پیش از پرداختن به "پیامها و دستاوردهای نهضت عاشورا ..." که عنوان اصلی مقاله است، به عنوان مقدمه به این پرسش پاسخ خواهم داد که چرا نهضت عاشورا چنین در جنبشهای سیاسی حق طلبانه و حتی غیر حق طلبانه، جنبشهای اصلاحی، نهضتهای آزادیبخش ضداستعماری و ضداستبدادی و گوناگون، دامنگستر شده، بر آنها تاثیر گذارده و اثرش بر همه نهضتها و قیامها همچنان می تواند باقی و پایدار باشد، و بر زنده نگاه داشتن تشیع و حتی به گفتاری درست تر، زنده نگاه داشتن اسلام، تا این اندازه موثر بوده است؟ حق پیوسته در حال حرکت رو به تکامل است و در این حرکت، پویا و بالنده; و باطل، پیوسته در حال حرکت رو به انحطاط، و در این حرکت، آن هم پویا و فراگیر است، لیکن عنصر پویایی و بالندگی حق در سرشت و ذات آن است و پویایی و فراگیری باطل قسری و از خارج تحمیل شده و از قدرت کاذب زمان نیرو گرفته است; و به همین جهت حرکت نخست، چه دیگران بخواهند و چه نخواهند رو به تکامل است، و حرکت دوم، چه یارانش بکوشند و چه جولانها دهند، محکوم به نابودی و انحطاط و از میان رفتن. و این حقیقت مفهوم آیه قرآنی "جاءالحق و زهق الباطل، ان الباطل کان زهوقا" (الاسراء/81) می باشد و امیرالمومنین (ع) در تفسیر همین آیه می فرماید: "حق و باطل; و لکل اهل. فلئن امر الباطل لقدیما فعل و لئن قل الحق فلربما و لعل و لقلما ادبر شئ فاقبل! " (نهج البلاغه/خطبه 16) .
چرا نهضت عاشورا چنین دامنگستر شده است؟
بعثت پیامبر اکرم (ص) بر پایه حق و بحق بود و قرآن را پروردگار می گوید: "و بالحق انزلناه و بالحق نزل ..." (الاسراء/105) . و رسول گرامی اسلام آن را بحق ابلاغ کرد، و سرانجام به حق ملحق شد. پس از رسول خدا، این جریان حق در مسیر حق و به دست ملازم همیشگی و جداناشدنی با حق، ادامه نیافت; لذا امیرالمومنین علی (ع) پیوسته برای حفظ حق کوشید و به شناسانیدن حق به تلاش ایستاد و تا آخرین لحظه زندگی خود از کوشش برای اجرای حق باز نایستاد و در این راه به شهادت رسید و به بهای جان گرامی، حق را زنده و شناخته شده و فروزان و در اهتراز نگاه داشت. پس از شهادت امیرالمومنین (ع) باطل فرمانروا گردید و به پندار بی پایه خود برای خاموش کردن آتش اهورایی حق بسی کوشید; غافل از این حقیقت که ناموس آفرینش و قانون تکاملی جهان و اراده و مشیت پروردگار بر تحقق یافتن حق است، و باطل نابود شدنی. اما چنانکه گفته اند: "للحق دولة و للباطل جولة." آن روزها باطل را جولانی بود; لذا سبط اکبر، امام حسن مجتبی (ع) ، به شیوه خاص خود و چنانکه اقتضای به حق زمان بود، به رسوا کردن باطل و برکنار کردن پوشش حق از چهره آن پای فشرد، و پایه های کاخ ستم را سست کرد. لیکن باطل هرگز دست از تلاش برنمی دارد و برای نگاهداری و پایداری و گسترش خود پای می فشارد و نمی داند که آن تلاشها و تدابیر و نقشه ها و برنامه ها خود عامل رو به ناتوانی و انحطاط و فرسودگی بردن و سرانجام نابود کردن باطل است و اگر می دانست راه ضدتکاملی خویش را نمی پیمود. از جمله مهمترین اقدامات امویان برای تثبیت خود، تبدیل خلافت به سلطنت و تعیین ولی عهد بود. همین اقدام کلنگی بود که بر پایه های کاخ سلطنت امویان فرود آمد. امویان از آغاز بعثت پیامبر گرامی اسلام، نتوانستند و گاه نخواستند حق و مسیر حرکت حق و قانون فرمانروا بر این حرکت را ببیند و لذا در برابر آن ایستادند و آن را سلطنت می پنداشتند و لذا همیشه در صدد و مترصد فرصت به چنگ آوردن آن بودند. همین که عثمان اموی به خلافت رسید، پیر بنی امیه، ابوسفیان، سفارش کرد که گوی سلطنت به دست آمده را به شدت بگیرند و برای فرزندان خود نگه دارند و پسرش معاویه، بدین سفارش عمل کرد، و در زمان خلافت با دسیسه به چنگ آورده خود، به تاسیس سلطنت، بر پایه الگوهای امپراتوری روم دست زد و فرزندش یزید را به ولایتعهدی برگماشت و از سران و شناخته شدگان و نام آوران آن روز مسلمان خواست که این نظام جدید و نهاد از پایه فاسد و بانظام اسلامی نامتناسب را به رسمیت بشناسند و با یزید به عنوان خلیفه بعد بیعت کنند. این کار بر خلاف یکی از مواد پیمان آتش بس او با امام حسن مجتبی (ع) بود; گویی امام می دانست که معاویه چنین نقشه و برنامه ای در سر دارد و با گنجانیدن آن ماده در پیمان آتش بس چهره حقیقی معاویه را به همگان نشان داد و با این افشاگری از ریاکاریها و تظاهر به حق کردن های پایه گذار سلطنت و امپراتوری اموی جلوگیری کرد. امام حسین (ع) که تنها پاسدار اسلام و قرآن در آن روزگار بود و راه نیا و پدر و برادر را در پیش داشت، این اقدام شوم را انحرافی بسیار شدید و عمیق دید و خود را موظف دانست که بر پایه رسالت الهی که بر عهده دارد در برابر آن به هر قیمت بایستد. این کار همان باطل بزرگی بود که بر پای ایستاده، در مجتمع آن روز مسلمانان به حرکت درآمده بود. سرشت باطل جولان دادن، قیافه حق به خود گرفتن، برای رسیدن به مقصد از هر وسیله ای فرصت طلبانه استفاده کردن و سرانجام بر اثر همین سرشت و طبیعت، رو به فرسودگی و نابودی سرازیر شدن است. امام که این قانون را می دانست، در راه حق خود به اندیشه و تدبیر پرداخت و بیدرنگ دست به کار شد. امام بدین نتیجه رسید که برای حفظ ارزشها و بنیادهای اصولی اسلام، برای بیشتر به نتیجه رسیدن نقشه های رسواسازنده و افشاگرانه برادر بزرگش و برای آگاه شدن بیشتر روشنفکران متعهد آن روز و سرانجام برای رسیدن میوه ای که تازه بر این شجره ملعونه نشسته است، شایسته آنکه تا پایان زندگی معاویه صبر کند و پایداری نشان دهد; و چنین کرد. و همینکه معاویه از این جهان رخت بربست و یزید به نام خلیفه، اما در واقع بر تخت سلطنت نشست، امام حسین (ع) برای نابود کردن قطعی باطل و نشان دادن جلوه های حق، به اجرای برنامه خود آغاز نهاد و آن کرد که باید می کرد و همه جهانیان دیدند و دانستند. بنابراین پاسخ پرسش آغازینم این است که چون نهضت عاشورا، برای حفظ اسلام و پاسداری از قرآن و ادامه رسالت محمدبن عبدالله (ص) پیامبر بزرگ اسلام، و در مجموع بر پایه حق برپا خاست و خود حق بود، طبق قانون حق و ناموس آفرینش، چنین دامنگستر و ژرف گردید. اما برخی، درباره آثار شهادت حسین تردید کرده اند! و آن را قیامی خوانده اند که شکست خورده است! شگفتا! کدام "جهاد" و کدام " جنگ" پیروزی بوده است که دامنه فتوحاتش در سطح جامعه، در عمق اندیشه و احساس و در طول زمان و ادوار تاریخ، اینهمه گسترده و عمیق و بارآور باشد؟ در اینجا، اساسا این مساله مطرح می شود که آیا دامنه اثرگذاری و طنین شهادت، از "جهاد"، "جهاد فاتح" عمیقتر و مداومتر و گسترده تر نیست؟ (دکتر علی شریعتی، شهادت، م.آ 19، ص 187) . شهادت دعوتی است به همه عصرها و به همه نسلها، که: اگر می توانی، بمیران! و اگر نمی توانی، بمیر! (دکتر شریعتی، م. آ 19، شهادت/195) هر انقلابی دو چهره دارد: خون و پیام! پیام آن: زندگی هیچ نیست جز عقیده و جهاد. کسانی می توانند خوب زندگی کنند که می توانند خوب بمیرند. (همان، پس از شهادت/207) انی لا اری الموت الا السعادة والحیاة مع الظالمین الا برما. آگاه ساختن انسانهای غفلت زده و خفته برانگیختن نیروهای در درون نهفته متزلزل کردن کاخ ستم آموختن شیوه خوب مردن، و نه تنها خوب زیستن آموزش درس "شهادت" به عنوان بهترین وسیله افشاگری آموزش اینکه شهادت خود یک "حکم" است نه یک وظیفه آموختن راه اصلاح مجتمعهای ستمزده و به فساد کشیده شده نقش انقلابی یاد و یادآوران را به جهانیان آموختن زنده نگاه داشتن دین اسلام رهنمود درست دادن به انقلابها امیرالمومنین (ع) یکی از هدفهای بعثت انبیاء را چنین می فرماید: "فبعث فیهم رسله، و واتر الیهم انبیاءه: لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم آیات المقدرة ..." (نهج البلاغ/از خطبه 1) و رسالت حسین (ع) به دنبال جد و پدر و برادرش و همه رسولان تاریخ، آگاه ساختن انسانهایی بود که در جهان فطری با پروردگار خود پیمان بسته بودند جز او را نپرستند، لیکن پیمان را به فراموشی سپردند و به پرستش غیر خدا و از جمله قدرتها، شخصیتها، خودها و چیزهای دیگر پرداختند. معجزه این رسول، اثبات توانایی شهادت تنها، در روزگار ناتوانی تنها بود، معجزه عاشورا آگاهی دادن سریع و عمیق به کسانی بود که فطرتشان بطور کامل از میان نرفته بود. نخستین انسانی که در همان روز آگاه شد حربن یزید ریاحی بود. حر نمود برجسته انسانیتی است که پیوسته بر فراز دو نجد تاریخ، در برابر دو راه متقابل خداگونه شدن، و از شیطان پست تر افتادن، ایستاده اند و حر در آخرین لحظه، بر اثر فریاد آگاه سازنده حسین بن علی (ع)، راه خداگونه شدن را برگزید. و او در راه مدینه به کوفه نیز خفتگانی چند را بیدار کرده بود. چند تن انگشت شمار که به شمار،اندک و به تاثیر گذاشتن بر تاریخ، از درازنا و پهنا و ژرفای جهان بیشتر. و در همان روز عده ای از خفتگان با فریاد پیامآور کربلا، زینب کبری، دختر شایسته علی مرتضی و فاطمه زهرا، بیدار شدند و برای جبران این غفلت، راه توبه در پیش گرفتند و "توابین" نامیده شدند و توابین تنها راه پذیرش توبه خویش را به درگاه پروردگار، کشتن و کشته شدن دیدند: کشتن شماری از افراد قبیله قابیلیان و کشته شدن در راه گرفتن انتقام خون یکی از فرزندان قبیله هابیلیان که خدا فرموده است: "فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوافی سبیلی و قاتلوا و قتلوا اکفرن عنهم سیئاتهم." (آل عمران/195) و به دنبال توابین، در طول تاریخ، خفتگان بسیاری بر اثر فریاد حسین (ع) بر بام تاریخ کربلا، بیدار شدند و راه بیداران را در پیش گرفتند. بسیاری از کسان، در طول تاریخ، از نیروهای نهفته در درون خویش غفلت دارند و در برابر نیروهای دروغین ظاهری، خود را می بازند. امام حسین (ع) با نهضت عاشورا که شماری اندک از یاران خود را در برابر شماری بسیار از افراد ناآگاه آورد، بدین گونه اعلام کرد که: "کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله." (البقره/249) در طول تاریخ، از این گونه افراد و گروهها بسیار بوده اند. دکتر شریعتی می گوید: "و حسین، وارث آدم - که به بنی آدم زیستن داد - و وارث پیامبران بزرگ - که به انسان، "چگونه باید زیست" را آموختند - اکنون آمده است تا در این روزگار، به فرزندان آدم، "چگونه باید مرد" را بیاموزد! حسین آموخت که "مرگ سیاه" سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هر ننگی تن می دهند تا "زنده بمانند"; چه کسانی که گستاخی آن را ندارند که "شهادت" را انتخاب کنند، "مرگ" آنان را انتخاب خواهد کرد! " (م.آ 19، شهادت/171) مشیت الهی بر آن است که حق رو به تعالی و تکامل رود و باطل رو به انحطاط و نابودی. پایه کاخ بنی امیه بر ستمگری گذاشته شده بود و لذا تدابیری که امویان، قبیله ستم، برای استوار گردانیدن پایه های خویش اتخاذ کردند همه به تزلزل و از هم پاشیدن آن انجامید. نخستین فریاد به لرزه درآورنده را شیرزن کربلا، زینب در کوفه سر داد و دومین فریاد را هم او در کاخ سبز دمشق; و فریاد قطعی و نهایی را امام زین العابدین در همان جا بر سر ستمگران فرو کوفت. این کاخ، خود رو به ویرانی می رفت و این فریادها به روند ویران شدن شتاب بخشید. جنبشهای بعدی، از قیام مختار گرفته تا نهضت بنی عباس، همگی بر ویرانه فرود آمد و سرانجام آن را به صورت صحرایی وبازده و بیماریزا درآورد. و این درسی بود که به همه حق خواهان گرفتار در ظلمت ستم داده شد تا بدانند که شب رفتنی است; هرچند طولانی باشد و سپیده دم، سرانجام برآمدنی. و این حقیقت را خردمندان به خوبی دریابند و نیاز به سوگند خوردن نیست تا باور کنند: والفجر، ولیال عشر، والشفع والوتر، واللیل اذایسر، هل فی ذالک قسم لذی حجر. (الفجر/1- 5) بسیاری از کسانی هستند که به گمان خود خوب می زیند و به پندار خویش می دانند چگونه زیستن را; زیستنی آنچنان که آرزو دارند و با آرمانهای خود برابر می انگارند و اما حسین ... "مردی از خانه فاطمه بیرون آمده است; تنها و بی کس، با دستهای خالی، یک تنه بر روزگار وحشت و ظلمت و آهن یورش برده است. جز "مرگ" سلاحی ندارد! امام او فرزند خانواده ای است که "هنر خوب مردن" را در مکتب حیات خوب آموخته است. در این جهان، هیچکس نیست که همچون او بداند که "چگونه باید مرد"; دانشی که دشمن نیرومند او - که بر جهان حکومت می راند - از آن محروم است و این است که قهرمان تنها، به پیروزی خویش بر انبوه سپاه خصم، اینچنین مطمئن است، و این چنین مصمم و بی تردید، به استقبال آمده است. آموزگار بزرگ "شهادت" اکنون برخاسته است تا به همه آنها که جهاد را تنها در "توانستن" می فهمند و به همه آنها که پیروزی بر خصم را تنها در "غلبه"، بیاموزد که: "شهادت" نه یک "باختن"، که یک "انتخاب" است; انتخابی که در آن، مجاهد با قربانی کردن خویش، در آستانه معبد آزادی و محراب عشق، پیروز می شود." (م.آ.19، شهادت/171) تجزیه و تحلیلهای سیاسی سیاستمداران حرفه ای، درباره دو نیروی متخاصم که در برابر یکدیگر ایستاده اند، بر "توازن قوا" استوار است. پیوسته مبارزان و مخالفان را از دشمن تا دندان مسلح و قدرت غالب جهان و حیله گر و نقشه کش و دسیسه باز و ثروتمند و دست و دل باز و جلب کننده نظرات، بر حذر می دارند و اگر از آنان سازش و تسلیم نخواهند، آنان را به صبر و انتظار و در گوشه ای نشستن و به انتظار بازی و روزگار ماندن فرا می خوانند. روشنفکران آن روزگار نیز کسانی چون عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، محمدبن حنفیه و امثال اینان چنین نصیحت می کنند و از امام حسین می خواهند که در مدینه، در مسجد پیامبر، کنار قبر رسول خدا، بنشیند و مردم را تبلیغ و ارشاد کند. "معاویه می داند که رژیم جدید با قیام و انقلابی از سوی مجاهدین رو به رو نخواهد شد و بنابراین، در سکوت و تسلم عمومی، اساس سیاسی و رژیم موروثی فردی رسمیت خواهد یافت و درست همین جا حسین شعار "شهادت" را مطرح کرد، به عنوان اصلی برتر از "جهاد"! و به عنوان وظیفه ای پس از وظیفه "مجاهد" شکست خورده باشد و جهاد بی ثمر شود، جبهه شکست خورده و خلع سلاح شده حق پرستان، در برابر فاجعه و در قبال سلطه جباران مقتدر و مسلط، جز سکوت پاسخی نخواهد داشت و سکوت نیز خود نوعی تسلیم است و تسلیم نوعی رضا و امضاء! امام حسین از علی آموخته است که "شهادت" - در معنای اخص و اعلای آن - یک حالت نیست، قتل مجاهد به دست دشمن نیست، خود یک "حکم" است، یک "حکم مستقل" ، غیر از "جهاد" و پس از "جهاد" (م.آ. شهادت/178) انسان موجودی است دو بعدی: یک بعد او لجن و بعد دیگرش روح خدا; این دو بعد اگر با یکدیگر هماهنگ شدند، انسان را به پرواز درآورده به خداگونگی می رسانند، اما اگر هر یک از آن دو بعد مورد غفلت و بی توجهی قرار گرفت، دیگری به تنهایی تقویت می شود و انسان را یک بعدی و بی معنی و بی ارزش می کند. انسان را از جامعیتمی اندازد، یا به زمین می چسباند و از هر چارپایی پست تر و مخرب تر می کند و یا در آسمانهای رویایی و آرمانهای بی پایه می کشاند و از واقعیتهای این جهانی دور و ناآگاه می گرداند. چون مردمی بدین ناهماهنگی و ناسازگاری افتادند، تنها راه آن اصلاح آنان با وسایل و ابزارهای گوناگون در شرایط مختلف است; در شرایطی باید به ارشاد و راهنمایی و کار فرهنگی دست زد، در شرایطی باید به عمل پرداخت و با اقدامی سیاسی و مسالمت آمیز در اصلاح مجتمع و مردم کوشید; اما در شرایطی که قدرت حاکم با ابزارهای تبلیغاتی ذهن واندیشه و عقل مردم را ربوده، به رگبارهای تند تبلیغات بسته است و با تنگناهای اجتماعی مجال هرگونه اندیشیدن و آگاه شدن درست را بر مردم بسته، آگاه شدن واندیشیدن را در یک مسیر قرار داده است و کسی نمی تواند و نباید به شکل دیگری بیندیشد و از چیزی جز آنکه فرمانروایان می خواهند آگاه شود، در شرایطی که اندیشه سازان داوری کردن درباره کارهای خوب و بد دیگران را فضولی در کار خدا جلوه می دهند و حکم کردن درباره هر کسی را به عهده خدا در روز رستاخیز می دانند و بس، در هنگامه ای که مردم را محکوم و ست بسته مشیت پروردگار و قضا و قدر کردگار می دانند، در زمانی که جز تقلید از اهل حدیث چیز دیگری جایز نیست و بحث و استدلال و تعقل و تفکر انسان را به شلاق و زندان و کشته شدن دچار می کند، نه موعظه و ارشاد و کار فرهنگی کارساز است و نه اصلاحات مسالمت آمیز موثر، تنها راه، در چنین شرایطی، وارد آوردن ضربه ای شدید، ایجاد زمین لرزه ای زیر و رو کننده و صور اسرافیلی بیدارسازنده و از خواب مرگ برانگیزنده، می باشد، امام حسین از مدینه که بیرون آمد، به بانگ بلند اعلام کرد که هدف من از این رستاخیز نه برپا ساختن آشوبی اجتماعی است و نه ادعای قدرت و اکتسابی است; تنها هدف من: "امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح دین جدم" می باشد. اما نه امر به معروف و نهی از منکر بر فراز منبر، و مشغول ساختن ذهن مومنان ناتوان به مسائل فرعی و بی اثر و بازداشتن آنان از امور سیاسی و واقعیتهای زندگی و ناآگاه ساختن آنان از عوامل اصلی فساد و رنگ و روغن زدن بر دیوارهای ساختمانی که از پای بست ویران است. و نه حتی "جهاد" با نداشتن نیروی لازم و فدا کردن خود بدون گذاشتن تاثیری شایسته بر مردم، بلکه در چنین شرایطی تنها وسیله و موثرترین شیوه و برنده ترین سلاح و آگاه سازنده ترین اقدام و رساترین موعظه و دلنشین ترین سخن و قاطعترین اقدام: "شهادت" است! و حسین چنین کرد. و می بینیم که از آن روزگار تا کنون، شهادت او چنان آگاهی بخشید که هر کس در روزگار خودش شرایط را دریافت، برای اصلاح نابسامانیها و فسادها، شایسته ترین شیوه را برگزید. در درازنای تاریخ، قیامهای شکست خورده نتیجه نشناختن شرایط و انتخاب نکردن شیوه مناسب برای اصلاح وضع موجود است، و جنبشهای رهایی بخش هنگامی پیروزی را به دست آورده اند که زمان خویش را شناخته، شرایط جهانی را دریافته و شیوه درست و شایسته را برگزیده اند و این درسی بود که حسین (ع) آموخت. اگر امام زین العابدین (ع) همان راهی را که پدر در پیش گرفته بود، ادامه می داد، و همان شیوه را برمی گزید که برگزیده امام حسین (ع) بود و می خواست او هم از اصل و حکم "شهادت" استفاده کند; نه تنها خود را به هلاکت انداخته بود که تاثیر تاریخی و جهانی "شهادت "را هم اگر از بین نمی برد، بسیار کمرنگ می کرد. زیرا پس از شهادت، شرایط عوض شده بود و این شرایط را امام حسین (ع) دگرگون ساخت و شرایط نوینی به وجود آورد. شرایط نوین راه نوین هم می خواهد. همان گونه که یک جنبش انقلابی، پس از پیروزی، باید راه تازه ای و شیوه درخوری، در پیش بگیرد; پس از شهادت حسین هم که خود بزرگترین پیروزی بود، پیروزی حق بر باطل و انسانیت بر حیوانیت و پیروزی آنچه زیبایی است بر همه زشتیها، شایسته و سزاوار در پیش گرفتن راهی تازه و برگزیدن شیوه نوینی بود; رسالتی جدید با پیامی تازه. این رسالت را، به گونه ضربتی و برای تاثیر فوری، زینب بر دوش گرفت و به شکل دراز مدت و برای تاثیر همه جانبه و عمیق و تاریخی، امام زین العابدین و امامان بعد از او و همه کسانی که رسالت پیامبران و امامان و گواهان و صالحان را بر دوش گرفتند. این رسالت "یاد" کردن بجا و درست و به موقع "شهادت" است; و آن رسولان "یادآوران" شهادت در طول تاریخ. و این یادآوران بودند که نقش انقلابی شهادت و شهیدان را به جهانیان آموختند و نگذاشتند که حافظه ضعیف جهانیان این نقش انقلابی را به دست فراموشی سپارد. تا آنجا که نه تنها شیعیان و نه تنها مسلمانان که حتی گاندی "ظاهرا هندو" هم می گوید: "من راه مبارزه با استعمار انگلستان برای رهایی مردم شبه قاره هند را از امام حسین آموختت." و در گستره زمین و پهنه زمان هر جا قیامی دیده شده است، حتی قیامهای عدالت خواهانه و حق طلبانه و ملی و قومی زنگیان، علویان و عیاران از مکتب "شهادت" درس آموخته اند. و پیوسته یادآوران نقشی مهم در زنده نگه داشتن این یاد و این آموزش بزرگ چند بعدی و همه جانبه داشته اند. در طول پنجاه سال پس از پیامبر، بنی امیه و همدستانشان، کوشیدند تا اسلام را، پله پله و به تدریج، از محتوا تهی کنند و به صورت مجموعه ای از شعائر عبادی، احساسات فردی، عقاید ذهنی و ظواهر و قالبهایی بی روح درآورند. آنان نمی توانستند آشکارا " شرک" را به صحنه بازگردانند، زیرا مردمی به "توحید" عادت کرده بودند و گروهی اندک نیز آن را دریافته، به پاسداری آن کمر بسته بودند و جهانیان نیز در آن شرایط از "شرک" بیزاری می جستند. پس چه باید کرد؟ می توان اسلام را از محتوای توحید تهی ساخت و شرک را به نام توحید و در لباس آن، جانشین کرد. چنین کردند و در طول پنجاه سال "مردم را به بند و بستهای شخصی و توطئه های سیاسی و کشاکشهای داخلی مشغول کرده اند ... رهبری و برابری! این دو باید از رسالت کنده شود، از دین بریده شود، از اسلام حذف شود. آنگاه اسلام منهای رهبری مردم و برابری طبقات اسلامی که با قدرت و ثروت قریش ناسازگار نیست، برای قریش از شرک بهتر است. و اکنون، طرح پنجاه ساله قریش، به آخرین قله توفیقش رسیده است. تغییر رسمی رژیم حکومت! وراثت به جای وصایت و خلافت، تا سرنوشت امت برای خاندان اموی، نسلا بعد نسل، تضمین شود. میراث محمد (ص) که با انتخابات، از علی گرفته شد، اکنون با انتصاب، وقف بر اولاد ابوسفیان شود. (م.آ19، شهادت/183) و با خلافت رسیدن یزید به گفته امام حسین (ع) "علی الاسلام السلام" باید فاتحه اسلام را خواند. تنها درمان این بیمار محتضر که زندگیش با یک "آری" به پایان می رسد و "نه" است. "نه" حسین برای بیعت با یزید و به دنبال این " نه" عرضه "شهادت". و با این "شهادت" اسلامی که پس از پنجاه سال در حال مردن بود، برای قرنها و قرنها و تا هنگامی که "شهادت" هست و به عنوان یک "حکم" برگزیده می شود، زنده ماند. ی - رهنمود درست دادن به انقلابها نویسنده بزرگوار و دانشمند عالیقدر لبنانی، شیخ عبدالله علائلی، در دهه 1930 برای تحصیل به قاهره می رود. در آن جا به مجالس روضه خوانی شیعیان در ماه محرم می رود و با اینکه لبنان بیشتر شیعه نشین و نسبت شیعیانش از مسلمانان سنی و مسیحیان بیشتر است، چون مصر در آن سالها دوران انقلابی سختی را می گذرانید، مراسم محرم با شیوه ای بهتر و تاثیری بیشتر، در آن جا برگزار شده است، به طوری که شیخ علائلی سخت تحت تاثیر واقع شده کتابی تحت عنوان: "سمو المعنی فی سمو الذات" نوشت و در سالهای بعد دو جلد دیگر بر آن افزود که به وسیله نگارنده تحت عنوان "برترین هدف در برترین نهاد" ترجمه شده است. در آنجا قصیده ای دارد که خود بر عنوان آن نوشته است: "اشکی از یک مسلمان سنی برای حسین (ع) " و در پاورقی می نویسد: " هر سال شیعیان مراسم عاشورا را برای یادآوری و پندگرفتن برپا می دارند; و آن یادی بس بزرگ است یادآور پندها و قهرمانی جهاد. و جانهای بلند از یاد قهرمانان پرورش می یابند و ما [همه مسلمانان] امروز بیشتر از همیشه در مرحله انقلابی خود به چنین یادآوری نیازمندیم." (ص 138 ترجمه) . این سخن را که این نویسنده روشن بین در 56 سال پیش نوشته است، سخن هزار سال پیش (در سال 352 ه.ق عضدالدوله عزاداری حسینی را در بغداد و دیگر شهرهای عراق معمول داشت) بوده است، سخن امروز نیز هست و سخن فردا نیز خواهد بود. و در پایان چند بیت از آن قصیده را برای حسن ختام در این جا می آورم: بر آرامگاه به خون خفتگان لحظه ای درنگ کردم همگی خواستار به سر رسانیدن پیمان بوده، با مرگ به مبارزه برخاسته بودند می گفتند: انتقام خون ما گرفته نشده، به خواب رفته اند ما خواستار انتقامی هستیم که تشنگی را با خون سیراب کند پهلوهای تشنه را به آبیاری پردازد و انتقام ما را بگیرد جانهای تشنه را سیراب کند و ما را سرافراز و والامرتبه سازد گفتم: هان با شما هستم! شادابیها و جوانیها کجا رفتند؟ گفتند: پوسیدگی همه را در هم پیچید گفتم: هان با شما هستم، به سر رسانیدن پیمان برای چیست؟ آیا در قبرها هم آهنگ انتقام وجود دارد؟ این خداست که داوری باید به پیشگاهش برد و این خداست که دادگر دادرسیهاست همچنان که سرهای خود را به سوی من بر می گردانیدند، گفتند: امتها کارهای گران را با نگاهی به آتش کشند.پیامهای عاشورا
دستاوردهای عاشورا
الف - آگاه ساختن انسانهای غفلت زده و خفته
ب - برانگیختن نیروهای در درون نهفته
ج - متزلزل کردن کاخ ستم
د - آموختن شیوه خوب مردن و
ه - آموزش درس شهادت
و - آموزش اینکه شهادت یک "حکم" است
ز - آموختن راه اصلاح مجتمعهای ستمزده و فاسد
ح - نقش انقلابی یاد و یادآوران
ط - زنده نگه داشتن دین اسلام