مهدی 15 ساله شد، سه ماهی بود که درس و مشق را رها کرده و رفته بود جبهه. بعد از چند وقت دوستانش خبر آورده بودند که مهدی در جزیره مجنون ماند. مهدی بعد از 26 سال آمده و مادرش میگوید «او رفته بود برای رزمندهها هندوانه قاچ کند اما تخریبچی شد».
![خبرگزاری فارس: تنها پسرم! بعد از 26 سال خوش آمدی اما چرا با چند تکه استخوان خبرگزاری فارس: تنها پسرم! بعد از 26 سال خوش آمدی اما چرا با چند تکه استخوان](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1391/03/25/13910325000264_PhotoA.jpg)
تنها پسرش بود و بعد از او شش دختر به دنیا آمد. چون عاشق صاحبالزمان(عج) و نام مهدی بود، اسم تنها پسرش را مهدی گذاشت. وقتی مهدی 15 ساله شد، سه ماهی بود که درس و مشق را رها کرده و رفته بود جبهه. بعد از چند وقت فقط دوستانش به مادر خبر آورده بودند که مهدی در جزیره مجنون در حالی که تیر به صورتش خورده بود، ماند. این مادر سالهای سال مجنونوار، یوسف زهرا(س) را صدا میزد و دنبال مهدیاش میگشت. سه روز پیش به او خبر میدهند، که بالاخره مهدی برگشته است او را از بین کانالی در جزیره مجنون پیدا کردهاند. امروز که سراغ این مادر شهید را گرفتیم، نای حرف زدن نداشت. آخر 26 سال به تنهایی در به در دنبال یک عزیز گشتن کم نیست... مهدی آمده بود؛ مهدی که پدرش هم دو سال دنبالش گشت و سرانجام در عملیات مرصاد، پسرش را در جمع شهیدان پیدا کرد. نیرهاعظم محمداسماعیل مادر شهید «مهدی عابدیتهرانی» و همسر شهید «غلامرضا عابدیتهرانی» است. بخشی از خاطرات این مادر شهید که بعد از 26 سال انتظار، فرزندش 15 سالهاش را در آغوش کشیده، را باهم میخوانیم. *** من و غلامرضا در تهران ازدواج کردیم و به خاطر اینکه همسرم، ارتشی بود، مأموریت دادند تا به همدان برویم. از همان ابتدا هم امام خمینی (ره) مرجع تقلیدمان بود. اولین فرزندم پسر بود که در سال 1350 در همدان به دنیا آمد؛ من عاشق اسم «مهدی» بودم و اسمش را مهدی گذاشتم که حتی وقتی بزرگتر شده بود همیشه از اینکه این اسم را برایش انتخاب کردیم، تشکر میکرد. مهدی در مدرسه «امام خمینی(ره)» همدان درس میخواند. از 9 سالگی نماز و روزهاش ترک نمیشد. یک مدت هم در 14 سالگیاش در محضر یکی از روحانیون همدانی، طلبگی کرد. مهدی در سال 65 برای نخستین بار میخواست به جبهه اعزام شود؛ سنش کم بود، برای اعزامش مخالفت کرده بودند. وقتی من به او گفتم «آخر تو میخواهی بروی چه کار کنی؟» او گفت «حداقل میتوانم برای رزمندهها هندوانه قاچ کنم، بخورند که بتوانند بروند بجنگند». بالاخره مهدی با سپاه انصارالحسین(ع) همدان به جبهه رفت و شد تخریبچی! 3 ماه در جبهه بود و برنگشت. دوستانش برای ما خبر آوردند که مهدی تخریبچی بود؛ در عملیات «قدس 5» تیر به صورتش خورد و افتاد در کانال. ما فکر کردیم مهدی شهید شده. جمعی از مجروحان را به عقب بردیم و زمانی که برگشتیم، به منطقه دیدیم که عراق آن منطقه را گرفته بود و نتوانستیم او را به عقب برگردانیم. در اوایل شهادت مهدی که پدرش هم هنوز شهید نشده بود، شایعه شد که مهدی در رادیو عراق خودش را معرفی کرده، یک سری پیگیری کردیم و فهمیدم خبر موثقی نبود. غلامرضا هم از همان ابتدای جنگ در منطقه بود؛ در سال 66 او را بازنشسته کردند تا به منطقه نرود اما او از اردیبهشت 66 از طریق سپاه محمدرسولالله(ص) عازم منطقه شد و در عملیات «مرصاد» به شهادت رسید. بعد از شهادت همسرم، به تنهایی دنبال مهدی میگشتم. هر موقع شهید گمنام میآوردند، برای تشییعشان میرفتم. بعضی از شهدا هم که نام و نشان داشتند و اسمشان را روی تابوتشان نوشته بودند، دنبال اسم مهدی میگشتم. خیلی وقتها خواب مهدی را میدیدم که در12_ 13 سالگیاش بود. خیلی بیتاب مهدی بودم دائماً گریه میکردم. یکبار در خواب دیدم که مهدی آمده به خانهمان و من در آب زیادی که در حیاط خانه جمع شده بود، گیر کرده بودم و او میگفت «ببین مادر، این کارهای خودت است» خوابم را تعبیر کردم و به من گفتند که نباید این قدر گریه کنی به خاطر گریهها و بیتابیهایت این خواب را دیدی. شهید از این همه بیتابی تو ناراحت است. من هم سعی کردم به خاطر دخترهایم و همین مسئله آرامتر باشم. هر وقت شهدا را به معراج شهدا میآوردند، به آنجا میرفتم و باز هم روی تابوتها را میخواندم تا مهدی را پیدا کنم. اما خبری از او نبود که نبود... در سوم خرداد خبر دادند که قرار است 96 شهید بیاورند؛ دلم گواهی میداد که مهدی من هم بین این شهداست. هفته گذشته برای دیدار با اقوام به همدان رفته بودم؛ روحانی که مهدی طلبه وی بود، از من سراغ پسرم را گرفت و گفتم «هنوز خبری نشده...» از ابتدای این هفته من منتظر بودم که خبری از مهدی برایم بیاوردند که سه روز پیش گفتند «مهدی را در همان کانالی که شهید شده بود، پیدا کردند». ما در دوران جنگ تحمیلی برای خودمان وظیفه میدانستیم که هر چه داریم در طبق اخلاص بگذاریم و در راه انقلاب اسلامی و کشور فدا کنیم. همه دست کمک به هم میدادند تا دشمن را بیرون کنند اما امروز...
شهید مهدی عابدیتهرانی/مسافری که بعد از 26 سال آمد