به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

محمدتقی سبحانی نیا

قیام سرخ سید الشهداء ـ علیه السلام ـ سرچشمه خیرات و برکات فراوانی در طول تاریخ برای بشریت و به ویژه مسلمانان و شیعیان بوده است. این برکات پس از این نیز ادامه خواهد داشت. قیامی که بزرگ ترین مانع، بر سر راه ستمگران و ظالمان بوده و خواب راحت را از چشمان آنان ربوده است.

ظلم ستیزی حسین بن علی ـ علیه السلام ـ امری نیست که بتوان آن را انکار کرد یا مخفی نگاه داشت. آنچه بیش از همه باعث شده فرمانروایان ستمگر همواره از پی گیری و سرمشق گیری مردمان از راه آن حضرت در هراس باشند، همین ظلم ستیزی می باشد که پیام اصلی حرکت اصلاح طلبی حسین ـ علیه السلام ـ بوده است.

در این میان، آشنایی با قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ و شناخت هر چه بیشتر ابعاد آن، ما را در بهره گیری بیشتر و بهتر از آن حرکت نورانی یاری می نماید و راه آن حضرت را روشن تر و پُر رهروتر می سازد. جای بسی شکر و سپاس است که در این موضوع، تاکنون آثار کوچک و بزرگ فراوانی از نویسندگان و اندیشمندان بر جای مانده است و تلاش در راه گسترش معرفت و شناخت تمامی زوایا و جوانب قیام عاشورا همچنان ادامه دارد؛ و صد البته این مسئله، هنوز بررسی و مداقه بیشتری را می طلبد؛ چرا که نیاز امروز جوامع بشری به آشنایی با تفکر سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ و راهی که او برای آن از همه چیز خود گذشت بیش از هر زمان دیگری احساس می شود.

از راههای شناخت بهتر حرکت اصلاحی امام حسین ـ علیه السلام ـ بررسی مراحل حرکت آن حضرت از آغاز تا پایان است. این نوع تقسیم بندی، مصلحان و ظلم ستیزان را یاری می کند تا در حرکتهای اصلاحی و ظلم ستیزانه خود، درس بهتری از قیام سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ بگیرند و البته از این رهگذر، پاسخ برخی شبهات نیز روشن خواهد شد.

بررسی دقیق وقایعی که از زمان مرگ معاویه رخ داد و نیز دقت در چگونگی عملکرد حسین ـ علیه السلام ـ و سخنان آن حضرت و زمینه سازیهایی که برای برپایی حرکتی اصلاح طلبانه و بدعت زدایانه انجام داد، ما را به این نتیجه رهنمون می سازد که قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ را می توان به سه مرحله تقسیم کرد:

ـ اعلام مخالفت با حکومت یزید؛

ـ ارشاد عمومی؛

ـ قیام مسلحانه.

بقيه در ادامه

الف ـ اعلام مخالفت با حکومت یزید

در این بخش در پی آن هستیم تا به سه پرسش پاسخ دهیم:

پرسش نخست: چرا یزید برخلاف پدرش معاویه بر بیعت امام حسین ـ علیه السلام ـ پافشاری می کرد؟ معاویه به صلح امام حسن ـ علیه السلام ـ راضی شد؛ اما فرزندش یزید تنها به بیعت از سوی امام حسین ـ علیه السلام ـ رضایت می داد و امام را در میان انتخاب دو راه یعنی «بیعت» و یا «مرگ» مخیر گذاشته در نامه اش به ولید بن عتبه والی مدینه چنین آورده بود:

«اذا اتاک کتابی هذا فأحضر الحسین بن علی و عبداللّه بن الزبیر فخذهما بالبیعة فإن امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث الیّ برؤوسهما.»(1)

«هنگامی که نامه ام به دستت رسید حسین بن علی و عبداللّه بن زبیر را حاضر کن و از آن دو بیعت بگیر، پس اگر از بیعت نمودن خودداری کردند گردنهای آنان را بزن و سرهایشان را برای من بفرست.»

به نظر می رسد توجه به جایگاه اجتماعی امام حسن ـ علیه السلام ـ در برابر معاویه و جایگاه اجتماعی سید الشهدا ـ علیه السلام ـ در برابر یزید، پاسخ این پرسش را به مقدار بسیاری روشن می سازد. پس از شهادت امام علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ مردم با امام حسن ــ علیه السلام ـ بیعت کردند(2) و آن حضرت، به عنوان خلیفه مسلمین، بر مسند خلافت نشست، و همه مسلمانان در قلمرو اسلامی، از حجاز و یمن گرفته تا عراق، تحت امر امام مجتبی ـ علیه السلام ـ درآمدند و تنها شام و مصر بود که در زمان امام علی ـ علیه السلام ـ نیز از تحت حاکمیت آن حضرت خارج شده و در اختیار معاویه و عمرو بن عاص درآمده بود. همین امر باعث بروز جنگ طولانی صفین و درگیری شدید میان لشکریان امام علی ـ علیه السلام ـ و معاویه شده بود.

معاویه در مقابل امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ از موضع ضعیف تری برخوردار بود؛ زیرا آن حضرت در نظر مردمِ سراسر قلمرو اسلامی، خلیفه مسلمانان شناخته شده بود، در حالی که معاویه، والی متمرد و سرکش به شمار می رفت.

پس از شهادت علی ـ علیه السلام ـ و به خلافت رسیدن امام حسن ـ علیه السلام ـ باز هم همان وضعیت باقی ماند؛ یعنی معاویه هنوز در تمامی بلاد، حتی در شام، به عنوان یکی از والیان خلیفه و دولت مرکزی که مقر آن در کوفه بود شناخته می شد و هیچ کس او را خلیفه قلمداد نمی کرد؛ اما شامیان بر اثر تبلیغات انحرافی معاویه، چون او را صاحب حق می دانستند، در برابر حکومت مرکزی، از او حمایت می کردند.

برای یک فرماندار یاغی که خلیفه مسلمین را در مقابل خود می دید، چیزی که بیش از همه اهمیت داشت، استحکام بخشیدن به مقر حکومتی خویش و نگهداری منطقه تحت سلطه اش بود. گسترش سلطه خلیفه و خلع نمودن او از مقامش از اولویتهای بعدی به شمار می رفت که پرداختن به آن، تنها در صورت احساس توانمندی و فراهم آمدن شرایط ممکن بود.

در چنین شرایطی وادار کردن خلیفه به کناره گرفتن از قدرت و تسلیم حکومت و امارت به او، حتی به نام صلح، بزرگ ترین فتح و پیروزی به شمار می رفت، و معاویه اگر می توانست امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ را به پذیرش صلح و کناره گیری از قدرت وادار نماید، به بزرگ ترین پیروزی و بالاترین افتخار در نظر مردم خود، نائل آمده بود.

بنابراین در آغاز راه، درخواست بیعت از رقیبی که از هر نظر، از جایگاه برتری برخوردار بود، نه تنها هیچ فایده ای به دنبال نداشت، بلکه امام ـ علیه السلام ـ و پیروانش را در نابود کردن مخالفان مصمم تر می ساخت؛(3) اما به تسلیم واداشتن او و صلح کردن با او، خود برترین نتیجه ای بود که می توان در این مبارزه به آن اندیشید و رقیب را در صورت احساس ضعف به تفکر واداشت.

از این رو پس از آنکه سپاه پیشتاز امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ به فرماندهی عبیدالله بن عباس در منطقه «مسکن»، یعنی نقطه تلاقی دو لشکرِ متخاصم مستقر شد، معاویه دست به کار شد و شایعه صلح امام حسن ـ علیه السلام ـ با خود را در میان آنان رواج داد، و نیز در میان لشکریان پشتیبان شایعه کرد که قیس بن سعد، یعنی فرمانده سپاه پیشتازِ امام، با معاویه از در صلح وارد شده و از جنگ و خونریزی و برادرکشی منصرف شده است.(4)

با این توضیحات، به خوبی می توان تفاوت موقعیت امام حسین ـ علیه السلام ـ با برادر بزرگوارش امام مجتبی ـ علیه السلام ـ و نیز تفاوت شرایط معاویه با شرایط یزید را درک کرد؛ زیرا برخلاف معاویه که در زمان امام علی ـ علیه السلام ـ و نیز قبل از کناره گیری امام حسن ـ علیه السلام ـ از جایگاه متزلزلی برخوردار بود و هیچ کس او را به عنوان خلیفه رسمی مسلمانان نمی شناخت، یزید عملاً بر مسند خلافت نشست و اختیارات و لوازم آن را در اختیار داشت و والیان و حاکمان تمام بلاد را عزل و نصب می کرد. همچنین نیروهای نظامی در همه ولایات تحت امر او بوده و در یک کلام تمام لوازم حکومت بر جامعه را در اختیار داشته، مردم نیز در قلمرو اسلامی او را به عنوان خلیفه مسلمین ـ هر چند خلیفه ای جائر و غاصب ـ می شناختند.

چنین تفاوتی در حسنین ـ علیهما السلام ـ نیز وجود داشت؛ زیرا امام حسن ـ علیه السلام ـ رسماً خلیفه مسلمانان بود و تمام اختیارات و لوازم یک خلیفه را نیز دارا بود؛ در مقابل، امام حسین ـ علیه السلام ـ تنها به عنوان یک شهروند مطرح بوده و هیچ مسئولیت اجرایی بر عهده نداشت.

حسین ـ علیه السلام ـ از نفوذ فوق العاده ای در میان مردم برخوردار بود و به آن حضرت بیش از هر شخص دیگری احترام گذاشته می شد؛ اما یزید او را تنها شهروندی که از قدرت نظامی بالفعل برخوردار نیست می دانست و مردم نیز توان مقابله با حکومت یزید را در امام حسین ـ علیه السلام ـ مشاهده نمی کردند؛ حکومتی که پایه هایش در مدت بیست سال امارت معاویه بر شامیان و بیست سال حکومت و خلافت بر همه قلمرو اسلامی به خوبی پابرجا و مستحکم شده بود.

با توجه به آنچه گذشت می توان حدس زد که چرا برای یزید، گرفتن بیعت از امام حسین ـ علیه السلام ـ بسیار مهم به شمار می رفت و او در برابر امام کوتاه نمی آمد؛ بدیهی است که برای او صلح با سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ اصلاً تصور نمی پذیرفت. برای یزید صلح با کسی که از قدرت نظامی برخوردار نبود و هیچ یک از شهرها و ولایات را در تصرف خود نداشت بی معنا، و سخن گفتن از صلح، آن هم از سوی او که عنوان خلیفه مسلمانان را با خود یدک می کشید و در اوج غرور و تکبر به سر می برد، امری محال به نظر می رسید.

از این رو یزید تنها به سه مسئله می توانست بیندیشد: «بیعت امام»، «خویشتن داری و صبر در مقابل بیعت نکردن امام» و «برخورد قاطع و مقابله شدید با امام».

اما گزینه نخست از سوی سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ امکان پذیر نبود؛ زیرا آن حضرت، هم به سبب شخصیت خود و هم به دلیل خطر بزرگی که با خلافت یزید، متوجه احکام اسلام و سنت پیامبر شده بود، هرگز زیر بار بیعت با او نمی رفت. این مسئله را نیز بارها اعلام کرده بود و علل آن به تفصیل در همین مقاله خواهد آمد. امام حسین ـ علیه السلام ـ خلافت یزید را هرگز به رسمیت نمی شناخت و از این رو بیعت با یزید تحقق خارجی نمی یافت.

اما یزید نیز نمی توانست از کنار بیعت نکردن حسین ـ علیه السلام ـ به راحتی بگذرد و با آن از در مسامحه وارد شود؛ زیرا او در آغاز حکومت خود، یعنی در یکی از بحرانی ترین زمانهای دوران حکومت خویش به سر می برد؛ هنوز تمامی بلاد سرسپردگی و تبعیت خود را نسبت به او اعلام نکرده بودند و احتمال مخالفت و آشوب، بویژه از ناحیه عراق و حجاز، به شدت وجود داشت. بنابراین مسامحه با حسین ـ علیه السلام ـ تبعات خطرناکی برای حکومت نوپای او به بار می آورد که می توان برخی از آنها را حدس زد:

1ـ مسامحه و مدارا با حسین ـ علیه السلام ـ از سوی یزید، در حقیقت به معنای پذیرش فضیلت و برتری امام و عدم صلاحیت خود برای تصدی منصب خلافت به شمار می رفت؛

2ـ با پذیرفتن عدم بیعت آن حضرت، بقیه مخالفان نیز به بیعت نکردن با او به طمع می افتادند و در نتیجه یزید خود، زمینه بروز آشوب و قیام را در تمامی بلاد فراهم می آورد؛

3ـ یزید با مدارا و مسامحه در برابر به رسمیت نشناختن خلافتش از سوی حسین بن علی ـ علیه السلام ـ در واقع خود را تحقیر کرده و بی کفایتی خود را به اثبات می رساند؛ زیرا همان گونه که گذشت امام حسین ـ علیه السلام ـ بالفعل هیچ قدرتی در اختیار نداشت و برای حکومت یزید بیش از یک شهروند نبود؛ پس عدم توانایی خلیفه مسلمین در وادار کردن یک شهروند به تمکین در مقابل حکومت مرکزی از نظر عوام، بی لیاقتی و بی کفایتی او را به اثبات می رساند. همچنین او به خوبی می دانست که مخالفت امام با او تنها به عدم بیعت خلاصه نمی شد و باید منتظر عواقب بعدی آن نیز می بود؛ عواقبی همچون رو به رو شدن با صد هزار شمشیر اهل حجاز و عراق، آن گونه که پدرش معاویه تجربه کرده و خطر آن را به او گوشزد نموده بود.

بنابراین تنها گزینه سوم، یعنی مقابله با آن حضرت باقی می ماند که باید به گونه ای محقق می شد. البته خامی، خیره سری و غرور بیش از حد یزید و عُمّالش ـ بویژه عبیداللّه بن زیاد ـ باعث شد که شدیدترین، خَشِن ترین و وحشیانه ترین نوع مقابله با خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را برگزینند و برای مقابله با حضرت از همه درنده خویی و وحشی گری خود استفاده نمایند.

بنابر آنچه گذشت، صلح با امام حسن ـ علیه السلام ـ برای معاویه پیروزی غرورانگیزی به شمار می رفت.(5) اما تنها چیزی که می توانست غرور یزید را حفظ کرده مانع از تحقیر او شود و دولت او را از مواجه شدن با قیامها و مخالفتهای جدی در امان دارد، بیعت گرفتن از مردم، بویژه مخالفان و حسین بن علی ـ علیه السلام ـ بود.

پرسش دوم: چرا امام حسین ـ علیه السلام ـ به بیعت با یزید راضی نشد؟ آیا وضعیت او از امام مجتبی ـ علیه السلام ـ در جامعه بهتر بود و از موقعیت اجتماعی بهتر و قدرت نظامی بالاتری برخوردار بود؟! و آیا مردم در زمان او نسبت به خاندان پیامبر ارادت بیشتری از خود نشان می دادند؟ یا اینکه وضعیت جامعه مسلمانان و احکام شریعت محمدی در آن زمان به قدری اسف بار بود که دیگر سکوت و بردباری ـ حتی به قیمت ریخته شدن خون برترین انسانها و به اسارت رفتن شریف ترین خاندانها ـ به مصلحت نبود.

در پاسخ به این پرسشها باید به این نکته توجه کرد که امام مجتبی و سیدالشهداء ـ علیهماالسلام ـ حکومت معاویه را بالاترین مصیبت و فتنه برای مسلمانان می دانستند؛ زیرا وضعیت اسف بار شیعیان در زمان معاویه و نیز پایمال شدن حقوق مسلمانان و بی توجهی به احکام شریعت محمدی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و رواج انواع بدعتها، وضعیت جامعه را به قدری دردناک کرده بود که قیام برای اصلاح جامعه و علیه بانیان و مسببان آن را لازم و ضروری می نمود(6) و تنها وجود موانعی چند، باعث شده بود که ایشان در زمان معاویه سکوت اختیار کرده، از مبارزه مسلحانه صرف نظر نمایند؛ اما با روی کار آمدن یزید، در واقع دیگر چیزی از اسلام باقی نمی ماند تا سکوت و صبر و تحمل سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ توجیه پذیر باشد.

یزید جوانی بود عیاش، شرابخوار، زناکار، حیوان باز و تارک نماز. او از ارتکاب انواع محرمات و گناهان کبیره پروایی نداشت(7) و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان کردن چنین اعمال و رفتار نامشروعی نیز نمی کوشید. با این اوصاف، جانشینی پیامبر و در دست گرفتن رهبری جامعه اسلامی توسط او، برای هیچ مسلمان دردمندی، به ویژه حسین ـ علیه السلام ـ تحمل پذیر نبود.

از این رو از کلام امام ـ علیه السلام ـ می توان به دو عامل مهم برای بیعت نکردن آن حضرت با یزید دست یافت:

1ـ تفاوت اساسی و بی شمار شخصیت امام حسین ـ علیه السلام ـ با یزید

همان گونه که گذشت، شخصیت شیطانی یزید که نه تنها از اسلام، بلکه از انسانیت بویی نبرده بود با شخصیتی چون حسین ـ علیه السلام ـ فرزند علی ـ علیه السلام ـ و فاطمه ـ سلام الله علیها ـ و نوه پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و چراغ هدایت بشر و حجت خدا بر روی زمین، مقایسه پذیر نبود.

از این رو امام حسین ـ علیه السلام ـ در اولین اظهار نظر خود در خانه ولید، این مسئله را پیش کشید و این گونه بیان فرمود:

«ایها الامیر انّا اهل بیت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محل الرحمة بنافتح اللّه و بناختم و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق و مثلی لا یباع مثله.»(8)

«ای امیر، ما خاندان پیامبر و معدن رسالتیم، خاندان ماست که محل نزول فرشتگان الهی و محل نزول رحمت خداست، خداوند اسلام را با خاندان ما آغاز کرد و با خاندان ما به پیش برد و حال آنکه یزید مردی زشت کردار، شرابخوار، قاتل انسان بی گناه و آشکار کننده و تظاهر کننده به فسق است. بنابراین کسی مانند من با کسی مانند او بیعت نخواهد کرد.»

یا در پاسخ به عبداللّه بن زبیر می فرماید:

«انظر یا ابابکر انّی ابایع لیزید و یزید رجل فاسق معلن الفسق یشرب الخمر و یلعب بالکلاب و الفهود و یبغض بقیة آل الرسول؟! لا واللّه لا یکون ذلک ابداً.»(9)

«ای ابوبکر، ببین آیا من با یزید بیعت کنم در حالی که او مردی زشت کردار است، به فسق و فجور تظاهر می کند، شراب می خورد و با سگها و میمونها بازی می کند و نسبت به بازماندگان خاندان پیامبر بغض می ورزد؟! نه به خدا سوگند هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد.»

و نیز در پاسخ مروان که از آن حضرت می خواست با یزید بیعت کند، فرمود:

«ویلک یا مروان! الیک عنّی فانّک رجس و انا اهل بیت الطّهارة الذین انزل اللّه عز و جلّ علی نبیّه محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فقال انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً.»(10)

«وای بر تو ای مروان! همانا تو پلیدی و ما خاندان پاکی هستیم؛ کسانی که خداوند متعال بر پیامبرش محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ درباره آنان فرموده است: همانا خداوند خواسته است که رجس و پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک گرداند.»

بنابراین امام با پیش کشیدن مسئله شخصیت و جایگاه رفیع معنوی و خانوادگی خود و مقایسه آن با شخصیت فرومایه یزید، مسئله بیعت با او را به کلی منتفی دانست و سخن آخر را در همان آغاز با صراحت و روشنی بیان فرمود.

خطر یزید برای اسلام

انحرافهای فراوانی در طول بیش از 20 سال حکومت معاویه در جامعه رخ داده بود؛ قاعدتاً باید خلیفه بعدی درصدد اصلاح آن امور بر می آمد؛ اما در چنین وضعیتی فردی بر مسند خلافت می نشیند که نه تنها اصلاحگر نیست، بلکه از فاسدترین مردمان بوده، آشکارا مرتکب انواع جنایات و محرمات می شود و از حرمت شکنی و پایمال کردن حریم شریعت و سنت ابایی ندارد. در چنین فضایی چه امیدی به حکومت اسلامی و آینده آن می توان داشت؟! آیا آینده ای تاریک و وحشتناک در انتظار مسلمانان و دین اسلام نبود؟! آیا اگر حسین بن علی ـ علیه السلام ـ صبر می کرد و سر به زیر می انداخت، ممکن بود که بتوان در آینده به برقراری احکام اسلام در جامعه اسلامی امیدوار بود؟!

سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ در پاسخ به مروان که از آن حضرت، بیعت با یزید را مطالبه می نمود، این پرسشها را با یک جمله پاسخ گفته و فرموده است:

«انّا للّه و انّا الیه راجعون و علی الاسلام والسلام اذ قد بلیت الأمّة براعٍ مثل یزید.»(11)

«همه از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت و باید با اسلام وداع کنیم زیرا امت به حاکمی مانند یزید مبتلا شده است.»

امام ـ علیه السلام ـ با کلمه استرجاع، اوج مصیبت وارده بر اسلام و مسلمین را بیان داشته، سپس می فرماید: و علی الاسلام و السلام.

این جمله به معنی آن است که اگر یزید، پیشوای مسلمانان شود، باید با اسلام وداع کرد؛ زیرا دیگر اثری از آن باقی نخواهد ماند. پس اگر مسلمانی احساس خطر کند، باید برای نجات دین که چراغ هدایت و راهنمای بشر است، بپا خیزد و از تعلل و سستی دست بردارد. البته امام حسین ـ علیه السلام ـ چون امام و پیشوای راستین مسلمانان و نگهبان شریعت محمدی است، از هر انسان دیگری برای این امر، یعنی مخالفت با خلیفه بی کفایتی چون یزید و محافظت از احکام و شریعت اسلام مقدم تر است؛ آن حضرت خود تصریح می فرماید:

«الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیی ء و احلّوا حرام اللّه و حرّموا حلاله و اَنا اَحق من غیر.»(12)

«آگاه باشید که این گروه پیروی از شیطان را برگزیدند و از فرمانبرداری خدا سر برتافتند، فساد را آشکار کرده، حدود الهی را تعطیل نمودند. فیی ء را (که مختص به رسول خدا و خاندان او بود) به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نمودند و من از غیر خودم سزاوارتر (به ولایت و سرپرستی امت) هستم.»

از این رو امام حسین ـ علیه السلام ـ برای محافظت از دین پیامبر خاتم و زدودن هرگونه انحراف و بدعت و نیز برای نجات و رهایی امت از نادانی و جهالت در مبارزه با سردمدار جبهه باطل پیش قدم شد و با جملات و ارشادات فراوان خود، تلاش نمود تا مسلمانان خفته را از خواب غفلت بیدار کند و در این راه با خود همراه سازد.

پرسش سوم: آیا امام حسین ـ علیه السلام ـ تا هنگام شهادت از بیعت با یزید خودداری نمود یا اینکه در روزهای آخر بیعت را پذیرفت؛ اما لشکریان عبیدالله بن زیاد از او نپذیرفتند؟

با بیان دو عامل مهم از عوامل بیعت نکردن امام با یزید، می توان به خوبی به پاسخ این پرسش دست یافت؛ زیرا با گذشت چند ماه از آغاز قیام، نه شخصیت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ تغییری کرد و نه یزید انسان دیگری شده بود. همچنین نه امام حسین ـ علیه السلام ـ دست از تلاش برای رسیدن به اهداف مقدسی که در نظر داشت کشیده بود و نه یزید از عناد و دشمنی با دین خدا و اولیای او دست برداشته بود. پس در واقع حسین ـ علیه السلام ـ به همان دو دلیل نمی توانست حتی تا هنگام مرگ سرخش بیعت را پذیرا باشد. البته با توجه به برخی از جملات امام که در اواخر حرکت اصلاح طلبانه خویش بیان داشته نیز می توان به این نکته رسید. از جمله آنها، سخن آن حضرت با اصحاب و یاران خود در منزل ثعلبیه است که پس از خبر شهادت مسلم و عبداللّه بن یقطر ایراد فرمود:

«ایّها الناس ... و قد خذلتنا شیعتنا و قُتِل مسلم و هانی و قیس بن مسهر و عبداللّه بن یقطر، فمن اراد منکم الانصراف فلینصرف.»(13)

«ای مردم آگاه باشید، همانا پیروان و شیعیان ما، ما را خوار کردند و مُسلِم، هانی و قیس بن مسهّر و عبدالله بن یقطر به شهادت رسیدند، پس هر کس از همراهی ما پشیمان شده می تواند بازگردد.»

اجازه ترخیص اصحاب از سوی امام و این عبارت که هر کس قصد بازگشت دارد بازگردد به این معناست که اگر شما می خواهید برگردید، اما بدانید که ما باز نمی گردیم و تا پایان ادامه خواهیم داد. این بدان معناست که حسین ـ علیه السلام ـ هرگز زیر بار بیعت با یزید نخواهد رفت.

بنابراین اگر امام حسین ـ علیه السلام ـ تصمیم داشت در صورت احساس خطر، بیعت نماید، لزومی نداشت تا لشکریان خود را مرخص نموده، از آنان بخواهد که در صورت تمایل بروند. نیز در یکی از جملات امام به فردی که آن حضرت را از رفتن به کوفه برحذر می داشت، این گونه آمده است:

«فان نزل القضاء بما نحب فنحمد اللّه علی نعمائه ... و ان حال القضاء دون الرّجاء فلم یتعدّ من کان الحقّ نیّته و التقوی سریرته.»(14)

«اگر قضای الهی براساس آنچه ما دوست داریم محقق شود او را به خاطر نعمتهایش سپاس می گوئیم، و اگر برخلاف آنچه ما امیدواریم رُخ دهد، آن کسی که نیتش پیروی از حق بوده و پرهیزکاری و تقوا را پیشه خود ساخته است تجاوزکار نخواهد بود.»

این جمله نیز به خوبی گویای آن است که امام حرکت خود را ادامه می دهد و هرگز تسلیم نمی شود و بیعت نمی کند، حال یا در این حرکت پیروز می شود یا شکست می خورد که در هر حالت، یکی از دو نیکویی را درک کرده و چون نیتش جانبداری از حق و حقیقت است، هیچ گاه تجاوزکار نخواهد بود.

امام نمی گوید اکنون به حرکت خود ادامه می دهیم و هر جا دیدیم که بن بست است تسلیم می شویم و بیعت می کنیم؛ بلکه از تداوم حرکت ـ حتی تا زمانی که به آنچه امیدوارند (پیروزی) نائل نشوند ـ سخن می گوید. سرانجام در آخرین لحظات عمر شریفش باز هم با صلابت تمام می فرماید:

«الا انّ الدّعی ابن الدعی قد ترکنی بین السّلة و الذلّة و هیهات ذلک منی هیهات منا الذلّة.»(15)

«آگاه باشید که این حرامزاده فرزند حرامزاده (عبیدالله) مرا بین انتخاب خواری و ذلت یا کشته شدن مخیّر گذاشته است ـ غافل از آنکه نمی داند ـ هرگز ذلت و خواری را بر نخواهم گزید؛ زیرا خواری و ذلت از خاندان رسالت به دور است.»

بدیهی است که ذلت در اینجا، تسلیم شدن به عبیداللّه بن زیاد و پذیرش بیعت با یزید بود که امام هرگز زیر بار آن نرفت.

ب ـ ارشاد عمومی

پس از برداشتن نخستین گام، یعنی پرهیز از بیعت با یزید، نوبت به گام بعدی، یعنی ارشاد امت مسلمان می رسید: ارشاد نسبت به وضعیت نگران کننده و بحرانی جامعه اسلامی، و پایمال شدن احکام و حدود الهی و سنت پیامبر و نیز خطرهای ناشی از به خلافت رسیدن یزید که جامعه اسلامی را تهدید می کرد.

به همین منظور، حسین بن علی ـ علیه السلام ـ از همان آغاز که اعلام کرد با یزید بیعت نخواهد کرد، حرکت ارشادی خود را نیز آغاز نمود و در هر فرصتی که پیش می آمد، اطرافیان خود و مردم را نسبت به مصیبتهای وارد شده بر پیکره دین اسلام و جامعه اسلامی آگاه می ساخت و با کنایه و صراحت از آنان دعوت می کرد تا او را یاری کرده، برای محافظت از کیان اسلام علیه یزید قیام کنند و برای بازگرداندن خلافت به جایگاه اصلی خود، یعنی خاندان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ همدل و هم پیمان شوند.

از این رو در نخستین اقدام خود، وصیت نامه ای نوشت و به برادرش محمد حنفیه سپرد و در آنجا به مسئله امر به معروف و نهی از منکر که نقش ارشادی و هدایت جامعه را دارد، اشاره نمود.

«... انّما خرجتُ لطلب الاصلاح فی أمّة جدّی ارید اَن آمُر بالمعروف و انهی عن المنکر.»(16)

«... همانا خروج کردم زیرا خواستار اصلاح در امت جدم بودم و امر به معروف و نهی از منکر را قصد نمودم.»

سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ در پاسخ به نامه های کوفیان و برای ارشاد بیشتر آنها چنین آورد:

«فقوموا مع ابن عمّی و بایعوه و انصروه و لا تخذلوه فلعمری لیس الإمام العامل بالکتاب و العادل بالقسط کالّذی یحکم بغیر الحقّ و لا یهدی و لا یهتدی.»(17)

«پس با پسرعمویم به پا خیزید و با او بیعت کنید و یاری اش نمایید و او را تنها و خفیف نگردانید. به خدا سوگند امامی که به کتاب خدا عمل می کند و به عدل و داد حکم می نماید هرگز مانند کسی نیست که به غیر حق حکم کرده، نه خود هدایت شده و نه امت را هدایت و راهنمایی تواند کرد.»

این جمله کنایه از آن است که کسی که امروز در مسند خلافت است، عادل نیست و به عدل و داد رفتار نمی کند. او نه خودش هدایت شده، نه توانایی هدایت جامعه را دارد.

نیز در نامه خود به بزرگان بصره نوشت:

«و انا اَدعوکم الی کتاب اللّه و سنّة نبیه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فان السّنة قد امیتت و ان البدعة قد احییت و ان تسمعوا قولی و تطیعوا امری أهدکم الی سبیل الرشاد.»(18)

«من شما را به سوی کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا می خوانم، ـ به راستی که در این زمان ـ سنت رسول خدا از بین رفته و بدعت جای آن را گرفته است. بنابراین اگر سخنانم را شنوا باشید و فرمانم را اطاعت کنید شما را به سوی راه رشد و سعادت هدایت و راهنمایی می کنم.»

امام در نامه ای دیگر خطاب به کوفیان نوشت:

«فقد علمتم انّ رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ قد قال فی حیاته: من رأی سلطاناً جائراً مستحلاّ لحرم اللّه ناکِثاً لعهداللّه مخالفاً لسنة رسول اللّه یعمل فی عباداللّه بالاثم و العدوان ثم لم یغیّر بقول و لا فعل کان حقیقاً علی اللّه اَنْ یدخله مدخله و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشیطان و تولّوا عن طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیی ء و اَحَلّوا حرام اللّه و حرموا حلاله و انّی احق بهذا الامر لقرابتی من رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ .»(19)

«شما می دانید که پیامبر خدا در زمان حیات خود فرمود: هر کس سلطان بدکاری را ببیند که حرام خدا را حلال می کند، عهد خدا را می شکند، مخالف سنت رسول خدا عمل کرده به گناه و دشمنی در میان آنان رفتار می کند، آن گاه با گفتار و کردار خود با آن سلطان به مخالفت برنخیزد خداوند او را نیز به همان جایی داخل می سازد که آن سلطان ستمگر را داخل می سازد ـ یعنی جهنم ـ و شما آگاهید که این قوم ـ بنی امیه ـ پیروی از شیطان را برگزیدند و از اطاعت خدا روی برتافتند، فساد و تباهی را آشکار و حدود الهی را تعطیل نمودند و فیی ء را به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نمودند و حال آنکه من به این امر ـ سرپرستی و حکومت بر مردم و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ـ سزاوارترم؛ به دلیل جایگاهم نسبت به رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ .»

این ارشادها و هدایتها و افشاگریها تا روز عاشورا ادامه داشت. اما در آن روز، سخنان امام به نوعی تغییر کرد و به جای آنکه همچون روزهای قبل، مفاسد حکومت یزید را متذکر شود و انحرافها را خاطر نشان سازد، مجبور شد خود را معرفی کند و اصل و نسب خود را به یاد کوفیان آورد تا شاید آنان را از تصمیم خطرناکی که گرفته اند منصرف سازد. از این رو با مظلومیت تمام، به لشکریان عمر بن سعد فرمود:

«اما بعد فانسبونی فانظروا من اَنا، ثمّ ارجعوا الی انفسکم و عاتبوها فانظروها هل یحلّ لکم قتلی و انتهاک حرمتی؟ ألَسْتُ ابن بنت نبیّکم و ابن وصیّه و ابن عمه و اول المؤمنین باللّه و المصدق لرسوله بما جاء به من عند ربّه، اولیس حمزة سیّدا الشهداء عمّ ابی؟ أو لیس جعفر الشهید الطیّار ذو الجناحین عمّی؟ أوَلم یبلّغکم قول مستفیض فیکم انّ رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ قال لی و لأخی: هذان سیدا شباب اهل الجنّة؟»(20)

«اما بعد، مرا در مقابل دیدگان خود تصور کنید و سپس بنگرید که من چه کسی هستم. پس به خویشتن خویش بازگردید و آن را مورد عتاب قرار دهید، پس ببینید آیا کشتن من و هتک حرمتم بر شما حلال است؟! آیا من پسر دختر پیامبر شما و فرزند وصی او و پسر عمویش و اولین مؤمن به خدا و تصدیق کننده پیامبرش به آنچه از طرف پروردگارش آورده بود نیستم؟! آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدرم نیست؟ آیا جعفر، شهیدی که در بهشت با دو بال پرواز می کند عموی من نیست؟ آیا آن روایت مستفیض به شما نرسیده است که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ درباره من و برادرم فرمود: این دو آقای جوانان بهشتند؟»

امام حسین ـ علیه السلام ـ تا آخرین لحظات عمر خویش دست از ارشاد و هدایت مردم و امر به معروف و نهی از منکر آنان بر نداشت، و ما نیز شهادت می دهیم که «انّه قد اقام الصّلوة و اتی الزکوة و أمر بالمعروف و نهی عن المنکر.»

ج ـ قیام مسلحانه

سومین و آخرین قدم در حرکت اصلاح طلبانه سید الشهداء ـ علیه السلام ـ قیام مسلحانه علیه حکومت جائر و فاسد عصر خویش بود. آن حضرت برای قیام خود اهدافی چون بازگرداندن خلافت به جایگاه اصلی خود، یعنی خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نجات و رهایی دین از انحرافات و بدعتها و نجات امت از ظلم و جور خاندان اموی(21) را دنبال می کرد، هر چند می دانست در این راه به شهادت می رسد و در کوتاه مدت به اهداف خود نائل نمی گردد.

تحقق دو مرحله نخست قیام امام، قائم به خواست و اراده خود او بوده است؛ یعنی تکلیفی بوده که حتی در صورت تنهایی نیز متوجه امام ـ علیه السلام ـ می شده و حمایت کسی را نیاز نداشته است. از این رو حسین ـ علیه السلام ـ خود به تنهایی از عهده آن بر می آمد؛ یعنی امام هم خود به تنهایی می توانست از بیعت با یزید امتناع کند، اگرچه تمام امت با او بیعت کرده باشند و هم می توانست به امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد و هدایت امت مبادرت ورزد، هر چند احدی او را در این کار پشتیبانی ننماید.

یزید جوانی بود عیاش، شرابخوار، زناکار، حیوان باز و تارک نماز. او از ارتکاب انواع محرمات و گناهان کبیره پروایی نداشت و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان کردن چنین اعمال و رفتار نامشروعی نیز نمی کوشید.

می دانیم که امام در انجام دادن این دو وظیفه که وظیفه هر مسلمان دیگری نیز هست هرگز کوتاهی نکرد و آنچه در توان داشت برای انجام دادن آن به کار گرفت؛ اما مرحله سوم کاری نبود که به تنهایی بتوان آن را انجام داد یا با گروه اندکی آن را به پایان رساند؛ زیرا برای خلع کردن حاکم ظالم و فاسق، و تشکیل حکومتی براساس کتاب و سنت باید مردم خود حرکت کنند و از امام بخواهند تا تحت رهبری او در این امر پیروز شوند یا دست کم دعوت امام را لبیک گفته به حمایت او و اطاعت از او مبادرت ورزند.

حسین ـ علیه السلام ـ از هر دو مورد بهره گرفت؛ یعنی همزمان با امر به معروف و نهی از منکر و نیز سخنان ارشادگر خود از مردم دعوت می کرد تا او را در راه مبارزه با ظلم و ستم حکومت فرزندان ابوسفیان یاری نمایند، و علاوه بر آن، از دعوت گسترده مردمان کوفه برای در اختیار گرفتن رهبری آنان و مبارزه با یزید استقبال نمود.

اهل حجاز، و بصره را به حمایت و یاری طلبید و از آنان در هر فرصتی می خواست تا یاری اش کنند. او نه تنها به هنگامِ حضور در مکه، بلکه در ملاقاتهای خصوصی و عمومی از مردم می خواست که دست از یاری اش برندارند، و برای مردم بصره نیز نامه نوشت و از آنان دعوت کرد تا برای قیام علیه یزید مهیا شده به یاری او بشتابند.

کوفیان نیز در نامه های گونه گون و فراوان خود، بارها بیزاری خود را از یزید اعلام کرده، از آن حضرت خواستند تا به کوفه رفته، هدایت جامعه اسلامی را بر عهده گیرد تا آنجا که نقل شده بالغ بر چهل هزار نفر از طریق نامه با امام بیعت کردند و حمایت خود را اعلام داشتند.(22) از این رو، امام که از مدینه تنها برای نجات جان خویش از مکر دشمنان به سوی مکه حرکت کرده بود؛ اما حرکتش از مکه به کوفه علتی دیگر داشت.

حرکت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ از مکه به سوی کوفه سرآغاز حرکتی مسلحانه بر ضد حکومت یزید به شمار می رفت، و تا زمانی که لشکر حُر راه را بر امام نبسته و بی وفایی و عهد شکنی کوفیان آشکار نشده بود، آن حرکت ادامه داشت.

پیشروی برای انجام دادن تکلیف

آیا امام ـ علیه السلام ـ با سخت شدن شرایط و پشت کردن کوفیان به سعادت دنیا و آخرتشان و نقض پیمان، دست از مبارزه کشید؟ اگر دست کشید، تا کدام مرحله عقب نشینی نمود؟!

شاید از آنچه تاکنون گذشت، بتوان حدس زد که امام تا چه میزان از مبارزه با یزید عقب نشینی نمود؛ زیرا همان گونه که بیان شد، براساس احکام شرع مقدس، هر مسلمانی مکلف است برای اینکه در گناه و عقاب ستمگریهای ائمه کفر شریک نباشد و وبالش دامنگیر او نشود؛ در قلب خود از اعمال آنان بیزار باشد و در صورت امکان، آن بیزاری را اعلام نماید و در عمل نیز با آن به مبارزه برخیزد.

سید الشهداء ـ علیه السلام ـ در عصر خویش، به سبب سنگینی مصیبتی که بر اسلام و مسلمین با به خلافت رسیدن فاسقی چون یزید وارد آمده بود، سکوت را به هیچ وجه جایز ندید و علاوه بر بیعت نکردن با او، در ارشاد امت مسلمان و نهی از منکر و امر به معروف، سعی فراوانی از خود نمایان ساخت و تا هنگامی که به شهادت رسید، هرگز حاضر نشد تا از دو مرحله نخست مبارزه دست برداشته یا عقب بنشیند.

اما درباره طراحی و اجرای قیام مسلحانه، مسئله به گونه ای دیگر بود؛ یعنی امام حسین ـ علیه السلام ـ آنگاه که از دعوت مردم آگاه شد و تمام اقدامات معقول و منطقی را برای کسب اطمینان از صداقت دعوت کنندگان به عمل آورد، قدم در آن راه گذاشت و تا زمانی که لشکر حُر راه را بر حضرتش مسدود ساخت و یقین حاصل شد که مردم کوفه بیعت شکسته و عهد و پیمان خود را زیر پا نهاده اند، دست از حرکت خود برنداشت.

امام حسین ـ علیه السلام ـ به عنوان یک مسلمان واقعی از حکومت فاسد یزید برائت جست و مردم را از پذیرش حکومت او برحذر داشت و چون بیش از هر فرد دیگری نسبت به ارشاد و هدایت مسلمانان احساس تکلیف می کرد، در انجام دادن آن قدم پیش نهاد و تلاش فراوان نمود؛ اما لبیک گویی به دعوت امام و حمایت از آن حضرت وظیفه مردم به شمار می رفت. از این رو آنگاه که به آن حضرت لبیک گفتند حرکت نمود و آنگاه که دست از حمایت امام برداشتند و بیعت خود را شکستند امام نیز از حرکت خود در مرحله سوم بازایستاد؛ زیرا دیگر تکلیفی متوجه آن حضرت نبود.

امام علی ـ علیه السلام ـ نیز آنگاه که مردم از فرمانهایش سرپیچیدند و در محافظت از عزت و اقتدار خود در مقابل معاویه و گردن کشیهایش اهمال کردند، تنها به موعظه آنها بسنده کرد و خود را در وادار کردن مردم به انتخاب راه درست مکلف ندانست. آن حضرت در یکی از جملاتش خطاب به مردم فرمود:

«همانا دیروز امیر شما بودم و امروز فرمانبردار شمایم: دیروز من شما را نهی می کردم و امروز از سوی شما نهی می شوم، و می بینم که شما ماندن را و زندگی در دنیا را دوست دارید و بر من نیست که شما را وادار کنم به چیزی ـ جنگ با دشمن ـ که خوش نمی دارید.»(23)

از این رو حسین ـ علیه السلام ـ نیز آن هنگام که لشکر حُرّ راه امام را سد کرد تا روز عاشورا بارها نسبت به بازگشت از آن مسیری که آمده بود یا حتی رفتن به جایی دور افتاده اظهار تمایل کرد. موارد زیر نمونه هایی از آن را نشان می دهد:

1ـ به هنگام نماز ظهر خطاب به لشکر حُر:

«... و ان لم تفعلوا و کنتم لمقدمی کارهین و لقدومی علیکم باغضین انصرفت منکم الی المکان الذی جئت منه الیکم.»(24)

«... پس اگر حمایتم نمی کنید و آمدنم به کوفه را خوش نمی دارید و نسبت به ورودم بر شما بغض می ورزید از آمدن به سوی شما منصرف می شوم و به آن مکانی که از آنجا آمده ام باز می گردم.»

2ـ پس از نماز عصر، در سخنانی خطاب به لشکر حُر:

«و ان أنتم کرهتمونا وجهلتم حقنا و کان رأیکم غیر ما أتتنی کتبکم و قدمت به علی رسلکم انصرفت عنکم.»(25)

«اگر حضور ما بر شما ناخوشایند است و نسبت به حق ما آگاه نیستید و رأی شما غیر از آن چیزی است که در نامه های خود برایم ارسال داشته اید باز می گردم.»

3ـ در پاسخ به نمایندء عمر بن سعد که برای کسب اطلاع از علت حرکت امام به سوی کوفه به خدمت امام رسیده بود:

«و امّا اذ کرهتمونی فانا انصرف عنکم.»(26)

«اما اگر مرا خوش نمی دارید از آمدن به سوی شما منصرف می شوم.»

4ـ پس از پایان ملاقات خصوصی و محرمانه امام با عمر بن سعد، نامه ای از سوی عمر بن سعد برای عبیداللّه بن زیاد ارسال شد که در آن نامه چنین آمده بود:

«امّا بعد فانّ اللّه قد اطفأ النائرة و جمع الکلمة و اصلح امر الأمّة هذا حین قد اعطانی ان یرجع الی المکان الذی منه أتی اَو ان نسیّره الی ایّ ثغر من ثغور المسلمین شئنا.»(27)

«اما بعد، همانا خداوند آتش فتنه را خاموش کرد و وحدت کلمه را ایجاد ساخت و امر امت را اصلاح نمود و این زمانی آشکار شد که ـ حسین ـ از من خواست که به سوی آن مکانی که از آنجا آمده است بازگردد یا ما او را به سوی هر یک از مرزهای مسلمانان که بخواهیم تبعید کنیم.»

5ـ خطاب به کوفیان پیمان شکن که شمشیر به روی او کشیده بودند در روز عاشورا فرمود:

«ایّها الناس اذ کرهتمونی فدعونی انصرف الی مأمنی من الأرض.»(28)

«ای مردم! اگر دعوت شما از من از روی اکراه بوده است به سوی محل اَمن خویش باز می گردم.»

بنابراین امام ـ علیه السلام ـ دست کم در پنج موضع هم خطاب به فرماندهان و هم خطاب به لشکریان دشمن اعلام کرده که حاضر است به طور مسالمت آمیز بازگردد و از هرگونه جنگ و مبارزه مسلحانه با حکومت وقت صرف نظر نماید.

این در حالی است که در هیچ یک از موارد سخن امام نکته ای حاکی از بیعت با یزید یا دست برداشتن از امر به معروف و نهی از منکر و افشاگری اوضاع نابسامان اجتماعی و مفاسدی که منشأ آن حاکمان اموی و فرزندان ابوسفیان بودند، وجود ندارد؛ زیرا همان گونه که گذشت حسین ـ علیه السلام ـ بارها اعلام کرده بود که هرگز با یزید بیعت نخواهد کرد.

نتیجه آنکه سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ تنها حاضر شد از حرکت خود به کوفه که برای تدارک قیام مسلحانه بود دست بردارد، آن هم به دلیل آنکه مردم کوفه بیعت شکستند و امام را تنها گذاردند.

اما چرا امام ـ علیه السلام ـ آنگاه که در منزل ثعلبیه خبر شهادت مسلم بن عقیل و عبداللّه بن یقطر را شنید و لشکریان خود را از ادامه راه مرخص نمود، خود نیز بازنگشت در حالی که در همان سخنرانی از پیمان شکنی کوفیان خبر می دهد؟ چرا حسین ـ علیه السلام ـ به رغم آگاهی از نقض بیعت کوفیان به راه خود ادامه داد تا لشکر حُر راه را بر او بست و امکان بازگشت را نیز از امام گرفت، در حالی که امام در همان منزل می توانست بدون هیچ مانعی بازگردد و به مکان دیگری برود؟

از این پرسش، چند پاسخ می توان ارائه داد:

1ـ امام از پیمان شکنی کوفیان آگاه بود؛ اما این احتمال وجود داشت که به محض ورود به کوفه و مواجه شدن کوفیان با ابا عبداللّه الحسین ـ علیه السلام ـ دوباره بر سر عهد و پیمان خود مصمم شوند و از عهدشکنی خود شرمنده گردند.

2ـ این احتمال وجود داشت که کوفه بر اثر فشار عبیداللّه بن زیاد منفعل شده و عبیدالله بن زیاد از این فرصت برای کشتن مسلم و عبداللّه بن یقطر و هانی و قیس استفاده کرده باشد؛ اما با این حال آنان منتظر باشند تا امام وارد شود و به یکباره بر ضد ابن زیاد شورش کنند و به یاری امام بشتابند.

3ـ امام به کوفیان وعده داده بود که به کوفه رَود. از این رو تا آنجا که ممکن است به وعده خود وفا می کند، مگر آنکه راه را بر او سد کنند، آن گونه که لشکر حُر سَد کرد. بنابراین اگرچه امام در منزل ثعلبیه از عهدشکنی کوفیان آگاه شده بود، چون هنوز اختیار داشت به حرکتش ادامه دهد، از رفتن به سوی کوفه و وفای به عهد دست برنداشت.

4ـ احتمال بسیار ضعیفی وجود داشت که تمام اخبار مربوط به شهادت مسلم ساختگی باشد، تا از این طریق امام را از رفتن به کوفه منصرف سازند. بنابراین حتی در منزل ثعلبیه پس از آنکه امام به لشکریان خود فرمود هر کس که به دنبال امری غیر از کشته شدن است، می تواند بازگردد، چنین احتمالی ـ هر چند خیلی ضعیف ـ وجود داشت.

امام نمی گوید اکنون به حرکت خود ادامه می دهیم و هر جا دیدیم که بن بست است تسلیم می شویم و بیعت می کنیم؛ بلکه از تداوم حرکت ـ حتی تا زمانی که به آنچه امیدوارند (پیروزی) نائل نشوند ـ سخن می گوید.

5ـ در صورت صحت خبر، سه نفر از نمایندگان و فرستادگان امام به دست عمال حکومتی به شهادت رسیده بودند و امام ـ علیه السلام ـ نمی توانست از کنار آن به راحتی بگذرد و مسیر بازگشت را پی گیرد. طبیعی است که امام داخل شدن به کوفه و مجازات قاتلان آنها را دنبال کند. در صورت بازگشت، پاسخ بازماندگان شهدا که به دستور آن حضرت وارد کوفه شده بودند و نیز پاسخ آیندگان در طول تاریخ دشوار می بود.

6ـ از آنجا که امام هرگز قصد بیعت با یزید را نداشت و نیز هرگز از دعوت مردم به پیروی از خود و مخالفت با یزید فاسق دست بر نمی داشت، می دانست که به زودی به شهادت می رسد و به هر مکان دیگری که برود از دشمنی یزیدیان در امان نخواهد بود. حال که چاره ای جز شهادت نیست، پس چرا از رفتن به کوفه منصرف شود؟ در حالی که برای رفتن به کوفه دو حجت قوی علاوه بر تلاش برای افشاگری حکومت فاسد یزید در اختیار داشت که نخستین آن دعوت کوفیان و دیگری قصاص قاتلان مسلم بن عقیل و عبداللّه بن یقطر و قیس بن مسهر بود.

انتخاب راه سرخ در پایان

پس از عبور از منزل شراف که طی آن، لشکر حر راه را بر امام بست، حرکت امام برای برپایی قیام مسلحانه بر ضد حکومت یزید به پایان رسید. این مسئله با اظهار تمایل حسین بن علی ـ علیه السلام ـ به بازگشت از مسیری که آمده بود، قابل درک است. اما از این مرحله به بعد، حرکتی جدید با تدبیر آن حضرت پی ریزی شد؛ حرکتی که برای دفاع و محافظت از کرامت، عزت و شرافت انسانی بود.

تا آن زمان حسین ـ علیه السلام ـ با دعوت کوفیان در راستای انجام تکلیف شرعی خود نسبت به مبارزه عملی با حاکمی فاسق و ستمگر، عازم کوفه شده بود؛ اما پس از ملاقات با لشکر حُرّ، دیگر تکلیفی متوجه امام نبود. از این رو آمادگی خود را نسبت به بازگشت از همان مسیری که آمده بود یا حتی به منطقه ای دور افتاده از حدود و مرزهای قلمرو اسلامی اعلام نمود؛ اما حرّ می خواست امام را دستگیر کند و به نزد عبیداللّه ببرد و این، چیزی بود که امام از پذیرش آن سرباز زد. حُر به امام عرض کرد: «ارید أن أنطلق بک الی عبیداللّه بن زیاد»؛ «می خواهم تو را به نزد عبیدالله بن زیاد ببرم.» و امام در پاسخ او فرمود: «اذن و اللّه لا اتّبعک.»؛ «در این صورت به خدا سوگند که از تو تبعیت نمی کنم.»(29)

امام ـ علیه السلام ـ بیعت با یزید را جایز نمی دانست و هرگز نمی توانست تسلیم حُر شود تا دست بسته به نزد عبیداللّه برده شود؛ چرا که نتیجه ای جز شهادت در انتظارش نمی بود. پس از همان آغاز، تسلیم حُر نشد و به ذلت و خواری تَن نداد. به راستی امامی که به اصرار و دعوت کوفیان به میهمانی آنان آمده بود و اهل حرم خویش را نیز به همراه خود آورده بود، آیا راضی می شد همچون مجرمان دست بسته تسلیم حاکم خونخوار کوفه گردد؟!

چرا باید امام حسین ـ علیه السلام ـ با ذلت و خواری و شرمندگی اسیر همانهایی شود که او را دعوت کرده و نامه های بی شمار به محضرش ارسال داشته بودند. آیا کوفیان نباید به سبب بیعت شکنی و خیانت، محاکمه می شدند؟!

آیا کوفیان نباید پاسخگوی خون مسلم بن عقیل و عبداللّه بن یقطر می بودند؟! پس اینجا جایی بود که می بایست حضرت حسین بن علی ـ علیه السلام ـ از عزت و کرامت خود دفاع نماید و خفت و خواری را نپذیرد.

حسین ـ علیه السلام ـ به دنبال دفاع از حق بود و در واقع کوفیان بودند که به عنوان دعوت کنندگان و میزبانان آن حضرت باید از او دفاع می کردند و سینه خود را در مقابل شمشیرهای یزیدیان سپر می نمودند. اما اینکه آنان وظیفه خود را نشناختند و عهد و پیمان خود را شکستند، دلیلی بر پذیرفتن ذلت و خواری نمی شود. از این رو امام در پاسخ حُر، آنگاه که حضرت را به جنگ و کشته شدن تهدید نمود فرمود:

«افبالموت تخوّفنی! و هل یعدو بکم الخطب ان تقتلونی! ما أدری ما أقول لک ولکن اقول کما قال أخو الأوس لابن عمّه ...:

سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی حقّاً و جاهد مسلماً
و آسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبوراً و خالَفَ مجرماً.»(30)
«آیا مرا به مرگ می ترسانی؟! و آیا به غیر از کشتن من از شما کار دیگری بر می آید؟ نمی دانم به تو چه بگویم، اما می گویم آنچه را که برادر أوس به پسرعمویش گفت: من به سوی مرگ می روم و مرگ برای جوانمرد هرگز عار و ننگ نیست اگر نیت و هدف او حق و در حالی که مسلمان است جهاد کرده باشد و بخواهد با ایثار جان از مردان نیک حمایت کرده و با جنایتکاران مخالفت نماید و از دشمنی با خدا دوری گزیند.»

در روز عاشورا، خود را به لشکریان عمر بن سعد معرفی می کند و متذکر می شود که شما مرا دعوت کردید. سپس در پاسخ قیس بن اشعث که بیعت با یزید را مطالبه می کند، می فرماید:

«أأنت أخو أخیک، أترید أن یطلبک بنو هاشم بأکثر من دم مسلم بن عقیل، لا واللّه لا أعطیهم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقرّ إقرار العبید.»(31)

«آیا تو برادرت را برادری؟ آیا می خواهی که بنی هاشم بیشتر از خون مسلم بن عقیل از تو طلب کنند؟ نه به خدا سوگند که ذلیلانه به آنها دست همکاری نخواهم داد و همچون بندگان در نزد آنها ـ به آنچه می خواهند ـ اقرار نخواهم نمود.»

نیز در یکی دیگر از سخنانش به کوفیان فرمود:

«اَلا و انّ الدّعی ابن الدّعی قد ترکنی بین السّلّة و الذّلّة و هیهات له ذلک منی، هیهات منا الذّلّة اَبی اللّه ذلک و رسوله و المؤمنون و حجور طهرت و جدود طابت ان یؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام.»(32)

«آگاه باشید که این حرامزاده فرزند حرامزاده مرا مخیّر گذاشته است بین انتخاب مرگ یا ذلت و خواری، و حال آنکه او هرگز به خواسته اش درباره من نخواهد رسید و هرگز خواری و ذلت را بر نخواهم گزید؛ زیرا خداوند ابا دارد که ذلت را نصیب رسولش و مؤمنان و آنانی که از رحِمهای پاک و صُلبهای طاهرند نماید و اطاعت از لئیمان را به جای فروتنی در مقابل انسانهای بزرگوار بر آنها نمی پسندد.»

بنابراین شهید مظلوم کربلا مورد ظلم و ستم دو گروه واقع شد: نخست کوفیانی که از او دعوت کردند تا با عزت و کرامت حمایتش کرده، چون شمعی او را در برگیرند، اما به او پشت کردند و می خواستند همچون اسیران و ذلیلان او را دستگیر و خوار گردانند؛ دیگر شیعیان آل ابوسفیان که او را تنها به جرم بیعت نکردن با خلیفه فاسق و شرابخوار و به جرم دفاع از قرآن و سنت به شهادت رساندند و اهل بیتش را به اسارت بردند.

اما آن حضرت با سر فرو نیاوردن در مقابل پیمان شکنان سست عنصر و یزیدیان دون صفت از جان خویش درگذشت و از حریم قرآن و کرامت و عزت اهل بیت پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ دفاع نمود. حسین ـ علیه السلام ـ با فدا کردن تمام هستی خود و فرزندانش حماسه ای آفرید و چراغ ولایت و امامت اهل بیت پیامبر و جانشینان بر حقش را چنان برافروخت که تا قیامت هیچ قدرتی توان خاموش ساختن آن را نخواهد داشت. حسین ـ علیه السلام ـ در راه دفاع از اسلام و سنت پیامبر اکرم از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و با نرفتن به زیر بار ظلم و ستم و با نپذیرفتن ذلت و خواری، پیشوای هر انسان آزاده و سرمشق جاودانه تاریخ شد.


1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 215؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 14.

2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 11: مردم کوفه در روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان، یعنی روز شهادت امام علی ـ علیه السلام ـ و پس از سخنرانی امام حسن ـ علیه السلام ـ به توصیه عبیدالله بن عباس با آن حضرت بیعت کردند و سپس مردم بصره، مدائن، حجاز، یمن و فارس با امام حسن ـ علیه السلام ـ بیعت کردند. ر.ک: به ترجمه کتاب صلح امام حسن ـ علیه السلام ـ ، شیخ راضی آل یاسین، ص 84 و 85.

3- از این رو معاویه در ابتدا تمام تلاش خود را بر تحمیل صلح بر امام حسن ـ علیه السلام ـ مصروف داشت و پس از آنکه امام صلح را پذیرفت، مسئله بیعت را نیز مطرح نمود.

4- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 15؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 190.

5- اگرچه پس از تحقق صلح، سخن از بیعت پیش آمد و امام حسن ـ علیه السلام ـ پس از آن بیعت نیز کرد، اما در آغاز هرگز سخن از بیعت در میان نبود.

6- رجوع شود به کتاب اسد الغابه و الکامل، ج 3، ص 177.

امام حسن ـ علیه السلام ـ در پاسخ به دستوری از معاویه که مسئولیت سرکوبی یکی از غائله های مسلمانان را به آن حضرت واگذار کرده بود، نوشت: «لو آثرت ان اقاتل احداً من اهل القبلة لبدأت بقتالک». این جمله امام مجتبی ـ علیه السلام ـ نشان می دهد که آن حضرت ضرر هیچ کس را بالاتر از ضرر معاویه برای اسلام و مسلمین نمی دانست؛ و همچنین در کتاب الامامه و السیاسة، ج 1، ص 203 از امام حسین ـ علیه السلام ـ نقل شده است که در پاسخ به یکی از نامه های معاویه نوشته است: «و انی لا اعلم فتنة اعظم من امارتک علیها». بنابراین دو جمله فوق به روشنی نمایانگر بزرگی مفسده ای است که حکومت معاویه برای اسلام و مسلمین به دنبال داشت و همچنین ضرورت قیام علیه او را در صورت امکان قیام نشان می دهد.

7- البدایة و النهایة، ج 2، ص 216؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 45؛ تاریخ ابن عساکر، ج 7، ص 372؛ تاریخ الخلفاء، ص 81؛ مروج الذهب، ج 2، ص 92 و 95.

8- الفتوح، ج 5، ص 14؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 184؛ مثیر الاحزان، ص 24؛ بحارالانوار، ج 44، ص 325.

9- الفتوح، ج 5، ص 11؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 182.

10- الفتوح، ج 5، ص 18؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 185.

11- الفتوح، ج 5، ص 17؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 184؛ اللهوف، ص 10؛ مثیر الاحزان، ص 25؛ بحارالانوار، ج 44، ص 326.

12- تاریخ طبری، ج 4، ص 303؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 169؛ ارشاد مفید، ج 2، ص 70.

13- تاریخ طبری، ج 4، ص 301 (5/402).

14- ارشاد مفید، ج 2، ص 67.

15- احتجاج، ص 336؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 110.

16- بحارالانوار، ج 44، ص 329.

17- الفتوح، ج 5، ص 35؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 195.

18- تاریخ طبری، ج 3، ص 280؛ مثیر الاحزان، ص 27؛ بحارالانوار، ج 44، ص 340.

19- الفتوح، ج 5، ص 91؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 234؛ بحارالانوار، ج 44، ص 381.

20- تاریخ طبری، ج 4، ص 322؛ ارشاد مفید، ص 234؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 561؛ بحارالانوار، ج 45، ص 6.

21- مقتل خوارزمی، ج 1، ص 188؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 266؛ مثیر الاحزان، ص 270؛ مصباح المتهجّد، ص 788؛ کامل الزیارات، ص 400.

22- مثیر الأحزان، ص 15.

23- نهج البلاغه، خطبه 208.

24- تاریخ الطبری، ج 4، ص 303؛ ارشاد مفید، ص 205.

25- تاریخ الطبری، ج 4، ص 303.

26- تاریخ الطبری، ج 4، ص 311؛ ارشاد مفید، ص 209؛ اخبار الطوال، ص 227.

27- تاریخ الطبری، ج 4، ص 313.

28- تاریخ الطبری، ج 4، ص 323.

29- تاریخ الطبری، ج 4، ص 304.

30- تاریخ الطبری، ج 4، ص 305.

31- تاریخ الطبری، ج 4، ص 323.

32- احتجاج، ص 336؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 110؛ بحارالانوار، ج 44، ص 83.

 

ادامه مطلب
جمعه 18 آذر 1390  - 10:47 AM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5827077
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی