شهید قجهای میگفت خدا میداند هر تیر و ترکشی که به یکی از این بچهها میخورد، انگار صاف میخورد وسط قلب من. ای کاش تمام گلولهها و ترکشهای بعثیها، میآمد به سر و سینه من میخورد، اما دیگر حتی یکی از این بچهها، زخم برنمیداشت.
سردار شهید «حسین قجهای»، متولد چهاردهم شهریور ماه سال 1337 در شهر اصفهان است. او قهرمان کشتی جوانان کشور بود و بعد از انقلاب مسئولیت محور دزلی سپاه مریوان را بر عهده گرفت. وی سرانجام در پانزدهم اردیبهشت 1361 در عملیات «الی بیتالمقدس» در حالی که فرماندهی گردان سلمان لشکر 27 محمدرسولالله(ص) را برعهده داشت، به همرزمان شهیدش و معاونش شهید «محمدرضا موحد دانش» پیوست.
این متن بخشی از کتاب در دست انتشار «بیستو هفت در 27» روایت زندگی فرماندهان شهید لشکر محمدرسول الله(ص) نوشته «گلعلی بابایی» است که روایت سردار حسین همدانی، از مقاومت شیربچههای گردان سلمان را میخوانیم:
***
روزی که برای دیدار از خط گردان سلمان فارسی، به موضع آنها رفتم، خودم با همین چشمهایم دیدم که این بچه بسیجیهای محصل کم سن و سال کرجی، با چه انگیزه و رشادتی داشتند با دشمن میجنگیدند. عشق و علاقه عجیبی هم به فرمانده گردانشان نشان میدادند.
خدای من شاهد است، مدام مثل یک دسته پروانه، دور حسین قجهای میچرخیدند و میگفتند «برادر قجهای تو را به خدا مواظب خودت باش، چرا اینقدر جلو میآیی؟ برادر قُجهای، لازم نیست شما آر.پی.جی دست بگیری، پس ما چه کارهایم؟ برادر قجهای، دیدی چطور بعثیها را عقب زدیم؟ اگر باز جلو بیایند، به یاری خدا، بیچارهشان میکنیم».
همینطور از چپ و راست، حسین را احاطه کرده بودند و در حالی که توی حرف همدیگر میپریدند، با تمام شور و صفای دلهای نوجوانشان، سعی داشتند به فرمانده گردان خودشان، در آن موقعیت دشوار، قوت قلب بدهند. حسین ناچار بود دم به دقیقه، به آنها بگوید «برادرها، شما را به خدا اطراف من تجمع نکنید. اگر یک گلوله توپ اینجا بخورد، تلفات زیادی میدهیم، پراکنده بشوید». اما گوش به حرفاش نمیدادند. بعد که آمدم از آنجا به سمت مواضع محور خودمان برگردم، حسین مرا به کنار کشید.
ـ میبینی برادر همدانی؟ خدا میداند هر تیر و ترکشی که به یکی از این بچهها میخورد، انگار صاف میخورد وسط قلب من. ای کاش تمام گلولهها و ترکشهای بعثیها، میآمد به سر و سینه من میخورد، اما دیگر حتی یکی از این بچهها، زخم برنمیداشت.
ـ حال تو را میفهمم، بالاخره جنگ، این مصیبتها را هم دارد دیگر، از این همه مذمت و خودخوری تو، خیری عاید این بچهها میشود؟
ـ نمیدانم؛ دیگر هیچی نمیدانم!