قلمرو علم همه مسائلی است که قابل تجربه باشد، چون علمی بودن آن در گروی تجربه است.بنابراین، مسائل متافیزیکی، مسائل ماورایی، مسائل بعد از مرگ، قیامت، و... از قلمرو علم خارج است، ولی در دین همه این مسائل وجود دارد.
مسألهای که باید به آن توجه داشته باشیم اصل متد تحقیق در دین یا در علم است تا ببینیم اقتضای این متدها چیست و کجاها میتوانند با هم تعارض داشته باشند یا به همدیگر کمک کنند، و پس از آن، بحث قلمرو دین و قلمرو علم است.آنچه درباره ارتباط علم با دین مطرح میشود موضوعات متعددی است که اندیشمندانی بهصورت شفاهی یا کتبی در این زمینه بحثهایی کردهاند و احیانا به صورت جزوهها و کتابهایی منتشر شده است. محور و کلیدواژه همه این بحثها دوتاست؛ یکی علم و دیگری دین. مسائل مربوط به اینها، مانند تعارض علم و دین، زبان علم و دین، انتساب علم به دین، علم دینی و چیزهایی از این قبیل همه متوقف بر این است که این دو کلید واژه توضیح داده شود.روش و سبک بحث این است که اگر از اینجا شروع شود، منطقیتر است. پس باید اول این دو واژه را درست توضیح بدهیم و بیان کنیم که علم و دین به چه معنا است، بعد این نکته را بررسی کنیم که چه ارتباطی بین اینها میتواند وجود داشته باشد و چه نسبتی بین مسائل و کارکردهایش میتواند وجود داشته باشد. بقیه در ادامه
تعریف علم
اول از کلمه علم شروع میکنیم. حقیقت این است که این واژه از مشترکات لفظی به حساب میآید و معانی بسیار گوناگونی دارد که تنها میتوان گفت بین این معانی مناسبتی وجود دارد، اما نمیتوان گفت همهشان مثلا عام و خاصاند؛ مناسبتی که فیالجمله در آنها هست اشتراک آنها در مفهوم آگاهی است و میتوان گفت کاربردهایشان در این جهت مشترک است والا اختلاف معانیای که در این واژه لحاظ میشود آنقدر زیاد است که با تکلف هم نمیتوان آنها را در یک مفهوم جمع کرد.
معنای روانشناختی
گاهی علم در مقولات روانشناسی مطرح میشود. البته در اینجا منظور این نیست که از این جهت در علم روانشناسی، از علم بحث شده باشد، بلکه مقصود آن است که گاه علم را بهعنوان مقولهای روانی در نظر میگیرند. واژه علم در این کاربری به معنای آن است که انسان اعتقادی نسبت به حقیقتی داشته باشد که احتمال خلاف در آن ندهد، در مقابلِ اینکه گاهی انسان فیالجمله احتمال خلافی هم میدهد ولو احتمال ضعیف و زیر پنجاه درصد، و نیز در مقابلِ حالت دیگری که بیش از پنجاه درصد و کمتر از صد در صد احتمال میدهد. احتمال صد در صد علم است.
به احتمال أقوی بیش از پنجاه درصد ظن اطلاق میشود. حالت تساوی حالت شک است و به احتمال ضعیف، وهم و ریب گفتهاند. این بستگی به حالات خود شخص دارد و ربطی به موضوع یا روش خاصی ندارد. هنگامی که درباره هر موضوعی با هر روشی در قالب یک گزاره خبری، سخنی بیان شود و به اصطلاح، موضوع، محمول و حکمی داشته باشد، انسان نسبت به یک چنین قضیهای یا صد در صد یقین دارد و هیچ احتمال خلاف نمیدهد یا حالت تساوی و پنجاه پنجاه دارد یا یکی را بر دیگری ترجیح میدهد. آن حالت صد در صدش حالت علم است. طبعا در مقابلش واژه شک، ریب و ظن به کار میرود.
در این کاربرد، علم یعنی چیزی که نه در آن شک وجود دارد و نه ریب یا ظن. چنانکه قرآن میفرماید: «وَ لا تَقْفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْم...»(1)، کسانی را که از ظن تبعیت میکنند، مذمت میکند: «... وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یظُنُّون»(2)، اینها علم ندارند، بلکه از ظنشان تبعیت میکنند. در این موارد قرآن کریم در مقابل علم، ظن را به کار میبرد، و میگوید شما باید صددرصد به چیزی اطمینان پیدا کنید و به ظن اکتفا نکنید. واژه علم در این معنا یک مقوله روانشناختی است.
معنای معرفت شناختی
گاهی علم در مباحث معرفتشناسی مطرح میشود و نظر به حالت روانی خود شخص ندارد، بلکه یک گزاره با واقعیتی که از آن حکایت میکند سنجیده میشود؛ اگر این گزاره مطابق با واقع باشد، علمی است، اما اگر با واقعیتش مطابقت نداشته باشد به لحاظ معرفتشناختی غیرعلمی است و اعتباری ندارد. وقتی یک گزاره به لحاظ معرفتشناسی ارزشیابی میشود، گزارهای علم تلقی میشود که مطابقتش با واقع احراز شده باشد.
معنای عرفی
علم در محاورات عرفی به مجموعه مسائلی گفته میشود که محور خاص و مشترکی میان آنها در نظر گرفته شود. اما در این اصطلاح، اینکه این مسائل تا چه اندازه اثبات شده یا حالات روانی دانشمندان و متخصصین آن در چه حدی است یقین دارند، ظن دارند، یا شک مطرح نیست، بلکه به خود آن مسائل علم گفته میشود و لذا میگویند کسی عالم به این علم و دیگری جاهل به این علم است. پس آن علم چیزی است که میشود نسبت به آن جهل داشت و علم در این کاربرد یعنی مجموعه این مسائل.
بین این گزارهها که معمولا به صورت گزارههای خبری بیان میشود باید مناسبتی وجود داشته باشد که این مجموعه با هم در نظر گرفته شود که غالبا این مناسبت به واسطه یک موضوع مشترک است. به این لحاظ، علوم مختلفی مانند نحو، صرف، لغت، تاریخ، جغرافی، زمینشناسی، باستانشناسی، کیهانشناسی و... وجود دارد، خواه من آگاه باشم یا نباشم، اثبات شده باشد یا اثبات نشده باشد.
معانی دیگر
اصطلاح دیگری که اضیق از اصطلاح پیش گفته است و در درون آن جای دارد این است که مجموعه مسائل مزبور از قضایای کلی تشکیل شده باشند؛ یعنی قضیهها سور داشته باشند و اول هر یک از آنها کلمه کل (همه یا هر) وجود داشته باشد. پس در این اصطلاح، به قضایای شخصی علم گفته نمیشود و تاریخ، جغرافیا، و مانند آنها از دایره علم خارج میشوند. زیرا، جغرافیا یعنی شناختن سرزمینهای خاص، کوهها و رودخانههای مناطق خاص، و مانند آن.
در جغرافیا موضوع خاص شخصی را میخواهند بشناسند و نمیشود بگویند همه جا این طور است. طبق این اصطلاح، اینها علم نیست، بلکه قضایای شخصیهای است که با هم جمع میشود. طبق اصطلاح قبلی مجموعه اینگونه گزارهها هم که گزارههایی قابل اثبات هستند، علم است، اما طبق این اصطلاح، تنها در صورتی به مجموعهای از گزارهها علم گفته میشود که قضایای کلیه باشند.
وقتی مثلا در «برهان شفا» صحبت از علم میشود یا در علوم مختلف این واژه به کار میرود، یا فلاسفه اصطلاحاتی را درباره علم به کار میبرند، شرطش را این میدانند که قضایای کلیه را اثبات کنند و لذا شرط میکنند که برهان برای آن هم باید کلی و دائمی باشد و میگویند قضایای شخصیه که کلیت ندارند اصلا قابل برهان نیستند. پس، این هم یک اصطلاح است که نسبت آن با اصطلاح قبلی عام و خاص است؛ به طوری که اصطلاح قبلی شامل قضایای شخصی هم میشد.
همین قضایای کلی که با برهان یا با قیاسهایی دارای شرایط کلی، ضروری، و دائمی اثبات میشوند به دو دسته تقسیم میشوند؛ یک دسته قضایایی که موضوعاتشان امور حقیقی خارجی هستند و دسته دیگر قضایای اعتباری هستند. البته «اعتباری» مشترک لفظی است و چند معنا دارد. منظور از اعتباری در اینجا اعتباری است که فقط با قرارداد اثبات میشود و پشتوانه حقیقی و عینی ندارد، مثل قوانین حقوقی، آیین دادرسی و کیفری و امور دیگری که در حقوق بحث میشود، قوانین هر کشور، و مانند اینها.
هرچند ممکن است این قضایا به صورت کلی باشند، مثلا بگویند هر کس مرتکب چنین جنایتی بشود، فلان مجازاتی خواهد داشت، اما محمولی که در آنها بیان میشود مثل اینکه باید چنین شود یا حقش این است مفهومی اعتباری است و اثبات آن را هم به این معنا که آیا این حکم برای این شخص ثابت هست یا نیست باید کسانی قرارداد کنند، حکم صادر کنند، توافق کنند، یا قانونگذار باید اینها را وضع کند. از این جهت میگوییم این گونه مفاهیم اعتباری هستند.
اینگونه گزارهها هرچند قضایای کلی هستند هرچند طبق یک اصطلاح علم نامیده نمیشوند ولی طبق اصطلاح عرفی که در محاورات ما به کار میرود علم به حساب میآید، مانند علم حقوق که عمده مسائلش همینهاست، یا ادبیات، علم صرف، علم نحو. مثلاً، «کل فاعل مرفوع» در ادبیات عرب، قضیهای کلی است که سور دارد و اگر بدون استثنا در همه موارد هم ثابت باشد، مجموع این گزارهها را طبق یک اصطلاح علم نمیگویند، برای اینکه واقعیت خارجی ندارد؛ بلکه اهل یک زبان توافق کردهاند که اینگونه صحبت کنند. بنابراین، ثبوتش، وضعی و قراردادی است و مابازای خارجی ندارد.
از این رو، اگر طور دیگری قرار گذاشته بودند، به گونهای دیگر صحبت میکردند، کما اینکه اهل یک گویش خاص طور دیگر صحبت میکنند. الان گویشهای فارسی خودمان اختلافات زیادی دارد، در یک استان حتی یک جمله خبری را یک طور بیان میکنند و در استان دیگر طوری دیگر، با اینکه همه زبان فارسی است. حالا چرا این طور است؟
زیرا اهل این محل توافق کردهاند اینگونه صحبت کنند. پس واقعیتش همان توافق مردم است و از این رو، طبق یک اصطلاح که معمولا اهل فلسفه و اهل معقول به کار میبرند، مجموعه این گونه قضایا علم نامیده نمیشود، گرچه طبق یک اصطلاح عمومی، علم به حساب میآید؛ مانند علم زبانشناسی، علم لغت، و علم ادبیات که شاخههای مختلفی دارد.
تفاوتهای این اصطلاحها تا آنجا که بیشتر در بحثهای ما به کار میرود این است که ما گاهی نسبت یک قضیه را با حالت شخص خودمان میسنجیم و میگوییم علم داریم یا علم نداریم. در اینجا اصلا هیچ کلیتی ملحوظ نیست، برهان در آن ملحوظ نیست، از چه راهی اثبات شده باشد در آن لحاظ نشده است، بلکه این حالت روانی ما است که علم داریم یا علم نداریم.
ما طلبهها میگوییم ممکن است با پریدن کلاغ علم پیدا کرده باشیم، پس به این لحاظ کار نداریم؛ بلکه به حالت روانی یقین کار داریم. البته «یقین» هم بجز این معنا که حالتی روانی است، در منطق، اصطلاح دیگری دارد که دارای شرایطی است، مانند آنکه باید علم به ثبوت محمول برای موضوع و علم به محال بودن سلب این محمول از این موضوع وجود داشته باشد.
اصطلاح رایج علم و معنای مورد نظر در این بحث
علاوه بر اصطلاحاتی که بیان شد، علم در یک اصطلاح، معادل ساینس (science) است. این اصطلاح چند قرن است که پدید آمده و منشأ آن هم در مغرب زمین بوده و بعدا به زبانهای دیگر ترجمه شده است. در زبان فارسی معادل علم را برای آن به کار بردهاند. این اصطلاح بعد از رنسانس مطرح شده و معنای خاصی در مقابل نالج (knowledge) که مطلق معرفتها را شامل میشود، پیدا کرده است. در این اصطلاح، با یک دید خاص، نام یک دسته از قضایا را علم گذاشتهاند و بعد کمکم این اصطلاح رواج پیدا کرده و اکنون جهانی شده است.
علم بر اساس این اصطلاح، مجموعه قضایایی است که علاوه بر آنکه غالبا جهت مشترکی دارند یعنی قضایای شخصی نیستند و حالت روانی در آنها لحاظ نشده است مهمترین شرطشان این است که اثبات محمول برای موضوع آنها باید از راه تجربه حسی بوده و قابل ارائه به دیگران باشد. به مجموعهای از قضایا که این شروط را در آن لحاظ میکنند علم میگویند. هر قضیهای را که شما به وسیله تجربه حسی ثابت کنید و به گونهای باشد که نتیجه تجربهتان را بتوانید به دیگران ارائه بدهید علم نامیده میشود، اما اگر راهش این طور نباشد، بلکه از راه دیگری مانند قیاسات عقلی، وحی، و یا شهود عرفانی حاصل شده باشد، علم نیست.
علم فقط همین است که باید محمولی برای موضوعی از راه تجربی اثبات شود و قابل ارائه به دیگران و اقناع دیگران باشد. معمولا ساینس که گفته میشود به همین معناست. این واژه در کتابهای ما به علم ترجمه شده است و امروز در ادبیات دانشگاهی وقتی علم گفته میشود همین معنا اراده میشود. در مقابل، خیلی از معرفتها هست که معرفت و شناخت است و گاهی انسان به آن یقین صددرصد دارد و یا با برهانی که خیلی مهمتر از تجربه است اثبات میشود ولی به آن علم نمیگویند.
تا جایی که مربوط به اصطلاح است، اشکالی ندارد، چون جعل اصطلاح است و لامُشاحّة فیالاصطلاح. اما مشکل از اینجا پیدا میشود که ناخودآگاه در آن یک بار ارزشی را اشراب کرده و چنین وانمود میکنند که تنها چنین قضایایی ارزش شناختشناسی دارد، یعنی اگر غیر از این شد، ارزش علمی ندارد و چندان نمیشود به آن بهایی داد. آنچه میشود به آن بها داد قضیهای است که از راه تجربه ثابت شده باشد و بتوان نتیجه آن را به دیگران ارائه داد.
اگر این گونه نباشد، هرچند صد تا برهان عقلی داشته باشد، صد آیه قرآن موافق آن نازل شده باشد، یا شهود عرفانی بر آن دلالت داشته باشد، علمی نیست. این یک اصطلاح است که اگر این بار منفی را نداشته باشد، اشکالی ندارد. زیرا اهل هر فنی، اهل هر منطقهای، اهل هر زبانی، یا اهل هر شهری میتوانند برای خودشان اصطلاحی داشته باشند و از این جهت، هیچ اشکالی ندارد، ولی اشکال کار از این جاست که یک چنین چیزی را القا میکند که غیر از این هرچه باشد بیارزش است. این مطلب نه تنها لفظش ایهام دارد، بلکه عملا خیلی کسانی که علمگرا هستند به آن معتقد و پایبندند و به چیزهای دیگر بیاعتنایی میکنند و میگویند علمی نیست. آنها میگویند چون علمی نیست، یعنی تجربه حسی بر آن دلالت ندارد، ارزشی ندارد.
این بحث دیگری است که باید در معرفتشناسی بحث شود که آیا واقعا ارزش فقط برای تجربه حسی است یا ما تجاربی غیر از تجربه حسی هم داریم که چه بسا ارزش آنها بیش از تجربه حسی باشد و اصلا ما راهی برای شناخت داریم که ارزشش بیش از تجربه حسی است؛ تجربه حسی که همه معرفتشناسان و روانشناسان تصریح دارند که در معرض خطاهای فراوانی است.
روانشناسان انواع خطاهایی را که در ادراک حسی واقع شده است بررسی و تبیین و دستهبندی کردهاند. البته میگویند وقتی تجربه تکرار شود و متعدد و متراکم شود، احتمال ضعفش کاسته میشود و به یقین میرسد. این، مسألهای قابل بحث است که چه طور میشود مجموعهای از ادراکات حسی که هر کدام آنها قابل خطاست، بیخطا شده و ارزش مطلق پیدا کند؟
خود این در معرفتشناسی باید بحث بشود. البته ما معتقدیم که راه اثبات قضایا منحصر به تجربه حسی نیست. بعضی از قضایا بدیهی است و عقل آنها را بدون نیاز به تجربه حسی درک میکند. بعضیها با تجربههای درونی و مشاهدات روحی درک میشود و این مشاهدات ادامه پیدا میکند تا شامل شهودهای عرفانی میشود و از همه اینها بالاتر یک نوع شهودی است که فقط برای پیغمبران حاصل میشود. آن شهود، کاملترین، عالیترین، و قطعیترین علمی است که برای یک انسان ممکن است.
البته همه اینها هنگامی سخن از صحیح و خطا در آنها معنا دارد که علوم حصولی باشند، یعنی جایی که ما علمی حاکی از ماورای خودش داشته باشیم، اما در علوم حضوری علم و معلوم یکی است و اصلا احتمال خطا ندارد و سؤال درباره صحت و خطایش غلط است. علم حضوری یعنی یافتن خود واقعیت.
از این رو، اصلا جای سؤال ندارد که خطاست یا خیر. سؤال از اینکه این ارزش دارد یا ندارد، صحیح است یا خطا در جاهایی است که علم یا اصالتا حصولی باشد، یا سؤال از آن قضیه حصولی باشد که حاکی از شهود و تجربه روحی و روانی است. به هر حال اینها بحثهای معرفتشناسی است که باید در جای خودش بحث شود.
تا اینجا معانی علم را توضیح دادیم. معمولا وقتی میگویند علم با دین چه رابطهای دارد مقصود از علم همین اصطلاح اخیر معادل ساینس است. این یک کلید واژه بود که باید توجه داشته باشیم در هر مسألهای که صحبت از علم یا منسوب به علم – علمی میکنیم به کدام اصطلاح داریم صحبت میکنیم.
متأسفانه این اصطلاحات خیلی جاها باهم خلط میشود و گاهی بار ارزشی هم بر آن حمل میشود که هیچ پایهای ندارد، اما چنین وانمود میشود که این قضیه، این علم یا این سبک و روش اثبات مسائل، خیلی مهمتر است، در صورتی که اینها اصالتی ندارد، ولی به هر حال شایع است.
اگر بخواهیم در دام مغالطات نیفتیم، در اول هر بحث باید بگوییم طبق کدام اصطلاح در این بحث، گفتوگو میکنیم، وگرنه، آن قدر این اصطلاحات در هم تنیده شده و به جای هم به کار میرود که گاهی امر بر تیزهوشان و متخصصین هم مشتبه میشود و اصطلاحی را به جای اصطلاح دیگر به کار میبرند، یعنی لفظی را با یک اصطلاح، در معنا و اصطلاح دیگری به کار میبرند.
تعریف دین
معنای عام
دین کلمهای عربی است و معمولا به آیین و کیش معنا میشود، اما لغتشناسان و زبانشناسان باید بررسی کنند که آیا دقیقا معادل آن در فارسی همینهاست یا با هم تفاوتهایی دارند. واژه دین در خود عربی و حتی در خود قرآن کریم هم اطلاقات مختلفی دارد. آنچه در محاورات ما به کار میرود و آن معنایی که همه ما به طور ارتکازی و بر اثر کثرت استعمال از آن میفهمیم این است که وقتی درباره کسانی میگوییم دین دارند و اهل دینی هستند، به این معنا است که عقایدی راجع به هستی، انسان، و مبدأ پیدایش انسان و رفتاری متناسب با این عقاید دارند.
طبق اصطلاحاتی که در قرن اخیر کمابیش شایع شده است میتوان مجموعه جهانبینی و ایدئولوژی را دین نامید؛ یعنی یک سلسله اعتقادات و رفتارهای ناشی از این اعتقادات یا متناسب با این اعتقادات. مثلا اعتقاد به اینکه خورشید یک موجود ذی شعور است و عالم را آفریده و اداره میکند یا اگر هم عالم را نیافریده، در تدبیر عالم مؤثر است و برای اینکه بتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم باید در مقابل خورشید کرنش کنیم.
آن طور که ملکه سبا و قومش معتقد بودند و برای حضرت سلیمان تعریف کردند، «وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ ا......»(3) خورشیدپرست بودند یا مثل بتپرستهایی که در طول تاریخ بودهاند و الان هم در برخی کشورها شیوع دارد. مثلا در هندوستان حتی در پایتخت و شهرهای سیاسیشان هم آثار بتپرستی کاملا روشن است. در خیابانها معبد بتپرستی وجود دارد.
در خیابان مثل باجههای بلیطفروشیجایی هم برای پرستش است. کنار خیابان بتهای کوچکی را نصب کردهاند و در مقابلش تعظیم و کرنش میکنند. بعضی جاها هم بتهای بزرگ و چند متری است که از راه دور پیداست. وقتی بخواهند نزدیک آن بروند باید کفششان را در بیاورند و با احترام به آنجا نزدیک شوند. بتپرستی یک دین است، یعنی به دینی اعتقاد دارند که بر اساس آن، چنین موجوداتی در تدبیر عالم نقش دارند و آنها میتوانند با رفتار خود، خواستههایشان را به وسیله آنها تأمین کنند یا دست کم بهعنوان شکرگزاری در مقابل آنها کرنش کنند.
این مفهوم شایعی است که از دین وجود دارد و بر اساس آن، بودیسم، هندوئیسم و انواع بتپرستیها نیز دین تلقی میشود. البته بوداییها اعتقاد به خدای آفریننده ندارند، ولی بودا را بهعنوان شخصیتی میپرستند که به وسیله او میتوانند تکامل پیدا کنند و به سعادت و نیروانا برسند. این را هم طبق این اصطلاح دین میگویند. طبعا پیروان هر دینی آن دین را صحیح میدانند و به دینهای دیگر چندان بهایی نمیدهند یا کسانی مثل ما مسلمانها – هستند که فقط یک دین را دین صحیح میدانند و بقیه را باطل میدانند.
ما میگوییم: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ ا... الْإِسْلام...»(4) یا «وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْه...»(5). فقط یک دین صحیح وجود دارد و دینهای دیگر یا همهاش باطل است یا عناصری از عقاید باطل و خرافات در آن وجود دارد. البته اینکه بتپرستی را نیز یک دین تلقی کنیم در اطلاقات قرآنی هم به کار رفته است، مانند آیه آخر سوره کافرون «لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِی دِینِ»(6)، یعنی حالا که شما دین من را قبول نمیکنید من تابع شما نمیشوم، شما دین خودتان را داشته باشید و من هم دین خودم را. دین خودشان چه بود؟ بتپرست بودند. پس بتپرستی هم دینی است. این یکی از اطلاقات دین است.
معنای خاص
دین یک اطلاق خاص دارد که بر اساس آن، منظور از دین، دینهای آسمانی است، یعنی دینهای غیر آسمانی، جعلی، دروغی، و تقلبی است. اگر مثلا بگویند طلا گرمی چند است یا چند عیار دارد، منظور طلای واقعی است. کسی نمیگوید طلا دو قسم است: یکی طلای حقیقی و دیگری طلای تقلبی. برخی، دین را چیزی میدانند که حقیقی بوده، اعتقادات صحیح داشته باشد و رفتارها و سایر فروعی که بر آن مترتب میشود واقعیت داشته باشد و باعث کمال انسان باشد.
آن دین حقیقی است و غیر آن تقلبی است و در واقع، دین نیست، هرچند طبق اصطلاح اول دین نامیده میشود، زیرا بر اساس آن، هر آیینی که کسانی به آن معتقد و پایبندند و عمل میکنند همان دینشان است، منتها دین باطل، دین نادرست و منسوخ، اما طبق این اصطلاح، دین یعنی دین حقی که از طرف خدای متعال تعیین شده، اعتقاداتش مطابق با واقع و تضمینی است، و رفتارهایی که تعیین شده است متناسب با آن اعتقادات و در جهت تحقق اهداف و ایدههای آن دین است.
معنای لغوی
معنای لغوی دین از این هم خیلی فراتر است. دین در لغت، به معنای پاداش دادن، مجازات کردن، حق کسی را به او رساندن و به معنی اطاعت کردن از کسی است، یعنی آمری دستور بدهد و بقیه او را فرمانروا بدانند و از او اطاعت کنند. در اصل عربی، دین این موارد اطلاق میشود، البته الان این اطلاق دیگر تقریبا متروک است و هر اطاعتی را حتی در زبان عربی هم دین نمیگویند، ولی به جزا، دین گفته میشود. روز قیامت یومالدین است. یومالدین یعنی چه؟ یعنی روز جزا. آنجا دین به معنای جزاست. پس کلمه دین هم اطلاقات متعدد و معانی مختلفی دارد.
معنای مورد نظر در این بحث
وقتی صحبت از دین کرده و از دین حمایت و طرفداری میکنیم یا دین را حق و واقعی میدانیم منظورمان دین اسلام است که طبق آنچه معروف است در سه بخش خلاصه میشود. بخش اول، بحثهای اعتقادات و هستیشناسانه است، یعنی قضایایی که با «است» بیان میشود، مانند خدا هست، وجود خدا حق است، پیغمبر واقعیت دارد، از طرف خداست، و سایر قضایای خبری که اثبات میشود و اعتقاد به آنها لازم است. به دنبال اینها یک سلسله ارزشها مطرح میشود که براساس این اعتقادات باید به این ارزشها پایبند بود.
عدالت، عفت، امنیت، و امثال این ارزشها که بر آن عقاید مبتنی است و نهایتا براساس این ارزشها رفتارهایی تعریف میشود. معمولا به این سه بخش، عقاید، اخلاق و احکام میگویند. عقاید از قبیل قضایای هستیشناسانه است که باید آنها را درک کرد، به آنها معتقد بود و به آنها ایمان داشت. اخلاق ارزشهایی است که باید پذیرفت و به آنها پایبند بود و احکام، قضایا و دستورالعملهایی است که باید در رفتار مورد توجه قرار گیرد و طبق آن عمل شود. مجموع اینها را دین میگویند.
دین اسلام که ما میگوییم یک مقوله خاص، تنها از قبیل عقاید یا فقط از قبیل ارزشها یا فقط از قبیل دستورالعمل نیست، بلکه مجموع اینها را دین میگوییم؛ دین همچون درختی است که از عقاید به منزله ریشه شروع میشود، ارزشها به منزله تنه و شاخههای اصلی است و احکام و دستورالعملها به مثابه شاخ و برگهایی است که از آن شاخههای اصلی و از تنه درخت میروید.
اصطلاح اصول دین و فروع دین از همین بینش حکایت میکند. اصول یعنی ریشهها. پس دین ریشههایی دارد. ریشههای دین همان قضایای هستیشناسانه است، مانند وجود خدا، وجود پیغمبر، وجود قیامت، و... اینها ریشه است. از این ریشه ارزشهایی پیدا میشود که تنه دین یا شاخههای اصلی دین را تشکیل میدهد و به اینها اخلاق اسلامی میگوییم. به شاخههای فرعی، فروع دین میگوییم. مثلا باید نماز خواند و روزه گرفت. اینها دستورالعملهایی است که باید در عمل رعایت شود.
به هر حال، باید توجه داشت واژه دین اطلاقاتی دارد که کمابیش جنبه عام و خاص دارد. غیر از آن معنای لغوی دین که به معنای جزا یا اطاعت است، آن معنایی که اکنون در ادبیات دانشگاهی، ادبیات دینی یا ادبیات حوزوی شایع است، همین دین حقی است که ریشه الهی دارد، از طرف خدای متعال نازل شده، پیغمبری آن را رسانده و شامل سه بخش کلی است. دستکم اینها اگر واقعا آن چیزی باشد که خدا فرستاده و ما را به پذیرفتنش موظف کرده، دین حق است؛ اگر نه دین باطل است.
روش تحقیق در دین
با توجه به آنچه گفته شد چه رابطهای بین این دو واژه – علم و دین ممکن است وجود داشته باشد؟ آیا بین دین و علم تضادی وجود دارد؟ آیا یکی از اینها میتواند ابزاری برای دیگری باشد؟ کارکردهای دین با کارکردهای علم چه تفاوتی دارد؟ آیا ممکن است علم و دین در عمل تلاقی داشته باشند یا هر کدام قلمرو خاص خودشان را دارند؟ و مسائلی دیگر از این قبیل تا میرسد به زبان دین و بحثهای دیگر که در اینجا مطرح میشود و کمابیش مورد بحث قرار گرفته است. ولی منطقیتر این است که ببینیم این دین را براساس همین تعریفی که خودمان کردیم، تعریفی که فقط بر دین اسلام منطبق است و این را دین حق میدانیم چگونه باید شناخت. سپس ببینیم با علم چه نسبتی دارد. آیا تضاد یا تزاحمی با آن پیدا میکند یا خیر.
روشهای مشهور تحقیق درعلوم
آیا ممکن است سه بخش دین عقاید، اخلاق و احکام را با یک متد اثبات کرد یا نه؟ بحث از یک یا چند متد، اشاره به روششناسی و سبکشناسی است که در معرفت مطرح است و بر اساس آن بحث میشود که چند نوع سبک اثبات و کسب شناخت وجود دارد. اقسام مختلفی برای روشهای کسب شناخت در کتابهای نوشته شده به زبانهای مختلف در زمینه متدولوژی ذکر شده است. عمدتا سه متد کلی با تفاوتهای اساسی بیان و تعریف شده است.
1. روش تعقلی
یک متد، متد تعقلی است، یعنی وسیله اثبات یک قضیه فقط به کار گرفتن عقل است. آیا میتوان قضایای ریاضی و مخصوصا ریاضیات عالی و مسائلی از قبیل سینوس و کسینوس، تانژانت و کتانژانت، معادلات درجه دو و... را در آزمایشگاه حل کرد؟ حتی قضایای ساده ریاضی هم این طوری نیست. حل این مسائل متد خاصی دارد و همه علمای ریاضی در همه عالم آن متد را پذیرفتهاند و قبول دارند که قضایای ریاضی باید با متد خاص خودش اثبات شود و راه دیگری ندارد.
گاهی ممکن است در بعضی مسائل، تجربه حسی به کمک بیاید، مثلا برای بهتر فهماندن و آسانتر تعلیم دادن، روی تخته سیاه، خط، مثلث، مربع، و... میکشند یا با متر یا چیزهای دیگر اندازهگیری میکنند که البته اینها برای کمک است، وگرنه مسائل ریاضی با این وسیلهها حل نمیشود. فرضا اگر کسانی در بعضی جاها راهحلهایی هم از راه تجربه نشان دادهاند، مواردی استثنایی است که غالبا هم به نتیجه قطعی نرسیده است، مثل مسأله تعیین مقدار عدد پی که از راه ریاضی قابل حل عادی نیست، هرچند کسانی ادعا کردهاند، ولی معروف آن است که از راههای تجربی اینها را به دست آوردهاند.
گفته میشود عدد 14/3 را که آن را تا چندین رقم اعشار کشف کردهاند، با تجربه به دست آوردهاند. اما عمده مسائل ریاضی این گونه نیست و روشی تحلیلی میطلبد، یعنی همان روشی که متد تعقلی نامیده میشود. مباحث منطقی نیز از این قبیل است. مثلا اینکه بین دو نوع قضیه چه رابطهای است، یک مسأله حسی و تجربی نیست، بلکه مفاهیم را باید با هم سنجید.
اینکه شکل اول استدلال قیاسی چند شرط دارد، چیزی نیست که با حس، تجربه و آزمایشگاه قابل اثبات باشد. بله، به یک نوع تجربههای ذهنی میتوان تجربه اطلاق کرد، اما آن تجربه حسی که در ساینس از آن استفاده میشود نیست. پس متدی وجود دارد که در علومی از قبیل منطق، ریاضیات، فلسفه الهی و متافیزیک کاربرد دارد و این متد تعقلی است.
2. روش تجربی
روش دیگر روش تجربی است که در علوم طبیعی کاربرد دارد.
3. روش نقلی یا تاریخی
گزارههای دیگری نیز هست که روش دیگری دارند. اگر بخواهید قضایای تاریخی را اثبات بکنید، مانند اینکه صد سال پیشتر در ایران چه قضایایی اتفاق افتاده است، آیا هیچ آزمایشگاهی میتواند این را برای شما نشان بدهد؟ اسکندر کجا بود؟ از کجا پیدا شد؟ چه قدر عمر کرد؟ کجاها را گرفت و کجاها را نگرفت؟ کدام قضایایی که در تاریخ نقل میشود درست است و کدام دروغ؟ این مسائل را نه عقل میتواند اثبات کند و نه تجربه. تنها راه اثباتش نقل است.
باید دید چه کسانی نقل کردهاند و مورخین چه گفتهاند. باید بررسی شود و شواهد آن قدر زیاد شود که انسان را مُشْرِف به یقین کرده و یا احیانا در صورت رسیدن به تواتر، ایجاد یقین کند. این روش دیگری غیر از روش تعقلی و روش تجربی است که معمولا در متدولوژی روش تاریخی نام دارد. البته روشهای دیگری را هم میتوان ذکر کرد.
بررسی کارآمدی روشهای تحقیق در دین
بعضی از مسائل دین را نه با تجربه میتوان اثبات کرد و نه با تاریخ. اولین مسأله این است که خدا هست یا نیست. فرعون میگفت این قضیه تجربی است و من باید خدا را ببینم؛ شما که میگویید «ربّ السموات والارض» باید به من نشان بدهید. من اهل تحقیقم و اگر نشانم بدهید، قبول میکنم «وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیری فَأَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَلْ لی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلی إِلهِ مُوسی...»(7) فرعون گفت: منار بلند و ساختمان رفیعی درست کنید، تا بالای آن برج بلند بروم و ببینم خدا آنجا در آسمانها هست یا نه.
منطق بسیاری از بنیاسرائیل همین بود: «... فَقالُوا أَرِنَا ا... جَهْرَة...»(8) به همان موسایی که اینها را از چنگ فرعونیان نجات داده بود گفتند: اگر میخواهی ما قبول کنیم که تو پیغمبر خدایی و دینت و سخنانت درست است باید خدا را آشکارا به ما نشان بدهی که هیچ شبههای در آن نباشد. «أرِنا ا... جَهرة» یعنی راه شناخت منحصر به همین است که ما ببینیم. اگر نبینیم قبول نمیکنیم.
در حالی که اشتباه کردند. متد این مسأله حس نیست. اثبات این قضیه از عهده حس برنمیآید. آن خدایی که با چشم دیده شود خدا نیست، بلکه جسمی است از اجسام. خدا اگر باشد باید با عقل اثبات شود و راه دیگری ندارد. پس بخشی از دین، مثل اصل مسأله وجود خدا، توحید و بسیاری از مسائل دیگر فقط با روش تعقلی قابل اثبات است و به اصطلاح، متدش تعقلی است. حالا به ساینتیستها بگویید که این متد صحیح، یا قضیهای که از این راه اثبات میشود ارزش دارد یا ندارد؟
آنها گفته بودند ارزش برای تجربه حسی است، ولی این دسته از مسائل، تجربه حسی ندارد و بنابراین، اینها ارزشی ندارد. طبق اعتقاد آنها اگر شما صد تا برهان هم بیاورید میگویند تا ما بهصورت تجربی نبینیم و نتوانیم به دیگران نشان بدهیم علمی نیست. اختلاف ما در اینجا بر سر متد ظاهر میشود؛ اصلا سنخ مسائلِ بخشی از دین طوری است که قابل تجربه حسی نیست.
متد اثباتش متد تعقلی است، نه حسی و تجربی، و نه نقلی. قضیه تاریخی نیست که مورخین بگویند خدا در آن زمان بوده است و برای ما نقل کردهاند که خدا بوده است. این قضیه تاریخی نیست. نمیخواهیم حادثهای تاریخی را با نقل دیگران اثبات کنیم. اثبات اینکه الان خدا هست یا نه، این موجود قابل اثبات است یا خیر، عالم خود به خود به وجود آمده یا ایجاد کنندهای دارد، برهان عقلی میخواهد.
اگر عقل اثبات کند ثابت میشود، وگرنه مشکوک و لاینحل میماند، نه وجودش اثبات میشود و نه نفیش. این مسائل فقط با برهان عقلی و با متد تعقلی قابل اثبات است. بعضیها خیال میکنند با اموری مانند معجزات پیغمبران میشود خدا را اثبات کرد. پس تنها راه اثبات بخشی از دین یعنی عقاید اولیه، عقل است و با متد تعقلی اثبات میشود. هیچ راه دیگری ندارد. بله، راهی به نام شهود هست، اما شهود راهی شخصی است و علاوه بر اینکه برای دیگران قابل اثبات نیست، در دسترس همه هم نیست.
اگر عارفی خدا را شهود کند به آن اندازهای که برایش میسر باشد و به آن معنایی که صحیح باشد برای خودش حجت است و نمیتواند به دیگران ارائه بدهد، اما برهان عقلی را میشود برای دیگران اقامه کرد و دیگران هم با عقلشان میتوانند بفهمند که هست و باید بپذیرند. پس راه اثباتش عقل است.
بخش دیگری از دین نیز هست که در اثبات آن نه عقل راه دارد و نه حس و تجربه، مانند اینکه نماز صبح دو رکعت است. نه عقل میتواند بگوید چرا سه رکعت نیست و نه تجربهای در یک آزمایشگاه میتواند نشان دهد که نماز صبح دو رکعتی است. نه عقل ما میفهمد چرا باید نماز صبح را دو رکعت یا به این کیفیت بخوانیم و نه در هیچ آزمایشگاهی میشود آن را اثبات کرد. تنها راهش وحی است، یعنی باید از قول پیغمبر و امام معصوم برای ما نقل شود که خدا به پیغمبرش وحی کرده است که نماز صبح را باید دو رکعت بخوانید. راه دیگری ندارد.
این متد هم برای ساینتیستها قابل قبول نیست، زیرا آنها فقط تجربه حسی را قبول دارند، در حالی که این گونه مسائل قابل تجربه حسی نیست. به اعتقاد آنها، چنین مسائلی به هیچ وجه علمی نیست. اگر شما بگویید این از ضروریات دین است، بالاترین اعتقاد را به آن داریم، منکرش کافر و مرتد است، میگوید هر چه هست بالاخره علمی نیست.
علم آن است که با تجربه اثبات بشود. اما اگر گفتیم علم با سه راه اثبات میشود، اینها هم علمی است. در بعضی از اقسام علم، مثل ریاضیات و مباحث منطقی، لااقل در بسیاری از مسائل آنها، اصلا تجربه حسی راه ندارد، بلکه مسائلی انتزاعی هستند که فقط عقل رابطه بین این مفاهیم را درک میکند و فقط با فعالیتهای ذهنی قابل اثبات هستند.
پس بخشی از دین را باید با عقل اثبات کرد، بخشی از آن هم برای ما فقط با نقل قابل اثبات است، البته خود پیغمبر با علم حضوری و دریافت وحیانی درک میکند، اما برای ما که پیغمبر نیستیم باید نقل شود که پیغمبر این گونه نماز میخواند و فرمود این طور نماز بخوانید، احکام دین اینهاست، و اینگونه باید عمل کنیم. نه متد تعقلی در آن راه دارد و نه متد تجربی، بلکه آنجا فقط متد نقلی و تاریخی کارآیی دارد.
بخش دیگر دین متدهای مختلط و متعدد دارد، یعنی بعضی از مسائل هست که هم با عقل قابل اثبات است و هم با وحی، مثل قیامت و معاد که هم برهان عقلی دارد و هم نصوص دینی. بعد از اینکه اثبات شد پیغمبر درست است و قرآن از طرف خداست، باید با قرآن اثبات بکنیم که معاد حق است، «یسْتَنْبِئُونَکَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْای وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَق...»(9) میپرسند واقعا قیامت راست است؟
قُلْای وَ رَبِّی بگو به خدا قسم درست است. این بیانی است که از راه وحی اثبات میشود، ولی صرفنظر از آن، برهان عقلی هم دارد. هم از راه عقل میتوان معاد را اثبات کرد و هم از راه نقل. پس متد مزدوج دارد، دو راه برای اثباتش هست. گاهی ممکن است سه راه هم باشد. بنابراین، باید توجه داشته باشیم که روش اثبات دین یک روش نیست. دین بخشهای مختلفی دارد و هر کدام روش خاصی را ایجاب میکند؛ بعضی مسائلش فقط با عقل، بعضی مسائلش فقط با نقل، و بعضی مسائلش مشترک است؛ هم با عقل ثابت میشود، هم با نقل، و احیانا شاید با تجربه هم اثبات بشود.
اگر ما این متد را پذیرفتیم کسی که بخواهد دین اسلام را بپذیرد چارهای ندارد که بپذیرد راه دیگری برای اثبات وجود ندارد. ارزش هر سه راه در معرفتشناسی اثبات میشود و در آنجا اثبات میشود که روش تعقلی از همه روشهای دیگر معتبرتر است، بلکه اعتبار روشهای دیگر مرهون روش تعقلی است، یعنی در معرفتشناسی اثبات میشود که اعتبار تجربه هم تا جایی است که پشتوانه برهان عقلی داشته باشد، وگرنه تجربه حسی تا وقتی که صرفا مجموعهای از ادراکات حسی است، میتواند خطا باشد و احتمال خطا در همه آنها وجود دارد.
تجربه پشتوانه عقلی میخواهد که آن را به صورتی در بیاورد که کلیت پیدا کند. اما اینکه آن حد وسط عقلی که به آن ضمیمه میشود چیست باید در معرفتشناسی بحث شود. به هر حال حتی روش تجربی هم اعتبارش را از روش تعقلی میگیرد ولی ساینتیستها میگویند این حرفها را نمیفهمیم، ما فقط تجربه را معتبر میدانیم.
اگر صحبت خدا هم هست خدا را به ما نشان دهید تا ببینیم. أَرِنَا ا... جَهْرَةً. بنیاسرائیلی که از چنگال فرعون نجات پیدا کرده بودند به موسی گفتند ما هرگز تو را تصدیق نخواهیم کرد تا خدا را آشکارا ببینیم «... لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی ا... جَهْرَةً...»(10). آن وقت قبول میکنیم که خدایی هست و تو هم پیغمبر او هستی، وگرنه قبول نمیکنیم. این یک منطق است و منطق ساینتیسم همین است، یعنی همه چیز باید با حس اثبات شود؛ همان حسی که خودش در معرض اشتباهات و خطاهای فراوان است.
ولی ما معتقدیم روش تعقلی از همه معتبرتر است و روشهای حسی و نقلی هم اعتبارشان را از روش تعقلی میگیرند، یعنی مثلا در تواتر، قیاس دیگری روی آن ادراکات حسی و خیالی تشکیل میشود که احتمال خطا در این همه نقلها محال است و در تجربه بر اساس آنچه معروف است اتفاقی بودن اکثری یا دائمی محال است، پس این امور حس شده اتفاقی نیست و از این رو، یک منشأ کلی در همه اینها وجود دارد. به این صورت تجربه را اثبات میکنند.
حالا این حرف صحیح است یا خیر، قابل مناقشه است و باید در معرفتشناسی بحث شود. اما به هر حال، اعتبار تجربه مرهون یک برهان عقلی است که اگر نباشد اعتباری ندارد، و تجربه مجموعهای از ادراکات خطاپذیر است و با چیزهایی که خطاپذیر است نمیتوان واقعیت را اثبات کرد، مگر اینکه پشتوانه برهان عقلی داشته باشد.
علم به اصطلاحی که گفته شد فقط از راه حس و تجربه اثبات میشود، اما بخشهایی از دین، از راه تعقل، و بخشهایی با نقل اثبات میشود و اساس هیچ کدام آنها با حس و تجربه نیست. هرچند برخی موضوعاتش حسی و تجربی است، ولی آنچه دین است چه در بخش عقاید، چه در بخش ارزشهای اخلاقی، و چه در بخش دستورالعملهای شرعی هیچ کدام از اینها مستند به حس نیست، بلکه اساس آنها از وحی الهی یا برهان عقلی است و این اصلا با ساینتیسم مناسبت ندارد.پس مسألهای که باید به آن توجه داشته باشیم اصل متد تحقیق در دین یا در علم است تا ببینیم اقتضای این متدها چیست و کجاها میتوانند با هم تعارض داشته باشند یا به همدیگر کمک کنند، و پس از آن، بحث قلمرو دین و قلمرو علم است.
قلمرو علم و دین
طبق تعریفی که برای علم بیان شد، قلمرو علم همه مسائلی است که قابل تجربه باشد، چون علمی بودن آن در گروی تجربه است. اگر چیزی قابل تجربه نباشد، علم با آن سر و کاری ندارد. بنابراین، مسائل متافیزیکی، مسائل ماورایی، مسائل بعد از مرگ، قیامت، و... از قلمرو علم خارج است، چون دست تجربه حسی به آن نمیرسد، ولی در دین همه این مسائل وجود دارد؛ خدا، وحی، قیامتی که هنوز واقع نشده و ما هیچ تجربهای دربارهاش نداریم، احکام شرعی تعبدی، و... را باید اثبات کنیم. همه این مسائل مستقل از حس و تجربه هستند. پس قلمرو دین از یک جهت خیلی وسیعتر از قلمرو علم است.
از نظر دیگر، علم به چیزهایی میپردازد که دین با آن کاری ندارد. بسیاری از مسائل علمی هست که مستقیما با دین سروکاری ندارد. هر کس هر نظری در علم داشته باشد میتواند دین خودش را داشته باشد. مثل آنکه اتم از چه چیزهایی تشکیل شده است؟ چند جور اتم داریم؟ چند نوع عنصر وجود دارد؟ عناصر شیمیایی جدول مندلیف و امثال اینها چیزی نیست که با دین سر و کاری داشته باشد.
مسلمان میتواند معتقد باشد، مسیحی میتواند معتقد باشد، زرتشتی میتواند معتقد باشد، اگر کسی شکی یا مناقشهای دارد از هر دینی باشد میتواند مناقشه کند و ربطی با دین ندارد. پس رابطه بین قلمرو دین و قلمرو علم، «عموم و خصوص مِن وَجه» است، یعنی بعضی مسائل هست که هم مربوط به علم است و هم مربوط به دین، بعضی مسائل وجود دارد که فقط مربوط به علم است و مربوط به دین نیست، و بعضی مسائل هم هست که مربوط به دین است ولی مربوط به علم نیست. مسائل و احکام تعبدی به هیچ علمی، علم به معنای تجربی ارتباط ندارد.
اگر ما خیلی پافشاری کنیم روی اینکه مسائل علمی آن است که با تجربه حسی ثابت میشود، کل قلمرو دین خارج از قلمرو علم خواهد بود، برای اینکه در دین هیچ چیز را نمیخواهیم با تجربه حسی اثبات کنیم. آنچه اصالتا مربوط به دین است، اعتقادات، اخلاق، و احکام شرعی است که به تجربه حسی کاری ندارد و اثباتشان در گرو تجربههای حسی نیست، بلکه عمدتا یا باید با عقل اثبات شوند یا با نقل و وحی.
بلی، ممکن است مسامحه کنیم و بعضی از مسائل دینی را هم مسائل تجربی بدانیم، مثل «...وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقیمِ ذلِکَ خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلا»(11) کمفروشی بد است و برایتان ضرر دارد. با ترازوی مستقیم کالا را بسنجید و کمفروشی نکنید. اگر این کار را بکنید، برایتان بهتر است.این قابل تجربه است که کمفروشی کردن باعث سلب اطمینان جامعه میشود، مردم نسبت به یکدیگر بدبین میشوند، زمینههای اغراء و ضرر زدن به دیگران فراهم میشود.
وقتی مردم به هم اعتماد نداشته باشند زندگی اجتماعی خیلی مشکل میشود و در همین دنیا ضررهایش آشکار میشود. این قابل تجربه است و لذا میفرماید «ذَلِکَ خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً» این عاقبتش بهتر است که شما با قسطاس مستقیم و با ترازوی راست و صحیح رفتار کنید و بسنجید. چیزهایی از این قبیل را میتوان مسامحتا مسائل دینی تلقی کرد که قابل تجربه حسی است.
در این صورت رابطه علم و دین، عموم و خصوص من وجه میشود، وگرنه باید گفت رابطه قلمرو دین با قلمرو علم به آن معنایی که آنها گفتند تباین است؛ قلمرو علم فقط مسائل حسی و تجربی است، در حالیکه دین، اصالتا با حس و تجربه نمیخواهد چیزی را اثبات کند.پس با مسامحه میتوان گفت که بعضی مسائل هم در علم ثابت میشود و هم در دین، هم قلمرو علم شامل آنها میشود و هم قلمرو دین، و بعضی مسائل اختصاص به دین دارد مثل مسائلی که فقط با وحی اثبات میشود، بعضی مسائل هم هست که اختصاص به علم دارد، یعنی آن دسته از مسائل که فقط با تجربه حسی اثبات میشود.
پینوشتها
1. اسراء، 36
2. جاثیه، 24
3. نمل، 24
4. آل عمران، 19
5. آل عمران، 85
6. کافرون، 6
7. قصص، 38
8. نساء، 153
9. یونس، 53
10. بقره، 55
11. اسراء، 35
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مصباح یزدی