بايد ظرف 9 ماه بچهدار شويد وگرنه تا ابد از شما سوال ميكنند چرا بچهدار نشديد؟ بچهدار نميشويد؟ عيب از كدامتان است؟ يك دكتر خوب سراغ داريم. دكتر ميرويد؟ كدام دكتر؟ اين دكترها چيزي سرشان نميشود، اين دكتري را كه من ميگويم برو... و اين پرس و جوها اينقدر ادامه مييابد تا به نتيجه برسد يا اعصاب و روان شما را كلا به هم بريزد. چرا بچهدار ميشويم؟ وقتي پاي صحبت زوجهايي كه فرزند يا فرزنداني دارند، مينشينيد ميگويند خوش به حال كساني كه بچه ندارند، راحت سفر ميكنند، راحت خانه اجاره ميكنند و خرجشان خيلي كمتر است؛ اما با اين وجود، آنها هرگز حاضر نيستند نقش پدر و مادر را از دست بدهند. داشتن فرزند، خلايي را پر ميكند كه هيچوقت حس نميكردهايد. يك پژوهش نشان داده است بيشترين ميزان رضايت و حس خوشبختي ميان زوجهاي جواني كه فرزند ندارند، ديده شده است؛ اما اين تا 5 سال اول زندگي است و پس از آن افسردگي و تنش در خانواده رو به فزوني مينهد. همه ميگويند داشتن فرزند، سختيهاي زيادي دارد و آدم خودش را فراموش ميكند؛ اما با اين همه چرا سعي ميكنند ديگران را تشويق به بچهدار شدن كنند. تجربه ثابت كرده است مشاركت زن و شوهر در پرورش كودكان و تلاش براي هدفي مشترك و دوستداشتني، اغلب بنيان زندگي آنان را محكمتر ميكند. اين چنين است كه گاه ميبينيم فقدان كودك در زندگي يك زوج به سست شدن پايههاي خانواده ميانجامد. گرچه كوچكترين واحد خانواده 2 نفر تعريف شده است؛ اما اغلب افراد هنگام ازدواج خود را زن و مردي كه تا پايان عمر در يك رابطه 2 نفره باقي ميماند، تصور نميكنند. يك مشكل 2 راهحل نسرين و محمود 14 سال است كه با هم ازدواج كردهاند. آنها به دليل مشكلات ژنتيكي، صاحب فرزندان سالمي نخواهند شد. به همين دليل ترجيح دادهاند زندگي بدون فرزند را پيش بگيرند. نسرين ميگويد: «تجربه سقطهاي مكرر براي من خيلي سخت بود، وقتي دكتر به من گفت شما بچههاي سالمي از همسرتان نخواهيد داشت و هر دو مشكل كروموزومي داريد، انگار برايم دنيا به آخر رسيده بود. چند سال تلاش كرده بودم كه فرزندي سالم به دنيا بياورم؛ اما همه تلاشهايم بينتيجه مانده بود و حالا دكتر به ما ميگفت تلاشهايمان بينتيجه بوده است.» از مطب دكتر تا خانه يكسره گريه ميكردم و نميتوانستم جلوي خودم را بگيرم. اطرافيان هم نمك به زخم من ميپاشيدند و مدام شيوههاي ديگر را به من پيشنهاد ميداند. تمام سختي اين زندگي را من و همسرم تحمل ميكرديم؛ اما دخالت ديگران بخصوص خانواده همسرم به گونهاي بود كه انگار ما براي به دنيا آوردن يك بچه داريم دستهجمعي تلاش ميكنيم و آنها هم به اندازه ما زجر ميكشند و سختي تحمل ميكنند و از من ميخواستند ادامه بدهند؛ اما من به جايي رسيدم كه ديگر نميتوانستم. وقتي اين موضوع را به همسرم گفتم، حتي به او پيشنهاد كردم اگر به داشتن فرزند سالمي علاقه داري كه من نميتوانم آن را به تو بدهم، ميتوانيم از هم جدا شويم و تو ازدواج مجدد كني؛ اما همسرم عصباني شد و گفت من زندگي را به خاطر تو ميخواهم و روز اول كه عاشق تو شدم و خواهش كردم به زندگي من قدم بگذاري، فقط به تو فكر ميكردم. زندگي در كنار تو به اندازه كافي براي من شيرين است. حالا 5 سال از آن زمان ميگذرد و ما شيوه زندگي بدون بچه را انتخاب كردهايم. ديگر دنبال درمان و آزمايش و چيزهاي ديگر نيستيم. زوجهاي نابارور هميشه هم زندگي تا اين حد شيرين را تجربه نميكنند؛ علاوه بر اينكه حرف مردم تا ابد دنبال آنهاست. گاهي اين حرفها و هويتي كه از خود در ذهن دارند، آنها را بهعنوان عضوي معلول از جامعه جلوه ميدهد تا حدي كه از ادامه مسير زندگي مشترك ناتوان ميشوند. ليلا و حامد، مصداقي از اين نوع برخورد با زندگي مشترك هستند. ليلا ميگويد: با همسرم 8 سال زندگي كردم. زندگي ما از خوشي و سازگاري سرمشق همه بود؛ اما همه اين روياها به خاطر بچه به جدايي رسيد. سهچهار سال اول قصد بچهدار شدن نداشتيم؛ ولي بعدش تا مدتها اقدام كرديم و نتيجه نگرفتيم. دكتر ميگفت مشكل از هردوي شماست؛ اما همسرم به هر بهانهاي مرا به خاطر نداشتن بچه سرزنش ميكرد. من ميگفتم زندگي بدون بچه را كنار او و با حمايت و عشق او ميتوانم ادامه دهم؛ اما او كه فرزند يك خانواده پرجمعيت بود، ميگفت من خودم را به عنوان يك مرد با داشتن چند بچه تصور ميكردم و هيچوقت فكر نميكردم با يك زندگي 2 نفره كار خاتمه يابد. زن را هم در نقش مادري بيشتر دوست دارم. او به خانوادههاي بچهدار حسودي و در مقابل خانوادهاش من را كوچك ميكرد. 4 سال اين وضع را تحمل كردم و بالاخره به اين نتيجه رسيدم از عشقي كه ابتدا داشتيم، چيزي باقي نمانده است و مداخلات پزشكي بيشتر كه به درد و رنج من منتهي ميشود، به خاطر مردي كه من را بهتنهايي دوست ندارد، يك اشتباه است و با آمدن بچه هم من به نفر سوم خانواده بدل ميشوم؛ اين بود كه جدايي را ترجيح دادم.» دكتر بهمني، روانشناس خانواده در اين مورد ميگويد: «تعريفي كه ما از خودمان و از هويتمان داريم، نوع برخورد ما را با مسائل رقم ميزند.» خيليها وقتي نقص عضو پيدا ميكنند نيز از همسرشان جدا ميشوند؛ زيرا فكر ميكنند با نقص عضوي كه دارند، نوع زندگيتان تغيير ميكند. بعضيها بچهدار نشدن را نيز نوعي نقص عضو ميدانند و باور ندارند بدون بچه نيز آنها انساني كامل هستند كه ميتوانند از همه آرزوها، غير از يكي بهرهمند شوند. مشكل او، با هويت خودش است، نه با ديگران و همسرش. گاهي مردان نيز مردانگي خود را فقط با فرزندآوري تعريف ميكنند. اين باور تكبعدي اغلب از خانواده و اجتماع كسب ميشود و اگر شخص با آن مبارزه نكند و باورش كند، گاه تسليم آن ميشود. خداوند همه ما را موجوداتي چندبعدي آفريده با انواع علاقهها، استعدادها و نبود يكي به معني ختم زندگي نيست. توصيهاي به اطرافيان ـ زوج فاقد فرزند، خود در تلاشي كه براي بچهدار شدن ميكند، عذاب و سختي فراواني را تجربه ميكند. بكوشيد كنجكاوي خود را مهار كنيد و تا خود خبري در مورد وضعشان به شما ندادهاند، سوال نكنيد. ـ از به رخ كشيدن فرزندان خود با تعريف از محاسن داشتن فرزند و بيفايده بودن زندگي 2 نفره خودداري كنيد. اين كار بيش از هر چيز با عث قطع رابطه شما ميشود. ـ سعي كنيد با فردي از خانوادهتان كه اين مشكل را تجربه ميكند، رفتوآمد كند، حمايت مناسبي از او نشان دهيد و او را تشويق به تجربههاي جديد و بارورسازي بخشهاي ديگر زندگي كنيد. ـ از مداخله و دامن زدن به چالش ميان زوج نابارور خودداري كنيد. اجازه دهيد آنها خود مسيرشان را پيدا كنند. زهره زيارتي
به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .