند؛ اماحرّ و لشکریانش مانع آنها شدند.حضرت فرمود: مادرت به عزایتبگرید! چه می خواهی؟ حرّ گفت: اگرغیر از شما چنین سخنی گفته بود، درنمی گذشتم؛ ولی به خدا سوگند کهنمی توانم نام مادر شما را جز به نیکیببرم.

سپس گفت: من مأمور به جنگنیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردمتا شما را به کوفه ببرم؛ پس اگر شما ازآمدن خودداری می کنید، راهی راانتخاب کنید که به کوفه ختم و به مدینهپایان نیابد تا دستوری از ابن زیاد برسدو شما هم نامه برای یزید بنویسید تاشاید این امر به عافیت و صلح منتهیگردد که در نزد من بهتر از آن است کهبه جنگ و ستیز با شما آلوده شوم.

در منزل «ذوحُسَمْ» در بخشی ازخطبه خود خطاب به لشکریان حُرفرمود: «اَنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ... اَلاتَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَاَنَّ الْباطِلَ لا یُتَناهیعَنْهُ لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقاءِ اللّهِ مُحِقّا فَاِنِّی لااَرَی الْمَوْتَ اِلاَّ شَهادَةً وَلاَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمِینَاِلاَّ بَرَما؛ آنچه را که روی داده و پیشآمده می بینید. مگر نمی بینید که به حقعمل نمی شود و از باطل دورینمی شود؟ مؤمن باید [در این حال[راغب لقای حق باشد. من مرگ را جزشهادت نمی یابم و زندگانی باستمگران را غیر از ننگ و عارنمی دانم.»

حرّ امام حسین علیه السلام را از کشتهشدن ترساند، حضرت فرمود:«اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی؟ هَیْهات طاشَ سَهْمُکَوَخابَ ظَنُّکَ؛ مرا از مرگ می ترسانی!هرگز، تیرت به خطا رفت و گمانتواهی است.» آنگاه اشعاری را در مدحشهادت خواند که یکی از آنها ایناست:

سَاَمْضِی وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَی الْفَتیاِذا ما نَوی حَقّا وَجاهَدَ مُسْلِما

«من می روم و مرگ برایجوانمرد ننگ نیست، به این شرط کهبرای خدا باشد و خالصانه بکوشد.»

در منزل اَلْبِیضَة نیز حضرتخطاب به حُر و یارانش فرمود: «اَیُّهَاالنّاسُ اِنَّ رَسُولَ اللّه قالَ مَنْ رَای سُلْطاناجائِرا مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ ناکِثا عَهْدَهُ مُخالِفالِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ یَعْمَلُ فِی عِبادِ اللّهِ بِالاِْثْمِوَالْعُدْوانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ کانَ حَقّاعَلَی اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ؛ ای مردم!رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس سلطانستم پیشه ای را که محرّمات الهی راحلال و پیمان خداوندی را شکسته و باسنّت رسول خدا مخالفت کرده و ستمبر بندگان خدا روا داشته ببیند و با رفتارو گفتار علیه او بر نخیزد، بر خداونداست که او را در عذاب داخل کند.»

8. چهار سوار

28 ذی الحجّه چهار سوار بهنامهای نافع بن هلال، مجمع بنعبد اللّه، عمرو بن خالد و طَرِمّاح برامام حسین علیه السلام وارد شدند. حرّ گفت:این چند تن از مردم کوفه اند. من آنها رابازداشت کرده و یا به کوفهبرمی گردانم.

امام حسین علیه السلام فرمود: «من اجازهچنین کاری را نمی دهم و از آنانمحافظت می کنم؛ زیرا اینها یاران منهستند، همانند اصحابی که از مدینه بامن آمده اند؛ پس اگر بر آن پیمانی که بامن بستی استواری، آنها را رها کن؛ وگرنه با تو می جنگم.» و حر از بازداشتآنها صرف نظر کرد.

امام حسین از آنها پرسید که ازکوفه چه خبر دارید؟ مجمع گفت: «بهاشراف کوفه رشوه هایی گزاف داده اندو چشم مال پرست آنها را پر کرده اند تادلهای آنان را نسبت به بنی امیّه نرمکنند و اینک یک دل و یک زبان با تودشمنی می ورزند؛ اما سایر مردمدلشان با تو است؛ ولی فرداشمشیرهایشان به روی تو کشیدهخواهد شد. حضرت در این منزل ازشهادت قیس بن مسهر صیداوی اطلاعیافت و اشک در چشمانش حلقه زد وبعد از تلاوت آیه «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضینَحْبَهُ»؛ فرمود: «اَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنامَنْزِلاً کَرِیما عِنْدَکَ وَاَجْمَعْ بَیْنَنا وَاِیّاهُمْ فِیمُسْتَقَرِّ رَحْمَتِکَ؛ خدایا [بهشت را[برای ما و شیعیان ما منزل کریم در نزدخودت قرار بده و ما و آنها را در سرایرحمتت جمع کن.»

9. عبید اللّه بن حرّ

در قصر بنی مقاتل، حضرت امامحسین علیه السلام حجّاج بن مسروق را نزدعبید اللّه بن حرّ جعفی فرستاد.

عبید اللّه پرسید: ای حجّاج بنمسروق چه پیامی آورده ای؟ گفت:هدیه و کرامتی اگر پذیرا باشی! اینحسین است که تو را به یاری خودخوانده است. اگر او را یاری کنی،مأجور خواهی بود و اگر کشته گردیبه فیض شهادت نائل خواهی آمد.

عبید اللّه گفت: به خدا سوگند! ازکوفه خارج نشدم، مگر اینکه دیدمجماعت کثیری به قصد جنگیدن باحسین بیرون می آیند و شیعیان او رامخذول ساخته، فهمیدم که حسینکشته خواهد شد. و چون من قدرت بریاری او را ندارم، مایل نیستم نه او مراببیند و نه من او را.

حجّاج بن مسروق نزد امامبازگشت و پاسخ عبید اللّه بن حرّ را بهعرض امام رساند.

آن حضرت با عده ای از اهل بیتو یارانش برخاست و به خیمه عبید اللّهبن حر رفت و در قسمت بالای مجلسدر جایی که برای او تهیه شده بود،نشست.

عبید اللّه بن حر می گوید: من درطول عمرم هرگز کسی را همانندحسین علیه السلام ندیدم. وقتی نگاهم به اوافتاد در آن لحظه که به سوی خیمه اممی آمد، آن منظره و هیئت گیراییداشت که در هیچ چیزی آن جاذبهوجود نداشت و چنان رِقّتی در منپدیدار شد که تاکنون هرگز نسبت بهکسی در من این گونه رقّت پیدا نشدهبود. آن لحظه ای که مشاهده نمودم امامحسین علیه السلام راه می رفت و کودکان [وجوانان] پروانه وار گرد شمع وجودشحرکت می کردند، به محاسنش نظرکردم همانند بال غراب سیاه بود.عرض کردم: آیا این رنگ سیاهی مویشما است یا اثر خضاب است؟

فرمود: «ای پسر حُر! پیری ام فرارسید.» متوجه شدم که اثر خضاباست.

آنگاه امام حسین علیه السلام فرمود: «ایپسر حُر! اهل شهر شما به من نامهنوشتند که به یاری من هماهنگ اند و ازمن خواستند تا نزد آنها بیایم؛ ولی بهآنچه وعده داده بودند، وفا نکردند. وتو [نیز] دارای گناهان زیادی هستی.آیا نمی خواهی به وسیله توبه آن اعمالناشایسته را از بین ببری؟»

عبید اللّه گفت: «چگونه جبران آنهمه گناه ممکن است ای پسر پیامبر!»حضرت فرمود: «فرزند دختر پیامبرترا یاری کن!»

عبید اللّه گفت: «به خدا سوگند!من می دانم کسی که از تو پیروی کند،در روز قیامت سعادتمند خواهد شد؛ولی نصرت من تو را در قتال با دشمنبی نیاز نمی کند و در کوفه برای شمایاوری نیست و من [نیز] چنین نکنم؛زیرا نفسم به مرگ راضی نمی شود؛ولی اسبم به نام «ملحقه» و شمشیرم رادر اختیار شما قرار می دهم.»

حضرت فرمود: «ما جِئْناکَ لِفَرَسِکَوَسَیْفِکَ اِنَّما اَتَیْناکَ لِنَسْأَلَکَ النُّصَرَةَ؛ ما برایاسب و شمشیرت به نزد تو نیامدیم. ماآمدیم که [تو راه سعادت را انتخابکنی و] از تو یاری بخواهیم.»

آنگاه فرمود: «حال که ما را یارینمی کنی، به اسب و شمشیرت نیازینیست و ما گمراهان را به یاری خویشنطلبیم؛ ولی تو را نصیحت می کنم، اگرمی توانی به جایی برو که فریاد ما رانشنوی و مقاتله ما را نظاره گر نباشی. ازرسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «مَنْسَمِعَ واعِیَةَ اَهْلَ بَیْتِی وَلَمْ یَنْصُرْهُمْ عَلی حَقِّهِمْاَکَبَّهُ اللّهُ عَلی وَجْهِهِ فِی النّارِ؛ هر کس بانگاهل بیت من را بشنود و بر گرفتنحقشان یاری نکند، خدا او را به رویدر آتش می افکند.»

بعدها عبید اللّه بن حرّ اشعاری درندامت و پشیمانی از عدم حمایت ازامام حسین علیه السلام سرود و در حالی که ازابن زیاد خشمگین بود کوفه را به قصدجبل ترک کرد.

10. عمرو بن قیس

عمرو بن قیس مشرقی با پسرعمویش «در قصر بنی مقاتل» بر امامحسین علیه السلام وارد شدند. بعد از سلام ازامام علیه السلام پرسیدند: «این سیاهی که درمحاسن شما می بینیم، از خضاب استیا رنگ موی شما است؟» حضرتفرمود: «خضاب است، موی ما بنیهاشم زود سفید می شود.» آنگاهپرسید: «آیا به یاری من می آیی؟»

عمرو گفت: «من مرد عائله مندیهستم و مال بسیاری از مردم نزد من است ونمی دانم کار به کجا می انجامد و خوشندارم امانت مردم از بین برود.» البته پسرعموی او نیز همین پاسخ را داد.

امام علیه السلام فرمود: «پس از اینجابروید که هر کس فریاد ما را بشنود و یاما را ببیند و لبیک نگوید و به فریاد مابرنخیزد، بر خداوند است که او را باصورت در آتش اندازد.»

11. عمر سعد

امام حسین علیه السلام شخصی به نامعمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بنسعد فرستاد و از او خواست که شبهنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتیداشته باشند. عمر سعد پذیرفت. شبهنگام، امام حسین با بیست نفر ازیارانش و عمر بن سعد با بیست نفر ازسپاهیانش در محل موعود حضوریافتند. امام حسین علیه السلام به همراهان خوددستور داد تا برگردند و فقط برادرشعباس و فرزندش علی اکبر را در نزدخود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز بهجز فرزندش حفص و غلامش، به بقیههمراهان دستور بازگشت داد.

در ابتدا امام حسین علیه السلام فرمود:«ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و ازخدایی که بازگشت تو به سوی او است،هراسی نداری؟ من فرزند کسی هستم که توبهتر می دانی [و می شناسی]. آیا این گروه رارها نمی کنی تا با ما باشی و این موجبنزدیکی تو به خداوند می شود؟»

عمر بن سعد گفت: «اگر از این گروهجدا شوم، می ترسم که خانه ام را خرابکنند!» حضرت فرمود: «من خانه ات را [دوباره] می سازم.» عمر گفت: «من بیمناکم کهاملاکم را از من بگیرند!»

حضرت فرمود: «من از اموالی که درحجاز دارم، بهتر از آن به تو خواهم داد.» وبه نقل دیگری حضرت فرمود: که من«بغینجه» را به تو خواهم داد. و آن مزرعهبسیار بزرگی بود که نخلهای زیاد و زراعتکثیری داشت و معاویه حاضر شد آن را بهیک میلیون دینار خریداری کند؛ ولی امامآن را به او نفروخت.

عمر بن سعد گفت: «من در کوفه برجان افراد خانواده ام از خشم ابن زیادبیمناکم و می ترسم که آنها را از دم شمشیربگذراند!»

امام حسین علیه السلام هنگامی که مشاهدهکرد عمر بن سعد از تصمیم خود بازنمی گردد، از جای برخاست و فرمود: «تورا چه می شود؟ خداوند جان تو را به زودیدر بسترت بگیرد و تو را در روز قیامتنیامرزد. به خدا سوگند من می دانم از گندمعراق جز به مقدار اندک نخواهی خورد!»

عمر بن سعد با تمسخر گفت: «جو مارا بس است.»

برخی نیز نوشته اند که امام حسین بهعمر بن سعد فرمود: مرا می کشی و گمانمی کنی که عبید اللّه ولایت ری و گرگان رابه تو خواهد داد! به خدا سوگند که گوارایتو نخواهد بود و این عهدی است که با منبسته شده است و تو هرگز به این آرزویدیرینه خود نخواهی رسید! پس هر کاریکه می توانی انجام ده که بعد از من رویشادی را در دنیا و آخرت نخواهی دید ومی بینم که سر تو را در کوفه بر سر نیمی گردانند و کودکان سر تو را هدف قرارداده، به طرف آن سنگ پرتاب می کنند.

بنابر آنچه مرور کردیم امامحسین علیه السلام در ملاقاتهای خویش، هماهداف قیام خویش را که اصلاح امت وبیعت نکردن با یزید و اجابت دعوتکوفیان بود، تبیین کرد و هم با استقامت وجدّیت تمام در مقابل طرفداران یزیدهمچون مروان بن حکم ایستاد و همعده ای نظیر زهیر بن قین و حر بن یزیدریاحی را هدایت نمود و بر جمع دیگرهمچون: عبد اللّه بن عمر، عبید اللّه بن حرجعفی و عمر بن سعد اتمام حجّت کرد.برخی ملاقاتها نیز جنبه کسب اطلاعات ازاوضاع کوفه و مخالفان داشته و در یک کلاممی توان گفت: حضرت برای تبیین اهدافو هدایت افراد و اتمام حجّت از هیچکوششی دریغ نورزید.

ادامه مطلب
جمعه 18 آذر 1390  - 8:26 AM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6025614
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی