چارهای نبود، باید این خبر ناگوار را هر چه زودتر با او در میان میگذاشتیم. صحبت را با یک صلوات شروع کردم: برای سلامتی برادر داداشی صلوات! بعد ادامه دادم: ما نمیدانیم چطور و با چه زبانی از آقای داداشی تشکر کنیم، واقعاً لطف کردند!
در کنار نبردهای سخت و طاقت فرسایی که در جنگ نابرابر 8 ساله ما با عراق صورت گرفت، خسارتهای مادی و معنوی فراوانی را نیز تحمیل کرد، اما خاطرات شیرینی از خود به جای گذاشت که برگرفته از روحیه شوخ طبع رزمندگانمان، آن هم در دل میدان کارزار بوده است.
مجموعه «فرهنگ جبهه» در بخش «شوخ طبعیها» به نقل از یکی از رزمندگان اینگونه روایت کرده است: روزگاری به ما در منطقه، هفتهای دو قوطی کمپوت آلبالو میدادند، میگذاشتیم وسط میخوردیم. غلامعلی داداشی تنها کسی بود که سهمیهاش را نگه میداشت و به همان یکی دو دانهای که دیگران تعارف میکردند بسنده میکرد و حالا او هشت قوطی کمپوت داشت که خیلی وسوسهانگیز بود.
چندبار به زبان خوش از او خواهش کردم از خر شیطان بیاید پایین و هر چه دارد بیاورد برادرانه بخوریم، به خرجش نرفت. چارهای نبود، به نمایندگی از طرف سایر برادران مأموریت یافتم که در یک عملیات متهورانه! ترتیب قوطیهای احتکار شده را بدهم.
تک با موفقیت انجام شد. شب بود، کمپوتها را آوردم ریختم روی زمین و گفتم بیاید که انبار شما را مهمان کرده است، جلوتر از همه بیچاره داداشی آمد، با چه حرص و ولعی میخورد و دست آخر مثل همیشه خرسند بود از اینکه شکمش سیر شده در حالی که انبار ذخیرهاش دست نخورده باقی مانده است.
چارهای نبود، این خبر ناگوار را باید هر چه زودتر و البته عاقلانهتر با او در میان میگذاشتیم. صحبت را با یک صلوات شروع کردم: برای سلامتی برادر داداشی صلوات! بعد ادامه دادم: ما نمیدانیم چطور و با چه زبانی از آقای داداشی تشکر کنیم، واقعاً لطف کردند!
میشد حدس زد چه حالی دارد، بین خوف و رجا، فهمیده و نفهمیده طبعاً منتظر بقیه ماجرا بود. اما بقیهای نداشت، خنده رفقا و صلواتهای بعدی جای هیچگونه ابهامی را باقی نگذاشت.
او برای اینکه نشان بدهد خودش را نباخته، بعد از آن شوک با صدای بلند گفت: نوش جانتان، کسی که چیزی را انبار کند، سزایش همین است.