به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 ساعت نواخت، ساعت چهار بار نواخت و ناگهان ما از خواب چندساله‌مان پريديم. ساعت ديواري، فاتحانه به ما نگاه مي‌كرد و پاندول آن با تاسف سرش را به چپ و راست مي‌گرداند، ما مضطرب به سوي آينه‌اي دويديم كه شيطنت‌هايمان آن را شكسته بود، تكه‌هايش را به هم چسبانديم و از درون دل شكسته‌اش، خود را ديديم و نشناختيم صورت‌هاي به بلوغ رسيده‌مان و اندام قد كشيده‌مان.

فقط حسرت برمي‌انگيخت، حسرت كودكي كه رفته بود، بي‌خداحافظي و مي‌دانستيم كه بازيگوش‌تر از آن است كه ديگر گذرش به كوچه‌هاي بزرگسالي بيفتد و البته لجبازتر از آن كه برگردد و نيم‌نگاهي به ما بيندازد و تازه آن‌وقت پي برديم كه چقدر لالايي‌هاي حزن‌انگيز مادر، خواب را شيرين مي‌كرد و بازوان پدر محكم‌ترين آغوش دنيا را داشت و ما به پشتوانه آن دو با پاهاي كوچكمان سرنوشتي را مي‌پيموديم كه از آن ترسي به دل نداشتيم.

با بازي‌هاي وقت و بي‌وقتمان دنيا را به بازي مي‌گرفتيم، در زمستان بستر سپيد برف را تكه پاره مي‌كرديم، در دستان گرممان گلوله‌اش مي‌كرديم و با شليك به يكديگر ميرايي زمستان را به تمسخر مي‌گرفتيم.

آب‌بازي‌هاي ناتمام تابستانه هم بود كه سوزندگي خورشيد را بي‌اثر مي‌كرد و صداي خنده‌هاي بي‌خيالانه هياهوي عظيم دنيا را به زمزمه‌اي خفيف تبديل مي‌كرد و در عوض اين هياهوي ما بود كه آسايش از همسايه مي‌ربود، صبر از معلم و طاقت از ناظم، چوب و فلك برپا مي‌شد تركه‌هاي انار خيس مي‌خورد، اما در اثر پافشاري ما بر شيطنت مي‌شكستند چرا كه باز فردا ما بوديم و كوچه و شلوارهايي كه بازي با توپ آن را پاره مي‌كرد و سرهايي كه دوچرخه‌هاي چموش آن را مي‌شكست.

از دنيا نمي‌ترسيديم، چون كه قصه‌ها آن را خوش‌قلب جلوه مي‌دادند و مدادرنگي‌ها بر روزگار نقش خوش‌آب و رنگي مي‌زدند. در جهان كوچك ما معادلات پيچيده زندگي آسان حل مي‌شد و واقعيت‌هاي پيرامونمان معناهاي ساده‌اي مي‌يافتند.

مرگ براي ما نبود براي پيران بود و قرن‌ها از ما فاصله داشت، شر و بدبختي براي ديوان بود و ديوان و غولان و هر چه كه وحشت برمي‌انگيخت به سرزمين افسانه‌ها تعلق داشت.

در جهان ما دورترين اوهام دست‌يافتني‌ترين آرزوها بودند چرا كه مي‌شد بدون بال پرواز كرد، از آسمان شب ستاره‌ها را چيد و بر ديوار اتاق چسباند، فاصله‌ها معناي دوري نداشتند خيلي زود به هم مي‌رسيديم، هم به يكديگر هم به آرزوها.

فكر مي‌كرديم تمام مسائل دنيا با يك خط آخر كتاب داستان‌ها «... از آن به بعد همه مردم خوب و خوش در كنار هم با صلح و صفا زندگي مي‌كردند» حل مي‌شود و با اين تفكر خوشبختي چه زود به دست مي‌آمد و هرگز از دست نمي‌رفت.

غافل از اين كه دنيايي كه بزرگ‌ترها براي ما مي‌سازند فقط به اندازه كودكي‌مان امن است. قد كه مي‌كشيم و هر چه كه مي‌شويم فيلسوف، متفكر، حقوقدان، فعال صلح و... ناخودآگاه به دنبال احياي جهاني مي‌رويم كه كودكي‌مان را در آن سپري مي‌كرديم.

واقعيت اينجاست كه هنوز طعم آرزوهايمان را بر زبان داريم آرزوهايي كه روزگاري آن را حقيقتي خوشايند مي‌پنداشتيم اما امروز آن را رويايي كه بايد براي دستيابي به آن تلاش كنيم، بجنگيم، زخمي شويم تا به آن برسيم.

ادامه مطلب
سه شنبه 20 تیر 1391  - 6:34 AM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5833740
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی