جنگ خیبر است، پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین را پی امری میفرستد، در این حین نماز عصر اقامه میشود. على بر میگردد، پیغمبر(ص) سرش را در دامان او میگذارد، خورشید غروب میکند اما به امر رسولالله(ص) دوباره باز میگردد.
از حوادث سال هفتم و به دنبال جنگ خیبر(1) داستان «رد شمس» است که فضیلت بزرگ دیگرى را براى على (ع) در بردارد، این حادثه در روز 15 شوال آن سال روی میدهد، آیتالله سید هاشم رسولی محلاتی در کتاب خویش با نام «زندگانى امیرالمؤمنین علیهالسلام» به نقل این ماجرا از روی کتابهاى اهل سنت پرداخته است که در ادامه میآید:
*ماجرای «رد شمس» از زبان اهل سنت
شبلنجى در کتاب «نور الابصار» صفحه 28 در معجزات رسول خدا(ص) آورده است که پیامبر(ص) در«صهباء» از اراضى خیبر نماز خواند، آنگاه على(ع) را به دنبال کارى فرستاد و خود آن حضرت(ص) نماز عصر را خواند-و على نماز نخوانده بود، همین که على برگشت- رسول خدا(ص) سرش را در دامان على(ع) گذارد و حرکت نداد تا خورشید غروب کرد، سپس پیغمبر(ص) فرمود: «اللهم ان عبدک علیا احتبس نفسه على نبیه فرد شرقها»؛ خدایا! بنده تو على، خود را براى پیغمبرت نگه داشته، تابش خورشید را بر او باز گردان.
در این وقت خورشید بازگشت تا جایى که بر کوهها بالا آمده، پس على برخاست، وضو گرفت و نماز عصر را خواند و خورشید دوباره غروب کرد. (2)
در حدیث دیگرى که از علامه طحاوى در کتاب «مشکل الآثار» جلد 2، صفحه 8 و جلد 4، صفحه 388 نقل شده است که اسماء گوید: به رسول خدا(ص) وحى شد و سرش در دامان على بود و على(ع) نماز نخواند تا آنکه خورشید غروب کرد(3) پیامبر(ص) به على(ع) فرمود: «اى على نماز خواندهاى؟»، عرض کرد: نه! رسول خدا(ص) دعا کرده و فرمود: «اللهم انه کان فى طاعتک و طاعة رسولک فاردد علیه الشمس»، خدایا به راستى که او در راه اطاعت تو و فرمانبردارى پیغمبر تو بوده است، پس خورشید را براى او باز گردان.
اسماء گوید: خورشید را دیده بودم که غروب کرد، ولى مشاهده کردم که دوباره طلوع کرد (4) و به این مضمون بیش از سى نفر از علماى اهل سنت این داستان را با مختصر اختلافى از اسماء بنت عمیس روایت کردهاند، مانند اخطب خوارزم، گنجى شافعى، ابن جوزى، محب الدین طبرى، ذهبى و دیگران. (5)
* رد شمس بارها برای امیرالمؤمنین(ع) اتفاق میافتد
در برخى از روایات داستان «رد شمس» براى على(ع) از حسین بن على(ع) روایتشده که در سرزمین بابل و پس از جنگ نهروان خورشید براى آن حضرت برگشت و نماز عصر را خواند(6) و از روى هم رفته روایات استفاده مىشود که داستان مزبور چند بار اتفاق افتاده است.
مرحوم سید اسماعیل طبرسى داستان «رد شمس»را در کتاب «کفایة الموحدین» جلد 2، صفحات 410 تا 414 به تفصیل نقل کرده و فرموده است: این مطلب از معجزات باهره و قضایاى مشهوره آن افضل اتقیا و سرور اولیاست که دوستداران و مخالف آن را به کرات نقل کردهاند و علماى عامه قریب به سى روایت در این باب ذکر کردهاند.
سپس گوید: چهار مرتبه از براى حضرت امیرالمؤمنین(ع) رد شمس شده است و علماى عامه تعدد رد شمس را قبول و بعضى از اکابر، شانزده مرتبه رد شمس را براى آن حضرت نقل کردهاند...
* «ابن حجر عسقلانی» از کرامت امام علی(ع) در واقعه رد شمس سخن میگوید!
جالب اینجاست که ابن حجر عسقلانى با شدت تعصبى که در مذهب خود دارد و هر که با کتابهاى او آشنایى داشته این مطلب را به خوبى مىداند، داستان «رد شمس» را در کتاب «الصواعق المحرقة» (7) در زمره کرامات باهره امیرالمؤمنین(ع) نقل و آن را تصحیح کرده و به دنبال آن بحث فقهى این مسئله را عنوان کرده که آیا نماز در چنین صورتى ادا است یا قضا...
سپس به دنبال آن داستانى از ابن جوزى نقل کرده که گفته است: در اینجا حکایت عجیبى است که جمعى از مشایخ و بزرگان ما در عراق نقل کردهاند که هنگام عصرى بود که ابومنصور مظفر بن اردشیر عبادى واعظ، در محله ناجیه بر فراز منبر نشسته بود و مشغول ذکر فضایل اهلبیت و نقل داستان «رد شمس» بود و با بیان شیوا و سحر آمیز خود دلها را به خود جذب کرده بود که ناگاه ابر سیاه و غلیظى قسمت مغرب را پوشانده و خورشید را از نظرها پنهان کرد و چندان طول کشید و هوا تاریک شد که مردم گمان کردند خورشید غروب کرده، در این وقت ابومنصور واعظ روى منبر ایستاد و با دست خود به سوى خورشید اشاره کرد و گفت:
لا تغربى یا شمس حتى ینتهى/ مدحى لآل المصطفى و لنجله
و اثنى عنانک إن أردت ثنائهم/ أنسیت أن کان الوقوف لاجله
إن کان للمولى وقوفک فلیکن/ هذا الوقوف لخیله و لرجله
اى خورشید غروب نکن تا مدح من درباره اهلبیت پیغمبر و فرزندان او پایان یابد و عنان خود باز گردان، اگر بیان ثناى آنها را خواهى، آیا فراموش کردهاى توقف خود را براى پیغمبر؟ اگر براى مولى توقف کردى و ایستادى براى بستگان و نزدیکان او نیز باید بایستى!
راویان مزبور گفتهاند: در این وقت ناگهان دیدند ابرها به یک سو رفت و خورشید بیرون آمد.
*نقلی از اهل سنت درباره «رد شمس» یک شخص عادی/ آیا برای پیغمبر و وصی او امکان «رد شمس» وجود ندارد؟!
جالبتر اینکه این آقایان که در بازگشت خورشید به دعاى بزرگترین پیامبر الهى و خاتم انبیا و سید اوصیا با این همه روایات تردید کردهاند، توقف خورشید و بازگشت آن را براى افراد عادى و اقطاب خود چون «اسماعیل بن محمد حضرمى» جایز دانسته و در اثبات آن به داستان سرایى پرداختهاند و آن را از کرامات وى به حساب آوردهاند و هیچ گونه تردیدى در آن به خود راه ندادهاند.
علامه امینى در کتاب شریف الغدیر جلد5 صفحه 23 از سبکى و یافعى، ابن حجر، صاحب شذرات الذهب و دیگران این کرامت را نقل کرده و متن آن را که از سبکى در کتاب طبقات الشافعین جلد 5 صفحه 51 نقل کرده، چنین است که گوید: روزى حضرمى در سفر بود و به خادم گفت:به خورشید بگو توقف کند تا ما به منزل برسیم و وى در آن وقت در جاى دوى بود و خورشید نزدیک بود غروب کند، خادم رو به خورشید کرده گفت: فقیه اسماعیل به تو گفته است: بایست!
خورشید ایستاد تا حضرمى به منزل خود رسید، آن گاه رو به خادم خود کرده گفت: آیا این محبوس (یعنى خورشید) را آزاد نمىکنى؟ پس خادم به خورشید دستور داد تا غروب کند و ناگهان تاریکى شب همه جا را فرا گرفت.
و به دنبال آن اشعارى نیز از یافعى و دیگران در این باره نقل مىکند و در پایان مىفرماید: نتیجهاى که از این داستان به دست مىآید، این است که در نزد این آقایان، اسماعیل حضرمى در پیشگاه خداى تعالى از پیامبر اعظم و وصى آن حضرت یعنى امیرمؤمنین برتر است!، زیرا بازگشت خورشید در آنجا به دعاى پیامبر خدا(ص) و على(ع) بود، ولى در اینجا اسماعیل حضرمى به خادم خود امر مىکند خورشید را نگاه دارد و سپس دستور آزادى خورشید زندانى را به او مىدهد!
در نهایت داستان «رد شمس» به همان گونه که ذکر شد در بیش از 30 کتاب از کتابهاى اهل سنت نقل شده و بلکه جمعى از ایشان مانند سیوطى و ابوالفتح موصلى و ابوالقاسم حسکانى در این باره کتابهاى جداگانهاى نوشته و آن را به اثبات رساندهاند و براى اطلاع بیشتر مىتوانید به کتاب شریف الغدیر جلد 3صفحات 126تا 141 مراجعه کنید.
پىنوشتها:
1. در برخى از روایات آمده که در همان اراضى خیبر و هنگام تقسیم غنایم خیبر اتفاق افتاد.
2. الغدیر، ج 3، ص 140
3. یعنى وحى طول کشید و على(ع) نیز نخواست سر آن حضرت را بر زمین بگذارد و به احترام آن حضرت نشست و نماز عصر او قضا شد.
4. احقاق الحق، ج 5، ص 522
5. براى اطلاع بیشتر به همان، ص 522 به بعد مراجعه کنید.
6. همان، صص 539ـ .538
7. الصواعق المحرقه، ص .126